ماهان شبکه ایرانیان

ماجرای عجیب تولد و مرگ «مأمون»، قاتل ثامن الحُجَج (ع)

مامون که پس از دعوت از امام رضا (ع) به خراسان برای جلوگیری از قیام های علیه خود، این امام را در سال ۲۰۳ ق

مامون که پس از دعوت از امام رضا (ع) به خراسان برای جلوگیری از قیام های علیه خود، این امام را در سال 203 ق. مسموم و به شهادت رساند... . بنا به نقل از «حیاة الحیوان» دِمیَری؛ مامون پس از کشتن امین (برادر خود) با زبیده خاتون مادر وی ملاقات کرد و عذرهای فراوان خواست ولی هر چه عذرخواهی می نمود جوابی نمی شنید. در این میان، متوجه شد که مادر زیرزبانی سخنانی می گوید ولی معنای آن را متوجه نمی شود. مأمون گفت: مادر مرا نفرین می کنی؟ گفت: نه. ولی مامون همچنان اصرار ورزید تا بداند مادرش چه می گوید!؟ تا این که زبیده چنین گفت: من به یاد می آورم مطلبی را که تمام مقدرات تو و کشتن پسرم از همان ماجرا رقم می خورد! و آن ماجرا این است:

شرط هایی کذایی!

روزی با پدرت «شطرنج» بازی می کردیم، به شرط آن که هر کس برد، آنچه از فرد بازنده خواست عملی کند. در این میان، پدرت بر من پیروز گردید و شرط عجیب خود را برای من گذاشت: او (هارون الرشید) گفت: باید  به دور قصر برهنه و عریان بگردی! و من هر چه عذر خواستم قبول نکرد و بالأخره خواستۀ او را انجام دادم.

پس از آن، دوباره شروع به بازی کردیم و این دفعه، من بر او غالب شدم و به وی گفتم: باید در آشپزخانۀ قصر با قبیح ترین و زشت ترین کنیزان، آمیزش کنی! پدرت هر چه به من کرد و حتی گفت: خراج یک سال مصر را به من می دهد، من قبول نکردم. دست او را گرفتم و به میان آشپزخانه بردم و خوب گشتم و کنیزی را بدشکل تر از مادر تو «مراجل» پیدا نکردم و گفتم باید با این کنیز، درآمیزی! او اجباراً این کار را انجام داد و نطفۀ تو منعقد شد، حالا در ذهنم این ماجرا به یاد آمد و داشتم زیر لب به خود می گفتم: «لَعَن الله اللّجاج»، خدا لعنت کند مرا که به فشار و اصرار، سبب قتل پسر خودم شدم!

مرگی عجیب!

مامون که پس از فتوحات روم راهی پایتخت خود بود، در مسیر بازگشت  در «رِقّه» کنونی، به چشمه ای بنام «بَدَندُون» که معروف به «عشیره» بود رسید چون آب و هوای مناسب و منظرۀ دلگشا و سبز و خرمی داشت، دستور داد در آنجا سپاه توقف کند تا از هوای این منطقه مدتی استفاده نموده سپس راهی دیار خود گردند. برای مامون روی چشمه جایگاه بسیار زیبایی از چوب آماده کردند و وی در آنجا می ایستاد و صافی آب را تماشا می کرد. در این هنگام که او سرگرم تماشای آب بود، یک ماهی بسیار زیبا به اندازۀ نصف طول دست و نقره ای رنگ آشکار شد. مامون گفت هر کس این ماهی را بگیرد، یک شمشیر جایزه دارد. یکی از سربازان، خود را به آب انداخت و ماهی را گرفت و بیرون آورد و همین که به تخت و جایگاه مامون رسید ماهی، خود را به شدت تکان داد و از دست او جهید و در آب افتاد. با جهیدن ماهی، مقداری از آب بر صورت و گلوی مامون پاشیده شد که ناگهان لرزش بی سابقه ای تمام وجود او را فرا گرفت! سرباز برای مرتبه دوم به آب پرید و ماهی را گرفت و مامون این بار دستور داد آن را کباب کنند. ولی لرز به طوری شدت یافت که هر چه لباس زمستانی و لحاف بر روی او می انداختند، آرام نمی شد و پیوسته فریاد می زد: «البَرد البَرد» سرما سرما. در این بین ماهی را که بریان شده بود برایش آوردند ولی او به حدی در ناراحتی و فشار بود که نتوانست حتی لقمه ای از آن را بخورد.

معتصم، برادر او -که پس از وی به حکومت رسید- فوراً دستور داد تا برایش پزشکان سلطنتی را آورند و او را معالجه کنند. آنان پس از معاینۀ مامون، گفتند: ما از معالجۀ وی عاجزیم! این حالت لرز و ضربان نبض بی شک نشانگر مرگ او است و تا حالا در طب، مانند این بیماری رخ نداده است. مامون که حالش بسیار وخیم شده بود و لحظه ای لرز و لحظه ای چنان تب می نمود که از بدنش عرق فراوانی سرازیر می‏شد، دستور داد تا او را به جای بلندی ببرند و یک بار دیگر سپاه و سربازان خود را ببیند.

در سفینه البحار، جلد 1، این گونه نقل است: شب بود، مامون را به جای بلندی بردند، همین که چشمش به سپاه بی کران در خلال شعاع آتش هایی که کنار خیمه ها افروخته بود، افتاد و رفت و آمد سربازانش را دید که همه به خود مشغول و از مامون بی خبرند، ناگهان رو به آسمان کرد و گفت: «یَا مَن لَا یَزَالُ مُلکُه! اِرحَم مَن یَزَالُ مُلکُه»، ای آن که پادشاهی او زوال پذیر نیست، رحم کن بر کسی که پادشاهیش به پایان رسیده است.

سپس او را به جایگاه خودش بردند و معتصم (برادرش- خلیفه بعدی) کسی را گماشت تا «شهادتین» را به وی تلقین کنند. سپس آن مرد با صدای بلند کلمات شهادتین را می گفت و در این میان «ابن ماسویه» پزشک مخصوص مامون گفت: فریاد نکش. الآن مامون در وضعیتی است که فرق بین »پروردگار» و «مانیِ» نقاش را نمی شناسد که ناگاه، مامون چشم هایش باز شد و چنان بزرگ و قرمز شده بود که هر بیننده ای را دچار وحشت می کرد. با همان حال، می خواست «ابن ماسویه» را با دست خود فشار دهد ولی توان نداشت و چشم از دنیا فروبست. این ماجرا در روز پنجشنبه هیجدهم رجب سال 218 (ق) رخ داد. سپس جنازۀ او را به طرسوس حمل کردند و به خاک سپردند.

مجازات عمل

مامون هنگام خوراندند انار یا انگور زهرآلود به امام رضا (ع) خدا را به یاد نیاورد و با کمال بی شرمی بنا به گفته ابی صلت هروی، بر بالین امام (ع) حاضر گردید و با تزویر گریه می کرد، در حالی که امام مانند فردی مار گزیده و ماهی به خشکی افتاده به خود می پیچید... در این هنگام مامون هیچ گاه فکر نمی کرد چه سرنوشتی برای وی رغم خواهد خورد به نحوی که «سفینة البحار» اظهار می کند، شاید ظهور ماهی و آب در قبر امام هشتم برای تنبیه و آگاهی آن ملعون بوده است به نحوی که خداوند انتقام حجّت خود را به وسیله ماهی خواهد گرفت و البته مدرس بستان آباد نیز می گوید: ممکن است این ادعا هم صحیح باشد که مرگ مامون به وسیلۀ ماهی و لرز شدید به علت این بوده که امام رضا (ع) در اثر زهر، هنگام شهادت مانند ماهی به خاک افتاده می لرزیده است و شاید این گونه به شهادت رساندن این امام مظلوم باید برای مامون که خود نظاره‏گر بوده است، پیش می آمده تا به عمق بی رحمی خود پی ببرد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان