Guy Winch Ph.D. – Psychology Today
مغز ما، مثل یک پردازنده کامپیوتر، میزان محدودی توان پردازشی دارد که منابع فکری ما محسوب میشوند. در هر برههای از زمان، از این منابع، برای کار پیشرو استفاده میکنیم. هر کار رقیب [یا شرایط احساسی] دیگری که مقداری بیش از حد از منابع فکری ما را اشغال کند، توانایی ما برای تمرکز، حل مسئله، خلاقیت یا استفاده از سایر تواناییهای شناختی را تحت تأثیر قرار داده و بدین ترتیب، موقتاً ضریب هوشی مورد استفاده ما را کاهش میدهد.
برای مشاهدهٔ نمود این قاعده، در حالی که دارید از 1000، در قدمهای 7تایی شمارش معکوس میکنید، یعنی 1000، 993، 986، …، سعی کنید راه بروید. به زودی متوقف خواهید شد. چرا؟ چون مغزتان چنان سخت درگیر انجام این عملیات ساده ریاضی میشود که به معنای واقعی کلمه، منابع کافی برای اینکه به پاهایتان بگوید که یکی یکی جلوی هم قرار بگیرند را ندارد.
البته اغلب کارهای رقیبِ معمول تأثیر شایان توجهی بر توانایی ما برای کار و مطالعه ندارند. بیشترمان میتوانیم تکالیفمان را در حال گوش دادن به موسیقی انجام دهیم یا در حالی که غرق در مطالعه کتاب شدهایم، چیزی بخوریم.
مسئله اینجاست که بعضی عادات روانی چنان مقادیر عظیمی از منابع فکریمان را مصرف میکنند که ممکن است ما را با ظرفیتهای شناختی تقلیل یافته مواجه کنند و مشکل این است که تعداد کمی از ما از این آثار زیانآور این عادات روانی آگاهیم؛ بنابراین احتمال کمی دارد که کارمان را برای مواجه با آنها متوقف کنیم و این میتواند تأثیری جدی روی تواناییمان برای انجام کار پیشرو در محدوده تواناییمان بگذارد.
این پنج عادت روانی مرسوم کارآیی فکری ما را تضعیف میکنند
1. خودخوری: بازپخش ذهنی دوباره و دوباره اتفاقات ناراحتکننده یا آزردهکننده یا اضطرابآور، به خصوص وقتی این کار را متناوباً و از روی عادت انجام میدهیم، افکار ما را به طور جدی مغشوش و دچار درگیری احساسی میکند و عوارضی شدید روی منابع فکری ما میگذارد. علاوه بر تأثیر روی کارآیی شناختی، خودخوری که «نشخوار فکری» نیز خوانده میشود، ممکن است خطراتی جدی برای سلامتی احساسی و حتی فیزیکی ما به همراه داشته باشد.
2. احساسگناه حلنشده: همه ما هر از گاهی گرفتار احساسگناه میشویم و وقتی این اتفاق میافتد، معمولا عذرخواهی میکنیم یا کاری میکنیم که احساسگناههای ما رفع شود. وقتی این احساسگناه حل نشده باشد و مدام در ذهن ما تکرار و یادآوری شود، یک حواسپرتی فکری عظیم ایجاد میکنیم که به طور جدی کارآیی شناختی ما را تضعیف میکند. راهحل، رفعکردن احساسات گناهکارانهمان است، به بهترین وجهی که میتوانیم.
3. گله و شکایت ناکارآمد: بیشتر ما شکایاتمان را ناکارآمد مطرح میکنیم؛ بدین ترتیب که اغلب آزردگی و رنجشمان را نزد چند نفر از دوستان بیرون میریزیم، به جای اینکه آنها را نزد کسی مطرح کنیم که میتواند آنها را حل کند. مشکل اینجاست که احتمالا هر بار که ماجرا را تعریف میکنیم، دوباره اذیت میشویم و احساس آزردگی میکنیم. خشم و آزردگی به چنان «توان پردازشی» شایان توجهی نیازمند است که این شکایات ناکارآمد را به یک منشأ روزمرهٔ نشتِ قدرتِ فکری تبدیل میکند.
4. تجزیه و تحلیل بیش از حد درباره جواب ردشنیدن: جواب ردشنیدن، درد احساسی قابل توجهی ایجاد میکند که به طور جدی حالمان را تحت تأثیر قرار میدهد و نیز تأثیری جدی روی کارآیی شناختیمان دارد. این اتفاق همچنین ممکن است ما را دچار خودانتقادی کند، عادتی که نه تنها به عزتنفسمان صدمهای مضاعف میزند، بلکه مدت زمان پریشانی احساسیمان و نیز تواناییهای شناختی در معرض خطرمان را هم بیشتر میکند.
5. دلواپسی: بیشتر ما دلواپسی را مضر نمیدانیم. ممکن است با نیمچهلبخندی بگوییم «من فقط یک کم آدم دلواپسی هستم.» اما دلواپسی فقط یک وضعیت ناراحت و ناخوشایند احساسی ایجاد نمیکند؛ بلکه ممکن است به طور جدی حواسپرتیآور باشد. وقتی دلواپس چیزی هستیم، اغلب آن چیز در ذهنمان اولویت پیدا میکند و همه چیزهای دیگر را به کناری هل میدهد. خوشبختانه، توجه و حل دلواپسی، از طریق فکر کردن به راهحلهای بالقوه، از اضطرابداشتن راحتتر است.