شاید عجیب به نظر برسد که هنوز در برخی نقاط ایران، اصلیترین خواسته مردم داشتن شناسنامه و هویت ایرانی باشد. آمار دقیقی از بیشناسنامهها ارئه نشده، اما تعدادشان در استانی مثل سیستان و بلوچستان آنقدر زیاد است که در حاشیه بیشتر شهرها و بسیاری از روستاها میتوان با این افراد مواجه شد.
به گزارش ، همشهری آنلاین نوشت: نمایندگان استان سیستان و بلوچستان در مجلس اعداد متفاوتی از بیشناسنامههای این استان گفتهاند؛ از 4500 تا بیش از 100 هزار نفر. بیشناسنامهها در استان سیستان و بلوچستان در 2گروه قرار میگیرند؛ افرادی که بیشناسنامهبودن میراث خانوادگی آنهاست و نسلبهنسل بیشناسنامه ماندهاند. آنها به دلیل زندگی عشایری و سکونت در نقاط دوردست یا به دریافت شناسنامه نیازی احساس نکردهاند یا به مراکز ارائه خدمات دولتی دسترسی نداشتهاند و از اهمیت شناسنامه آگاه نبودهاند و حالا برای اثبات هویت ایرانی خود باید مراحل زیادی را بگذرانند؛ از استعلام نهادهای امنیتی تا گرفتن آزمایش DNA و گذراندن مراحل اداری مختلف در شورای تامین استان، اداره ثبتاحوال و نیروی انتظامی.
دریافت استعلام از نهادهای امنیتی دشوارترین مرحله برای دریافت شناسنامه ایرانی است و روند دریافت شناسنامه بسیاری از این افراد در این مرحله متوقف میشود. گروه دوم بیشناسنامهها، فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی و مردان خارجی هستند که فرزندان زنان ایرانی و مردان افغانستانی بخش قابل توجهی از این گروه را تشکیل میدهند. تا پیش از سال ١٣٦٧ فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی و اتباع خارجی، مطابق تبصره ماده ١٦ قانون ثبتاحوال، موفق به گرفتن شناسنامه میشدند. این تبصره در سال ١٣٥٥ تصویب شد و به زنان این امکان را میداد که در غیاب شوهران شان برای دریافت شناسنامه فرزندان اقدام کنند. در سال ١٣٦٧ مصوبه شورای امنیت ملی، مانع اجرای این قانون شد.
فرزندان متولد از مادر ایرانی و پدر خارجی، باید تا سن ١٨سالگی برای اخذ تابعیت صبر کنند و روال اخذ تابعیت برای این افراد، با موانع فراوانی همراه است و بهندرت کسی موفق میشود از این راه تابعیت کسب کند. با توجه به اینکه بسیاری از ازدواجهای میان زنان ایرانی و مردان افغان در جایی ثبت نشده است، فرزندان آنها قادر به استفاده از خدمات ارائهشده به اتباع خارجی نیز نیستند. از سال 92 تاکنون تلاشهای ویژهای در استان سیستان و بلوچستان برای تعیین تکلیف افراد فاقد هویت انجام شده است، اما در خصوص فرزندان مادران ایرانی و مردان خارجی، نیاز به تغییر قانون است که تاکنون این اتفاق نیفتاده. طرح اعطای تابعیت به فرزندان مادران ایرانی نیز در مجلس رد شده است و هیچ قانون حمایتیای برای فرزندان این زنان وجود ندارد.
5، 6، 10، 12 یا حتی 20سال. تصور اینکه یک ایرانی 20سال برای گرفتن شناسنامه در انتظار باشد دشوار است. اما این عدد سالها قصه زندگی آدمهایی است که برای داشتن هویت تلاش میکنند. برخی ناامید میشوند و زندگی سرشار از ترس و بدون حقوق شهروندی، در گوشهای از حاشیه شهر را انتخاب میکنند، برخی اما هنوز امید دارند تا بتوانند از سد استعلامهای امنیتی بگذرند و شناسنامه دریافت کنند.
مریم، دختر جوانی که تمام آرزوهایش به گرفتن شناسنامه گرهخورده، یکی از آنهایی است که هنوز تسلیم نشده. تلاشهای او و مادرش، خواهرانش را شناسنامهدار کرد اما پرونده مریم به گفته خودش همچنان پشت دیوارهایی بلند، سرگردان مانده است.
میگوید: «نامهام رفته همونجایی که دیواراش خیلی بلنده. زابل رفتید؟ میدونید اونجا کجاست؟ ادارهای در زابله. اونجا کسی رو راه نمیدن. اجازه نمیدن واردش بشی. کسی جوابتو نمیده. اصلا معلوم نیست نامه دست کیه. شایدم گم شده. ممکنه گم شده باشه؟ خدا میدونه».
اکثر مردم فکر میکنند که همه بیشناسنامگان استان سیستانوبلوچستان، بلوچ هستند اما در منطقه پهناور سیستان غیربلوچهای زیادی هم وجود دارند که هویت ندارند و سالهاست درگیرودار اثبات هویت خود هستند.
مریم یکی از آنهاست. چشمهایش از اشک خیس شده. با صدایی که به سختی از میان بغض گلو راهش را باز میکند میگوید: «4ماهه منتظر جواب یه نامهم. کسی جواب نمیده. از استانداری هم بهشون زنگ زدن ولی جواب ندادن».
مریم چند روزی است که از زابل برگشته و ساکن خانه خواهرش در زاهدان است؛ خانهای در یکی از محلههای حاشیه شهر زاهدان؛ جایی که خانههایش پر است از قصه آدمهای بیشناسنامهای مثل مریم.
«وقتی برای پزشکی قانونی نامهزدن، اسم منم کنار اسم خواهرام نوشته بودن؛ مهناز شهرکی، فرحناز شهرکی، مریم شهرکی. فرزندان غلام و نگار. نامههاشو دارم. اسم منم نوشته بودن.»
مریم 18ساله، فرزند غلام و نگار، هر دو ایرانی و متولد شهر زابل، مدتهاست برای گرفتن شناسنامه بین ادارات دولتی، نهادهای انتظامی و اطلاعاتی سرگردان است.
«مامانم زنگ زد گفت مریم! دارن شناسنامه میدن، بیا. رفتم. شناسنامه خواهرای بزرگترم رو صادر کردن. من منتظر شناسنامه بودم. چند تا برگه دادن به دستم که شناسنامه نبود.»
مریم که چندین سال به همراه مادرش پیگیر دریافت شناسنامه خود و خواهرانش بوده، حالا موفق شده برای خواهرانش شناسنامه بگیرد اما پرونده خودش همچنان گره کور خورده است.
میگوید:«مامانم دقیقا 16ساله بهخاطر گرفتن شناسنامه ما داره میره و میاد. بابام توی همین راه نابود شد. سرطان گرفت و فوت کرد. بعد از مرگ بابام، مادرم خیلی دوندگی کرد. هی نامه مینوشتیم و نامهها رد میشد. دوباره نامه مینوشتیم. حتی نمیخواستن از خواهرام آزمایش بگیرن. بعد راضی شدن آزمایش بگیرن. اول عمو و برادرم آزمایش دادن بعد برادر و مادرم. بعد 2 تا خواهرم با مادرم آزمایش دادن. این بار که نامه زدیم نامه رد نشد. نزدیک 5میلیون تومن برای آزمایش پول دادیم». پدربزرگ پدری مریم ساکن روستایی در زابل بوده است.
«وقتی شناسنامه میدادن، پدربزرگ گفته بوده من به اداره نمیرم؛ باید شناسنامه رو بیارن در خونهم.» شناسنامه را در خانه میآورند اما نام هیچ کدام از فرزندانش در آن ثبت نشده بوده و پدر مریم بیشناسنامه ماند. خواهر و برادر بزرگتر او در زمان تولد توانستند با استفاده از تبصره ماده 16قانون ثبت احوال موفق به دریافت شناسنامه شوند. این تبصره در سال 1355تصویب شد و به زنان این امکان را میداد که در غیاب شوهرانشان برای دریافت شناسنامه فرزندان اقدام کنند. در سال1367 مصوبه شورای امنیت ملی، مانع اجرای این قانون میشود. در نتیجه مریم و 2خواهر دیگرش بیشناسنامه میمانند.
مریم میگوید: «بعد این همه دوندگی یکساله که 2تاخواهرم شناسنامه گرفتن. به من گفتن چون به سن قانونی نرسیدی باید صبر کنی. گفتن وقتی 18ساله شدی دوباره بیا و پرونده باز کن. دوباره همون دوندگیها شروع شد. جواب هر نامه یکی دو ماه طول میکشید. وقتی از خواهرام آزمایش گرفتن، به من گفتن تو لازم نیست آزمایش بدی. کار تو هم با آزمایش اونا راه میافته. اما کارم گره خورد».
حالا مریم باید صبر کند تا جواب استعلام او از اداره اطلاعات زابل بیاید؛ نامهای که تمام زندگیاش به آن وابسته است و تمام زندگی مریم یعنی شناسنامه. میگوید: «زندگیم داره از هم میپاشه. من دیماه سال 95 عقد کردم. نامزدم خیلی بهم فشار میآره. اونم مقصر نیست، هیچکس با آدم بیشناسنامه عقد نمیکنه. فکر نمیکردیم گرفتن شناسنامه اینقدر طول بکشه. اما طول کشید. زندگیم داره از هم میپاشه».
حالا دوباره مریم در همان روال سختی که برای گرفتن شناسنامه خواهرانش طی کرده بود، گیر افتاده؛ «نامه زدم برای پزشک قانونی، انگشتنگاری و کارهای دیگه رو انجام دادم. بعد یه نامه دادن ببرم برای آگاهی، گفتن 2ماه دیگه جواب نامهت آمادهس. بعد از 2ماه گفتن نامه گم شده. 2ماه هدر رفت. دوباره از اول شروع شد. نامه زدیم برای زابل. از زابل نامه دادن برای زاهدان، از زاهدان برای تهران؛ آخرسر هم گفتن مدارک ناقصه. جواب هر نامه چندماه طول میکشید و انتظارش خیلی سخت بود. دوباره رفتیم پزشکی قانونی و برگه آزمایش خواهرام رو گرفتم و فرستادم. الان هم 4ماهی میشه که منتظر جواب از اداره اطلاعات زابل هستم.»
مریم بارها پی شناسنامه مسیر زابل تا زاهدان را طی کرده و رفته و آمده. آدم بیشناسنامه از راه میترسد. جاده برایش خطرناک است. ناگاه ممکن است پلیس او را دستگیر کند و بهخاطر نداشتن مدارک برایش مشکل بهوجود بیاید. مریم میگوید: «مادرم 5سال پیش دوباره ازدواج کرد و برای زندگی به گرگان رفت. هر بار که برای دیدن مادرم به گرگان میرفتم، میترسیدم. هر بار که مأمور به داخل اتوبوس میاومد منتظر بودم من رو دستگیر کنه».در طول این 18سال همیشه ترس از دستگیری با مریم بوده اما فقط یکبار پلیس راه زابل از او مدارک میخواهد و او پروندههایش را نشان میدهد و رهایش میکنند.
«اینجا کسی رو ندارم؛ تنهام. زابل با پدر بزرگم زندگی میکنم. پدربزرگم هم مریضه، خونه بچههاشه. تو زاهدان هم جایی ندارم؛ یه روز خونه خواهرم، یه روز خونه داییم. یه مدت رفتم گرگان با مادرم زندگی کنم اما خونه مردم زندگی کردن حتی یه روزش هم برام سخته. اونجا راحت نبودم برگشتم زاهدان.» مریم از آرزوهای ازدسترفتهاش میگوید: «5 کلاس بیشتر نتونستم درس بخونم. اون هم به هزار بدبختی. مادرم از دادگاه نامه میگرفت تا هر سال بتونم توی مدرسه ثبتنام کنم. معلمها هنوز میگن مریم درست خیلی خوب بود. اما نمیشد ادامه بدم شناسنامه نداشتم. حتی جایی ندارم بمونم، چطور میرفتم مدرسه؟».
خواهر مریم گرچه یک سال است شناسنامه گرفته اما غصه خواهر به چشم او هم اشک آورده است. بیشتر نگران زندگی مشترک او است؛ نامزدی که هر روز فشار میآورد و خانوادهاش که میخواهند وصلت را به هم بزنند.
خواهرش میگوید: «9سال مادرم برای شناسنامه ما دوید تا اینکه پارسال مدرک گرفتیم. اما خواهرم چی؟ زندگیش روی هواس. ممکنه ازدواجش به هم بخوره. زاهدان بهش میگن برو زابل کارت درست شده، وقتی میره زابل میگن کی بهت گفته بیای؛ سرگردون شده.»
بغض مریم از رفتار نامناسب در ثبت احوال زابل میترکد؛ روزهایی که پشت درمانده و کسی جوابش را نداده؛ روزهایی که حتی صدایش را هم نشنیدهاند و انگار اصلا او را ندیدهاند.
«الان نزدیک 4ماهه من منتظر یه نامهم از اطلاعات یا محرمانه یا چیزی شبیه این در زابل هست. دیواراش خیلی بلنده. حتی از استانداری هم باهاشون تماس گرفتن جواب ندادن.» شوهر خواهر مریم میگوید: «نامزدش همهش بهونه مییاره، پدرشوهرش اذیتش میکنه و فشار مییاره تا نامزدی به هم بخوره. بدون کارت شناسایی کاری از هیچکس برنمیآد». شوهرخواهر مریم که خود فرزند زنی بدون شناسنامه است از مشکلات مادر پیرش میگوید: «بیماری قلبی و دیابت و هزینههای سنگین عمل جراحی که هیچکدام بر عهده بیمه نیست.
پیرزن دستش بهجایی بند نیست.» مریم میگوید: «این بنده خدا به این سن و سال رسیده تازه به شناسنامه احتیاج پیدا کرده چون مریض شده اما من جوونم. زمانه عوض شده، بدون شناسنامه نمیتونم تا سن اون دووم بیارم. نهتونستم درسم رو ادامه بدم، نه به آرزوهام برسم. مشکلات من خیلی بیشتره. الان حتی بخوام برم اداره ثبت احوال باید زنگ بزنم خواهر و برادرام همراهم بیان چون کارت ملی ندارم. خواهرم که شناسنامه گرفته دیگه کسی بهش نمیگه افغان. آزاده؛ هرجا که میخواد میتونه بره. نمیترسه بگیرنش. شوهرش دیگه اذیتش نمیکنه. من و مادرم خیلی اذیت شدیم تا خواهرام شناسنامه گرفتن. چقدر تا بیرون شهر پیادهروی میکردیم و برمیگشتیم. حالا دوباره همه اون کارها رو باید انجام بدم. من مجبورم امیدوارم باشم. چاره دیگهای ندارم».
از خانواده مریم به جز پدر پیرش که از دنیا رفت و نتوانست شناسنامه بگیرد، تنها مریم بدون شناسنامه مانده. دیگر نیازی به اثبات ایرانی بودن مریم نیست اما گویی روال سخت و ناخوشایند اداری، باید تکرار شود تا مریم بتواند به آرزوی همیشگیاش برسد؛ داشتن شناسنامه.