خانه داری حضرت فاطمه
زندگانى زهرا (علیه السلام) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانى او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوى او،پدر او و فرزندان او نمونهاند.نمونه مسلمانهایى آراسته بفضیلت و خوى انسانى.انسانهائى که از میان مردم،برمىخیزند،با مردم زندگى مىکنند،چون دیگر مردم راه مىروند،مىخورند،مىپوشند،اما از آن سوى این غریزهها سرشتى دارند،برتر از فرشته،سرشتى پیوسته بخدا.انسانهائى که درد دیگران را دارند،یا درد مردم را مىدانند و مىکوشند تا با رفتار و کردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ایشان شریک شوند.و گاه درد مىکشند تا دیگران درمان یابند.چنین کسان طبیبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق کامل این بیت که: کل یرید رجاله لحیاته×یا من یرید حیاته لرجاله (1) برترى را در بزرگى روح مىدانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زندهاند براى آنست که زندگى درست را بدیگران بیاموزند. بآنها مىگویند هنگامى که با مردم زندگى مىکنى دیگر تو نیستى.این مردمند که باید براى خدمت آنان زنده بمانى.در انسان دوستى تا آنجا پیش مىروند که مىگویند چگونه سیر بخوابم و در دور دستترین نقطهها انسانى گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (علیه السلام) پرورده چنین مدرسهاى است.نو عروسى که جهاز او بهاى یکى زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وى چند کاسه و کوزه سفالین باشد،پیداست که در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد. اکنون فاطمه (علیه السلام) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مىدهد.او پیش از این،درسهائى نظیر این درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى باید پى در پى تکرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملکه نفسانى در آید هر چند او نیازى به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط: -دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى که شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشکستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است. -دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمین را مالک شود.اما او خشنودى خدا را اختیار کرد! دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنیا در دیدهات زشت مینمود. (3) من در باره تو کوتاهى نکردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر دادهام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4) . خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکى برکنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایتها چنین آمده است: زنها براه مىافتند.اسماء دختر عمیس مىماند. -تو کیستى؟چرا نرفتى؟ -من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبى دختر جوان باید زنى را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازى افتد. قسمت اخیر این داستان را مؤلف کشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانى نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانکه نوشتیم جعفر بن ابى طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشهاند (6) وى همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود بکدام یک از این دو شادمان باشم«فتح خیبر یا بازگشت جعفر» (7) . بنابر این ممکن نیستبگوئیم اسماء شب عروسى فاطمه (علیه السلام) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درستباشد و اگر روایت کنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بکر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست که ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وى را با عمر بر سر اینکه مهاجران حبشه امتیازى بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوى او را با پیغمبر در شب عروسى فاطمه نوشته است (8) . یکى از فاضلان معاصر که کتابى بنام«فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و کتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنکه با چنین مشکلات روبرو گردیده و پس از آنکه گفتههاى علماى پیشین را مبنى بر ناممکن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسى آورده است.گوید: «راه حل معقول اینست که بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لکن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مکه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریاى سرخ را به پیمایند این کار چندان مشکل نیست. (10) این مؤلف بزرگوار یک نکته مهم را فراموش کرده است،و آن اینکه وقایع تاریخى تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولى و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا که ممکن باشد به جمع عرفى و یا جمع فقاهتى متوسل مىشود،بخاطر این است که مدلول روایت اثر عملى دارد،یعنى بیان کننده یکى از احکام پنجگانه تکلیفى است و تا آنجا که ممکن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد. اما چنین جمعى را در داستانهاى تاریخى نمىتوان پذیرفت.و بر فرض که بپذیریم لا اقل باید سندى داشته باشیم که اشاراتى و لو با جمال به رفت و آمد مکرر مهاجران مکه به حبشه داشته باشد.ما مىدانیم دستهاى از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مکه بازگشتند،و آن هنگامى بود که شنیدند و یا پیش خود تصور کردند،مردم مکه از مخالفتخود با پیغمبر دستبرداشتهاند. ابن هشام نام یک یک این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندى کوچکترین اشارتى به بازگشت جعفر بن ابى طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست. آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریاى سرخ آسان باشد،دلیل نمىشود که هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.کسانى که از بیم جان و یا آزار جسمانى به کشورى بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشهاى نبودند که پیوسته از نقطهاى به نقطه دیگر مىرود. از اینها گذشته ما سندى از قرن دوم هجرى در دست داریم که داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند کتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیرى است.کتاب مصعب جنبه تبلیغاتى ندارد.گزارشى دقیق است که از روى روایتهاى دست اول نوشته شده وى درباره اسماء چنین نویسد: «چون جعفر بن ابى طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را براى او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله براى نجاشى نیز فرزندى زاده شد،کس نزد جعفر فرستاد که: -پسرت را چه نامیدهاند؟ -عبد الله! نجاشى فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشى منزلتى یافت،چون جعفر با مسافران دو کشتى عازم بازگشتشد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را که در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنکه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینهترین و در عین حال روشنترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما مىدانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد. نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذرى آمده است.بلاذرى نویسد: جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانى خود هزینه او را مىفرستاد.سپس با گروهى از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13) پس روایاتى را که حاضر بودن اسماء را در مکه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسى فاطمه (علیه السلام) متذکراند،باید مبتنى بر تخلیط حادثهها با یکدیگر و شبیه دانستن نام شخصى با دیگرى دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده مىشود. سه روز پس از عروسى بدیدن دخترش مىرود.درباره زن و شوهر دعا مىکند.دیگر بار فضیلتهاى على (علیه السلام) را بر مىشمارد و بخانه بر مىگردد.اما چنان مىنماید که دورى دختر را، حتى در این مسافت کوتاه نمىتواند تحمل کند.سالهاست فاطمه شب و روز در کنارش بوده است.او علاوه بر آنکه دخترش بود،یاد خدیجه را براى او زنده نگاه میداشت.«چه کسى جاى خدیجه را مىگیرد؟!روزیکه مردم مرا دروغگو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى که همه مرا رها کردند دین خدا را با ایمان و مال خود یارى کرد» (14) مىخواستیادگار خدیجه پیوسته در کنارش باشد،اما او اکنون همسر على است و باید در خانه او بماند.اگر حجرهاى نزدیک خانه خود براى آنان آماده کند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممکن است مسلمانان مدینه در زحمتبیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.ولى این کارى دشوار است چه هم اکنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر مىبرند.حارثة بن نعمان آگاه مىشود و نزد پیغمبر مىآید: -خانههاى من همه بتو نزدیک استخود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوستتر دارم که مالم را بگیرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى. -خدا تو را پاداش بدهد. از این روز فاطمه و على به یکى از خانههاى حارثه منتقل میشوند. (15) سالهاى دوم هجرت و اند سال پس از آن براى پیغمبر و مسلمانان،سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سیاسى و چه از جهتشرائط اجتماعى و اقتصادى.روزى که پیمان مدینه بسته شد (16) ،یهودیان با آنکه از حقوق سیاسى و اجتماعى برخوردار بودند،بعللى که این کتاب تاب تفصیل آنرا ندارد، (17) دشمنى خود را با پیغمبر آغاز کردند و تا آنجا پیش رفتند که به حکم قرآن مسلمانان به یکباره رابطه خود را با آنان بریدند.تغییر قبله از مسجد اقصى به خانه کعبه کینه آنانرا با پیغمبر بیشتر کرد.دسته دیگرى نیز در یثرب بسر مىبردند که زیر پوشش مسلمانى بزیان مسلمانان کار میکردند. سرکرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود.این عبد الله پیش از رسیدن پیغمبر به مدینه سوداى حکومتشهر را در سر داشت و مقدمات ریاست او را نیز آماده کرده بودند لیکن هجرت پیغمبر از مکه بدانجا او را از این بزرگى محروم ساخت. عبد الله و کسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پیغمبر را گرفتند،لیکن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله که هر گاه فرصتى دست مىداد ضربتى کارى باسلام و مسلمانان مىزد،چنانکه با عقب نشینى در جنگ احد عامل شکست مسلمانان گشت.حادثه رجیع و بئر معونه (18) را نیز که در آن بیش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسیدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبیلههاى دنیا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند. شرایط اقتصادى نیز دشوار بود،مسلمانان مدینه و انصار تا آنجا که مىتوانستند از همراهى با مهاجران دریغ نمىکردند،بلکه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم میداشتند.اما مگر توان مالى مشتى کشاورز و کاسب خرده پا چه اندازه است؟غنیمتهاى جنگى هم رقمى نبود که نیاز نو مسلمانان را بر طرف کند و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) که هدایت و ریاست این مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خویشاوندان و بستگان خود مقدم مىداشت.اگر گشایشى در کار پیدا مىشد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.این درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مىدارند باید لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدایان،یتیمان و اسیران بخورانند بى آنکه بر آنان منتى نهند.و بدانند که این لقمه حق آن مستمندان است.حقى که خدا براى آنان معین فرموده در مقابل پرداخت این حق نباید چشم پاداش و یا سپاس داشته باشند.پاداش این کار نیک را در جهان دیگر خواهند گرفت.روزیکه همه چهرهها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ایشان خندان خواهد بود. (19) مسلم است که على پسر عموى پیغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن این فرمان سزاوارتر از دیگران بودند.این آیهها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همین دستور اخلاقى بود که این زن و شوهر بیش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از این تاریخ هنگامى که على دیده از این جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنکه پنجسال آخر زندگانى را در حکومتبر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (علیه السلام) در نخستین خطبه خود او را چنین ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت که از پیشینیان کسى بر او سبقت نگرفت و از پسینیان کسى بپاى او نخواهد رسید.چون پیغمبر او را به ماموریتى مىفرستاد جبرئیل از سوى راست و میکائیل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پیروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است»این سند نوشته ابن سعد در کتاب الطبقات الکبرى و از قدیمترین اسناد تاریخى و مورد استناد همه تاریخ نویسان است. ابن عبد ربه اندلسى که در آغاز سده چهارم مرده و کتاب او در پایان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سیصد درهم نوشته است (21) . بسیار بى انصافى است که کسى بگمان خود و یا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه،کتابى بنویسد و بخواهد اسلام را از دیدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتکاء ترجمهاى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمایهدار زمان خود معرفى کند. این بى انصافان که براهنمائى اندیشه کوتاه بین مىخواهند هر حادثهاى را با تاویلهاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دریافتهاى غلط خویش منطبق سازند،این رنج مختصر را هم بر خود هموار نمىکنند که نخست همه اسناد را بررسى نمایند آنگاه آنرا طبقهبندى کنند و سپس با روشى که همه تاریخ نویسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمىتوانند یا نمىخواهند خدا مىداند «و من یضلل الله فماله من هاد» (22) .
پی نوشت ها :
1.همگان دیگر کسان را براى خود مىخواهند جز تو که خود را براى دیگر کسان مىخواهى. (متنبى.دیوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه کنید به نامه امیر المؤمنین على علیه السلام به عثمان بن حنیف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.کشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان کتاب 351.
5.حلیة الاولیاء ج 2 ص 75.
6.رک.ابن هشام ج 1 ص 345 و ابن سعد ج 8 ص 205.
7.ابن هشام ج 3 ص 414.
8.حلیة الاولیاء ج 2 ص 74-75.
9.فاطمة الزهراء من المهد الى اللحد.
10.ج 2 ص 204.
11.نسب قریش ص 81.
12.ج 1 ص 345.
13.ص 198.
14.بحار ج 43 ص 131 و رک ص 21 این کتاب.
15.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش یک و الاخبار الموفقیات ص 376.
16.رجوع کنید به تحلیلى از تاریخ اسلام،از نویسنده.ص 39-53.
17.رجوع شود به تحلیلى از تاریخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
18.خلاصه حادثه رجیع اینکه نمایندگانى از طائفه کنانه نزد پیغمبر آمدند،و از او خواستند، کسانى را به قبیله آنان بفرستد تا احکام اسلام را بدیشان بیاموزند پیغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان کرد،ولى آنان در موضعى بنام رجیع بر این شش تن حمله بردند،چهار تن را کشتند و دو تن دیگر را به مشرکان مکه تسلیم کردند و آن دو تن در آنجا بکین کشتگان قریش در بدر کشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمایندگان پیغمبر به شهادت رسیدند.
19.سورده دهر آیات 8-11.
20.الطبقات ج 3 ص 26.
21.العقد الفرید ج 5 ص 103.
22.الرعد:33.
ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719
/ع