بازداشتشدگان که شامل گروهی از روزنامهنگاران و چهرههای فرهنگی بودند، به اتهام تلاش برای ترور شاه و ربودن فرح و ولیعهد بازداشت شدند. اطلاعیه ساواک این افراد را شامل طیفور بطحایی، خسرو گلسرخی، کرامتالله دانشیان، عباسعلی سماکار، رضا علامهزاده، رحمتالله جمشیدی، شکوه فرهنگرازی، ابراهیم فرهنگرازی، مریم اتحادیه، مرتضی سیاهپوش، منوچهر مقدم سلیمی و فرهاد قیصری، دارای زیربنای فکری مارکسیستی معرفی میکرد.
به گزارش تاریخ ایرانی، ماجرا از این قرار بود که سماکار و علامهزاده که از کارمندان تلویزیون بودند و گرایش مارکسیستی داشتند، طرحی را میان خود مطرح میکنند که با مخفی کردن سلاح در دوربین فیلمبرداری تلویزیون و وارد کردن آن به مراسم جشن سینمای کودک و نوجوان، فرح یا ولیعهد را که در برنامه شرکت میکردند گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند. سماکار از دوستش بطحایی میخواهد که برایشان اسلحه تهیه کند و بطحایی که خود با دانشیان، شکوه و ابراهیم فرهنگ، اتحادیه، جمشیدی و سیاهپوش گروهی برای مطالعات مارکسیستی تشکیل داده بود، پیشنهاد سماکار را میپذیرد. کرامت دانشیان سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی امیر فطانت با سازمان چریکهای فدایی خلق تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
امیر فطانت بدون آنکه دانشیان از آن آگاهی داشته باشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شده بود. فطانت پس از آگاهیاش از قضیه گروگانگیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد. ساواک ترتیبی میدهد که اسلحهای در اختیارشان گذاشته شود و سپس در حین اجرای برنامه دستگیر شوند، اما عضو گروه، برای تحویل گرفتن اسلحه سر قرار حاضر نمیشود.
عضو گروه که بر سر قرار حاضر نشد یعنی رحمتالله (ایرج) جمشیدی ماجرا را چنین روایت کرده است: «نحوه ورود من به ماجرا، از طریق دوستم خانم شکوه میرزادگی بود. من و خانم میرزادگی همکار بودیم و به همین دلیل من به دعوت ایشان وارد فعالیتهای سیاسی شدم. اطلاعاتی که شکوه میرزادگی به من داد، از این حکایت داشت که من با تشکل سیاسی ریشهداری مواجه هستم؛ شکوه میرزادگی به من گفته بود که گروهی حرفهای قصد دارند از میان درباریان گروگانگیری کنند. او هیچوقت اسم اعضای گروه را برای من فاش نکرد. من از طریق شکوه میرزادگی با مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش هم آشنا شدم. حقیقت این است که از همان روزهای اول مشخص بود که دارند بزرگنمایی میکنند. به من گفته بودند که گروه، کارهای چریکی و پارتیزانی میکند اما من چیزی به خاطر ندارم.
نقشه اولیه گروگانگیری در رستورانی که فکر میکنم «آلپاسو» نام داشت، در شرایط نامتعادلی مطرح شد، شکوه میرزادگی از من خواست با شخصی که عباس سماکار نام داشت، ملاقات کنم. قرار بود من با یک چریک و پارتیزان خبره ملاقات کنم و از او اسلحه بگیرم، اما وقتی با عباس سماکار ملاقات کردم، دیدم اصلا شباهتی به چریکها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماکار دیدگاه خوبی نداشتم.»
جمشیدی میگوید: «من قرار بود ساعت 2 بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خیابان تخت جمشید و ایرانشهر شمالی حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبری نشد. همهچیز به هم ریخته به نظر میرسید و من در تماس تلفنی با شکوه میرزادگی به شدت از آشفتگی قرارها گلایه کردم. پس از اینکه من موفق نشدم اسلحه را تحویل بگیرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حرکت کردم. به هیچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اینکه مسخره شدهام، احساس خوبی نداشتم، همانطور که حدس میزدم شکوه در مورد گروه و آدمهای آن دروغ گفته بود. من فکر میکردم با گروهی صددرصد حرفهای طرف هستم اما دیدم آنها حتی قدرت ساماندهی قول و قرارهای خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالی که اصلا فکر نمیکردم، دستگیر شدم. ظاهرا یک نفر همه ما را لو داده بود.»
ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن فطانت آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و بنابراین از بیم متواری شدن اعضای گروه ناچار میشود همگی آنان را فورا بازداشت کند. بازجویی و شکنجه آغاز میشود و اعضا لب به سخن میگشایند. ازجمله شکوه فرهنگ نام خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم سلیمی را که اصلا در جریان طرح گروگانگیری نبودند به زبان میآورد. فرهنگ با خسرو گلسرخی شاعر جوان چپگرا و همسرش عاطفه گرگین به عنوان خبرنگار سرویس ادب و هنر در روزنامه کیهان فعالیت میکرد و به اتفاق این دو و منوچهر مقدم سلیمی دورههای کتابخوانی داشتند.
آنها در دورهای کوتاه گروهی فکری را تشکیل میدادند که در اوایل دهه 50 به واسطه اندیشههای چپشان و تقابلی که با نظام سلطنتی احساس میکردند طرح حذف فیزیکی محمدرضا پهلوی را در سر پروراندند. در این میان شکوه از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشت، در جریان رفت و آمدها و محلهایی که شاه در آنها اقامت میکرد، قرار گرفته و اطلاعات جمعآوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میداد. بر اساس این اطلاعات طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته شد، اما از آنجایی که هیچ یک از ایدهها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود. با به بنبست رسیدن ایده ترور، گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند. اعضای این گروه بعد از برگزاری چند جلسه کتابخوانی همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه در سال 1350، دستگیر شدند.
ساواک با نقشهٔ برپایی دادگاهها و محاکمات علنی این 12 نفر سعی داشت ضمن مقتدر نشان دادن دستگاههای امنیتی، هر گونه انگیزه مبارزاتی را در جوانان بخشکاند و بیشترین بهره تبلیغاتی را از این مساله ببرد؛ اما گلسرخی شجاعانه در زندان و در مقابل بازجویان که به او میگفتند آنها را نخواهند کشت، میگفت: من کاری نمیکنم که شما بتوانید مرا نکشید و یا کرامت دانشیان در این رابطه در زندان به سایر رفقایش گفت: اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود، آن وقت تمام نقشههای ساواک برای بهرهبرداری از این پرونده سازیها نقش بر آب شده است و همین طور هم شد.
تحلیل غلط ساواک و دفاع جانانه گلسرخی
عباس سماکار درباره تحلیل ساواک از دادگاه بازداشتشدگان سال 52 میگوید: «حدس ساواک در اون موقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چند تا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیتهای ده پانزده ساله و پایینتر و بعد از چند سال هم آزاد کردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانی رو که نسبت به جان شاه سوء قصد کردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده. علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وا دادند. ساواک حدس میزد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب میکرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود. در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر میکرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخوده.»
برخلاف تصور ساواک اما خسرو گلسرخی که در ابتدا کمترین ارتباطی با موضوع پرونده نداشت در دادگاه بیش از دیگران مقاومت نشان داد. وی وقتی برای دفاع از خود پشت تریبون قرار گرفت، گفت: «من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آن را قبول دارم از خود دفاع نمیکنم، به عنوان یک مارکسیست خطابم با خلق و تاریخ است هر چه شما بر من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود میبالم چرا که هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزدیکترم و هر چه کینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد لطف و حمایت توده مردم از من قویتر است حتی اگر مرا به گور بسپارید که خواهید سپرد، مردم از جسدم پرچم و سرود میسازند.»
او ادامه داد: «مولا علی میگوید قصری برپا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند؛ نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. چنین است که میتوان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها...»
گلسرخی افزود: «زندگی امام حسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم، او در اقلیت بود و یزید بارگاه و قشون و حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هر چند که یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند راه حسین است.»
عباس سماکار میگوید: «تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمیکرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پروندههای موجود قلمداد میشد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود. اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک میشد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده میرسید.»
احکام دادگاه بازداشتیهای 52
در دادگاه اول، 7 نفر از دستگیرشدگان یعنی گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامهزاده، جمشیدی به اعدام محکوم شدند، اتحادیه و سیاهپوش به پنج سال حبس و سه نفر شامل شکوه فرهنگ، ابراهیم فرهنگ و قیصری هر یک به 3 سال حبس محکوم شدند. در دادگاه تجدیدنظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان شامل بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامهزاده همچنان به اعدام محکوم شدند. به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین یعنی بطحائی، سماکار و علامهزاده از مجازات اعدام عفو و به حبس ابد محکوم شدند، اما حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد از عفو ملوکانهٔ شاه، در بامداد 29 بهمن 1352 در میدان چیتگر تهران تیرباران کردند.
شکوه میرزادگی کجاست؟
شکوه فرهنگ مشهور به میرزادگی، بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و سردبیری نشریه «تلاش» را برعهده گرفت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، در فرودگاه مهرآباد توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد. روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.» اطلاعات نوشت که شکوه میرزادگی متهم است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده است. با وجود این اتهام وی بعد از چندی از یاران خارج شد و اکنون در کانادا زندگی میکند.
شایعه زنده بودن خسرو گلسرخی
مریم اتحادیه یکی از بازداشت شدگان بهمن 52، سی و پنج سال بعد در بهمن ماه 1387 مدعی شد خسرو گلسرخی زنده است و در پاریس زندگی میکند. گروهی موسوم به «پارس» با محوریت مریم اتحادیه ادعا کرده بود به دنبال برنامهریزی مشاورین شاه، فرح دیبا و ایرج گرگین برادر همسر گلسرخی پس از تعیین مقداری مقرری برای خسرو او را به جای اعدام به پاریس تبعید کردند و اخیرا مریم اتحادیه در یکی از کافههای پاریس با گلسرخی ملاقات داشته است. این موضوع چند روز بعد از سوی عاطفه گرگین همسر گلسرخی تکذیب شد.