به گزارش ایسنا، شاید کمتر کسی باور کند، هنوز هم در برخی از مناطق ایران پدر یا برادری به دختر یا خواهرش اجازه نمیدهد از خانه بیرون برود یا درس بخواند. دخترانی که برای رسیدن به سن 15 سالگی و گرفتن گواهی رشد برای ازدواج تلاش میکنند تا بتوانند کلید بیرون رفتن از خانه را به دست بیاورند.
هنوز هم مردهایی در روستاهایی در جاهایی در کشور پیدا می شوند که به دخترها یا همسرانشان اجازه نمیدهند از خانه خارج شوند یا درس بخوانند. بیشتر روستاها فقط یک مدرسه آن هم تا دوره راهنمایی دارند و برای آنکه دخترها بتوانند ادامه تحصیل دهند، به شرط آنکه خانوادهشان به آنها اجازه دهد باید به نزدیکترین شهر و درس خواندن در مدرسه شبانه بروند.
گرچه اوضاع فعلی نسبت به زمان گذشته خیلی بهتر شده است اما باز هم زنان سختیهای بسیاری برای گرفتن حقشان میکشند و هنوز هم زنان روستا از ترس نگاهها نمیتوانند یک عینک آفتابی به چشمهایشان بزنند، پشت فرمان بشینند یا روسری رنگی سرشان کنند.
آسیه دانشجوی فوق لیسانس بیابان زدایی است و یکی از استثناهایی که با داشتن 30 سال هنوز ازدواج نکرده است. پدرش عارف و به گفته خودش روشنفکرتر از دیگر مردهای روستاست و سختیهای بسیاری را به جان خریده تا او و چهار خواهر دیگرش درس بخوانند و به دانشگاه بروند. تقریبا همه خواهرهای او به دانشگاه رفتهاند و خواهر کوچکش هم برای کنکور درس میخواند.
او میگوید: چند سالی میشود که گواهینامه دارم اما از ترس حرف مردم نمیتوانم پشت فرمان بنشینم و رانندگی کنم. مردهای روستای کلپورگان در سیستان و بلوچستان خیلی تعصبی هستند. بارها پیش آمده که پدرم برای انجام کاری به تهران یا زاهدان رفته و من مجبور بودم برای حضور در کلاسام تا سراوان بروم. با آنکه گواهی نامه دارم اما از ترس حرف مردم ترجیح دادم سختی پیدا کردن ماشین تا شهر را به جان بخرم.
آسیه در دانشگاه زاهدان درس میخواند، به همین دلیل مجبور است هفته ای دو بار مسیر روستای کلپورگان به سراوان و زاهدان را طی کند.
او با بیان اینکه از ترس اینکه مردم نگویند دختر فلانی رفته زاهدان و رفتارش تغییر کرده است، حتی جرات نمیکنم عینک آفتابی به چشمهایم بزنم، ادامه میدهد: زنان در سیستان و بلوچستان مشکلات بسیاری دارند. هیچوقت آن روزهایی زمستان را که مجبور بودیم با موتور پدرم برای رسیدن به کلاسهایم به سراوان برویم و یخ بزنیم، فراموش نمیکنم. با این حال از زندگی راضی هستم.
آسیه اضافه میکند: من و خواهرهایم به واسطه رفتن به دانشگاه و حضورمان در یک جامعه بزرگتر بینش وسیع تری پیدا کردیم و از حالت تعصبی روستا بیرون آمدیم. وضعیت زنان در شهرها مثل سراوان و زاهدان بهتر است و کسی آنها را برای رانندگی در خیابان بد نگاه نمیکند. اما چون مردم روستا در فضای بسته تری زندگی میکنند، درک درستی از محیط اطرافشان ندارند.
او زمانی که مدرسه کلپورگان فقط تا دوره ابتدایی معلم داشته است، مقطع راهنمایی را خانه به دختران آموزش داده است. کلاس درس هر روز در خانه یکی از 12 دانش آموز برگزار میشده است. حالا یکسالی میشود که دوره راهنمایی را هم به مدرسه اضافه کردهاند.
آسیه میگوید: نسل جدید با اینکه خیلی باهوش هستند اما احترام گذاشتن به بزرگتر از خود را بلد نیستند. من دانش آموزانی باهوشی داشتم که اگر امکانات داشتند یا پدر و برادرهایشان اجازه ادامه تحصیل را به آنها میدادند، قطعا میتوانستند پزشک شوند.
با تعصبها جنگیدم
پروانه دهواری- مسوول کارگاه سفالگری و دومین موزه زنده دنیا در کلپورگان- یکی دیگر از زنانی است که بارها در بین صحبتهایش به سختیهایی که برای ثابت کردن تواناییهای خود و زنان دیگر روستا کشیده است، اشاره میکند.
او هنوز هم وقتی درباره زنانی که با مشکلات بسیار در خانه هایشان سفالگری میکنند و جایی برای پخت کارهایشان ندارند، سخن میگوید، اشک در چشمهایش حلقه میزند.
پروانه میگوید: پیش از این افراد خاصی حق استفاده از کارگاه سفال کلپورگان را داشتند. وقتی که میدیدم مسنترها ساعتها برای ساخت سفالهایشان وقت میگذارند و بعد از آنکه آنها را با هیزم پخت میکنند و میشکند، قلبم درد میگرفت. همیشه به اینکه چطور میتوانم پولی جمع کنم تا بتوانم برای آنها یک کوره راه بیندازم، فکر میکردم اما هزینه ساخت یک کوره حدود 20 میلیون بود و من این پول را نداشتم. حتی یک خیر پیدا کردم تا ایدهام را عملی کنم اما نشد.
او 25 سال دارد و از 15 سالگی ازدواج کرده است. یک دختر و یک پسر دارد. از بچگی سفالگری و در نمایشگاه های مختلفی شرکت کرده است. وقتی مسوولان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری فعالیتهایش را می بینند پیشنهاد مدیریت دومین موزه زنده دنیا را به او میدهند.
پروانه بارها تعصب مردان روستا را از نزدیک دیده است و بیان میکند: یک بار برای حضور در نمایشگاهی از من دعوت شد تا هم سفالگری را آموزش دهم و هم درباره چگونگی ساخت سفال هفت هزار ساله کلپورگان صحبت کنم. کلپورگان است و هنر قدیمی سفالگریاش که به تازگی ثبت جهانی شده است. کلیپی از موسیقی عرفانی و هنرهای سنتی روستای کلپورگان در آن نمایشگاه ساخته شد که من هم در بخشی از آن و در حین نقش زدن روی سفال حضور داشتم. من هنوز به خانه نرسیده بودم که این کلیپ در بین مردم روستا پخش شد.
او ادامه میدهد: مردم آن فیلم را به همسرم نشان میدادند و اعتراض میکردند که چرا همسرت در فیلمهاست؟ همسرم هم جواب میداد این باعث افتخار من است و به همسرم اعتماد کامل دارم. تا مدتی وارد هر خانه ای که میشدم با کنایه با من صحبت میکردند.
پروانه با بیان اینکه با تعصبات جنگیدم، میگوید: با همسرم صحبت کردم، او هم با مردم حرف زد و جو روستا را آرام کرد. همسرم هیچ وقت من را تنها نگذاشت و همیشه در همه کارها کمکم کرد. صبحها که من در کارگاه مشغول هستم، او از دو بچهام مراقبت میکند و حتی گاهی اوقات ناهار هم درست میکند و بعد از ظهرها هم جایش را با من در کارگاه عوض میکند.
او فقط توانسته تلا دوره راهنمایی درس بخواند و حالا تصمیم دارد ادامه تحصیل دهد و هنر بخواند. وقتی برای ادامه تحصیل به هنرستان سراوان رفته، گفته اند برای ادامه تحصیل در این رشته باید تا زاهدان برود و اگر میخواهد در سراوان درس بخواند فقط میتواند رشته گرافیک را دنبال کند.
پروانه جزو زنانی است که تابوی رانندگی در روستا را شکست. او و مسوول قدیمی کارگاه سفال کلپورگان تنها زنان راننده روستا هستند.
امید زنان و دختران روستای کلپورگان به عنوان جهانی شدن این روستا به واسطه سفالهای هفت هزار سالهاش است، عنوانی که آرزو می کنند به از بین بردن افکار تعصبی مردها کمک کند.