اولین مساله زیربنایى در علم النفس ، اثبات موجودیت مستقل مجرد از ماده براى نفس است زیرا این مساله، محور تمام مسائل علمالنفس از دیدگاه اسلامى مىباشد و این بحث محورى در همه مسائل قواى مورد بحث در علمالنفس تاثیر کلى دارد و به مسائل، جهت مىبخشد و آثار و احکام گوناگون، نتیجه مىدهد.
طبعا در رابطه نزدیک با این مساله، چند مهم زیر لازم است موردبحث و بررسى قرار گیرد:
1 - ذکر اجمالى از عقیده مادیون درباره نفس و روح و تذکرچند جملهاز متون معتبر آنها بهعنوان شاهد بهطور اجمال و گذرا.
2 - پاسخ از دیدگاه مادیها در نحوه وجودى نفس.
3 - تذکر این که مادیون دیدگاه الهى را در مورد نفس و روحتحریف کردهاند و بررسى آن...
4 - وجود روح به عنوان جوهر و گوهرى اصیل مجرد از ماده درماوراى بدن از دیدگاه قرآن و...
مساله وجود روح انسانى از بزرگترین مسائل فلسفى است،فیلسوفان درباره آن قرنها، مطالب گوناگون به صورت اثبات روح ونفى آن بحث کرده، اختلاف نمودهاند و در حقیقت مىتوان گفت این،یکى از شیرینترین و مناسبترین بحثها به قلب آدمى بوده است چراکه انسان بهطور فطرى مایل است درباره آن بحثهاى گوناگون انجامدهد زیرا از مسائل اولیه انسانى بوده، انسان علاقه زیادى بهدانستن شوون روح خود دارد، بلکه عالم روح از مطمئنترین عالمىاست که انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس، به آن امیدمىبندد و مواردى که انسانها از انجام آرزوهاى شیرین مثلخوابهاى خوش عاجز مىگردند به این مبدء پناه برده، وجود آن راقطعى و غیر قابل انکار مىدانند!
انسان عالم عجیبى است که از قواى عقلى بهرهها برده بهطورى کهبراى آن حدى موجود نمىباشد تا آنجا که بر وجود خودش حکممىکند. به نقص از برخى جهات و در نتیجه ناموسهاى خلقت وآفرینش و تحکم آن را چهبسا در مواردى مورد انتقاد قرار مىدهدو در مقابل گاهى از کرامتهاى عواطف، کمال بهره را مىبرد و درنتیجه عدل و رحمت و کمال و دوستى و فضیلت را در حد مطلق خودمىشناسد، عدالتى را پشتسر عدالت در جامعه، کاملتر مىبیند و بهدنبال هر رحمت و جمالى و حب و فضیلتى کاملتر را ملاحظه مىکندتا آنجا که آرامش پیدا مىکند، مىخورد و مىآشامد و مىخوابد وچهبسا به بازى و طرب مشغول مىگردد و سایر صفات مختلف انسانىاز خوب و بد را انجام مىدهد و گاهى ترقى کرده به حد فهم حکماءو بزرگان مىرسد و گاهى تنزل پیدا کرده تا آنجا که خیالات بر اوچیره شده و غیر از تملق در ذات خویش فکرى ندارد و اینگونه دچار بىخبرى مىگردد!
اینگونه خیالها گاهى بر روح انسان سیطره پیدا مىکند و بدینترتیب احوال و رفتارهاى انسان، گوناگون و متلون شده، دیگر بهمساله روح توجهى نمىکند و به روح به نظر سطحى و قشرى و حتىمادى نگاه مىکند! آیا فردى از افراد نوع انسان پیدا مىشود کهابدا در طول زندگى خویش به مسیر خویش بعد از مرگ و عاقبت امرخویش و بعد از پاچیدن جسم خویش تاملى نکند؟ ظاهرا هیچ وضعیتىبراى هیچ فرد انسان عاقلى رخ ندهد و او را از فکر روح و وجودآن و عاقبت امر خویش در غفلت کامل بسر برد.
آرى گاهى بر انسانها اتفاق مىافتد که از فکر درباره روح خودشبهطور کلى غفلت داشته باشد و لکن به مجرد پیدایش حالتى در روحاو مثل مرض و بیمارى، مشاعر او متنبه و حواس او بیدار مىگرددحال اگر ایمان ثابتى به خداوند داشته باشد، عقیده جاودانهبودن انسانها در روح او آرامش و سکون به او مىبخشد و به قضا وقدر الهى معترف بوده و در عین حال امید به رحمت الهى دارند.
اما کسانى که شبهات علمى، روح آنها را به خود جذب کرده باشند،دغدغهها و شبهات علمى، آنها را آزار داده، در حالت التهابنگاه مىدارند و نور فطرت در این صورت کم نور بوده، چهبسازندگى بر او تلخ مىگردد و همواره آرزوى موت مىنماید و اینجااست که آمار انتحارها و خودکشىها و حداقل زجر دادنهاى روحى درمیان جوامع بشرى رو به تزاید مىگذارد.
با همه اختلاف افکار در صفات روح و عوارض و حالات آن، عقیده بهوجود روح بهطور اجمال تاریخچه طولانى و عمیقى در طول تاریخعقاید انسانها جایگاه خاصى دارد (1) .
از جمله عقاید، عقاید هندوها درباره وجود روح و این که آن رانفخه الهى در انسان دانسته، معتقد بودهاند که انسان هنگامى که بمیرد، جسد نورانى، روح او را مىپوشاند و چشمان انسانهاى زندهآن را نمىبیند و به عالم اعلى منتقل مىگردد و علماء مصر از5000 سال قبل از میلاد مسیح معتقد بودهاند که روح در قالب جسمانسان وجود داشته بعد از مردن از جسد به جسد جدیدى انتقالپیدا مىکند (2) .
چینىها از قرن ششم قبل از میلاد مسیح معتقد بودهاند به وجود روح، براى آن غلاف جسمانى غیر از جسد عادى معتقد بودند که موثرات فنا و مرگ در آن تاثیر نداشته و ارواح از هر جانبى ما را احاطه کرده است و عقاید ( کنفسیوس ) در این باره معروف است. (3)
عقاید علماء فارس زبان یا اعتقاد اهریمن و اهورامزدا و فلاسفهو علماء یونان از قبیل سقراط و افلاطون معتقد بودهاند که روحانسان قبل از جسم آنان موجود بوده، و از معارف ازلى نزد خدابرخوردار بودهاند و بعد از انتقال به این بدن جسمى، جمیعمعلومات خود را از دست داده و نیاز به تفکر و استدلال و تعلیمو تعلم دارند پس تعلم براى آنان همان تذکر و یادآورى و موتنیز همان رجوع به حالت اولیه زندگى قبل از وجود در حالت جسمىاست. بهطور خلاصه عقیده به وجود روح و ظهور آن براى انسانهاامر مسلمى نزد قدماء انسانها از امتها و ادیان گوناگون وفلاسفه بوده، عقیده نوظهورى نیست و سابقه طولانى عقیدتى دارد (4) .
پس حق این است که اصل وجود روح و مبدء آن نیت انسانها چنداننیازى به دلیل و استدلال ندارد با وجود این به دلائل گوناگونعقلى و حسى و تجربى قابل بررسى و تحقیق است.
دلائل عقلى وجود روح
دلیل اول: تغییر مواد مغزى و ثبات ادراکات در تحقیقات علمطبیعى و دیدگاه فلاسفه اروپا و فلاسفه اسلامى در جاى خود ثابتشده که هیچ موجود مادى در حال سکون و آرامش نیست، بلکه همهموجودات در حال تغییر و تحولاند بخصوص بنابر نظریه حرکت جوهرىکه مبدع آن مرحوم ملاصدرا است.
« لئون دنى » روحشناس معروف فرانسوى مىنویسد: (5) « فیزیولوژى یا علم وظائف الاعضاء به ما مىآموزد که تمام اعضاء و دستگاههاىمختلف بدن، تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتى یعنى جذب مواد ازخارج و تبدیل آن به انرژى در طى چند سال به طور کلى تجدید وتعویض مىشوند و یک تغییر و تحول مستمر و دائمى در مولکول وذرات اجزاى بدن روى مىدهد، سلولهاى فرسوده و کهنه از میانرفته، به جاى آنها سلولهاى دیگر به واسطه تغذیه به وجود آمده،جبران آنچه را که از دست داده مىنماید.
از ذرات و مواد نرم و مرطوب مغز گرفته تا قسمتهاى سخت و سفت استخوانها در تمام بافتها و نسوج بدن این تغییر و تبدیل پیوسته انجام مىگیرد و در دوره عمر، ذرات و سلولهاى بدن، بهدفعات عدیده از بین رفته و دوباره تشکیل مىگردد(صغرى).
با وجود این تحولات و تغییرات که در پیکره مادى و جسمانى ماروى مىدهد، پیوسته، همان شخص و موجودى که بودیم هستیم و فکر واندیشه و قوه حافظه و خاطرات دیرینه که جسم و بدن فعلى ما درآن پدیدههاى گذشته هیچگاه سهیم و دخیل نبوده ثابت و پایدارمىماند(کبرى).
از مجموع این دو مقدمه صغرى و کبرى در بالا بهطور طبیعى ایننتیجه به دست مىآید که در وجود ما غیر از مواد متغیر و متبدل،حقیقت ثابت دیگرى است که هرگز دستخوش تغییر و تبدیل نیست اواست که شخصیت ما و منیت ما و معلومات ما را در خودحفظ کرده ونگهدارى مىکند و هر وقت اراده کند، خاطرات گذشته و دیرینه رابه یاد مىآورد و در آنها تصرفات مىکند.
از زمان طفولیت و جوانى تا پیرى این عمل ادامه مىیابد، هنوزهم عکس دوستان و صور اشیاء بعد از سالیان متمادى و دراز درصفحه ذهن ما وجود دارد.
از اینجا مىفهمیم که روح مولود مواد خاکسترى مغز نبوده، بلکهیک موجود مجردى است که احاطه تدبیرى بر جسم ما دارد، او استکه مىبیند و مىشنود و ادراک مىکند.
کلام فلاسفه و بزرگان اسلامى نیز از دیدگاه عقل و فلسفه، تحقیقات علمى روز نیز مورد تایید قرار مىدهد. محمد حسین فاضل تونى درکتاب « حکمت قدیم » ص 119 چنین مىنویسد: « دلیل بر مغایرت نفس با بدن این است که بدن، دائما در حال تغییر و تبدل است به حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بنابر حرکت جوهرى که ثابت شده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقىاست (صغرى) و آنچه متبدل است غیر از چیزى است که متبدل نیست (کبرى). پس نفس غیر از بدن و مزاج است (نتیجه).
از این دلیل مغایرت نفس حیوان هم با بدن و مزاج معلوم مىگردد چنانکه ملا صدرا بر این عقیده است که نفس حیوانى هم یک نحو تجردى دارد. پس نفس با بدن مغایر است».
و مراد از نفس همان مبدء اعمالى است که ما آنها را انجام مىدهیم و در مقابل پرسش از این اعمال مىگوییم: من آمدم، منتفکر نمودم و من دانم و ...
و به تعبیر مولف کتاب «معرفت نفس» دفتر اول ص 57: «آن گوهرى که به لفظ «من» و «انا» بدان اشارت مىکنیم، موجودى است غیر از بدن و در بود چنین موجودى که حقیقت من و شما است، یقین حاصل کردهایم اگرچه با چشم سر او را نمىبینیم و از منظردیدگان ما پنهان است و نمىتوانیم آن را لمس کنیم ولى به بود او اعتراف داریم اما چگونه موجودى است و چگونه غیر از بدن استو همران بدن است و نسبت بدن با او چگونه و تعلق او به بدنچگونه است؟ و به چه نحو از نقص به کمال مىرسد و سوالهاى بسیار دیگرى در این باره باید در جاى خود به آنها پاسخ داده شود. و در حقیقت این دلیل را باید دلیل تجربى نام نهاد که اثبات موجود مجردى مىکند که در کتب علمى فلاسفه و حکماء و در اصطلاح رجال علم و حکمت به نام «نفس یا نفس ناطقه» رایج است.
نکته
تذکر این نکته در اینجا لازم است که نفس را در زبان پارسى، روان مىگوئیم و جان هم گفته مىشود ولى اطلاق صحیح آن، این استکه روان اختصاص به نفس انسان دارد و جان به نفوس حیوانات گفته مىشود مثلا نمىگویند روان گاو و گوسفند، بلکه مىگویند جان گاو و یا جان گوسفند و اگر در عبارتى روان به جاى جان حیوان بکاربرده شده، به عنوان مجاز و توسع در لغت است (6) .
این گوهر نامبرده به نامهاى گوناگون خوانده شده است چون نفس ونفس ناطقه، روح و عقل و قوه عاقله و... آنها را مترادفمىدانند (7) .
پی نوشتها:
1) دائرهالمعارف، محمد فرید وجدى، ج4، ص 324.
2) مراجعه به مدرک بالا کنید، ص 326.
3) مدرک قبل.
4) همان.
5) به نقل از کتاب «فیزیولوژى حیوان» تالیف بهزاد، ص 32وکتاب «هورمونها» ص 11.
6) معرفت نفس، دفتر اول، ص 68.
7) کشاف، ص 541 - اخوان، ج3، ص 149 - اسفار، ج4، ص 76.
منبع: درسهایی ازمکتب اسلام-سال 79-شماره4/خ