ماهان شبکه ایرانیان

دیجیاتو در یلدا خاطره ها را ورق می زند؛ عکس های به یادماندنی تحریریه

پاییز برگ ریز هم بالاخره به انتها رسید و امشب یلدا را جشن می گیریم تا قدم به زمستان ۹۶ بگذاریم. از آنجا که یلدا همیشه بهانه ای بوده برای دورهمی هایمان، ما نیز بر آن شدیم تا بهانه‌ای برای این کار بیابیم و چه چیز بهتر از عکس های خاطره انگیز دیجیاتویی ها.

دیجیاتو در یلدا خاطره ها را ورق می زند؛ عکس های به یادماندنی تحریریه

پاییز برگ ریز هم بالاخره به انتها رسید و امشب یلدا را جشن می گیریم تا قدم به زمستان 96 بگذاریم. از آنجا که یلدا همیشه بهانه ای بوده برای دورهمی هایمان، ما نیز بر آن شدیم تا بهانه‌ای برای این کار بیابیم و چه چیز بهتر از عکس های خاطره انگیز دیجیاتویی ها.

در ادامه این مطلب نگاهی خواهیم انداخت به مجموعه ای از چند عکس خاطره انگیز که هرکدام داستانی در پس خود دارند و دوربین تک تک اعضای تحریریه دیجیاتو آن را ثبت کرده اند.

اسامی به ترتیب حروف الفبا مرتب شده اند:

امین بیگ زاده

«به به چه جنگل قشنگی. اینجا کجاست؟» هر کسی که این عکس را برای اولین بار می بیند، تقریبا با چنین جمله ای به آن واکنش نشان می دهد. اما برای من این عکس یادآور یکی از وحشتناک ترین شب های زندگیم است که به اتفاق چند نفر از دوستان دیجیاتویی در قلب جنگل به صبح رساندیم.
همین منظره را در تاریکی یک شب سرد مجسم کنید؛ در حالی که از لابلای درخت های روبرو، برق چشم های زرد حیوانات وحشی را می بینید که شما را احاطه کرده اند و صدای زوزه های بلندشان از فاصله کمتر از صد متری به گوش تان می رسد. دیگر منظره قشنگی نیست، هست؟
عکس را پس از طلوع آفتاب و دقیقا از همان جایی گرفتم که صدای زوزه ها به گوش می رسید. عکس خوبی شد، منظره ای زیبا از یک جنگل بکر که آرامش معصومانه ای را به بیننده منتقل می کند. اما در پشت این ظاهر زیبا و آرامش بخش، وحشتی نهفته شده که هر بار تماشای آن تمام تنم را به لرزه می اندازد.

هیچ وقت سابقه نداشته عکسی بگیرم و با اپلیکیشن های ادیتور تغییری در آن ها به وجود نیاورم. این عکس هم دقیقا همین طوری و به طور کاملا اتفاقی به این سر و شکل درآمد.
یک عکس ساده از ترافیک ماشین های زیر پل طبیعت گرفتم و سعی کردم کار جالب و متفاوتی با آن بکنم. مشغول دستکاری عکس در اپ Pixlr بودم که ایده ای میرِر کردن آن به ذهنم رسید.
نتیجه جالب تر از چیزی شد که فکرش را می کردم. خیلی از کسانی که عکس را دیدند خطای دید و زاویه عجیب و غریبی که با اعمال افکت در آن ایجاد شده را تحسین کردند و گفتند که یاد سکانس مشهور خم شدن خیابان در فیلم اینسپشن افتاده اند.

وقتی که بی هوا این عکس را می گرفتم، حتی روحم هم خبر نداشت که یک پدیده نادر علمی را با دوربین موبایلم ثبت کرده ام. نزدیک غروب یکی از روزهای دلگیر پاییزی بود که در بوستان فاتح کرج قدم می زدم. موقع قدم زنی نگاهی به درختان پیر بالای سرم انداختم و نمی دانم چرا احساس کردم که بین شاخه ها الگوی خاصی وجود دارد؛ گویی درختان بین شاخه هایشان راهی باز کرده اند تا با هم برخورد نداشته باشند.
با کمی تحقیق در اینترنت، متوجه شدم صحنه ای که دیدم در واقع یک پدیده علمی به نام «کم رویی تاج» بوده که تا حالا آن را نمی دانستم؛ یک شعور ذاتی در درختان که با آن از برخورد به هم و شکستن شاخه هایشان جلوگیری می کنند. واقعا برای عکسی که بی هوا گرفته شده تجربه عجیب و جالبی بود.

امین قیاسی

این عکس در اولین کوهنوردی ام گرفته شد و از آن جهت ارزشمند است که این اتفاق پس از یکسال مصدومیت و خانه نشینی ثبت شد. یکسال قبل از این کوهنوردی، یکی از بهترین دکترهای ارتوپد و جراح های متخصص زانو به من گفت که بدون انجام 4 چهار جراحی روی زانوهایم قادر به راه رفتن نخواهم بود!
از آن روز به بعد، یک سال وقت گذاشتم تا بدون جراحی، عضلاتم را قوی کرده تا بتوانم انحراف زانویم را جبران کنم! اکنون عضلاتم به قدری قوی شده است که می توانم ورزش کنم و به کوهنوردی برم!
همین مسئله باعث شده وقتی کسی وظیفه ای سخت همچون کندن کوه را از من می خواهد،
ترسی به خود راه نداده و فقط میپرسم که کدام کوه را می خواهد؟

امیر مستکین

همیشه فکر می‌کردم هیچ‌وقت هیچ‌دلیلی برای سفر به چین ندارم اما موقعیت بازدید از کارخانه MSI در ابتدای امسال باعث شد راهی این سرزمین پهناور شوم؛ کونشان، شانگهای و هانگزو با آن رودخانه فوق‌العاده‌اش باعث شدند تا نظرم کاملاً درباره چین تغییر کند. چین کشوری است که شکاف طبقه‌های اجتماعی به وضوح در آن به چشم می‌خورد. این تصویر هم تا وقتی ندانید که مرز میان محله فقیر و ثروت‌مندنشین شانگهای است، هیچ جاذبه‌ای ندارد. در قسمت سمت چپ خانه‌هایی قدیمی وجود دارد که چند خانواده در آن زندگی می‌کنند اما در قسمت سمت راست، دست‌کم تا جایی که من دیدم، بناها و معماری‌هایی را خواهید دید که کلمات قدرت روایت زیبایی‌شان را ندارند.

چینی‌ها به سازه‌های بلند و بزرگ بیش از هر چیز دیگری علاقه‌ دارند؛ زمانی که در شانگهای در مسیر فرودگاه بین‌المللی این شهر از روی پل‌های تو در تو که از میان هم رد می‌شوند عبور می‌کنید و بلندی سرگیجه‌آورشان را می‌بینید، پل صدر تهران به نظرتان بیشتر چیزی شبیه به اسباب‌بازی می‌ماند. این عکس را از پنجره اتاقم در طبقه بیستم هتلی گرفتم که در شهر تقریباً صنعتی کونشان واقع شده؛ جایی که کارخانه شرکت‌های زیادی در حاشیه آن و شهرک‌های صنعتی‌اش فعالیت می‌کنند و گجت‌هایی که امروز به دستمان می‌رسند در آنجا ساخته می‌شوند.

دومین ساختمان بلند جهان در قلب شانگهای؛ آسمان‌خراشی 121 طبقه که وقتی من آن را از همین نقطه‌ای که در تصویر می‌بینید دیدم، چند‌ ماهی بود که کار ساختش به پایان رسیده بود. وقت رفتن به داخل آن و حضور روی یک سازه بر فراز ابرها را نداشتم اما شاید همین حضور، من را دوباره راهی شانگهای کند.

حمید مقدسی

تماشای بهشت در میان کویر، همان حسی بود که «باغ گلشن» در شهر طبس به من داد. شب دیروقت بود که به طبس رسیدم و صبح با دیدن این باغ، احساس گم‌گشتگی در مکان و زمان داشتم. قدمت باغ گلشن طبس به دوره زندیه برمی‌گردد و یکی از زیباترین باغ‌های جهان محسوب می‌شود.

یک گردش عادی در ابتدای پاییز به ثبت این عکس ختم شد. غروب خورشید، ترکیب آب دریاچه، ابرها و کوه‌ها در دوردست، و البته ویرایش کامپیوتری برای افزایش دامنه دینامیکی، همه در تشکیل این تصویر نقش داشتند.

قطره‌های باران روی چمن‌ها، در آستانه یخ‌زدن در فصل زمستان.

سپهر زنگنه

سپهر زنگنه: ماجرای رونمایی از خودروهای تازه، شاید از هیجان انگیز ترین بخش های شغل خبرنگاری حوزه خودرو باشد اما چند سالیست که به لطف فضای مجازی تصاویر اکثر خودروها زودتر از برگزاری مراسم رسمی منتشر می شود و حال و هوای مراسم رونمایی از بین می رود، اما در ایران با شرایط به مراتب جالب تری روبرو هستیم، از یک سو وارد کنندگان خودروهای خارجی تمایل زیادی به برگزاری مراسم سنتی رونمایی و پرده برداری از محصولات تازه شان - که ماه ها و سال ها قبل در دنیا عرضه شده اند- دارند و از سوی دیگر شرکت های داخلی مانند ایران خودرو و سایپا وقعی به چنین مراسمی نمی نهند. برای مثال ایران خودرو تاکنون هیچ تلاشی برای پرده برداری و برگزاری نشست خبری در مورد خودرویی نظیر دنا پلاس توربو نکرده است. حال تصور کنید در چنین شرایط مضحکی، برگزاری نمایشگاه خودرو کرج در فضای یک گلخانه و خریداری پارچه ای به عظمت یک کامیون چهار محوره غول آسا و تلاش برای مخفی کردن این هیولای 15 تنی زیر پارچه مذکور و رونمایی از محصولی که سال هاست در بازار جهان حضور دارد، تا چه حد می تواند نمایانگر بلبشوی صنعت خودرو کشور باشد.

سینا گلستانه

هرچقدر برای ساختن عکس های عالی تلاش کنید، باز هم بسیاری از بهترین عکس های شما به شکل کاملاً اتفاقی ثبت می شوند و این تصویر، یکی از همان هاست. در یک جمعه ی بهاری، در حال چرت زدن در هوای مطبوع تراس بودم و قابلیت های دوربین موبایلی که برای بررسی در اختیار داشتم را امتحان می کردم (احتمالاً گلکسی اس 8). از سرعت بالای ثبت عکس در پرچمدار سامسونگ به وجد آمده بودم، خصوصاً در مقایسه با موبایل خودم که یکی از پرچمداران ال جی بود و در آن زمان چندان سریع به حساب نمی آمد. برای امتحان کردن سرعت عکس برداری، تلاش کردم پرواز پرندگان از فراز پشت بام خانه ی مقابل را ثبت کنم. این عکس به خوبی حس و حال آن لحظه را در خود محفوظ دارد، تصویری که با این تفسیر روی حساب اینستاگرام شخصی من قرار گرفت:
«Give the ones you love wings to fly, roots to come back and reasons to stay»

اگر راک باز باشید، احتمالاً خاطراتی از کنسرت های لغو شده در سال های گذشته به خاطر دارید. این موضوع در آن سال ها آنقدر فراگیر بود که تعجب چندانی در پی نداشت، حتی وقتی در میانه ی کنسرتی در دانشگاه تهران، اجرای گروه متوقف شد و تماشاچیان به سمت خروجی راهنمایی شدند! خوشبختانه در سال های اخیر این رویه کنار گذاشته شده و حالا طرفداران این سبک موسیقی هم مثل علاقه مندان پاپ، قادر هستند اجرای گروه های مورد علاقه خود را از نزدیک تجربه کنند. این تصویر اولین کنسرت متال را نمایش می دهد که به شکل رسمی در سالنی اسم و رسم دار برگزار شده است، بدون اینکه متوقف شود یا پیش از اجرا جلوی آن گرفته شود، آن هم همراه با وکال یا خواننده.

علی باقرزاده

سال 1391، مالزی، جزیره بورنئو
دوربین: نیکون AW100
سوار قطاری بی در و پیکر بودم تا برای قایق سواری رفتینگ، به رودخانه «پاداس» بروم. از آنجایی که قصد داشتم سبک سفر کنم، دوربین اصلی، لنز ها و حتی موبایل را همراه خودم نبردم و به دوربینی قناعت کردم که تنها خاصیتش ضد آب بودنش بود. چند دقیقه پس از سوار شدن به قطار، محو تماشای طبیعت بکر اطراف بودم و مدام خودم را برای همراه نیاوردن دوربین اصلی سرزنش می کردم. بالاخره تصمیم گرفتم برای سرگرمی هم که شده، دوربین را روشن کنم. لحظاتی بعد پسرکی با جدیت مردانه خاصی از پنجره به بیرون سرک کشید و با ژستی دستانش را روی هم گذاشت. با وجود اینکه مشخص بود مسیر حرکت قطار را بارها پیموده، ولی به طبیعت بکر جزیره خیره شده بود.

یونس مرادی

تو زلزله چند وقت پیش سرپل ذهاب این عکس رو گرفتم و مربوط به خونه یکی از آشنایان هستش که چندین و چندبار برای دورهمی اونجا جمع شده بودیم و خاطرات خوشی ازش داشتیم، اما این بار فقط ویرانه ای که می بینید ازش باقی مونده بود.

آرش پارساپور

یازده دوازده سالم بود، ما از اون خانواده هایی بودیم که عیدی و تولد بهمون خوب می رسیدن وقتی طفل بودیم، یعنی کل کل عمو و دایی ها با هم سر اینکه ما بیشتر کادو میدیم به نفع ما بچه ها بود. پول های عیدی و تولد خودم و داداشم ژوبین رو جمع کردیم و خودمون خودسر بدون اینکه اصلا به خونه خبر بدیم رفتیم توپخونه. یک عدد پلی استیشن 2 خریدیم با دو تا بازی و اومدیم خونه. جدا از اینکه کتک و فحشاشو خوردیم، یادمه ساعت 8 شب نشستم پاش و دقیقا 4 بعد از ظهر فرداش خاموش کردم دستگاه رو، تمام این مدت ICO بازی کردم و بعد که خاموشش کردم و رفتم ناهار بخورم سر میز با صورت رفتم تو بشقاب غذا و بیهوش شدم. پلی استیشن 2 من هنوز هم کار میکنه و جزو بهترین دوران زندگی بچگی های منه.

دانشجوی روزنامه نگاری بودیم و باید پول در میاوردیم تا بتونیم با بچه ها دائم بریم کافه و سینما و کلاسا رو بپیچونیم. دختر هم نبودیم مهمون بشیم و باید معمولا دیگران رو مهمون می کردیم! چاره ای نبود جز اینکه بریم سر کار. دوسال آخر دوران دانشجوییم با آخرین قطار مترو میرفتم تا ساعت 12 برسم سرکار و تا 8 صبح کار کنم، چندرغازی در میاوردیم توی این کار شبانه و کورمال کورمال میرفتیم سرکلاسا تا ظهر بشه و بپیچیم بریم کافه بحث مثلا هنری یا سیاسی کنیم. شب کاری از اون دوران توی خون من مونده و هنوزم مثل جغد نصف شب ها بیدار می شم و کتاب می خونم تا خوابم ببره ولی غالبا صبح میشه و روز از نو.

این عکس بدون شرح باشه بهتره، تمام بچه های دیجیاتو (لااقل نصفیشون) میدونن که من برای به دست آوردن اینها حاضرم آدم هم بکشم. همونجور که لازانیا یک نوع روش زندگی برای گارفلید حساب میشه، پرینگلز برای من معنای خود خلقت و زندگیه.

محمد مافی ها

درست همون شبی که بعد از مدت ها انتظار تونستم یه دوربین DSLR بخرم، این عکس رو گرفتم. انار بدون شک زیباترین میوه دنیاست و رنگ سرخش دونه هاش هیجانی عاشقانه رو در دل انسان به وجود میاره. لذت گرفتن این عکس در ذهن من جاودانه موند. اول به خاطر این که از کیفیت بالای دوربینی که خریده بودم به شدت به وجد اومدم، دوم این که هنوز هم فکر می کنم این بهترین عکسیه که تا به امروز از طبیعت بی‌جان گرفتم. و تازه، چه چیزی بهتر از انار برای بزرگداشت شب یلدا سراغ دارید؟

مریم موسوی

این عکس را در جزیره بویوکادای ترکیه گرفتم. جزیره ای بسیار آرام و زیبا که سکوت محض بر آن حاکم بود. وقتی با این صحنه روبرو شدم تصورم کردم که این حیوانات زبان بسته به خاطر علتی نامعلوم مرده اند. اما وقتی از کنارشان رد شدم و نگاه های زیرچشم و کنجکاوشان را دیدم به این نتیجه رسیدم که آرامش و هوای خوب جزیره چنین خواب راحتی را برای آنها میسر کرده؛ چیزی که این روزها بسیاری از ما از آن بی بهره ایم. «خواب راحت و هوای پاکیزه ام آرزوست».

محسن وفانژاد

اولین بار که با پدرم به کتابخونه رفتم، حس متفاوتی داشتم. یه کشش خاصی که انگار منو به سمت خودش جذب می‌کنه. اون روز علاقه نهانم به خوندن و نوشتن عیان شد، عاشق کتاب‌ها شدم و از همه بیشتر دنبال فانتزی‌های ماجراجویانه می‌گشتم. از آخرین روزی که دیدمش بیش از سیزده سال می‌گذره اما بزرگ‌ترین میراثش که علاقه‌مند کردنم به کتاب خوندن بود همیشه باهامه. شاید یک روزی در آینده‌ای خیلی دور به سراغ نوشتن خیال‌پردازی‌های خودم رفتم، شاید...

یه سری گره‌ها توی زندگی آدم فقط با سفر کردن، خطر کردن، شب توی جنگل موندن، خوشگذرونی‌های خطرناک، جمع شدن کنار آتیش و آواز خوندن حل میشه. اونجاست که انگار یک مرتبه نگاهت به همه دنیا عوض میشه و می‌فهمی همه اون چیزایی که روز و شبت رو خاکستری و بی رنگ کردن، در برابر خواسته‌های تو پوچ و بی‌هویتن. یه جوری که قدرت فائق اومدن به هر سیاهی رو پیدا می‌کنی.

شایان ضیایی

دو تابستان پیش بود که به ناگاه تصمیم گرفتیم با محسن و دو دوست دیگر به ماسال گیلان برویم. سفر ما به ماسال کوتاه اما پربار بود؛ با محلی ها هم صحبت شدیم و زیر نم باران و در سیاهی کورکننده کوه به دور آتش نشستیم و شب را به صبح رساندیم. مهم ترین اتفاق این سفر دخترکی کوتاه قامت، زیبا و بسیار باهوش تر از آنچه سنش نشان می داد بود به نام «هستی» که به قول سامان «در چهره اش فرهنگی به قدمت تاریخ» داشت. هستی خانم سفر ما به اقتضای سنش موبایلم را از من گرفت و بعد از دقایقی بازی، به سراغ دوربین رفت. چهره اش را به هرشکلی که تصور کنید تغییر داد و طنزآمیز ترین تصاویری که می توانست را ثبت کرد؛ اما تصویر ماندگار این سفر، سلفی دخترکی با چهره ای به قدمت تاریخ با چند جوان دنیا ندیده بود.

اگر گیمر باشید و آن قدر خوش شانس که The Last of Us را بازی کرده باشید، قطعاً این تصویر برایتان یادآور درد و رنج های بی امانی است که در کنار مردی پا به سن گذاشته و دخترکی بی پناه تجربه کردیم. تصورم بر این است که توضیح برداشتی که از این تصویر داشته ام و دارم در چند پاراگراف نمی گنجد، بنابراین بیایید به نقل قولی از کتاب جاده کورمک مک کارتی بسنده کنیم:
«او برای لحظه ای کوتاه، حقیقت مطلق جهان را دید. گردش سرد و بی امان زمین. آشتی ناپذیری سیاهی. سگ های کور خورشید در حال دویدن. مکنده سیاه و خردکننده هستی. و در جایی، دو حیوان تحت تعقیب همچون روباهی زمین-گیر پشت پناهگاه‌شان می لرزند. زمانی قرض گرفته شده، جهانی قرض گرفته شده و چشمانی قرض گرفته شده که با آن سوگواری می کنند.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان