برترین ها - مهرناز زاوه: 102 سال پیش در چنین روزی رولان بارت زاده شد و به شکل وصفناپذیری هنوز هم با ماست. این منتقد فرانسوی و پیشگام در مطالعه نمادها و نشانهها، میتوانست همه چیز را مثل یک متن بخواند؛ از رمان تا کُشتی و عکاسی و ما هر روز بدون آنکه بدانیم از متدهای او برای فهم دنیای اطرافمان استفاده میکنیم. بارتز اوایل سال 1980 در تصادف با یک ون از دنیا رفت. از میان تمام روشنفکران برجستهای که بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه ظهور کرند، رولان بارت کسی است که کارهایش قطعا جاودان خواهد ماند. نوشتههای بارت با تنوع حیرتآور موضوعاتش سرآخر یک موضوع مهم دارند: خودِ نوشتن. بارت بیشتر به ساختار نوشتن علاقمند بود تا به پیام آن.
ژان پل سارتر درباره مسئولیت اخلاقی نویسندهها نوشت و آن را تعهد نامید. بارت هم مشتاق بود تا مدل سارتر را تصدیق کند اما فهمید که ادبیات قبل از هر چیزی زبان است. این زبان است که همهچیز است. بارت در سخنرانی افتتاحیهاش پس از رسیدن به ریاست نشانهشناسی ادبی در کالج فرانسه در سال 1977 قدرت زبان را کاملا فاشیستی توصیف کرد.
بارت شاید امروز نسبت به دهههای گذشته کمتر مورد استنادهای علمی قرار بگیرد اما در زندگی عادی بیشتر از قبل مطرح شده است: مردم مرتب خبرها را میخوانند، تلویزیون و فیلم و تمام جنبههای فرهنگی را در روح رمزگشای او میبینند. مقاله «مرگ مولف» او در سال 1967 یکی از شادمانهترین قتلهای او بود. در واقع شور و شوق او به گونهای است که ممکن است مشکوک شوید که بارت بیش از آنکه اقرار میکند، به قربانیهایش تعلق خاطر دارد. این نویسنده پرتلاش به این متهم شد که نقش خدا، پدر و بچهی نُنُر را همزمان بازی میکرد.
نویسندهی متکبرِ بارت به خود اجازه میدهد برای خدا یادداشتی بنویسد و به آن یک معنی یا پیام الهی بدهد تا ما رمزگشایی کنیم. بدتر از همه، او میخواهد خودش را توصیف کند، آن هم زمانی که ما میدانیم هیچ چیز جدیدی در ذهن ارزشمند او نیست. آنچه بارت بیش از همه درباره نویسنده از آن تنفر دارد علاقه افراطی و مصمم ما به او، اشتیاق به مصاحبه با او در مجلات و بیوگرافیهای خالهزنکی اوست: «تصویری که از ادبیات در فرهنگ معاصر یافت میشود، به طور بیرحمانهای بر نویسنده، شخصیت او، سرگذشت، سلایق و دلبستگیهای او متمرکز است.»
وقتی به یک متن اینطور نگاه میکنید که توسط یک نویسنده نوشته شده، بارت تاسف میخورد که شما «وقفهای به آن تحمیل میکنید» و این پایان ماجراجویی است. بدون نویسندهی مزاحم و اهداف ثابت او، متن میتواند هر معنی که شما میخواهید داشته باشد.
بارت در سخنرانی خود در سال 1978 اعتراف کرد که پس از مرگ مادر محبوبش، او مثل پروست در شرایط مشابه، آماده یک زندگی جدید و فرم جدیدی از نوشتن با فضای بیشتری برای عشق و سوگواری بود. با محبت ناگهانی نسبت به نویسندهی خبیث، بارت تصمیم گرفت خودش فاعلی شود که چیزی میسازد، به جای آنکه کسی باشد که فقط میخواند و تحلیل میکند.
او حتی اشاره کرد که شاید بخواهد خودش را توصیف کند: در یک رمان، احساسات میتوانند آزادانه بیان شوند. جای تعجب نیست که پروست کلید ماجرا بود؛ حتی در «مرگ مولف» بارت نتوانست در رها کردن گریبان او مقاومت کند. پروست یک تغییر بنیادی در ترفند معمول نویسنده ایجاد کرد: به جای آنکه زندگیاش را در رمانهایش بیاورد، میگذاشت اتفاقات از مسیر دیگری رخ بدهند؛ حماسه مدرن جادویی او تبدیل به الگویی برای زندگیاش شد.
بدین ترتیب، آخرین واکنش تند به تله گذاشتن برای نویسنده از سوی خود بارت بود: «ویتا نُوا، رمان طرحریزیشدهی او، تنها به طور خلاصه وجود دارد اما معنی و مفهوم آن کاملا مشخص بود». در جایی از آن آمده: «من دارم از دنیا بیرون کشیده میشوم تا کار بزرگی را شروع کنم که بیانگر عشق خواهد بود.» او در سال 1980 در پاریس با یک ون لباسشویی تصادف کرد و پیش از آنکه بتواند کتابش را تمام کند مُرد.
شاید اینطور به نظر برسد که او نظرش را به کل عوض کرده، اما بارت مدتی بود که به این سمت کشیده شده بود. هرکسی که او را تنها به عنوان یک ساختارنگر سختگیر دیده بود که نشانهها، نمادها و سیستمها را تجزیه و تحلیل میکرد، حتما ریزهکاریهای شخصی او را جا انداخته بود که سرانجام در آنتی-بیوگرافی عجیب و شگفتانگیز رولان بارت به قلم رولان بارت (1975) به همگان نمایانده شد که با این اعلان شروع میشود که محتویات آن باید از زبان شخصیت درون رمان خوانده شود و با پریدن از اول شخص به دوم شخص و سوم شخص ادامه مییابد و صحنهها، فهرستها و بخشهای مقاله را جمعآوری میکند. دیگر نیاز به اشاره به قطعات پراحساس «سخن عاشق» (1977) نیست. فصل مشترک زندگی و نوشتن همیشه در قلب آثار بارت بود.
در واقع از اینجا کارهای آخر بارت دیگر چندان شبیه به فصل آخر یک رابطه عاشقانه پیچیده نیست. حتا میتوانید آن را در خط آخر «مرگ مولف» مشاهده کنید: «تولد خواننده در ازای مرگ نویسنده حاصل میشود.»
در مقابلِ قلدری وسواسگونهاش، بارت دوست داشت مدافع خواننده باشد؛ ظرفی هویتزدایی شده که در آن مراجع، متنها و نظرات میتوانند همدیگر را تعقیب کنند و هیچوقت مجبور نیستند آرام بگیرند. و این خواننده آزاد و ساده کیست که اینقدر پر از تناقض است و به دنبال معانی احتمالی است؟ شاید شک کنید که این خودِ بارت باشد، و با گذشت زمان او خودش هم مشکوک شد. با این همه، نویسندگان، اگر اصلا خوب باشند، اول از همه خوانندهاند. به همین دلیل است که بارت عاشق جمع کردن تکهپارهها، گزینگویهها و نقل قولها و درست کرن لیست کتابهایی بود که در واقع هیچوقت نیازی به نوشتن نبود. خواننده-نویسنده لازم نیست خدا باشد، یا پدر یا زیر سایه هیچکدام بماند.
کتاب آخر بارت هم که حاوی اندیشههایی درباره عکاسی است که در ایران به نام اتاق روشن منتشر شده، در این قلمرو پرسه میزند. گویی او میخواهد فرد درون عکس و کسی که به آن نگاه میکند حبابهای خصوصیشان را با هم سهیم شوند. بارت در طول زندگیاش همیشه به عکاسی و توانایی آن برای ارتباط با رویدادهای واقعی علاقه داشت. بسیاری از مقالات او در دهه 50 تلاش میکردند تا نشان دهند چگونه یک تصویر عکس گرفته شده میتواند معنای معینی را نمایان سازد و به این ترتیب توسط فرهنگ بورژوایی برای پی بردن به «حقایق طبیعتگرایانه» استفاده شود.
با این وجود او هنوز عکاسی را پتانسیلی منحصر به فرد برای ارائه نمایشی کاملا واقعی از جهان میداند. اتاق روشن یک اتوبیوگرافی نیست، بلکه نگرشی تاملبرانگیز به پدیدههای انسانی در قالب عکاسی است. به عنوان یکی از آخرین کارهای پیش از مرگش، اتاق روشن هم بازتاب مداوم روابط پیچیده میان ذهنیت، معنا و جامعه فرهنگی است و هم شرح عمق اندوه او در سوگ مادر.
بارت نویسندهای است که همیشه رازآلود شناخته شده و دوست داشته شده است. وقتی خاطرات مبهم او را میخوانیم احتمالا نویسندهای دوستداشتنیتر از او نمییابیم. بارت در خاطراتش نمیپرسد «من که هستم؟» او میپرسد «اصلا من هستم؟» و این فرم خودآگاه دردناکتری از ادبیات است. بارت نویسنده را کشت تا ایدهها بتوانند آزادانه عمل کنند، اما بعد به یاد آورد که ایدههایی وجود دارد که تنها میتواند در یک تن، یک شخص و نویسنده زنده بماند. این بازی موش و گربه برای او 40 سال طول کشید. و به اعتبار اوست که حتی پس از آنکه آن ون رمان او و نوشتههای بعدیاش را از ما دزدید، هنوز ماجراهایی برای از سر گذراندن داریم.