ناگهان زمین در مرزهای غربی ایران می لرزد و آوارها فرود می آید. آوار فقط آجر و در و دیوار نیست، اول از همه این آوار غم است که بر قلب های ما فرود می آید، چشم باز می کنی و می بینی زیر آوار تصویر زنی مانده ای که کودک بی جان خود را بر دامن گرفته و مویه می کند، ولی تو باید از زیر این آوارها بیرون بیایی و کاری کنی اما داستان درست از همین نقطه شروع می شود. با دنبال کردن خبرها به این نتیجه می رسی که ما زیر آوار بزرگ تری مانده ایم و آن آوار بی اعتمادی اجتماعی است که ما را در بر گرفته است.
طولی نمی کشد که شبکه های اجتماعی پر از شماره حساب می شود، پر از گروه خودجوش آدم ها و مؤسساتی که ناگهان شکل گرفته اند و می خواهند کمک های خود را به آسیب دیدگان زلزله برسانند. دوستانی هم داریم که آنها هم رویه مشابهی در پیش گرفته اند. هر کسی را می بینی می گوید ما خودمان می خواهیم کمک ها را به دست آدم ها برسانیم. مگر این کشور نهادهای مداخله کننده در بحران ندارد؟ مگر کار ما امداد و نجات است؟ مگر ما آموزشی در این زمینه دیده ایم؟ آیا می شود هر کس خودروی شخصی خود را پر از آب معدنی یا تن ماهی کند و بعد بزند به جاده و برود کرمانشاه که من می خواهم شخصاً به آسیب دیده ها کمک کنم؟ با چه نقشه ای؟ آیا شما نقشه دقیقی از آنچه مردم زلزله زده به آن نیاز دارند دارید؟ اصلاً فرض که کمک به زلزله زده ها تحصصی نداشته باشد، فرض که هر آنچه زلزله زده ها می خواهند در ماشین ما باشد و اصلاً ما بدانیم دقیقاً به کجا می رویم و حتی اسم و نشانی کسی هم که قرار است به او کم شود در تک تک آن روستاهایی که ویران شده اند بدانیم و او آنجا منتظر ما نشسته باشد. به این تصور توجه کنید که در کل ایران چنین رویه ای اتخاذ شود. اساساً آیا کسی به مقصد خواهد رسید؟ می دانید چه ترافیکی جاده ها را در بر خواهد گرفت و چه غوغایی خواهد شد؟ تازه اینها با این فرض محال است که ما دقیقاً همان کارکردی را داشته باشیم که نهادهای مداخله گر در بحران دارند و همان حرفه ای گری را داشته باشیم و نقشه دقیقی از نیازها دست ما باشد.
آدم های همنوع دوست که نمی دانند چطور کمک کنند
اما موضوع اینجا بود که ما متأسفانه در زلزله اخیر دست به اقدام مشابهی زدیم. آدم هایی را می دیدیم که به خاطر حس نوعدوستی که داشتند می خواستند کمک کنند اما خبرهایی که در شبکه های اجتماعی می پیچید و ذهنیتی که پیشتر داشتند به آنها اجازه نمی داد کمک کنند. آنها می گفتند من فقط زمانی کمک می کنم که به دست خودم کمک را دست مردم زلزله زده برسانم. این اتفاق به نظرم تراژیک تر از آن چیزی است که تصور شود. تو می خواهی کمک کنی اما در نهایت منصرف می شوی چون تصور می کنی که آیا این کمک تو دست نیازمندان خواهد رسید یا نه؟ پیشتر فعالیت خیریه ها در ذهن تو این تصویر را ایجاد کرده است، کمک هایی که به دست آن نیازمند واقعی نرسیده است و حالا این بی اعتمادی به نهادهای مداخله گر هم کشیده شده است. دوستانی داری که حتی به مؤسسات غیر دولتی هم اعتماد ندارند و می گویند از کجا معلوم این پولی که ما به حساب این مؤسسه می ریزیم به دست زلزله زده ها برسد؟
ویرانی هایی که خبرهای اختلاس و سوءاستفاده ها به بار آورده اند
به نظر می رسد حجم خبرهای ویران کننده اعتماد اجتماعی در سال های اخیر کار خودش را انجام داده است. ما در سال های اخیر با حجم ویران کننده ای از اخبار اختلاس ها و سوءاستفاده های مالی روبه رو شدیم و متعاقب آن برخورد جدی با این سوءاستفاده کننده ها صورت نگرفت، دست کم ابعاد رسانه ای پیدا نکرد که آدم ها متوجه باشند اگر دست در بیت المال کنند با عکس العمل جدی مواجه خواهند شد، بنابراین افراد به ویژه در بُعد مسائل مالی بی اعتمادی به ساختارها و نهادها دارند و با خود می گویند دیگر این بار فریب نخواهم خورد چون دفعه قبلی شنیدیم که مثلاً چادرهایی که برای زلزله زده ها اهدا شده بود، سر از بازار خرید و فروش درآورد و امثالهم. متأسفانه وقتی نه رسانه های ما و نه نهادهای نظارتی، اجرایی و قضایی این عزم را ندارند که درباره پرونده هایی که می تواند به اعتماد اجتماعی جامعه آسیب برساند مداخله های جدی داشته باشند و این رخنه ها را رفو کنند و به مردم بگویند و ثابت کنند فساد مالی و اداری در کشور رو به کاهش گذاشته و با متخلفان از هر فامیل و با هر وابستگی ای به طور جدی برخورد شود در آن صورت آدم ها روز به روز دچار بدبینی اجتماعی می شوند و حتی در بحران های اجتماعی آنجا که آدم ها نیاز فوری به کمک های نقدی و اقلام غیر نقدی دارند آن بدبینی خودشان را نمایان می کنند.
نمونه ای از مداخله های غیر حرفه ای در فقدان اعتماد اجتماعی
به این مطلب به عنوان نمونه ای از مطالبی که این روزها در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود توجه کنید. این متن ها توسط کسانی نوشته شده که اتفاقاً بسیار همنوع خواه هستند اما در نهایت می خواهند خود شخصاً کمک هایشان را به دست نیازمندان برسانند. توجه کنید در این توصیفات به چه مصایبی اشاره می شود که به خاطر فقدان اعتماد اجتماعی ایجاد شده است:«طبق تجربه کوتاه میدانی که با تعدادی از دوستان هنگام زلزله سال 91 در استان آذربایجان شرقی (ورزقان و اهر) داشتیم، در روزهای اول زلزله، حجم بسیار زیادی از کمک های مردمی به سمت مناطق زلزله زده سرازیر می شود. مردم به صورت منفرد درباره نیازهای زلزله زدگان فکر می کنند، تصمیم می گیرند و اقدام به خرید مایحتاج زلزله زدگان می کنند. حتی بسیاری از سازمان های مردم نهاد نیز به دلیل ضعف نهادهای دولتی و عمومی در برنامه ریزی و سازماندهی کمک های مردمی، وارد عمل می شوند و بخش عمده ای از کمک ها را جمع آوری می کنند، ولی به موقع و در جای درست خرج نمی کنند. هر کس چیزی به ذهنش می رسد: مواد غذایی، پوشاک، زیرانداز، مواد شوینده و بهداشتی، پدبهداشتی، ظروف و...
تجربه عملی ما چنین بود: ابتدا از دوستان و نزدیکان خود پول جمع کردیم؛ پس از آن از طریق تلفن کسب اطلاعات کردیم که مثلاً چه نیازی وجود دارد. حدود یک هفته از زلزله گذشته بود؛ با اطلاعاتی که به دست آورده بودیم، بلافاصله حجم قابل توجهی مواد شوینده وبهداشتی (شامپو، صابون و پد بهداشتی) خریداری کردیم. قبل از اینکه اقلام خریداری شده به تبریز برسد، خودمان به آنجا رسیدیم. به مناطق زلزله زده که رسیدیم، متوجه شدیم که نیازهای امروز از دیروز متفاوت است. اقلام خریداری شده را در تبریز فروختیم و به جای آن ظروف پخت و پز و سرو غذا تهیه کردیم. وقتی به مناطق زلزله زده رسیدیم و کار توزیع را شروع کردیم، متوجه شدیم که خیلی جاها به این ظروف نیاز ندارند و آخرین برداشت ما هم چندان دقیق نبوده است. متأسفانه بسیاری از مردم زلزله زده هم به دلیل از دست دادن زندگی شان و هم به خاطر حالات روانی متعاقب زلزله، ممکن است چندین بار چیزی را قبول کنند که دیگر به آن نیاز ندارند. بسیاری از کمک هایی که در روزهای اول به مناطق زلزله زده سرازیر می شود، به هدر می رود. مثلاً مردم بیش از نیازشان لباس گرم دریافت می کنند، در حالی که درست چند هفته بعد متوجه می شوند که به توالت نیاز دارند و می توان گفت در آن موقع به سختی کسی پیدا می شود که کمک کند.»
تصور کنید اگر من شخصاً بخواهم شیر، عسل، روغن و خودرو تولید کنم
جامعه ای را تصور کنید که اعتماد اجتماعی در آن از بین رفته باشد. شما نمی توانید قدم از قدم بردارید. می خواهید بروید شیر بخرید اما از خودتان می پرسید واقعاً آن چیزی که در این بطری ها ریخته اند شیر است؟ از کجا معلوم که سم نیست؟ از کجا معلوم که وایتکس نیست؟ از کجا معلوم یک مایع ساختگی نیست؟ می خواهید بروید روغن بخرید، با خودتان می گویید از کجا معلوم که آنچه در این بطری ها ریخته اند روغن باشد؟ از کجا معلوم پالم نباشد؟ از کجا معلوم از پالم بدتر نباشد؟ می خواهید بروید عسل بخرید، می بینید که روی شیشه عسل نوشته شده عسل صددرصد طبیعی اما به خودتان می گویید از کجا معلوم این شیشه واقعاً عسل طبیعی باشد؟ از کجا معلوم شیره گلوکز نباشد که کمی اسانس و عطر به آن زده اند؟ می خواهید بروید آبلیمو بخرید باز سؤال مشابه دیگری از خودتان می پرسید، به این ترتیب هیچ راهی نمی ماند جز اینکه بروید خودتان زنبورداری کنید. بروید خودتان باغ لیمو درست کنید و خودتان از آن لیموهای باغ آبگیری کنید. راهی نمی ماند جز اینکه بروید مزرعه دانه های روغنی احداث کنید و کارگاه یا کارخانه روغن گیری هم در کنار مزرعه داشته باشید و با نظارت شخصی خودتان آن دانه ها را روغن گیری کنید. راهی نمی ماند جز اینکه خودتان بروید گاوداری دایر کنید و با دستگاه هایی که زیر نظر خودتان ساخته می شود شیر گاوها را بدوشید اما به این فکر کنید که هر کسی بخواهد خودش رأساً این کارها را انجام دهد، یعنی مثلاً در عین حال که زنبورداری می کند مزرعه دانه های روغنی هم داشته باشد، گاوداری هم بزند، از آن سو کارخانه روغن گیری هم داشته باشد. اساساً آیا منابع فردی و جمعی ما اجازه چنین کاری را می دهد؟ آیا می شود تصور کرد که مثلاً 80 میلیون آدم هر کدام همه این کارها را شخصاً دنبال کنند. به فرض که به هر کس به اندازه یک مزرعه بندانگشتی جا برای پرورش دانه های روغنی و زنبورداری داده شود، به فرض که حتی منابع مالی این کار فراهم شود، در آن صورت اساساً آیا آدم ها زمانی برای نقش آفرینی در همه این زمینه های حرفه ای و کاری را خواهند داشت؟ آیا می شود تصور کرد که کسی مثلاً برود در و پنجره خانه خودش را هم بسازد چون به در و پنجره ساز اعتماد ندارد؟ آیا می شود تصور کرد که کسی برود تیرچه و بلوک های سقف خانه خودش را هم بسازد چون به آن فرد مصالح ساز اعتماد کامل ندارد؟ آیا می شود تصور کرد که فرد برود خودروی زیر پای خودش را هم بسازد چون به خودروساز اعتماد ندارد؟ ساختن خودرو یعنی چه؟ مگر شوخی است هر کسی برود خودروی خودش را بسازد؟ می دانید چند هزار قطعه در یک خودرو به کار رفته و تازه غول های خودروساز همه این قطعه ها را خود نمی سازند بلکه آنها را به قطعه سازها سفارش می دهند و می بینید صدها قطعه ساز در کنار خودروساز دارند فعالیت می کنند که به نوعی خودروساز بر اساس معیارهایی به آنها اعتماد کرده و کار ساخت قطعه ها را به آنها سپرده است. حالا در چنین شرایط پیچیده ای آیا من می توانم ادعا کنم که نه! من به خودروساز اعتماد ندارم. در این شرایط دو راه بیشتر پیش روی من نخواهد ماند، یا اینکه در کل قید سوار شدن خودرو را بزنم یا اینکه خودم شخصاً خودروی خودم را بسازم که اولی محتمل تر به نظر می رسد، چون اگر من بخواهم خودروی خودم را بسازم اولاً نیاز به یک سرمایه گذاری چند هزار میلیاردی خواهد بود، در ثانی به فرض که من بتوانم چنین سرمایه هنگفتی را فراهم کنم، باز اصل ماجرا در جای خود خواهد بود، چون در اینجا هم من باز باید به کارکنان و نیروی انسانی، طراح ها و کارکنان، مهندسان و قطعه سازها و مسئول کنترل کیفیت کارخانه اعتماد کنم، چون نمی توانم در آن واحد هزار تکه شوم و در آن واحد در هزار نقطه حضور داشته باشم. به فرض حتی اگر بتوانم هزار تکه شوم و در آن واحد در هزار نقطه حضور داشته باشم باز این دانش را نخواهم داشت که سر از همه شاخص های کارشناسی دربیاورم، چون برای ساخت یک خودرو به انواع و اقسام تخصص ها نیاز است و یاد گرفتن جزئیات آن تخصص ها زمان و انرژی قابل توجهی را می خواهد و در واقع عمر یک انسان کفاف نمی دهد که بتواند همه آن دانش ها را بیاموزد. این وسط راهی نمی ماند جز اینکه ما به تخصص و تعهد افراد اعتماد داشته باشیم، حتی اگر بخواهیم توسط ناظرهای بیرونی تعهد افراد را کنترل کنیم، اما در نهایت اصل همان تعهد درونی خواهد بود، چون شما هر اندازه هم که بخواهید به تعداد ناظران بیرونی بیفزایید در نهایت متکی به نظارت درونی آدم ها خواهید بود، چون اگر فی المثل آقای «ب» را ناظر بر رفتارهای آقای «الف» قرار دهید، این پرسش به وجود خواهد آمد که از کجا معلوم آقای «ب» توسط آقای «الف» تهدید یا تطمیع نشود و آقای «ب» تحت تأثیر آن تهدید و تطمیع دست از نظارت خود بردارد. حالا ممکن است کسی بگوید بسیار خب آقای «جیم» را ناظر بر رفتارهای آقای «ب» قرار می دهیم که اجازه ندهد آقای «ب» با آقای «الف» دست به تبانی بزند، اما باز این پرسش مطرح خواهد شد که از کجا معلوم خود آقای «جیم» با آقای «ب» دست به تبانی نزند و رشوه نپذیرد یا تطمیع نشود و در این صورت شما خواهید گفت، بسیار خب! ما آقای «دال» را هم ناظر بر رفتارهای آقای «جیم» قرار می دهیم، اما واقعیت آن است که این تسلسل باطل نقطه پایانی نخواهد یافت. این به آن معنا نیست که ما بگوییم نظارت های بیرونی به خاطر حاشیه هایی که ممکن است دامنگیر آنها شود باید برچیده شود، نه، این به آن معناست که بگوییم اولاً نظارت های بیرونی تا چه اندازه می توانند شکننده و حاشیه دار باشند و در ثانی نظارت های بیرونی هم متکی به تعهد درونی افراد هستند.