سالانه بیش از 200 هزار افغان بهطور قاچاق وارد کشور میشوند که بخشی از آنها ساکن مناطق مختلف کشور بهویژه تهران میشوند، بخش دیگری برای مهاجرت به کشورهای اروپایی از مرزهای شمالغربی کشورمان خارج میشوند ، اما عاقبت بخش دیگری بازداشت و بازگرداندهشدن به کشورشان است.
به گزارش ، روزنامه قانون نوشت: با توجه به وضعیت چند سال گذشته کشور افغانستان و ناامن شدن برخی از ولایتهای این کشور از سوی گروههای مسلح از جمله گروهک طالبان، رشد مهاجرت به ایران و کشورهای اروپایی آهنگ تندتری به خود گرفتهاست.
چند سالی است در کشورمان باندهای قاچاق افغانها متاثر از این پدیده شکل گرفتهاند که مهاجران را با هر شکل ممکنی به مقصد میرسانند؛ مقصدی که گاهی مزارشان میشود!
جولان افغانکشها در جادههای کرمان
در مسیر جیرفت به کرمان هر از گاهی ماشینی توی این جاده پر و پیچ و خم میتازد. سرعتشان بالای 160 کیلومتر است. یکی از این ماشینها پژوی نقرهای رنگی است که شیشههایش را دودی کرده و هنگامی که از کنارمان میگذرد، میشود افغانها را دید که چطور کنار هم نشستهاند.
از راننده میخواهم ماشین قاچاقبر را تعقیب کند. رانندهمان هر چقدر پایش را روی پدال میفشارد تا به 200 – 300 متری او برسد، نمیتواند. انگار ماشین جلویی موتورش را تقویت کردهاست. به فاصله یک کیلومتری پشت او در حال حرکت هستیم.
نرسیده به منطقه «درب بهشت» رانندهای که از روبهرو میآید مدام چراغ میدهد و راننده افغانبر شانه خاکی توقف میکند، گویا خبری است. ما نیز به بهانه خراب شدن به فاصله 300 متری آنها توقف میکنیم. رانندهمان ظرف آبی از صندوق میآورد و در موتور را بالا میزند و رادیاتو را خنک میکند. من هم زیرچشمی ماشین جلویی را میپایم؛ مثل کارآگاه پلیسی که همه جزییات را زیر نظر میگیرد.
آنها تلفنی باهم صحبت میکنند. یکی از مسافرها از ماشین پیاده میشود و راننده او را توی ماشین برمیگرداند.
بعد از چند دقیقه که سر از کارشان در نمیآوریم و برای اینکه راننده قاچاقبر به ما شک نکند، به راهمان ادامه میدهیم. رانندهمان که به گفتهاش سالهاست در این جاده رانندگی میکند و خیلی از این رانندهها را میشناسد، میگوید:«قاچاقبرها باندی کار میکنن، یعنی اینطور نیست که بخوای بری و برای خودت افغان بار بزنی برای کرمان و شیراز و تهران. باید جزو باندشون باشی. برای هر یک و دو ماشینی که داره افغان میبره، ماشینی هم برای اینکه گیر نیفتن، میره؛ بهش میگن پیشرو.
چند کیلومتر جلوتر میره تا اگر پلیس ایست و بازرسی زدهباشه یا موارد مشکوکی باشه، ماشینهای عقبی رو باخبر کنه تا گرفتار نشن. از هر افغانی از لب مرز تا تهران دو میلیون میگیرن. کم نیست. حداقل هر راننده برای اینکه افغان میبره بین پنج تا هفت میلیون پول گیرش میاد. البته اونایی که قدیمیتر هستن بیشتر میگیرن».
100، کیلومتر مانده به کرمان پژو نقرهای رنگ از پشت سر میرسد و دوباره سبقت میگیرد و ما نیز مثل ماموران گشت کبری11 به دنبالشان میافتیم. راننده قاچاقبر یا دست فرمان خوبی دارد یا ناشی است، چندباری که سبقت گرفت، چیزی نماندهبود که خود و مسافرانش را به کشتن دهد.
نزدیکیهای ایست و بازرسی مرصاد راننده قاچاقبر به سمت بیابان میرود و مسافرهایش را پیاده میکند. چهار نفرشان را از توی صندوق عقب بیرون میآورد. آدمهایی که قولنج میشکنند و به زور قامت راست میکنند. چند ساعتیاست توی ماشین بیحرکت ماندهاند، بدون اینکه جایی باشد که تکانی به خودشان بدهند.
رانندهمان میگوید کسی که مواد یا آدم قاچاق میکند، نمیتواند هیچجوره از ایست و بازرسی مرصاد عبور کند. به گفته او همه قاچاقبرهایی که میخواهند آدمهایشان را به تهران برسانند باید از این گلوگاه رد شوند و برای اینکه گرفتار پلیس نشوند، افغانها را چندکیلومتر قبل از ایست و بازرسی پیاده میکنند و آنها باید کوه را دور بزنند و سر ساعتی که بهشان گفته شده، آنطرف کوه و نزدیکیهای جاده منتظر بماند تا راننده دنبالشان بیاید.
ریگ جوپار، خانهای برای مهاجران افغان
اگر امکانش بود تا شب صبر میکردیم و به تعقیبمان ادامه میدادیم. راننده ما را به «ریگ جوپار» میبرد؛ منطقهای در حاشیه کرمان که افغانبرها آنجا توقف میکنند و بعد از کمی استراحت ادامه مسیر میدهند.
برای رفتن به ریگ جوپار، باید از جاده باریک در موازات جاده هفت باغ تردد کنیم. جادهای که یک طرفش درختچههای گز است و طرف دیگر کورهپزخانههایی که چند درمیان کار میکنند. جاده باریک به دهها راه فرعی خاکی ختم میشود. بیشتر اهالی اینجا افغانهایی هستند که به امید زندگی بهتر رخت از دیارشان بسته و ریگ جوپار را برای زندگی انتخاب کردهاند.
در یکی از راههایی که به چند خانه کاهگلی که زیر تیغ تند آفتاب تفتیده ختم میشود، دو ماشین پژو که صندوقشان به طرز عجیبی بالا آمده، مقابل خانهها توقف کردهاند. رانندهمان، ماشین را جایی پارک میکند که کسی ما را نبیند. میگوید:« اینجا یکی از جاهایی است که افغانبرها کمی استراحت میکنن و اونهایی که میخوان ادامه مسیر بدن به تهران یا مرز بازرگان میبرن. گاهی هم ماشین و رانندهها عوض میشن».
چند دقیقهای زیر آفتاب پاییزی که هنوز هم گرمایش پوست صورت را میگزد، منتظر میایستم و از پشت یکی از تپهها خانهها را زیر نظر میگیریم. چند دقیقه بعد، یکی از درهای آفتاب سوخته باز میشود و راننده بیرون میآید و صندوق عقب را باز میکند و افغانها نوبتی داخل صندوق میشوند و نیم تیغ دراز میکشند تا جا برای دیگر همسفرهایشان باشد؛ بقیه روی صندلی جلو و عقب مینشینند. همه آنها را به دقت میشمارم، درست 14 نفر سوار ماشین شدند.
وقتی میخواهم از آنها عکس بگیرم، سایهای را بالای سرم احساس میکنم. مردی بلند قد و لاغراندام که سبیلهایش روی لب بالاییش را گرفته از من میپرسد: از چه چیزی میخواهم عکس بگیرم؟
برای اینکه شک نکند که خبرنگارم، میگویم برای پروژه دانشگاهم از اهالی ریگ جوپار عکس میگیرم. سیگارش را خاموش میکند و میگوید:«اجازه عکاسی نداری. قبل از اینکه بچهها رو صدا کنم، از هر طرف اومدی از همون طرف بذار و برو».
لحن خشنی دارد و پیش از اینکه اتفاقی بیفتد، چارهای نداریم که جل و پلاسمان را جمع کنیم و برویم. رانندهمان میگوید:« هر جای ریگ جوپار سرک بکشیم، پره از اینجور سوژهها. اینجا شبیه نیمروز افغانسته.
سر ظهری بیرون نیستن. اگر تا عصر اینجا باشی، میبینی چقدر افغان که بیشترشون مجوز اقامت ندارن، زندگی میکنن».
راهمان را کج میکنیم به راهی که ختم میشود به کورهپزخانههایی که نزدیکیاش چند خانه بینظم و بیقواره کنار هم قرار گرفتهاند. چند پسر و دختربچه مشغول بازی هستند.
تنها بازیشان خاک بازی است؛ اسباب بازی دیگری ندارند. جز یکیشان، بقیه لباس محلی افغانها را به تن دارند. وقتی نزدیکشان میشویم، به خانههایشان فرار میکنند و در را نیز پشتشان میبندند. چند دقیقهای را میایستیم تا کسی از خانه بیرون بیاید. چشمانی از لای در قرمز رنگ باختهای ما را میپاید.
میگویم نگران نباشید، پلیس یا مامور بیمه نیستیم. آمدهایم ببینیم چه مشکلاتی دارید. چند لحظه بعد زن سن و سالداری بیرون میآید و بچههای قد و نیمقدی که پشت مادربزرگشان پنهان شدهاند. از او درباره زندگیشان میپرسم، از خانهای که در اختیاردارند.
او میگوید:« خانه برای اربابه، ما برای ارباب کار میکنیم. مردهامون صبح تا غروب توی کورههای آجرپزی کار میکنن، روزی 25 هزار تومن حقوق میگیرن. بعضی روزها آجرپزی کار نمیکنه و مردامون بیکار میشن».
مادربزرگ اهل نیمروز است و به گفته خودش 10 سالی میشود ساکن ریگ جوپار شدهاند. او درباره وضعیت تحصیلی بچهها میگوید:«اینجا مدرسهای برای بچهها نیست تا درس بخونن مگر اینکه کسی از شهر بیاد و چند هفتهای به بچههامون خوندن و نوشتن یاد بده.
سال پیش مرد جوونی میومد و تو مسجد درس میداد. از اول سال، دیگه ندیدیمش».
وقتی از او میپرسم آیا جواز اقامت دارند یا خیر، ساکت میشود و دیگر حرفی نزند. او نیز جزو مهاجرانی که به خواسته خودش یا اصرار دیگران اینجا ماندهاند،است.زمان سوار شدن، نوجوانی نزدیکمان میشود. او متولد اینجاست ولی پدر و مادرش نیمروزی هستند. قبل از اینکه چیزی از او بپرسیم، شروع میکند به حرف زدن:« هر روز جمعیت اینجا بیشتر میشه و توی این وضعیت نیمه تعطیل بودن کورههای آجرپزی، برامون کار پیدا نمیشه. تا چند وقت پیش که جمعیتمون کمتر بود، این مشکلات رو نداشتیم».او از ماشینهایی برایمان میگوید که هر روز یا دستکم یک روز در میان اینجا میآیند و افغانها را سوار و پیاده میکنند. تعدادی از آنها برای مدتی اینجا میمانند و این موضوع نگرانی مهاجران بدون مجوز ریگ جوپار را صد چندان میکند. مهاجرانی که از ترس بازداشت و برگردانده شدن به کشورشان با دیدن هر غریبهای خود را پنهان میکنند.
چند کورهپزخانه جلوتر، مرد میانسالی با چهرهای آفتاب سوخته در حال سیمکشی ساختمان یک طبقهای است که بهتازگی ساخته شده و واکنشی به توقف ما نشان نمیدهد.
او اهل جوپار است و اینجا کارگاه کوچکی دارد که آن را با چند کارگر افغان اداره میکند. برخلاف چند نفری که حاضر به حرف زدن نبودند وی با کمال خونسردی جواب سوالهایمان را میدهد. از او درباره قاچاق افغانها و ماندن تعدادی از آنها در ریگ جوپار میپرسیم.
میگوید:« ریگ جوپار از 20 سال پیش محلی برای رفت و آمد افغانها بوده. اونهایی که افغانها را قاچاقی میبرن به شهرهای دیگه، بیشتر اوقات اینجا توقف میکنن و بعد از استراحت راهشون رو ادامه میدن. بعضی از افغانها که با زن و بچههاشون اومدن، همینجا میموندن.
تاچند سال پیش اینجا اینقدر جمعیت نداشت. توی این سالها مهاجرت افغانها وجمعیت ریگ جوپار زیاد شده. الان چندتایی از اونها پیش من کار میکنن. البته اگه اماکن یا بیمه بفهمه، پدرمون رو درمیارن».هر جایی از ریگ جوپار را سرک میکشیم، آدمهایی را میبینیم که خودشان را از نظرمان پنهان میکنند. بچههایی که جز خاکبازی و خانه ساختن با آجر، بازی دیگری ندارند و زنهایی که حتی شهر را ندیدهاند و در اتاقی 10 – 12 متری دنیایشان را با فرزندان خود تقسیم میکنند. ریگ جوپار گویی جزیی از ولایت نیمروز شده است اما اهالی آن در جغرافیای کوچکی محدود شدهاند و جرات خارج شدن از آن را ندارند!