زی در درس علوم معلم جدیدی جانشین آموزگار قبلی، خانم ساوتال (1) که بیمار بود، شد. معلم جایگزین کم تجربه و حساس بود و بیل (2)، یکی از پرطرفدارترین پسرهای کلاس ، او را به درد سر انداخت. در یک فرصت، زمانی که معلم پشتش به کلاس بود، بیل حرف بدی به او زد و باعث شد آموزگار گریه کنان کلاس را ترک کند.
روز بعد که خانم ساوتال به کلاس برگشت، خیلی کنجکاو بود. او میخواست بداند چه کسی این صفت ناپسند را به معلم جانشین نسبت داده است. با وجودی که همه میدانستیم کار چه کسی است هیچ کس داوطلب نشد اسم بیل را به زبان بیاورد. به همین دلیل خانم ساوتال ردیف به ردیف از تک تک بچهها سؤال کرد که آیا میدانیم چه کسی این کار را انجام داده است. ما نمیتوانستیم از قرار گرفتن در چنین شرایطی اجتناب کنیم؛ یا باید دروغ میگفتیم و یا حقیقت را بر زبان میآوردیم. سی دانش آموز همگی یک به یک در چشمهای خانم ساوتال نگاه کردند و دروغ گفتند، از جمله خودِ من.
فقط پسری به نام جی (3) گفت: «بیل این کار را انجام داد.» بر اساس شهادتی که جی بر زبان آورده بود، بیل مقصر شناخته شد و محکوم شد. و بیل تا مدتها واقعاً از دست جی عصبانی بود. بیل و دوستانش، جی را طرد کردند و به همین دلیل او به خاطر کاری که انجام داده بود به لحاظ اجتماعی دچار مشکل شده بود و رنج میکشید.
سالها بعد، من از جی دلیل کارش را پرسیدم. جی این کار را برای خوش خدمتی به آموزگار یا نمره گرفتن انجام نداده بود. او مخالف این بود که بیل بتواند از خطایی که انجام داده بود، خلاص شود. جی گفت: «بیل یکی از دوستان من بود. اما فکر کردم کار درست، درست است و کار اشتباه، اشتباه. و من فکر کردم نباید برای اینکه او راضی باشد، دروغ بگویم.»
من اعتقادات جی را تحسین کردم. او خطر خشم دوستش و منزوی شدن را پذیرفته بود تا مانع از رهایی بیل از کاری که انجام داده بود، شود. او توانسته بود بین کمک و رهایی تفاوت قائل شود.
یاد گرفتن چنین تفاوتی یکی از مهمترین درسهایی است که فرزندتان در زمینهی مسئولیت پذیری فرا میگیرد. او در برابر خودش مسئول است. او در برابر دیگران مسئول است. او به اعضای خانواده و دوستانش توجه دارد و برای کمک به دیگران از خود میگذرد. اما مسئولیت پذیری به او حکم میکند که از حمایت آنان در برابر پیامد کارهای خودشان اجتناب کند.
باز هم باید توجه داشت که این نگرش به طور طبیعی در کودکان وجود ندارد. آنها بین خودمحوری بیپایان و حس مراقبت شگفت انگیزی که در وجودشان است، مرددند. آنها تفات بین مسئولیت پذیری نسبت به خودشان و نسبت به دوستانشان را درک نمیکنند. به خصوص در زمینهی دوستی، کودکان نمیتوانند بین مراقبت و حمایت تفاوتی قائل شوند و هر دو را یکسان میدانند. (به طور مثال، ممکن است کودکی از دوستش بخواهد حتی زمانی که اشتباه میکند هم از او حمایت کند).
برخی از این آشفتگیها در واقع بخشی از فرآیند رشد به شمار میآیند. به همین دلیل است که با آغاز رشد کودکان و فاصله گرفتن در واقع سیستمها و ساختارهای اجتماعی دیگری در وجود آنها شکل میگیرد که آنها را برای دور شدن از خانه آماده میکند. به خصوص در طول سالهای بعدی دوران نوجوانی، مرکز زندگی آنها خارج از خانه است در درون خانه و این فرآیند مستلزم «وابستگی» به دوستان و «مخالفت» با والدین است. آنها احساس میکنند والدین احساسات، مشکلات، هیجانات و موسیقی مورد علاقهی آنها را درک نمیکنند. به همین دلیل گروههای نفوذ ناپذیری با هم کلاسیهای صمیمی خود تشکیل میدهند و برای آنکه افکار، احساسات و رازهای خود را با آنها در میان بگذارند، ساعتها در کنارشان میمانند.
این وضعیت مورد علاقهی کودکان است. با این وجود، اگرچه لازم است شما به عنوان پدر یا مادر به فرزندان خود اجازه دهید با دوستان خود - با در نظر گرفتن محدودیتهای معقول - معاشرت کند، آنها همچنان باید یاد بگیرند که قانون مسئولیت پذیری در مورد دوستان و همین طور اعضای خانواده شان هم صدق میکند. لازم است کودکان در برابر فشار اجتماعی ناشی از نگفتن نام دوستی که به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است یا در امتحان تقلب میکند، مقاومت کنند. و به همین ترتیب، لازم است یاد بگیرند به تقاضاهای دوستان خود برای حل مشکلات مربوط به آنها پاسخ منفی بدهند و در مقابل با حمایت از احساسات درست آنها، خوشحالشان کنند.
کودکان این کارها را با مطالعهی یک کتاب یاد نمیگیرند. کودکان آنچه را که لازم است دربارهی عشق و رهایی بدانند، در خانه میآموزند. زمانی که کودکتان میبیند مادر، پدر و خواهر یا برادرش نیازی به مراقبت از او ندارند، یاد میگیرد که میتواند بدون آنکه مسئولیتی را در قبال آنها بپذیرد، به دیگران هم عشق بورزد. او میتواند آزادانه و با علم به آنکه میتواند از قانون احساس همدردی تبعیت کند، با دیگران ارتباط برقرار کند؛ اما در عین حال هم لازم است بتواند به چیزهایی که برای او مطلوب نیستند یا مسئولیت آن بر عهدهی شخص دیگری است، پاسخ منفی بدهد. پس به کودک خود اجازه دهید زمین بخورد، زانویش خراشیده شود و از جایش بلند شود و به آن چسب زخم بزند، بدون آنکه برای در آغوش کشیدنش با سرعت به طرفش بروید. اجازه دهید شاهد آن باشد که شما هم روز بدی داشته اید، اما بداند که با وجود تمام سختیها از خودتان مراقبت میکنید.
همچنان که به فرزند خود کمک میکنید تا تفاوت بین عشق و رهایی را درک کند، او یاد میگیرد که چگونه میتواند کودکانی را برای دوستی انتخاب کند که برای حل مشکلاتشان به کسی نیاز ندارند: کودکانی که از ویژگیهای شخصیتی خوبی برخوردارند، کودکانی که فرزندتان میتواند بدون از دست دادن ارتباطش با این افراد به آنها «نه» بگوید.
دلیل اصلی نیاز کودکان به رهایی آن است که آنها آموخته اند که این تنها راه برای حفظ یک دوستی است. به فرزندتان کمک کنید تا دوستان بهتری را از میان بقیهی دوستانش انتخاب کند. من همیشه افرادی را که آرامش دارند، تحسین میکنم، به خصوص زمانی که از پنجرهی آشپزخانه بازی فرزندانم با دوستانش را در حیاط خلوت تماشا میکنم و آنها را میبینم که با یکدیگر مخالفت میکنند. بیشتر دوستانی که آنها انتخاب کردهاند، زمانی که کسی با آنها مخالفت میکند، کنترل خود را از دست نمیدهند و جاروجنجال به راه نمیاندازند. فرزندان من نیاز خواهند داشت دوستیهایی این چنینی را آغاز و برای مدتی طولانی در زندگی حفظ کنند.
لغزش در اجازه دادن به کودک برای رهایی و پریشان شدن در برابر مسئولیتهایی که باید آنها را بپذیرد، به سادگی به وجود میآید. به طور مثال، پدر یا مادری که اغلب تنها فرزندش را رازدار خودش میداند، با خود فکر میکند: این موضوع فوق العاده نیست که من و دخترم بهترین دوستان یکدیگر هستیم؟ من میتوانم همهی مشکلات خود را به او بگویم و او هم به طور متقابل میتواند همین کار را انجام دهد. اما در حقیقت، چنین کودکی یاد مییگرد از پدر و مادر خود مراقبت کند و خطر نزدیک شدن به چنین روابطی را میپذیرد. ما صدها نفر را درگیر ازدواجهای وابستهای دیده ایم؛ ازدواجهایی که در آن یک فرد صرفاً «بخشنده»ای است که با «گیرنده»ای ازدواج کرده است. در بسیاری از این موارد، دوران کودکی فرد بخشنده شامل یکی از موارد زیر بوده است:
* داشتن پدر یا مادری تنها و نیازمند
* داشتن پدر یا مادری خارج از کنترل که لازم بوده کسی به او کمک کند تا بتواند خودش را کنترل کند.
* وجود پدر یا مادری که نیازهای کودکش را با نیازهای خود ادغام کرده است.
فرزندان ما مستمری دوران بازنشستگی ما، یا درمانگر مشکل پزشکی یا سیستم اجتماعی نیستند. آنها به دلیل وجود خداوند و خودشان آفریده شدهاند. به این ترتیب آنها یاد میگیرند که والدین هم کامل و بیعیب و نقص نیستند. این روش دیگری برای آن است که فرزندتان نحوهی برآورده کردن نیازهایتان را درک کند. با آزردگیهای خود به فرزندانتان آسیب نرسانید. به طور مثال، به فرزند خود به چشم شخصی که میتواند رنج شما را تسکین دهد یا بهترین دوست خود نگاه نکنید؛ برای برآورده کردن این نیازها افراد بزرگسال را پیدا کنید. فرزندتان مسئولیتهای زیادی بر عهده دارد که باید برای گذر از مرحلهی رشد آنها را انجام دهد. در عین حال، یاد بگیرید که بین کمک به او و رهایی او تعادل برقرار کنید، به او نشان دهید که چگونه باید به نیازهای واقعی اعضای خانواده و دوستانش توجه کند. عشق ورزیدن با اولین همدردی آغاز میشود و پس از آن درک وظایف مربوط به ما و احترام و توجه به دیگران شکل میگیرد.
چگونه کودکی به این کوچکی و ضعیفی میتواند چنان قدرتی برای گذر از مرحلهی رشد پیدا کند؟ اگر تا به حال مادری را دیده باشید که به یک کودک از کنترل خارج شده در فروشگاه ترحم میکند، این وضعیت دشوار را مشاهده کرده اید. قانون بعدی مرزهای تربیتی به این موضوع مربوط میشود: به کودکتان کمک کنید تا به قدرت حقیقی خود دست پیدا کند و در برابر قدرتی که نباید آن را داشته باشد، مقاومت کند.
پینوشتها:
1. Southall.
2. Bill.
3. Jay.
منبع مقاله :
دکترکلاود، هنری؛ دکترتاون سند، جان؛ (1391)، کودک و حد و مرزهایش، مترجم: دکتر مینا اخباری آزاد، تهران: انتشارات صابرین، چاپ دوم.