ماهان شبکه ایرانیان

رد پا روسیه در حل بحران جانشینی سلسله قاجار

شب از نیمه گذشته بود که نفس نایب‌السلطنه به شماره افتاد. حالش از ساعتی پیش وقتی بعد از نماز به زیارت امام غریب رفت دگرگون بود، فهمیده بود سپیده فردا را نخواهد دید و رویای تاجگذاری را به گور خواهد بود و تاریخ نام او را به اسم شاه عباس ثبت نخواهد کرد؛ ولیعهدی که در اتاقی تنها بعد از سال‌ها تلاش برای کنار زدن رقیبانی که برادران خونی‌اش بودند، می‌میرد

 شب از نیمه گذشته بود که نفس نایب‌السلطنه به شماره افتاد. حالش از ساعتی پیش وقتی بعد از نماز به زیارت امام غریب رفت دگرگون بود، فهمیده بود سپیده فردا را نخواهد دید و رویای تاجگذاری را به گور خواهد بود و تاریخ نام او را به اسم شاه عباس ثبت نخواهد کرد؛ ولیعهدی که در اتاقی تنها بعد از سال‌ها تلاش برای کنار زدن رقیبانی که برادران خونی‌اش بودند، می‌میرد. در آن لحظات آخر او به کابوسی که بعد از آن به جان خاندان قاجار می‌افتد، فکر می‌کند؛ کابوسی به اسم بحران جانشینی که عباس‌ میرزا در لحظه مرگ برای فرزندانش به میراث گذاشت.
رد پا روسیه در حل بحران جانشینی سلسله قاجار
 
عباس‌ میرزا نایب‌السلطنه روز سوم آبان 1212 شمسی در تنهایی در حالی که در دارالحکومه مشهد فقط علی‌اصغرخان خواجه کنارش بود تمام کرد. این پایان اما آغازی تازه‌ برای جنگی بود که او پیشتر توانسته بود از آن پیروز بیرون بیاید، جنگ برای جانشینی؛ بحرانی که ریشه در بنیانگذاری سلسله قاجاریه داشت و تا پایان این سلسله نیز ادامه پیدا کرد. با این همه این بحران هیچ وقت به اندازه یک سال و یک روز کمتر از مرگ عباس‌ میرزا کشور را به سمت یک جنگ داخلی میان فرزندان فتحعلی‌شاه پیش نبرد؛ جنگی که تفسیر ماده 7 عهدنامه ترکمانچای و وصیت‌نامه منسوب به آقامحمدخان باعث شد تا فرزندان عباس‌ میرزا بتوانند تاج کیانی را برای پنج نسل بر سر نگهدارند.

حکم حکومتی بعد از مرگ

ماجرای جانشینی در میان قاجاریه یکی از موضوعاتی بود که از زمان جدی شدن داعیه سلطنت آقامحمدخان قاجار در میان بدنه اصلی قدرت درگرفت؛ مشکلی که در تاریخ ایران کم‌سابقه نبود. در گذشته با مرگ یک پادشاه یا سقوط سلسله‌ها مدعیان قدرت از گوشه‌ و‌ کنار سر بر می‌آوردند و ادعای سلطنت و حکومت می‌کردند و به قول لرد کرزن این اتفاق ناشی از سرشت قدرت در ایران بود.
 
به اعتقاد ایرانی‌ها قدرت هدیه الهی بود که هر کسی آن را به دست می‌آورد سایه خداوند می‌شد. توارث تنها بخشی از این قدرت را منتقل می‌کرد، آنچه اصل بود خود قدرت بود؛ خواه قدرت یک شاه، خواه یک عیار از سیستان و خواه جنگجویی از ایل. خود آقامحمدخان و قاجاریه هم از این قاعده مستثنی نبودند، آن‌ها در زمان ضعف سیاسی بعد از مرگ کریم‌خان زند برخاستند.

آقامحمدخان فرزندی نداشت و برای اینکه بتواند جانشینی برای خود داشته باشد با آسیه خانم، بیوه برادرش حسینقلی‌خان جهانسوز ازدواج کرد. بر اساس همین ازدواج هم باباخان پسر بزرگ برادرش را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد؛ انتخابی که نه تنها به مذاق برادران ناتنی‌ خوش نیامد که برای عموزادگان دولو قاجارش نیز گران تمام شد.
 
او باید برای انتخاب ولیعهد و جانشین خود به دو شیوه متوسل می‌شد: شیوه اول شیوه مرسوم سلسله‌های ایرانی و جانشینی پسر بزرگتر یا برادر بر اساس سلسله‌ مراتب بود؛ اما در مقابل، سنت دیگری وجود داشت که قاجارها معتقد بودند آقامحمدخان باید به آن پایبند باشد، آن هم نظام ایلیاتی بود که بر اساس آن جانشینی باید بر اساس شیخوخیت و ریاست قبیله صورت می‌گرفت.
 
اما خان قاجار بر خلاف این دو رویه، بر انتخاب خود تکیه و برادرزاده‌اش را انتخاب کرد؛ انتخابی که بسیاری معتقدند مهدعلیا نیز تاثیر زیادی در آن داشت. او بعد از اعلام ولیعهدی باباخان جهانسوز، آسیه خانم دختر فتحعلی‌‌خان بیگلربیگی دولو را برای او خواستگاری و نخستین فرزند این ازدواج یعنی عباس‌ میرزا، چهارمین پسر برادرزاده‌اش را به عنوان ولیعهد بعدی اعلام کرد.
 
خاندان بیگلربیگی نه تنها از خانواده‌های بزرگ و اصلی دولو که یکی از مخالفان سرسخت قوانلوها بودند؛ معادله‌ای که هرچند به نظر چالش جانشینی در میان قاجارها را پیچیده‌تر کرد، اما نشان از درایت آقامحمدخان داشت.

او به درستی اختلاف میان ایل خود به ویژه دو طایفه اشاقه‌باش و یوخاری‌باش یا دولو و قوانلو را می‌دانست. همین اختلافات‌ هم تاجگذاری او را سی سال به تاخیر انداخت. آقامحمدخان می‌دانست که اختلاف میان این دو طایفه بزرگ چه آسیبی به حکومت قاجاریه در آینده خواهد زد. او قصد نداشت بگذارد طایفه‌های رقیب از این اختلاف استفاده کنند.
 
برای همین با تسامح زیاد سعی کرد با اعطای امتیازاتی به دولوها، آن‌ها را با همه اختلافاتی که میانشان بود، در سلطنت شریک کند. مهمترین راه شراکت در سلطنت ازدواج‌های رده‌بالا و انتخاب ولیعهدهایی دورگه‌ بود که نسبت‌های خانوادگی‌شان باعث می‌شد دولوها سر به شورش برندارند. او نخستین فرزند مشترک وصلت دولوها و قوانلوها یعنی عباس‌ میرزا را به عنوان ولیعهد انتخاب کرد تا تداوم سلطنت در خاندان خود را با ولیعهدی با رگ مادری دولو تضمین کند.

او به شخصه تربیت عباس نوجوان را با وجود همه بیماری‌هایی که در کودکی داشت به دست گرفت. شاید اگر عصبانیتش در شوشی جانش را نمی‌گرفت در آینده عباس میرزا را به عنوان ولیعهد اصلی معرفی می‌کرد و باباخان را کنار می‌زد. او جدا از یاسای سختی که برای جانشینی و سلطنت در سلسله قاجار تدوین کرد، سرنوشت آینده خاندانش را نیز به دست خود نوشت.

مورخ‌الملک سپهر در «ناسخ‌التواریخ» و جهانگیر میرزا در «تاریخ نو» از وصیت‌نامه‌ای منسوب به آقامحمدخان یاد می‌کنند که اگر صحت آن تایید شود می‌توان آن را نوعی روشن‌بینی و پیشگویی درباره سرنوشت سلسله قاجاریه دانست.

میرزا تقی‌خان سپهر در «ناسخ‌التواریخ» به نقل از آقامحمدخان نوشته است: «همانا روزی شاه شهید آقامحمدشاه به فتحعلی‌‌شاه فرمود که سال‌ها در میان قبایل قاجار قوانلو و دولو کار به معادات و مخاصمت می‌رفت، من بنیان این خصومت را از میانه برانداختم و جماعت دولو را با دولت خود شریک و سهیم ساختم و از بهر آنکه این اختلاط و پیوستگی را محکم کنم، دختر فتحعلی‌‌خان دولو را با تو نکاح بستم. هم‌اکنون عباس‌ میرزا ولایتعهد تو است و دلبستگی دولو را با خود استوار فرمای و چون بعد از من تاج‌وتخت، خاص تو گردد و عباس‌ میرزا به حد رشد و بلوغ رسد، دختر میرزا محمدخان دولو را که اینک بیگلربیگی دارالملک تهران و گیرنده خراج ایران است از بهر او نکاح کن و این پسری که از این وصلت به دنیا آمد را محمدشاه بخوان تا به نام من باشد و مانند پدر از دو قبیله بزرگ قاجار نسبت و نژاد داشته باشد. خالوی من، سلیمان‌‌خان در راه دولت زحمات عمده کشیده است. دختری از خودت به پسر او بده و دختری که از پسر او خواهد شد، اکنون نامزد محمد میرزا کردم و پسری که از محمد میرزا خداوند خواهد داد، از هر دو طرف، نبیره تو خواهد بود، آن وقت همه قوانلو همه قوانلو.»
 
اما اجل یا شاید هم سه ملازم نزدیک آقامحمدخان به او فرصت ندادند تا خود رخت دامادی بر تن عباس‌ میرزا بکند و در قلعه شوشی به یک حرکت چرخ نیلوفری نه سر بر تاج ماند و نه تاج بر سر.

با مرگ آقامحمدخان و تاجگذاری باباخان با نام فتحعلی‌شاه، آتش زیر خاکستر اختلاف بر سر جانشینی، این بار در میان فرزندان فتحعلی‌شاه شعله کشید.

جنگ عموزاده‌ها و برادرها


بر خلاف آقامحمدخان که یک بار ازدواج کرد و بیوه برادرش را گرفت، فتحعلی‌شاه زنان فراوانی داشت که به نوشته سپهر اگر کس شمار کند 1000 تن راست آید. خاوری مورخ دستگاه فتحعلی‌‌شاه شمار زنان را بیشتر می‌داند. فتحعلی‌‌شاه 260 پسر و دختر داشت؛ 260 شاهزاده‌ای که بخشی از آن‌ها – حداقل 57 پسر در قید حیات - داعیه سلطنت داشتند. او در هنگام مرگ 780 فرزند و نواده داشت.

سپهر در سال 1271 قمری، یعنی 21 سال پس از مرگ فتحعلی‌‌شاه، احتمال می‌دهد که اگر فرزند و فرزندزادگان شاه شمارش شوند، بالغ بر 1000 نفر گردند. بر کثرت فرزندان و فرزندزادگان او که در تاریخ جهان بی‌نظیر بوده است.

کثرت شاهزادگان قاجاریه باعث دردسر این سلسله شده بود. فرزندان بزرگ فتحعلی‌‌شاه و عباس‌ میرزا موقعیتی برجسته‌ در میان شاهزادگان داشتند. پسران ارشد فتحعلی‌شاه بر پنج‌ ایالت بزرگ حکومت می‌کردند. عباس‌ میرزا ولیعهد در آذربایجان، محمدعلی‌ میرزا در کرمانشاه، حسینعلی‌ میرزا در فارس، محمدولی‌ میرزا در خراسان و محمدقلی‌ میرزا در مازندران.
 
شاهزادگان دیگر نیز اداره ایالات و ولایات دیگر را در اختیار داشتند؛ حتی شاهزادگان کم‌سن‌و‌سال هم به حکومت ایالات منسوب می‌شدند، البته به همراه آن‌ها وزرایی هم می‌رفتند.

این شاهزادگان در میان خود نیز درگیر رقابت‌های سیاسی می‌شدند؛ رقابت‌هایی که گاه به جنگ بین آن‌ها و اختلاف شدید منجر می‌شد و حکومت مرکزی را دچار مشکل می‌کرد. منابع این دوره به طور مکرر رقابت، اختلاف و جنگ بین شاهزادگان همسایه را گزارش داده‌اند.

موقعیت یک شاهزاده قاجاری به ماهیت روابط او با شاه، پیشینه خانوادگی مادرش و دستاوردهای شخصی خودش وابسته بود. اختلاف و جنگ میان شاهزادگان، صف‌کشی درباریان و دیوان‌سالاران در مقابل یکدیگر، قدرت‌نمایی نظامیان و دخالت گسترده نیروهای خارجی از عوامل تشدید این چالش بود.

این مسئله در سه دوره تا مرز درگیری پیش رفت: نخستین بار در زمان انتخاب عباس‌ میرزا، مرگ عباس‌ میرزا و انتخاب محمد میرزا به عنوان ولیعهد، در نهایت مرگ فتحعلی‌‌شاه و به قدرت رسیدن محمدشاه، به ویژه در فقره آخر به جنگ داخلی که خطر جدی برای سلطنت قاجاریه و نیز تمامیت ارضی ایران بود، کشید.

درست است که آقامحمدخان تکلیف را روشن کرده بود، اما 55 پسر دیگر شاه به خصوص چهار پسر بزرگ، خود را به اندازه برادر، محق تاجگذاری می‌دانستند.

برادر در برابر برادر

به نوشته منابع فرنگی چون فریزر، چهار پسر بزرگ دیگر فتحعلی‌‌شاه، حسینعلی‌میرزا فرمانفرما، محمدولی‌میرزا، حسنعلی‌میرزا شجاع‌السلطنه و محمدعلی دولتشاه هر کدام داعیه سلطنت و جانشینی پدر را داشتند. هر چهار نفر این پسران از عباس‌ میرزا بزرگتر و به لحاظ نسبت خانواده مادری از خانواده‌های بزرگ بودند.

در این میان محمدعلی دولتشاه، حاکم کرمانشاه، شاید شایسته‌ترین پسر فتحعلی‌‌شاه بود. او بزرگترین پسر فتحعلی‌شاه و در عین حال یکی از باسوادترین و عاقل‌ترین شاهزادگان قاجار بود که با همه این ویژگی‌ها دو مانع بزرگ برای رسیدن به سلطنت بر سر راه داشت: نخست اینکه طبق وصیت آقامحمدخان انتخاب نشده بود.
او با وجودی که مانند برادرش عباس زیر نظر خان قاجار تربیت شده بود اما انتخاب عمو و پدر تاجدارش نبود. از سوی دیگر از سمت مادری تبار قاجاری نداشت و مادرش شاهزاده گرجی بود. این نسبت خانوادگی هم راه ولیعهد شدن را بر اساس یاسای آقا محمدخان بر او می‌بست.
 
با این وجود بعد از مرگ آقامحمدخان، محمدعلی دولتشاه بر انتخاب عباس‌ میرزا اعتراض و اعلام کرد به دلیل ارشدیت باید جانشین پدر باشد. گاسپار دروویل، طرفدار جدی به سلطنت رسیدن عباس‌ میرزا می‌نویسد: «محمدعلی‌ میرزا از اینکه پادشاه به ضرر او، برادر کوچکترش عباس‌ میرزا را بر او ترجیح داده خشمگین گردیده؛ زیرا ولیعهدی را قانونا حق خود می‌دانست.»

ژنرال گاردان هم که برای آموزش نظامی بر اساس معاهده فین‌‌کن‌اشتاین از سوی ناپلئون اعزام شده بود، در گزارشی برای کاخ ورسای می‌نویسد که در صورت به سلطنت رسیدن عباس‌ میرزا، محمدعلی‌ میرزا برادرش با آن کنار نخواهد آمد.
 
دروویل در گزارشی از سفر دولتشاه به تهران برای منصرف کردن پدرش می‌نویسد: در این دیدار پرتنش فتحعلی‌‌شاه از او می‌خواهد تمکین کند؛ اما دولتشاه قبول نمی‌کند و با پیرزن خواندن فتحعلی‌‌شاه، از نبردی سخت با برادرش عباس‌ میرزا برای جانشینی می‌گوید. این دعوا اما در هیچ کدام از آثار ایرانی ثبت نشده است.

عضدالدوله پسر دیگر فتحعلی‌شاه می‌نویسد: شاه برای شاهزاده‌ها به جز ولیعهد ممنوع کرده بود که در حضور او شمشیر به کمر ببندند؛ اما محمدعلی‌ میرزا در مراسمی این کار را انجام می‌دهد. شاه دلیل نافرمانی را از او می‌پرسد و او پاسخ می‌دهد که تنها با نبرد تن‌به‌تن می‌توانند شمشیر را از او بگیرند و در ادامه می‌گوید که برای جانشینی هم زمانی می‌پذیرد که با برادر جنگ تن‌به‌تن کند.

دولتشاه در کنار تلاش شخصی، از حمایت روس‌ها نیز بهره می‌برد؛ یرملوف فرمانده سپاه روسیه به صورت جدی از او حمایت می‌کرد. شاید اگر مرگ نابهنگام دولتشاه 10 سال قبل از برادر نبود او به راحتی نمی‌گذاشت تاج‌و‌تخت از خاندان دولتشاه خارج شود؛ خاندانی که یکی از مهمترین خانواده‌های قاجاریه در سراسر دنیا هستند.

گرداب جنگ‌های ایران و روس
 
با اینکه محمدعلی‌ میرزا مهمترین رقیب برادر کوچکتر بود، اما عباس‌ میرزا منهای او نیز راهی سخت برای رسیدن به سلطنت در پیش داشت؛ سه برادر او حسینعلی‌ میرزا فرمانفرما، محمدولی‌ میرزا، حسنعلی‌ میرزا شجاع‌السلطنه خود را آماده می‌کردند تا پدر یکی از آن‌ها را انتخاب کند. آن‌ها آماده بودند تا اشتباهی او را از چشم شاه بیندازد؛ بهانه‌ای که خیلی زود به دستشان داده شد.
 
برخی از مورخان معتقدند، نقش شاهزادگان مدعی سلطنت را در دومین جنگ میان ایران و روسیه و واقعه گریبایدوف، نباید نادیده گرفت. آن‌ها در گوش فتحعلی‌‌شاه می‌خواندند که شاه باید از شکستی که در جنگ اول خورده اعاده حیثیت کند و بار دیگر به جنگ کفار برود. از دید این مورخان آن‌ها در این جنگ دو هدف داشتند: کشته شدن و یا شکست عباس‌ میرزا.
 
البته برخی منابع مانند اعتمادالسلطنه هم معتقدند که این خود عباس‌ میرزا بود که مقامش را متزلزل می‌دید و با راه انداختن جنگ‌های ایران و روس تلاش می‌کرد این موقعیت را تحکیم کند. هرچه بود کفه ترازوی قدرت به سمت مخالفان و رقیبان عباس‌ میرزا چرخید و شکست سنگین ایران در جنگ دوم او را بی‌اعتبار ساخت.

عباس‌ میرزا جدا از نسبت خانوادگی و تصریح آقامحمدخان برای انتخابش، فرماندهی بسیار دلاور، کاردان و عاقل بود؛ تصمیم‌های درست و بجای او در لحظه‌های حساس باعث شده بود سلطنت قاجاریه سلامت بماند و سقوط نکند، اما شکست در جنگ دوم ایران و روس همزمان با تلاش برادران برای بی‌اعتباری او کار را سخت کرد. یکی از این برادران حسنعلی‌ میرزا شجاع‌السلطنه به محض شنیدن خبر شکست برادر دست به کار شد.

حسینعلی‌ میرزا فرمانفرما و حسنعلی‌ میرزا شجاع‌السلطنه هر دو از یک مادر بودند که عرب‌تبار و از قبیله عامری بود، همین نیز راه سلطنت را بر آن‌ها می‌بست؛ اما شجاع‌السلطنه نیز مانند محمدعلی‌ میرزا تلاش خود را کرد. او در کنار جلب نظر شاه، کوشید نظر مردم را هم جلب کند. سرجان مک‌نیل، اتاشه نظامی انگلیس، در نامه‌ای به وزیرمختار بریتانیا از ورود پرسروصدای شجاع‌السلطنه به تهران می‌نویسد آن هم درست زمانی که عباس‌ میرزا در دهخوارقان در حال مذاکره با پاسکوویچ بود.
 
مک‌نیل می‌نویسد: به نظر می‌رسد او توانسته نظر شاه را برای عزل نایب‌السلطنه جلب کند. او با سرکوب شورش‌های خراسان، یک امتیاز بیشتر از برادر داشت و ضمن برشمردن دلایل عدم توانایی برادر بزرگتر در جنگ، خواستار فرستادن وی برای مذاکره شد. مک‌نیل ادامه می‌دهد: «دیروز چند تن از شاهزادگان خاندان، آشکارا می‌گفتند که دیگر امیدی برای عباس‌ میرزا نمانده است زیرا که اختیار شاه در دست حسنعلی‌ میرزا است. من رفتم بازجویی کنم و متاسفانه دانستم که این نکته درست است.»

این اخبار به گوش عباس‌ میرزا و البته پاسکوویچ رسید، همین باعث شد تا بار دیگر گردونه به نفع نایب‌السلطنه برگردد و فتحعلی‌شاه با همه دلخوری‌هایی که از او داشت بار دیگر بر ولیعهدی‌اش تاکید کند.

بند هفتم عهدنامه تحمیلی

تهدیدها علیه ولیعهدی عباس‌ میرزا آن‌قدر جدی بود که او می‌دانست برای تاجدار شدن باید به فکر تعهدی جدی‌تر از وصیت‌نامه آقامحمدخان باشد؛ بنابراین با راهنمایی قائم‌مقام فراهانی درصدد یافتن یک همراه خارجی بود. او که در مذاکرات عهدنامه گلستان تضمینی ضمنی از روس‌ها گرفته بود، با ماجراهای پیش‌آمده در زمان جنگ‌های ایران و روس و بدگویی‌های برادرانش، به فکر قطعی‌تر کردن این تضمین افتاد؛ تضمینی که در بند هفتم عهدنامه ترکمانچای جای داده شد، اما نه به راحتی؛ چراکه یرملوف فرمانده دوم روس‌ها به محمدعلی دولتشاه تمایل بیشتری داشت و علنا از دولتشاه حمایت می‌کرد، اما همه آن‌ها می‌دانستند که عباس‌ میرزا نفوذ بیشتری بر شاه دارد؛ هرچند شکست در دو جنگ با روس‌ها قدرت و اعتبارش را پایین آورده بود.
 
در نهایت هم این پاسکوویچ بود که با اختیارات تام از سوی تزار حرف آخر را زد و ماده هفتم را به عهدنامه ترکمانچای اضافه کرد؛ ماده‌ای که در آن تصریح شده بود: «چون اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران شایسته و لایق دانسته فرزند خود عباس‌ میرزا را ولیعهد و وارث تخت فیروزی بخت خود تعیین نموده است، اعلیحضرت امپراطور کل ممالک روسیه برای اینکه از میل‌های دوستانه و تمنای صادقانه خود که در مزید استحکام این ولیعهدی دارد به اعلیحضرت پادشاهی شاهنشاه ممالک ایران برهانی واضح و شاهدی لایح بدهد، تعهد می‌کند که از این روز به بعد شخص وجود نواب مستطاب والا شاهزاده عباس‌ میرزا را ولیعهد و وارث برگزیده تاج‌و‌تخت ایران شناخته، از تاریخ جلوس به تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق این مملکت می‌داند.»

اما عباس‌ میرزا پیش از این هم تضمینی شبیه به همین را از رقیب روس‌ها گرفته بود. سر جان ملکم در زمان بسته شدن قرارداد «مفصل» در صحبت با ولیعهد تعهد داده بود که از او حمایت کند. او در فصل یازدهم این عهدنامه - هرچند نامی از عباس میرزا نبرده است - تضمین می‌دهد که هرگاه نیاز باشد از مساعدت به ولیعهد و نایب‌السلطنه حمایت کند.
 
در فصل بعدی هم انگلستان تعهد می‌کند که در مناقشه بین شاهزادگان قاجار تا زمانی که شاه نخواهد دخالت نکند. با اینکه این بند بدون نام عباس‌ میرزا تنظیم شد؛ اما او پای این قرارداد را با ذکر عنوان نیابت سلطنت امضا کرد. انگلیسی‌ها بعد از انعقاد عهدنامه ترکمانچای و تضمین روس‌ها، این دو فصل را تغییر دادند و ولیعهدی عباس‌ میرزا را تضمین کردند. بعدها فصل یازدهم از عهدنامه مفصل حذف شد و فقط فصل دوازدهم که مبنی بر عدم دخالت انگلیسی‌ها بود باقی ماند؛ حذفی که تنها بر روی کاغذ انجام گرفت، اتفاقات آینده نشان داد که آن‌ها هم در این فقره با روس‌ها موافق بودند.

مرگ شاهزاده نایب‌السلطنه
 
همه تلاش‌های عباس‌ میرزا برای تضمین سلطنتش در سوم آبان 1212 شمسی به پایان رسید و مرگ نابهنگام او معادلات را برهم زد. او که از کودکی با بیماری‌های مادرزادی مبارزه کرده بود در سال‌های آخر زندگی برای رسیدگی به ماجرای هرات در مشهد بود. او که توانسته بود چند سالی از بیماری‌های کودکی رهایی پیدا کند در میانه جنگ‌های ایران و روس بار دیگر بیمار شد.
 
بیماری عباس‌ میرزا در میانه جنگ دوم ایران و روس به جایی رسید که اگر جان کارمیک، پزشک انگلیسی نبود در همان سال 1202 درگذشته بود. افسردگی بعد از شکست و دغدغه فکری ماجرای هرات او را ضعیف‌تر کرده بود به طوری که ماه‌های آخر زندگی را بیشتر اوقات با درد طی کرد.

به نظر می‌رسد عباس‌ میرزا مانند سایر شاهان بعدی، از مشکلات کلیوی و بیماری پروستات رنج می‌برد. بر اساس گفته نزدیکان وی، در روزهای آخر بدنش به طور عجیبی ورم کرده و راه رفتن برایش سخت بود.
 
به گفته نزدیکان عباس‌ میرزا او در شب آخر از زیارت برمی‌گردد و یک‌راست به بستر می‌رود. در آن شب هیچ‌ کس جز علی‌اصغر خواجه نزدیکش نبود. نزدیک نیمه‌شب حالش بد می‌شود و خون بالا می‌آورد تا علی‌اصغر به سراغ طبیب برود نایب‌السلطنه رو به قبله دراز می‌کشد و تمام می‌کند.

عباس‌ میرزا هنگام مرگ 48 سال داشت. وصیت کرده بود که هر جایی مرد همان جا دفنش کنند. شبانه به محمد میرزا پسرش که خارج از مشهد بود خبر می‌دهند، او خود را به شهر می‌رساند و فردای همان روز عباس‌ میرزا را در یکی از رواق‌های حرم امام رضا(ع) دفن می‌کنند.

یک سال یک روز کم

خبر درگذشت عباس‌ میرزا خیلی سریع به تهران رسید؛ اما چند روزی طول کشید تا به فتحعلی‌شاه اعلام شود. علیشاه ظل‌السلطان، برادر تنی عباس‌ میرزا اولین کسی بود که این خبر را شنید. او می‌دانست که شاه با وجود همه دلگیری‌ها چه علاقه‌ای به عباس‌ میرزا دارد، برای همین دو روز برای دادن خبر به پدر تامل کرد. غیبت دو روزه او از دربار باعث تعجب شاه شد و سراغش را گرفت.
 
در روز سوم وقتی شاه در کاخ نگارستان در خلوت نشسته بود از اللهیارخان سراغ خراسان و عباس‌ میرزا را گرفت. او می‌دانست که عباس بیمار است و برای همین دکتر کارمیک را به مشهد فرستاده بود. شاه همچنین از اللهیارخان بیگلربیگی از وضعیت دکتر کارمیک می‌پرسد و وقتی می‌فهمد که او [دکتر کارمیک] در راه مشهد درگذشته است متوجه فاجعه می‌شود و خطاب به اللهیارخان می‌گوید: «پس بگویید که خبر مرگ عباس‌ میرزا را برایم آوردید.»
 
اللهیارخان می‌گوید: «عمر خاقان بلند باد و جان همه ما فدایتان. شما در هر ایالتی یک نایب‌السلطنه دارید.» و فتحعلی‌‌شاه که نای از جای برخاستن نداشت پاسخ می‌دهد: «اللهیارخان انصاف نکردی گفتی من در هر ولایت یک عباس دارم. باید می‌گفتی بعد از چهل‌و‌چند سال سلطنت و چند کرور فرزند، بی‌‌پشت و ولیعهد خواهی مرد.»

همه کشور در سوگواری شاهزاده فقید و سپهسالار ایران سیاه‌پوش شد. شاه قاجار که سعی می‌کرد در مقابل درباریان و فرزندانش از فراغ عباس اشک نریزد، به یکی از نزدیکانش می‌گوید: «من سال عباس‌ میرزا را نخواهم دید.» اما پیش از مرگ با مشکلی بزرگ مواجه بود. آن هم مسئله جانشینی و انتخاب ولیعهدی از میان 55 پسر باقی‌مانده.
 
تنها فرزندی که می‌توانست جانشین عباس‌ میرزا شود محمدولی میرزا بود؛ اما از دید فتحعلی‌‌شاه گزینه مناسبی به نظر نمی‌رسید؛ چراکه علاقه‌ زیادی به جنگ داشت و از خون‌ریزی لذت می‌برد. او حتی پسرش را هم کشته بود. کنار این‌ها ظل‌السلطان، برادر تنی عباس‌ میرزا، هم داعیه جانشینی داشت. شاه از دست تندروی‌های شجاع‌السلطنه به تنگ آمده بود و نمی‌خواست او را به ولیعهدی انتخاب کند. از سوی دیگر باید بر وصیت‌نامه و قانون آقامحمدخان هم وفادار می‌ماند.

در میانه آشفتگی ذهن شاه بیمار برای تعیین ولیعهد برای نخستین بار بحث‌های نظری درباره سلطنت مطرح شد. اینکه بعد از مرگ شاه چه کسی می‌تواند جانشین او باشد و بار دیگر نظریه ولیعهدی از طریق وراثت یا نظام ایلیاتی مطرح شد.
 
میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی ایلچی نخستین وزیر امور خارجه ایران و سفیر ایرانی در فرنگ که طرفدار شدید سلطنت مدعی جدید، یعنی ظل‌السلطان بود، بر اساس تجربیات فرنگی‌ها نظری تازه را مطرح کرد. او معتقد بود که وصیت شاه متوفی در تعیین ولیعهد معتبر نیست و جانشینی او را باید مردم هم تایید کنند. این نخستین باری بود که ماجرای رای مردم در ایران مطرح شد. البته بسیاری از منتقدان معتقدند ایلچی این نظر را به خاطر مخالفتش با قائم‌مقام مطرح کرد.

در مقابل این نظر اما افرادی به شاه توصیه می‌کردند که به وصیت‌نامه آقامحمدخان وفادار بماند و به جای عباس‌ میرزا همان‌طور که خان قاجار خواسته بود، محمد میرزا فرزند قوانلو دولوی او را انتخاب کند و راه را بر اختلافات درونی قاجاریه ببندد.

قائم‌مقام و اللهیارخان آصف‌‌الدوله مهمترین دیوان‌سالارانی بودند که طرفدار ولیعهدی محمد میرزا پسر عباس‌ میرزا بودند؛ گزینه‌ای که خود فتحعلی‌‌شاه نیز در آن تردید داشت. قائم‌مقام که اخلاق فتحعلی‌‌شاه را می‌دانست پیشنهاد کرد که حاضر است دو کرور زر مسکوک تحویل خزانه بدهد تا بتواند در مورد ولیعهد پیشنهادش را مطرح کند. فشار دیوان‌سالاران، شاه قاجار را کلافه کرده بود و نمی‌دانست در نهایت باید چه تصمیمی بگیرد؛ اما آنچه این قاعده را به هم زد عهدنامه ترکمانچای و تفسیر ماده هفتم آن بود.

تفسیر تازه عهدنامه
سفیر روس چند ماه بعد از مرگ نایب‌السلطنه در حالی که رقابت میان شاهزادگان بالا گرفته بود، به راهنمایی قائم‌مقام تفسیر خودشان را از بند هفتم عهدنامه ترکمانچای ارائه داد و به شاه توصیه کرد در معرفی محمد میرزا تردید نکند.

البته این تفسیر تازه‌ای بود که قائم‌مقام بر اساس مصلحت از این ماده کرد و به تاریخ قاجاریه تعمیم داد. بر اساس نص صریح این ماده روس‌ها فقط از ولیعهدی عباس‌ میرزا حمایت می‌کردند؛ اما تفسیر تازه تداوم جانشینی در خاندان عباس‌ میرزا را تضمین ‌کرد و البته وابستگی شاهان قاجاریه به روسیه را هم شکل داد.
 
البته این تنها روس‌ها نبودند که از جانشینی محمد میرزا حمایت می‌کردند. انگلیسی‌ها هم به شاه توصیه کردند محمد میرزا را ولیعهد خود کند. فریزر مامور انگلیس در ایران به شاه گفت که امیدوار است شاه هرچه زودتر محمد میرزا را ولیعهد خود کند. این تضمین‌ها و امیدواری‌ها تردیدهای فتحعلی‌شاه را کمتر کرد.

فتحعلی‌شاه چند ماه بعد از مرگ عباس میرزا، محمد میرزا را که جانشین پدر در خراسان و جنگ هرات شده بود به تهران فراخواند و با وجود تهدید و مخالفت‌های پسران بزرگترش، در مراسمی رسمی در کاخ نگارستان محمد میرزا را ولیعهد خود خواند. این انتخاب با دلخوری از سوی بعضی از پسرهای شاه پذیرفته شد؛ اما بعضی از آن‌ها در مقابل این تصمیم سکوت نکردند.
 
ظل‌السلطان با آنکه ظاهرا از فرمان و تصمیم شاه تمکین کرد اما در هر مراسمی بر شایستگی خود تاکید می‌کرد. محمد میرزا بعد از دریافت حکم ولایتعهدی با حکم حکومتی، به تبریز رفت. او در بدو ورود سه برادر خود خسرو میرزا، جهانگیر میرزا و احمدعلی‌ میرزا را دستگیر و روانه زندان کرد. این رفتار باعث شد تا برخی از دیوان‌سالاران احساس خطر جدی کنند و آن‌طور که فریزر نوشته احتمال آشوب بدهند.

جدال بر سر تخت

 بیماری فتحعلی‌شاه بعد از اعلام جانشینی محمد میرزا بدتر شد؛ اما شورش حسینعلی میرزا پسرش در شیراز باعث شد تا خود به قصد آرام کردنش به شیراز برود. به اصفهان که رسید حالش بدتر شد. او که در زمان عزاداری عباس‌ میرزا به یکی از نزدیکانش گفته بود سال او را نمی‌بیند، پیش‌بینی‌اش دقیقا درست از آب درآمد، درست یک روز کمتر از یک سال بعد از عباس میرزا زنده ماند و در اول آبان 1213 در عمارت هفت ‌دست اصفهان درگذشت.

انتشار خبر درگذشت فتحعلی‌شاه آشوب تازه‌ای در مملکت به وجود آورد؛ ولیعهد انتخابی او در تبریز بود و مدعیان در پایتخت جمع شده بودند. سه کانون مدعی سلطنت در تهران، تبریز و شیراز وجود داشت: ظل‌السلطان در تهران، فرمانفرما در شیراز و ولیعهد در تبریز. در کنار ولیعهد اما قائم‌مقام فراهانی قرار داشت.
 
همزمان با انتشار خبر درگذشت شاه سفیران روس و انگلیس شخصا او را همراهی کردند؛ اما در همان زمان ظل‌السلطان در تهران میان مردم پول پخش کرد و سندی را جعل کرد که شاه به او ولایتعهدی داده است.
 
بر همین اساس هم با نام عادلشاه به تخت سلطنت نشست و از طریق موسی گیلانی نامه‌ای به محمد میرزا داد که در آن نوشته شده بود: «میراث پدر حق فرزند است. من به جای پدر، تو نیز به جای پدر. سلطنت از آن من، ولیعهدی از تو.» او حتی پیشنهاد پول هم به محمد میرزا داد و تهدید کرد که اگر قبول نکند خزانه را خالی خواهد کرد و اهل حرم شاه را خواهد کشت.

محمدشاه که در راه تهران بود جواب عمو را با تاکید بر اجرای وصیت‌نامه شاه فقید داد: «اول اینکه خداوند خوی سلاطین را در ظل‌السلطان قرار نداده است. دوم مردم ایران او را برای سلطنت سلام نداده‌اند و سوم اینکه میراث پدر بعد از ادای وصیت او بهره فرزندان افتاد و آن بهره تمام فرزندان باشد. امروز به حکم وصیت، سلطنت میراث من است و مداخلت در آن در شریعت پادشاهی حرام.»

اعتضادالسلطنه - برادر عباس‌ میرزا و ظل‌السلطان - که طرفدار برادرزاده بود در پاسخ به ظل‌السلطان نوشت: «زهی خیال باطل، زهی خیال محال.» او در ادامه شواهدی از تاریخ اسلام در جانشینی امام حسین و امام سجاد در مقابل محمد حنفیه ارائه داد. این مکاتبات اما به جایی نرسید و محمدشاه همچنان به مسیر خود به سمت تهران ادامه داد.
 
او در راه رسیدن به تهران هر روز طرفداران بیشتری پیدا می‌کرد. یکی از این طرفداران شاهزاده بهمن‌ میرزا بود که سران ایلات و دیوانیان را هم همراه خود کرد. رویارویی دو مدعی سلطنت در قزوین درگرفت اما محمدشاه به همراهی حامیان خود توانست بر عمو غلبه کند. او در نهایت به تهران رسید و تاجگذاری کرد و توانست بخشی از وصیت‌نامه آقامحمدخان را عملی کند.

محمدشاه، دستیاران و مقامات دیوانی او از طریق حمایت داخلی و خارجی موفق شدند بر رقبای سرسخت خود غلبه یابند؛ اما این تاجگذاری پایانی بر بحران جانشینی در سلطنت قاجاریه نبود.

محمدشاه بر اساس وصیت‌نامه صریح آقامحمدخان، ملک جهان دختر ملک قاسم‌خان را گرفته بود. حاصل این ازدواج ناصرالدین‌ میرزا از هر دو سو قوانلو قاجار بود. او بعد از تاجگذاری، ناصرالدین‌ میرزا را رسما به عنوان ولیعهد معرفی کرد. این اقدام که در تبریز و محل اقامت شاهزاده جوان و با حضور مادرش رخ داد شاه را در مقابل خانواده سلطنتی و مدعیان پادشاهی قوی‌تر کرد؛ اما این آغاز راهی بود که هرچند محمدشاه خواستار تحقق قطعی آن نبود اما به کمک مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه هموار شد.
 
مادر دولو قاجار محمدشاه معتقد بود، شاه باید برای جانشینی خود به سنت پدربزرگش وفادار باشد، صلاح مملکت را بسنجد و به جای پسر خجالتی و بیماری که از مادری قوانلو داشت، یکی از برادرانش را به جانشینی خود انتخاب کند.
 
این انتخاب با مفاد عهدنامه ترکمانچای هم منافاتی نداشت. برادرانش به خصوص بهمن‌ میرزا می‌کوشیدند به کمک برخی رجال نزدیک به خود، ناصرالدین‌ میرزا را کنار بزنند. هرچند در نهایت این مهدعلیای سوم، مادر ناصرالدین‌ شاه بود که توانست با کمک مشاورانی چون مادام حاجی عباس ‌گلساز و امیرکبیر راه سلطنت ناصرالدین‌ شاه را هموار کند و از بحران اصلی جانشینی بگذرد.
 
منابع
1- اعتمادالسلطنه، محمدحسین، روزنامه خاطرات، تهران: امیرکبیر

2- اعتمادالسلطنه، محمدحسین، مرات‌البلدان، دانشگاه تهران

3- مورخ‌الدوله سپهر، محمدتقی لسان‌الملک، ناسخ‌التواریخ؛ تاریخ قاجاریه به اهتمام جمشید کیانفر، اساطیر

4- دروویل، گاسپار، سفر به ایران، ترجمه جواد محیی، تهران: شباویز

5- لاچینی، ابوالقاسم، احوال و دستخط‌های عباس‌ میرزا نایب‌السلطنه، تهران: بنگاه مطبوعاتی افشاری

6- گاردان، کنت آلفرد، ماموریت ژنرال گاردان در ایران، ترجمه عباس اقبال، تهران: نگاه

7- لرد کرزن، جرج ناتانیل، ایران و مسئله ایران، ترجمه علی جواهرکلام، تهران: ابن‌سینا

8- فوریه، ژان باتیست، سه سال در دربار ایران، ترجمه عباس اقبال آشتیانی، دنیای کتاب

9- عضدالدوله، احمدمیرزا، تاریخ عضدی، به اهتمام حسین کوهی، تهران: چاپخانه مظاهری

10- فریزر، جیمز بیلی، سفرنامه فریزر معروف به سفر زمستانی، ترجمه منوچهر امیری، توس

11- قدیمی قیداری، عباس، بحران جانشینی در دولت قاجار، پژوهش‌های تاریخی دانشگاه اصفهان

مقاله ای از فرزانه ابراهیمی
منبع:تاریخ ایرانی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان