ماهان شبکه ایرانیان

زندگینامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

مقدمه   تولد و کودکى.   امام حسن (علیه السلام) فرزند امیر مؤمنان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) است

زندگینامه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

مقدمه
 

تولد و کودکى.
 

امام حسن (علیه السلام) فرزند امیر مؤمنان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه واله) است.امام حسن (علیه السلام) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت .وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد.رسول اکرم (صلی الله علیه واله) بلا فاصله پس از ولادتش , او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت .سپس براى او بار گوسفندى قربانى کرد, سرش را تراشید و هموزن موى سرش -که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد.پیامبر (صلی الله علیه واله) دستور داد تاسرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سرنوزاد سنت شد.این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت .کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست .لقب هاى او سبط, سید, زکى , مجتبى است که از همه معروفتر مجتبى میباشد.پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها میفرمودکه حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خودمیفرمود : شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند .امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله) که با رحلت حضرت فاطمه دوماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت , تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .امام حسن (علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت , به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد, و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت , معاویه که دشمن سرسخت على (علیه السلام) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و درآخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود, به عراق که مقرخلافت امام حسن (علیه السلام) بودلشکر کشید و جنگ آغاز کرد.ما دراین باره کمى بعد تر سخن خواهیم گفت .امام حسن (علیه السلام) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (صلی الله علیه واله) بسیار مانند بود.وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:.داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى , چشمانى سیاه , گونهاى موار,محاسنى انبوه , گیسوانى مجعد و پر, گردنى سیمگون , اندامى متناسب , شانهیى عریض ,استخوانى درشت , میانى باریک , قدى میانه , نه چندان بلند و نه چندان کوتاه .سیمایى نمکین و چهرهاى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهرهها .ابن سعد گفته است که حسن و حسین به ریگ سیاه , خضاب میکردند .

کمالات انسانى.
 

امام حسن (علیه السلام) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خودبود.تا پیغمبر (صلی الله علیه واله) زنده بود, او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند,گاهى آنان را بر دوش خود سوار میکرد و میبوسید و میبویید.از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه واله) روایت کردهاند که درباره امام حسن و امام حسین (علیه السلام)میفرمود: این دو فرزند من , امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند ( کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند ).امام حسن (علیه السلام) بیست و پنج بار حج کرد, پیاده , درحالى که اسبها نجیب را با او یدک میکشیدند.هرگاه از مرگ یاد میکرد میگریست و هر گاه از قبر یاد میکردمیگریست , هر گاه به یاد ایستادن به پاى حساب میافتاد آن چنان نعره میزد که بیهوش میشد و چون به یاد بهشت و دوزخ میافتاد, همچون مار گزیده به خود میپیچید.از خدا طلب بهشت میکرد و به او از آتش جهنم پناه میبرد.چون وضو میساخت و به نماز میایستاد, بدنش به لرزه میافتاد و رنگش زرد میشد.سه نوبت دارائیش رابا خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت .گفته اندک : امام حسن (علیه السلام) در زمان خودش عابد ترین و بى اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود.در سرشت و طینت امام حسن (علیه السلام) برترین نشانههاى انسانیت وجود داشت .هرکه او را میدید به دیدهاش بزرگ میآمد و هر که با او آمیزش داشت بدو محبت میورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را میشنید, به آسانى درنگ میکردتا او سخن خود را تمام کند و خطبهاش را به پایان برد.محمد بن اسحاق گفت : پس از رسول خدا (صلی الله علیه واله) هیچکس از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید.بر درخانه فرش میگستردند و چون از خانه بیرون میآمد و آنجا مینشست راه بسته میشد وبه احترام او کسى از برابرش عبور نمیکرد و او چون میفهمید, برمیخاست و به خانه میرفت و آن گاه مردم رفت و آمد میکردند.در راه مکه از مرکبش فرود آمد وپیاده به راه رفتن ادامه داد.در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد.ابن عباس که از امام حسن و امام حسین (علیه السلام) مسن تر بود, رکاب اسبشان رامیگرفت و بدین کار افتخار میکرد و میگفت : اینها پسران رسول خدایند. با این شأ ن و منزلت , تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند میگذشت , آنها پارههاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و میخوردند, چون حسن بن على را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو. امام حسن (علیه السلام) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : خدا متکبرین را دوست نمى دارد.و باآنان به غذا خوردن مشغول شد.آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد, هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .در جود و بخشش امام حسن (علیه السلام) داستانها گفته اند.از جمله مدائنى روایت کرده که : حسن و حسین و عبدالله بن جعفر به راه حج میرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیر زنى در آن زندگى میکرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید.چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم به حج میرویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت , گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس میکشى آنگاه میگویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیر زن سخت شد , از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد.حسن بن على (علیه السلام) او را دیدو شناخت .پیش رفت و گفت : مرا میشناسى ؟ گفت نه .گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد.آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود.او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (علیه السلام) چنان بود که به گفته مروان , با کوهها برابرى میکرد.

همسران و فرزندان امام حسن (علیه السلام)
 

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (علیه السلام) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. اما آنچه تاریخ هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (علیه السلام) عبارتند از: ام الحق دختر طلحه بن عبید الله - حفصه دختر عبد الرحمن بن ابى بکر- هند دختر سهیل بن عمد و جعده دختر اشعث بن قیس .بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند.با این توجه که ام ولد هایش هم داخل در همین عددند.ام ولد کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند میشود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش میباشد .فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى : زید, حسن , عمرو,قاسم , عبد الله , عبد الرحمن , حسن اثرم , طلحه , ام الحسن , ام الحسین , فاطمه , ام سلمه , رقیه , ام عبد الله , و فاطمه .و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب با آن حضرت درست نیست .
قسمت اول :
پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (علیه السلام) با دختر گرامى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.(1) حسن بن على ع از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریبا هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه واله) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون .گشت

فریاد رس محرومان :
 

در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته‏هاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نموده‏اند، بلکه هر کدام در عصر خود ، نمونه برجسته‏اى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مى‏رفتند.پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم ، تقوى ، زهد و عبادت ، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى‏کرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى‏شد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!«سیوطى» در تاریخ خود مى‏نویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.(2)

نکته آموزنده :
 

امام مجتبى (علیه السلام) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان مى‏بخشید، به طورى که مایه شگفت واقع مى‏شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبى (علیه السلام) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مى‏ساخت و او مى‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‏اى تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه‏اى براى خود تهیه نماید. امام روا نمى‏دید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را بسختى تامین مى‏کند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز کند.
خاندان علم و فضیلت : روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على (علیه السلام) و عبدالله جعفر، که در گوشه‏اى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته‏اند برو و از آنها کمک بخواه.وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟ (3)گفت: اتفاقا گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى (علیه السلام) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وى دادند.فقیر موقع بازگشت ، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند ، نظیر آنها را کى توان یافت؟(4)

بخشش بى نظیر:
 

حسن بن على (علیه السلام) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه ، به کار مى‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مى‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کرده‏اند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام از بزرگان به چشم نمى‏خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بى اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‏اند: « حضرت مجتبى (علیه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»(5)

کمک غیر مستقیم :
 

همت بلند و طبع عالى حضرت مجتبى اجازه نمى‏داد کسى از در خانه او ناامید برگردد و گاه که کمک مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهاى افراد کوشش مى‏فرمود و با تدابیر خاصى گره از مشکلات گرفتاران مى‏گشود. چنانکه روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه کرد و درخواست کمک نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از اینکه فرد تهیدستى از در خانه‏اش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: - آیا حاضرى تو را به کارى راهنمایى کنم که به مقصودت برسى؟- چه کارى؟ - امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولى هنوز کسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مى‏روى و با سخنانى که به تو یاد مى‏دهم، به وى تسلیت مى‏گویى، از این راه به هدف خود مى‏رسى.- چگونه تسلیت بگویم؟- وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسک على قبرها و لا هتکها بجلوسها على قبرک.»(حاصل مضمون آنکه: حمد خدا را که اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاک پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر خلیفه پیش از او از دنیا مى‏رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مى‏شد و ممکن بود مورد هتک حرمت واقع شود.)مرد فقیر به این ترتیب عمل کرد.این جمله‏هاى عاطفى در دوان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى کاست و دستور داد جایزه‏اى به وى بدهند.آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است.خلیفه گفت: راست مى‏گویى، او منبع سخنان فصیح و شیرین است.(6)

بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام) :
 

مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خرده‏گیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کناره‏گیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است.گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح مى‏سازند که چرا امام حسن (علیه السلام) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) شیعیان و پیران على با فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بیعت نکرده بودند؟آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (علیه السلام) انجام داد، امام حسن (علیه السلام) پیشتر انجام مى‏داد و در برابر معاویه قیام مى‏کرد، و آنگاه یا پیروز مى‏شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل مى‏ساخت؟ پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آورى کنیم:
1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پیش از دوران امامت
امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمى‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.

در جنگ جمل‏:
 

امام مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مى‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏کرد.(7)پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (علیه السلام) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(8)او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهره‏هاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مى‏کرد، با این کار حسن بن على (علیه السلام) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(9)

در جنگ صفین :
 

نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (علیه السلام) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (علیه السلام) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(10) آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (علیه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (صلی الله علیه واله) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(11)
2- مناظرات کوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى امیه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مى‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مى‏ساخت.مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(12) حضرت مجتبى (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‏هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(13)پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!امام (علیه السلام) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمى‏شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14) در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‏زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مى‏فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مى‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) این هر دو صحنه را مشاهده مى‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مى‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (صلی الله علیه واله) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مى‏رود(15)بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‏اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‏گیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (صلی الله علیه واله) تلقى شود.اینک براى آنکه انگیزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم: اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏اى ندید، به گونه‏اى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمى‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهیم:

از نظر سیاست خارجى :
 

از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانه‏اى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟«یعقوبى»، مورخ معروف، مى‏نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از روم حرکت کرده است. معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)این سند تاریخى نشان مى‏دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مى‏گرفت، کسى که پیروز مى‏شد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (علیه السلام) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد.امام باقر (علیه السلام) به شخصى که بر صلح امام حسن ع خرده مى‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمى‏کرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)

از نظر سیاست داخلى :
 

شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‏اى جز شکست ذلت بار نخواهد داشت.در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مى‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.

خستگى از جنگ :
 

جنگ جمل و صفین و نهروان ، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد ، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(18) مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مى‏زدند، عافیت‏طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى‏دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندى اجابت ‏نمودند، نشانه همین خستگى بود.(19)دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیده‏تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مى‏نویسد: پس(على) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه‏هاى خود رفتید و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرى‏در کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على- علیه السلام- را از خود نامید ساختند على(علیه السلام) پیوسته‏آنها را به جهاد مى‏خواند و در دعوت خویش اصرار مى‏ورزید، لیکن نه مى‏شنیدند و نه مى‏پذیرند، تا آنجا که‏روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مى‏داند؟!.(20)پس از شهادت امیرمنان(علیه السلام) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسید ، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خطبه‏اى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(علیه السلام) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسف‏انگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(علیه السلام) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)این سند تاریخى نشان مى‏دهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی ترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(22)

جامعه‏اى با عناصر متضاد:
 

علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى ، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى‏شمردند ، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى‏رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتند و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى‏رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى‏شدند.(23)

سپاهى ناهماهنگ‏:
 

این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود ، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى‏شد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه ، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(علیه السلام) مى‏نویسند: « عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود ، از گروههاى مختلفى تشکیل مى‏شد که عبارت بودند از:
1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام)
2- خوارج که از هر وسیله‏اى براى جنگ با معاویه استفاده مى‏کردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛
3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت
4- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند. (24)
بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود.
سندى گویا:شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‏اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد ، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود: هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگیدیم ، ولى امروز بر اثر کینه‏ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده‏اید. وقتى که به جنگ صفین روانه مى‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى‏داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى‏دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.عده‏اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‏اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مى‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى‏کنند! معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم. سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیة، البقیة»: ما زندگى مى‏خواهیم، ما مى‏خواهیم زنده بمانیم! (25)آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مى‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى‏رفت؟ اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مى‏کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى‏گرفت، آیا مى‏توانست جز کارى که امام حسن (علیه السلام) کرد، بکند؟ آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مى‏خوانید.
بسیج نیرو از طرف امام حسن (علیه السلام) :
برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر ، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا کرده‏اند که امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت ، بلکه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مى‏کرد ، براى تامین و تضمین این امتیازات بود! اسناد تاریخى زنده‏اى در دست است که نشان مى‏دهد این تهمتها کاملا بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمى‏باشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمى‏خواست با معاویه بجنگد ، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو کند؛ در صورتى که به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیکن از یک سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى دیگر در اثر توطئه‏هاى خائنانه معاویه ، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراکنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد.بنابراین ، کار امام حسن (علیه السلام) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.(26) ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشرتى در این زمینه جلب مى‏کنیم:

مردم پیمان شکن‏:
 

همانطور که قبلا گفته شد، مردم عراق و کوفه یکدل و یک جهت نبودند، بلکه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند که هر روز زیر پرچم گرد مى‏آمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مى‏خوردند. بر اساس همین روحیه بود که همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین ، عده‏اى از روساى قبائل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ کوفه، به امام خیانت کرده و به معاویه نامه‏ها نوشتند و تایید و حمایت خود را از حکومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حرکت به سوى عراق تشویق کردند و تضمین نمودند که به محض نزدیک شدن وى ، امام حسن (علیه السلام) را تسلیم کنند . معاویه نیز عین نامه‏ها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پیغام داد که چگونه با اتکا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)

فرمانده خائن :
 

امام حسن (علیه السلام) پس از آنکه کوفه را به قصد جنگ با معاویه ترک گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشکر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را که هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یکى از این سه نفر حادثه‏اى پیش آمد، بترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.(28)حضرت مجتبى (علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر کجا که به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)«عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حرکت داد و در محلى بنام «مسکن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد. طولى نکشید به امام (علیه السلام) گزارش رسید که عبیدالله با دریافت یک میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است. (30)پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» که مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى کوشید روحیه سربازان را تقویت کند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى کرد.(31)

توطئه‏هاى خائنانه :
 

معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اکتفا نکرد؛ بلکه به منظور ایجاد شکاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (علیه السلام)، بوسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشکر امام مجتبى (علیه السلام) شایع مى‏کرد که قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش کرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مى‏ساخت که حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرده است! کار به جایى رسید که معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را که مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات کردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند بوسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح کرد، و خون مردم را حفظ نمود»! مردم که به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش کردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)

خیانت خوارج :
 

امام مجتبى (علیه السلام) از «مدائن» روانه «ساباط» شد. در بین راه یکى از خوارج که قبلا کمین کرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد کرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عده‏اى از دوستان و پیران خاص خود، به مدائن منتقل گردید. در مدائن وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. پیشواى دوم که نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.(33)بنابراین اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح در داد چاره‏اى جز این نداشت، چنانکه طبرى و عده‏اى دیگر از مورخان مى‏نویسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد که یارانش از گرد او پراکنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)

گفتار امام پیرامون انگیزه‏هاى صلح :
 

امام مجتبى در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود: من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)پیشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‏اى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده‏هایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد.هم اکنون گویى به چشم خود مى‏بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.آنگاه امام افزود: اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى‏کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....(36)امام مجتبى که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»(37).و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمى‏یابند.

پیمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام) :
 

پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آمیز تامین کند.از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شده‏اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مى‏باشد.(38)-امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند.گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مى‏توان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‏کرد، مى‏توان به تدبیر فوق العاده‏اى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد.اینک پیش از آن‏که هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى‏توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:
متن پیمان :
ماده اول:
حسن بن على (علیه السلام) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى‏کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (صلی الله علیه واله) رفتار کند.
ماده دوم:
بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثه‏اى پیش آید حسین بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مى‏گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
ماده سوم:
بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (علیه السلام) به نیکى یاد شود.
ماده چهارم:
مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود. نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال ، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند ، تقسیم کند.(39)
ماده پنجم:
معاویه تعهد مى‏کند که تمام مردم ، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز ، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشته‏شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه‏هاى گذشته آزار نکند.علاوه بر این معاویه تمام یاران على (علیه السلام) را، در هر کجا که هستند، امان مى‏دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند ، و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود ، حق هر کس به وى برسد ، و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود. نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسین بن على (علیه السلام) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) بشود و نباید در هیچ نقطه‏اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.در پایان پیمان ، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(40)بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) ، در هنگامى که حسن بن على (علیه السلام) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (صلی الله علیه واله) روزى برفراز منبر ، با مشاهده او فرمود: « این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)

هدفهاى امام (علیه السلام) از صلح با معاویه :
 

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى که اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظریات خود مى‏یابند، همواره سعى مى‏کنند در موارد دوراهى ، جانبى را بگیرند که زیان کمترى دربر داشته باشد، و این یک اصل اساسى در محاسبات سیاسى و اجتماعى است. امام مجتبى (علیه السلام) نیز بر اساس همین رویه معقول مى‏کوشید هدفهاى عالى خود را تا آنجا که مقدور است، به طور نسبى تامین نماید. از اینرو هنگامى که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وى واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (صلی الله علیه واله) رفتار نماید.بدیهى است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامى نبود، بلکه هدف اصلى ، صیانت و نگهدارى قوانین اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا مى‏شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامین شده بود.بعلاوه، طبق ماده دوم ، پس از مرگ معاویه ، حسن بن على (علیه السلام) مى‏توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42) و در آن ایام دوران پیرى را مى‏گذرانید و طبق شرائط عادى امید زیادى مى‏رفت که عمر وى چندان طول نکشد، روشن مى‏گردد که این شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود. بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود ، زیرا در شرائطى که امیر مومنان (علیه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بى پروایى مورد سب و شتم قرار مى‏گرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه دارى در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدى از معاویه غیر قابل انکار بود.

اجتماع در کوفه :
 

پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف ، در حضور مردم، تایید شود تا جاى هیچ گونه شک و تردیدى در اجراى آن باقى نماند. این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه‏اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاکیدى نکرد ، بلکه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت: «من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون مى‏دانم که اینها را نجام مى‏دهید ، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم». آنگاه گفت: « آگاه باشید که هر شرط و پیمانى که با حسن بن على (علیه السلام) بسته‏ام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»(43) بدین ترتیب ، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.

جنایات معاویه :
 

معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مومنان (علیه السلام) را بیش از گذشته روج داد ، عرصه زندگى را بر شیعیان و ویاران بزرگ و وفادار على (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت ، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده‏اى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید ، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان على (علیه السلام) افزایش یافت به طورى که نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر مى‏بردند. معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (علیه السلام) و پیران آن حضرت را زیر پا نهاد ، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد.«طبرى» در این باره مى‏نویسد:« اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثیر» مى‏نویسد: « اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند».(45)

بیدارى و آگاهى مردم :
 

مردمى که به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروى از روساى خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعده‏هاى فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند ، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردندکه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگى به وعده‏هاى معاویه و پیروى کورکورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتکب شده‏اند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را مى‏دیدند. بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حکومت اموى آشنا شده و به فشارها ، محرومیتها ، تعقیبهایى مداوم ، و خفقانهایى که حکومت اموى به عمل مى‏آورد، پى ببرند. در حقیقت ، آنچه لازم بود امام حسن(علیه السلام) و یاران صمیمى او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بى پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیحه عقول و افکار آنها را براى درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند. بنابراین اگر امام مجتبى(علیه السلام) صلح کرد، نه براى این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالى کند، بلکه براى این بود که مبارزه را در سطح دیگرى شروع کند. اتفاقاً حوادثى که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. «طبرى» مى‏نویسد: « معاویه(پس از آتش بس) در «نخلیه» (نزدیکى کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامى از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند، و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمومنان و حسن بن على(علیه السلام) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود ، مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشى که آرزو مى‏کردند نخواهند رسید.

سیاست تهدید و گرسنگى :
 

علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط کرد. معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها را قطع کرد. «ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مى‏نویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند. هر کس که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(صلی الله علیه واله) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه‏اش را ویران کردند. شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على(علیه السلام) از اتهام به کفر و بیدینى بدتر شمرده مى‏شد! و عواقب سخت‏ترى به دنبال داشت!در اجراى این سیاست خشونت‏آمیز ، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمومنان(علیه السلام) شمرده مى‏شد. معاویه « زیاد بن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایى بصره را نیز به وى محول کرد. زیاد که روزى در صف یاران على(علیه السلام) بود و همه آنها را بخوبى مى‏شناخت، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دستها و پاهاى آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طورى که احدى از شخصیتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.

اوج فشار در کوقه و بصره :
 

چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طورى که وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد مى‏کردند و اسرار خود را با آنها در میان مى‏گذاشتند، چون از خدمتکار صاحبخانه مى‏ترسیدند، مادام که از آنها سوگندهاى مؤکد نمى‏گرفتند که آنها را لو ندهند ، گفتگو را آغاز نمى‏کردند! معاویه طى بخشنامه‏اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان على(علیه السلام) را نپذیرند! وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: « اگر دو نفر شهادت دادند که شخصى، از دوستدادان على(علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»! زیاد که بتناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت مى‏کرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غیاب وى امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وى گفت: آیا نمى‏ترسى که در میان آنها یک نفر بیگناه را کشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها را نیز مى‏کشتم هرگز از چنین چیزى نمى‏ترسیدم!« ابو سوار عدوى» مى‏گوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.

صلح، زمینه ساز قیام عاشورا:
 

این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلى حکومت اموى را تا حدى آشکار نمود. در همان حال که روساى قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن(علیه السلام)بهره‏مند مى‏شدند و از بذل و بخششهاى معاویه برخوردار مى‏گشتند، مردم عادى عراق کم کم به ماهیت اصلى حکومت بیدادگر وخودکامه معاویه که پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند ، پى مى‏بردند. (47) معاویه « مغیره بن شعبه» را بر کوفه حاکم ساخت و کار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیرکار دولت خویش پرداخت. مردم عراق هر گاه به یاد زندگانى در روزگار على(علیه السلام) مى‏افتادند ، اندوهناک مى‏شدند و از آن سستى که در حمایت از على(علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشیمانى مى‏نمودند و نیز از صلحى که میان ایشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر مى‏رسیدند، همدیگر را سرزنش مى‏کردند و از یکدیگر مى‏پرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه براى دیار حسبن بن على و گفتگو با او و شنیدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48) بنابراین دوران صلح امام حسن(علیه السلام) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حکومت فاسد اموى به شمار مى‏رفت تا روز موعود ، روزى که جامعه اسلامى آمادگى قیام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگى براى آغاز قیام‏:
 

روزى که امام حسن(علیه السلام) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسیر زنجیرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایى که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود. ازینرر و هدفى که امام حسن(علیه السلام) تعقیب مى‏کرد این بود که افکار عمومى را براى قیام بر ضد حکومت اموى آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموى پى ببرند، بویژه آنکه اشارتهایى که حضرت مجتبى(علیه السلام) به ستمگریها و جنایات حکومت اموى وزیر پا گذاشتن احکام اسلام مى‏نمود، افکار مردم را کاملاً بیدار مى‏کرد.(49)کم کم این آمادگى قوت گرفت و شخصیتهاى بزرگ عراق متوحه حسین بن على(علیه السلام) شده از او خواستند که قیام کند. ولى حسین بن على(علیه السلام) آنها را به پیروى از امام مجتبى(علیه السلام) توصیه مى‏کرد و مى‏فرمود: اوضاع فعلى براى قیام مساعد نیست و تا زمانى که معاویه زنده است، نهضت و قیام به ثمر نمى‏رسد.

بازتاب حوادث در مدینه‏:
 

پس از شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) که حسین بن على(علیه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهاى معاویه بلا فاصله در مدینه طنین مى‏افکند و محور بحث در اجتماعاتى مى‏گشت که حسین بن على(علیه السلام) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامى تشکیل مى‏داد. براى نمونه ، هنگامى که معاویه «حجر بن عدى» و همراهان او را کشت، عده‏اى از بزرگان کوفه نزد حسین(علیه السلام) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجى از نفرت در همه افراد با ایمان برانگیخت. این مطلب نشان مى‏دهد که در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حکومت اموى شکل مى‏گرفت که مبلغین و عوامل موثر آن ، همان پیروان اندک و صمیمى امام حسن(علیه السلام) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با تذکار جنایاتى که در سراسر دوران حکومت معاویه موج مى‏زد ، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
چرا امام حسن(علیه السلام) صلح امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟ : بحثهاى پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراینجا ، جاى یک سوال باقى است و آن این است که چرا امام حسن(علیه السلام) صلح کرد ولى امام حسین قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستى بود، چرا امام حسین(علیه السلام) با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن نجنگید؟ پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرائط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد. ذیلاً به گوشه هایى از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره مى‏کنیم:

فریبکاریهاى معاویه‏:
 

معاویه در دوران زمامدارى خود ، با نقشه‏ها و سیاستهاى عوام فریبانه خود ، همواره سعى مى‏کرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مى‏کرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود ، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى‏کرد ، مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى‏نمود، پرده‏ها را نمى‏درید و در دربارش پاره‏اى از مقررات اسلامى ضراعات مى‏شد و نمى‏گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درک مى‏کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مى‏کند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین- همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مى‏کرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مى‏داد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مى‏داد. بعلاوه معاویه ، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه‏اى داشت و مشکلات را به شیوه‏هاى مخصوصى حل مى‏کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع ، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مى‏داد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمى‏کرد. بنى امیه برانگیخته نمى‏شد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام ، آشنا نبود و به همین جهت ، عناصر نا آگاه ، جنگ حضرت مجتبى(علیه السلام) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مى‏آوردند ، تا قیام حق در برابر باطل! شهادت در چنین شرائطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمى‏کرد ، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى‏گردید و حقیقت لوث مى‏شد.

جو نا مساعد:
 

چنانکه دیدیم ، « فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى ، جهت خویش راپیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مى‏بایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «غالب» پیروز گرداند. این ، مشکل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار ، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیده‏ها، زمینه مساعدى مى‏خواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم ، حیات بیافریند.قرائن تاریخى نشان مى‏دهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند- و یادى از آنان گذشت که چه کردند- بر مى‏خاست و میان خود و معاویه شمشیر مى‏نهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمى‏کشتند، بلکه او را اسیر مى‏کردند! معاویه مى‏خواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه واله) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان- انسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمى‏شد، بلکه او به دست معاویه گرفتار مى‏شد و سرانجام به گونه‏اى نامعلوم تلف مى‏گشت، و این، یکى از زیانهاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مى‏شد. اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى(علیه السلام) مغلوب مى‏شد، معاویه به سرزمینها و شهرهاى اسلام مى‏تاخت و تا مى‏توانست مى‏کشت، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادیهایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام حسن قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى‏ماند و از حساب مى‏گذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مى‏کرد.» (51)شاید به همین دلایل - و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (علیه السلام) بر صلح امام حسن (علیه السلام) بود که - حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى‏نمود و به آماده ساختن افکار عمومى اکتفا مى‏ورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مى‏کرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افکار عمومى چگونه انعکاس خواهد یافت؟

یزید، چهره منفور جامعه اسلامى :
 

اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا( چنانکه در زندگانى امام حسین (علیه السلام) گفته‏ایم) یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که مى‏خواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فکر سطحى بود.یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسهاو پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى کند بلکه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نکرد. او علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏کرد.یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلى حکومت بنى امیه را که دشمنى آشتى‏ناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.این پرده دریها و بى بند وباریهاى یزید براى همه ثابت کرده بود که وى بکلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حکومت بنى امیه نمى‏توانستند قیام حسین (علیه السلام) را در افکار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مى‏دیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتى به شمار مى‏رفت. در چنین شرائطى مردم قیام حسین بن على (علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر (صلی الله علیه واله) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى‏کردند، نه اختلاف سیاسى و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش نیرو مى‏گیرد:
 

علت دیگر قیام حسین بن على (علیه السلام) را باید در بیدارى افکار عمومى و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبى جستجو کرد، زیرا جنبشى که پس از امضاى صلح، بر ضد حکومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مى‏شد.سیاست معاویه نیز، دانسته یا نادانسته، موجب گسترش و نیرومندى این جنبش گردید، زیرا معاویه که پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) میدان عمل را تا حدودى بلامانع مى‏دید، بیش از پیش عرصه را بر مردم - خاصه شیعیان و پیروان امیر مومنان (علیه السلام) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذار نکرد.تجاوز مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهاى پى در پى نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامى، کشتن و آزار مردم بیگناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن براى ولیعهدى یزید- برخلاف مفاد صریح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (علیه السلام) مسائلى بود که وجهه عمومى حکومت بنى امیه را بیش از پیش لکه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف کرد. این حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموى شد و بتدریج زمینه نهضت و قیام حسینى را فراهم ساخت.دکتر «طه حسین»، دانشمند و نویسنده معروف مصرى، پس از بیان سختگیریهاى معاویه نسبت به شیعیان پس از صلح، مى‏نویسد: «در ده سال آخر حکومت معاویه، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق کشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار یافت، به طورى که هنگام مرگ معاویه عده بسیارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزئى از وظیفه دینى خود مى‏دانستند».(52)بدین ترتیب، جامعه اسلامى به قدر کافى چهره حقیقى حکومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شکنجه هاى آن را چشید، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى این حکومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسکى که این حکومت در ابتداى زمامدارى معاویه بر چهره زده بود کنار رفته مردم با قیافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى که در زمان وى مانع تحقیق یک قیام پیروزمند بود، بر طرف شد و راه قیام بر ضد حکومت اموى کاملاً هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن على (علیه السلام) ضربت قاطع را بر پیکر حکومت فاسد بنى امیه وارد ساخت و آن قیام بزرگ و بى‏نظیر را پى ریزى نمود.

نهضت الهام بخش :
 

قیام حسین بن على (علیه السلام) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومى را بر ضد حکومت بنى امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قیام توابین، نهضت بزرگ دیگر گردید، در حالى که اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسیله آن حضرت عملى مى‏گردید، فاقد چنین ثمراتى بود. حسین بن على (علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبى (علیه السلام) با کمال شهامت، خرده‏گیریهاى کوته فکران و عناصرافراطى را تحمل کرد و بتدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومى را آماده نمود و آنگاه که زمینه کاملاً آماده شد، حسین بن على (علیه السلام) ابتکار عمل را در تهاجم به کانون فساد به دست گرفت.

تفاوت یاران :
 

گذشته از تفاوتهایى که دوره امام حسن (علیه السلام) با زمان امام حسین داشته است- و شرح آن گذشت-باید تفاوت اساسى میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت. در صفحات گذشته دیدیم که سپاه امام حسن (علیه السلام) با شنیدن یک شایعه، بهم ریختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (علیه السلام) را غارت کردند و حتى فرش زیر پاى امام را ربودند! دیدیم آنان که میخواستند در رکاب امام ، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اکنون آنان را مقایسه کنید با یاران امام حسین که شب عاشورا مى‏گفتند: «به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته مى‏شویم، آنگاه ما را زنده مى‏کنند، سپس مى‏کشند و خاکسترمان را بر باد مى‏دهند، و این کار را هفتاد بار مى‏کنند، از تو جدا نخواهیم شد تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست، و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدى».آرى با این گونه مردان، مى‏توان، شورى در تاریخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنینى در گنبد افلاک در افکند به نام «عاشورا»، نه با کسانى که با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلکه آدمى را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!این بود که امام حسن فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جاى داد نه تغییر جهت، مانند کسى که در وسیله‏اى در حال حرکت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، این نماز گزار با تغییر مرکوب، تغییر وضع و جاى مى‏دهد، نه تغییر جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچه‏ها و محله‏هاى کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و.امام حسن(علیه السلام) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح. (53) دو رویه یک رسالت‏:علامه مجاهد ، مرحوم« سید شرف الدّین عاملى» ، در مقدمه‏اى که بر کتاب پر ارج « صلح الحسن» تألیف دانشمند و محقق عالیقدر« شیخ راضى آل یاسین» نوشته، چنین مى‏نگارد:«...مهمترین هدف امام حسن آن بود که پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هایى که براى از بین برد رسالت جدش پیامبر کشیده بودند، جلوگیرى نماید، و این هدف امام ، به طور کامل برآورده شد و ماسک از چهره کثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشکار گشت(و خدا را بر این نعمت سپاس).از برکت این تدبیر امام حسن بود که برادرش سیدالشهدا آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود ، به وجود آورد.این دو برادر ، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هریک ، در جاى خود ، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفاى رسالت و تحمل مشکلات ، و نیز از نظر فداکارى و از خود گذشتگى ، درست معادل و هموزن دیگرى بود.حسن از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى که هست ، حسن ، جان خود رادر یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد ؛ شهادتى که پیش از آنکه حسینى باشد. حسنى بود! از نظر خردمندان صاحبنظر ، واقعیت فداکارى در روز«ساباط» از روز« عاشورا» ریشه دارتر بود ، زیرا امام حسن آن روز در صحنه فداکارى ، نقش یک قهرمان شکیبا و پایدار را در چهره یک شکست خورده از پاى در آمده ایفا کرد. از اینجاست که شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنى بود و در مرتبه دوم حسینى، زیرا این حسن بود که در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند. گویى امام حسن و امام حسین (علیه السلام) (به منظور روشن کردن ماهیت ضد اسلامى حکومت اموى و بیدار کردن مردم از غفلت) بر سر یک برنامه متفقاً تصمیم گرفته بودند که هر یک نقشى ایفأ کنند ، منتها نقش امام حسن نقش صبر وپایدارى حکیمانه باشد و نقش امام حسین (علیه السلام)، نقش انقلاب و قیام مردانه ، تا از این دو نقش ، یک تاکتیک کامل در راه هدف واحد، به وجود آید. از اینجا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا ، مردم بیدار شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهیت پلید بنى امیه بردند.(54) با توجه به این حقایق، مى‏توان گفت که اگر حسین بن على (علیه السلام) در شرائط تاریخى برادرگرامى خود امام حسن قرار مى‏گرفت، همان کار را مى‏کرد که امام حسن (علیه السلام) کرد،و و اگر امام حسن (علیه السلام) در زمان حسین بن على، برنامه او را در پیش مى‏گرفت زیرا این دو امام بزرگ هر کدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاریخى خویش را انجام دادند.پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) با پیش بینى این حوادث و خرده گیریهاى، درباره این دو فرزند عالیقدر خود فرمود: «حسن و حسین دو پیشواى اسلامند، خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)

صلح یا صلاح...؟:
 

بیعت‏با امام مجتبى(علیه السلام) :
بیعت‏ یکپارچه مردم کوفه و نمایندگان قبیله‏هاى مختلف در مسجد کوفه در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدین(علیه السلام) وحشت ‏بزرگى در دل معاویه و حاکمان شام پدید آورد. آنان احساس کردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمى راسخ‏تر بخشید و آنان را در استمرار راه خویش مصمم‏تر ساخت.
توطئه‏هاى معاویه : معاویه ، با شنیدن اخبار فوق ، یاران و نزدیکان خویش همچون عمروعاص ، قیس بن اشعث ، ولید بن عقبه و عتبة بن ابى‏سفیان و ... را فرا خواند ، نشستى تشکیل داد و درباره چگونگى برخورد با حکومت تازه پاى امام حسن(علیه السلام) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشه‏اى اساسى جهت ‏براندازى حکومت علوى نکنید، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد. رهاورد این نشست تصمیم‏هاى زیر بود که بتدریج جامه عمل پوشید:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنى.
2- تطمیع و تهدید نیروهاى ارشد نظامى و لشکریان امام مجتبى(علیه السلام) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد.
3- ارسال گشتى‏هاى رزمى در اکیپ‏هاى کوچک و بزرگ جهت ضربه زدن و ایجاد رعب و وحشت در مرزهاى حکومت علوى مانند حمله به بسر بن‏ارطاة و کشتن دو فرزند کوچک عبید الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى یمن یا مکه،
4- شایعه صلح قبل از تحقق آن و تبلیغات گسترده در این زمینه.
5- انتشار شایعه‏هاى بى‏اساس چون کشته شدن قیس بن سعد بن عباده و افراد دیگر،
6- شایعه پناهندگى بعضى از شخصیت‏هاى سیاسى، نظامى حکومت امام حسن مجتبى
7- جنگ روانى تمام عیار علیه کارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نیروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى کوفه، کربلا، بغداد، مکه، مدینه.

انگیزه‏هاى صلح :
 

توطئه‏هاى فوق سبب شد تا حکومت تازه نفس امام مجتبى(علیه السلام) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ریزهاى دراز مدت و جابجایى نیروهاى خسته و ناتوان و غیر علاقه‏مند منصرف شود و نتواند شالوده محکمى را پى‏ریزى کند. از سوى دیگر، طولانى شدن معرکه صفین به مدت هیجده ماه و کشته شدن حدود 70 هزار تن در لیلة الهریر و فقدان نیروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پیامبر(صلی الله علیه واله) مانند عمار یاسر ، هاشم مرقال ، ثابت‏بن قیس ، ذوالشهادتین و ...، که سابقه‏اى درخشان در تاریخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت امیرمؤمنان در فرو پاشى شیرازه حکومت تاثیر بسزا داشت. مورخان گفته‏اند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، که آخرین ستارگان تابناک ایمان و عقیده از زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفین به شهادت رسیدند که ضربه‏اى کوبنده بر پیکر لشگریان عراق بود. امام مجتبى(علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا، من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم، مگر بدان سبب که یارانى براى نبرد با او نیافتم. چنانچه همراهانى مى‏داشتم، شب و روز با وى(معاویه) جنگ مى‏کردم و (آنقدر) به نبرد علیه او ادامه مى‏دادم تا خداوند بین ما حکم کند. سبط اکبر رسول خدا(صلی الله علیه واله) چنان مى‏دید که جنگ شروع شود، به شکست نظامیان عراق مى‏انجامد و معاویه بدین بهانه همه‏دوستان اهل بیت(علیه السلام) را خواهد کشت. از اینرو فرمود: انى خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین ناعى من ترسیدم ریشه مسلمانان از روى زمین کنده شود، خواستم ، براى پاسدارى و حفاظت از دین، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى دیگر فرمود: فصالحت ‏بقیا على شیعتنا خاصة من القتل ، فرایت دفع هذه الحروب الى یوم ما فان الله کل یوم هو فى شان :حفاظت ‏شیعه از نابودى و کشته شدن، مرا ناگزیر به مصالحه ساخت. پس مناسب دیدم جنگ را به روزى دیگر واگذارم. تکلیف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونه‏اى است و باید آن را انجام دهد.

قرارداد صلح و شرطهاى اساسى آن :
 

به نوشته مورخان در سال 41 ه .ق، در یکى از ماههاى ربیع الاول یا ربیع الثانى و یا جمادى الاولى، معاویه به وسیله عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره نامه‏اى به عنوان قرارداد صلح، براى حسن بن على(علیه السلام) فرستاد. این نامه کاملا سفید بود و فقط در بالاى آن یک خط نوشته شده بود، ان اشترط فى هذه الصحیفة التى ختمت اسفلها ما شئت فهو لک، این نامه را در خصوص قرارداد صلح فرستادم. من آن را امضاء کرده‏ام هر شرطى را که شما مى‏خواهید و صلاح مى‏دانید در آن بنویسید. مورد قبول من است. در پایان نامه، جهت اطمینان بیشتر سوگندهاى بزرگى یاد کرد، به امضاى همه بزرگان دربارش رساند. نامه فوق به دو گونه نقل شده، ما به جهت اختصار به نقل دوم مى‏پردازیم که بندهاى آن به صورت جداگانه ذکر شده است.

بندهاى قرارداد صلح :
 

ماده اول:
واگذار کردن حکومت‏به معاویه به شرط آن که بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه واله) و سیره و روش خلفاى شایسته عمل کند.
ماده دوم:
خلافت ‏بعد از معاویه از آن حسن بن على(علیه السلام) است و چنانچه حادثه‏اى براى او پیش آمد و او موفق نشد، حکومت از آن حسین(علیه السلام) است و معاویه حق ندارد، بعد از خود جانشین تعیین کند.
ماده سوم:
دشنام دادن و نفرین به امیرمؤمنان(علیه السلام) در قنوت نماز ترک شود و کسى از آن حضرت جز به نیکى یاد نکند،
ماده چهارم:
همه مردم از هر رنگ و نژادى که هستند و در هر جا زندگى مى‏کنند، باید از امنیت کامل برخوردار باشند و آنچه در گذشته انجام داده‏اند، مورد عفو قرار گیرد افراد به بهانه‏هاى واهى مورد تعقیب واقع نشوند و با مردم عراق به خشونت رفتار نگردد.
ماده پنجم:
یاران و شیعیان على(علیه السلام) در هر جا هستند، در امان باشند و به آنها تعرضى نشود و جان و مال و ناموس و فرزند ایشان از امنیت کامل برخوردار باشد. معاویه باید از تعقیب و سوء قصد به آنها بپرهیزد، حقوق هر صاحب حقى را به خودش برساند و آنچه در دست‏یاران على(علیه السلام) است ‏باز پس گرفته نشود.
ماده ششم:
هرگز علیه امام حسن و برادرش امام حسین(علیه السلام) و هیچ یک از خاندان اهل بیت(علیه السلام) آشکارا و نهان توطئه‏اى نکند(ستمى و آزارى نرساند) و در هیچ نقطه‏اى از روى زمین براى آنان وحشتى ایجاد نکند.
ماده هفتم:
در حضور معاویه اقامه شهادت نشود و معاویه حق ندارد خود را امیرمؤمنان بنامد.
ماده هشتم:
از بیت المال کوفه، مبلغ پنج میلیون درهم مستثناست، آن مبلغ ربطى به قرار داد صلح ندارد. معاویه باید بدهى‏هاى بیت المال را بپردازد و بر اوست هر سال مبلغ دو میلیون درهم به برادرم حسین بدهد. بنى‏هاشم را در بخشش‏ها و عطاها بر بنى عبد شمس ترجیح دهد و هر سال یک میلیون درهم جهت فرزندان شهداى جنگ‏هاى جمل و صفین و به آنانى که در رکاب امیرمؤمنان(علیه السلام) به شهادت رسیده‏اند، داده شود، و این مبلغ باید از مالیات مربوط به دارابجرد باشد. شروط فوق در نامه‏هاى رسمى امضاء نشده، رد و بدل گردید. معاویه از شام به مسکن آمد و قرارداد صلح در آنجا به صورت علنى و رسمى در حضور بسیارى از مردم، خوانده شد، بعضى از مورخان گفته‏اند: عقد صلح در «بیت المقدس‏» و یا «ادرح‏» اجرا گردید. این دو قول قوت چندانى ندارد، زیرا مسکن محل تجمع نیروهاى نظامى دو طرف بود و فرماندهان عالى رتبه نیز حضور داشتند.

توضیحى پیرامون مواد صلحنامه :
 

بندهاى قرارداد مصالحه. که از سوى سبط اکبر پیامبر مطرح شده، داراى امتیازات بسیارى است که در هر زمان، جایگاه والاى سیاسى - الهى خود را باز مى‏کند و منشور اصلاح و انقلاب تدریجى را پى‏ریزى مى‏نماید. امام(علیه السلام)، در این قرارداد، کوشید پرده از چهره معاویه بردارد و تبلیغات دروغینى که جهت تثبیت موقعیت اجتماعى او انجام گرفته، خنثى کند.
بند اول:
اعمال و کردار وى را مخالف قرآن و سیره پیامبر(صلی الله علیه واله) و خلفاى صالح دانسته و از وى خواسته است تا بعد از واگذارى حکومت، برنامه‏هاى آینده خویش را بر اساس قرآن و روش پیامبر قرار دهد.
بند دوم:
به موقت‏بودن حکومت معاویه اشاره مى‏کند و اینکه او نمى‏تواند سرنوشت آینده مسلمانان را بر عهده گیرد، بلکه آینده از آن خود یا برادرش حسین(علیه السلام) و یا شورایى از مسلمانان است که خط و مشى را تعیین مى‏کنند.
بند سوم:
بیانگر کینه معاویه به اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه واله) است او آغازگر سب و نفرین علیه شخصیتى همچون على بن ابى‏طالب(علیه السلام) بود.
بند چهارم:
بر بى‏تقوایى، ستمگرى و نژاد پرستى معاویه اشاره مى‏کند و از او تعهد مى‏گیرد امنیت را برقرار سازد و متعرض مردم، بویژه مردم عراق و علاقه‏مندان به اهل بیت(علیه السلام) نگردد، زیرا بسیارى از آنان حامى و یاور پدرش على(علیه السلام) بودند.
بند پنجم:
خواستار حفاظت و امنیت ویژه‏اى براى یاران على(علیه السلام) است و سپس تصریح مى‏کند: بر معاویه است پاکباختگانى چون حجربن عدى، میثم تمار، عمرو بن حمق و ... را ارج نهد و حقشان را ادا کند، نه اینکه، به خاطر حق‏گویى، آنان را تعقیب کند و ترس و وحشت را حاکم سازد.
بند ششم:
تاکیدى است‏بر دو بند پیشین و هشدارى است‏بر ترک توطئه آشکار و پنهانى حاکمان شام علیه امام و اهل بیت(علیه السلام)، زیرا آنان مشعل هدایت این امتند و معلوم بود که معاویه و بنى امیه براى رسیدن به اهداف شوم خود ‏سراغ آنان را خواهند گرفت.
بند هفتم :
امام مجتبى(علیه السلام) در بند هفتم، بالاترین ضربه روحى را بر پیکر معاویه و بنى‏امیه وارد کرده است، زیرا: اولا: اقامه شهادت باید نزد افراد عادل، مطمئن و مورد وثوق انجام گیرد و معاویه از این خصال نیک به دور است. مرحوم مجلسى در این باره مى‏نویسد: شهادت باید نزد حاکم عادل و قاضى فصل(تمیز دهنده بین حق و باطل) اقامه شود و درباره او اطمینان حاصل شود که حق را احیا و با باطل مبارزه مى‏کند. امام با آوردن این قیدها خواسته است، معاویه را فاقد صفات مذکور معرفى کند. ثانیا: اگر معاویه خود را امیرالمؤمنین نداند، مسلم امام(علیه السلام) که خود یکى از افراد مؤمن است، تحت ولایت و سرپرستى او نخواهد بود، به همین ترتیب، دیگر افراد متدین، متعهد و دلسوز شیعه پس در آن صورت او حقى بر گردن هیچ مؤمنى پیدا نخواهد کرد. اما بند هشتم، که در برگیرنده مسایل مالى، بیت المال، پرداخت‏سالانه به حسین بن على(علیه السلام) و پرداخت‏بدهى‏هاى حضرت و رسیدگى به بازماندگان شهداى صفین و جمل است، از اساسى‏ترین شروط قرارداد صلح به شمار مى‏آید.

نقد و بررسى :
 

علامه باقر شریف قرشى شرط هشتم قرارداد صلح را غیر واقعى مى‏داند، زیرا طبق استدلال ایشان، بیت المال در اختیار امام مجتبى(علیه السلام) بود و درخواست معنا ندارد و دیگر اینکه این بند با سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) که بیت المال را هر شب مى‏روبید، سازگار نیست. در پاسخ باید گفت:
اولا:
امام(علیه السلام) با این حرکت، صداقت‏خویش را ثابت کرد و براى همیشه از اتهام اختلاس بیت المال رهایى یافت و هیچ کس نتوانست آن حضرت و برادرش و دیگر دست اندرکاران حکومتش را متهم کند.
ثانیا:
مگر مى‏شود مملکتى که گرفتار جنگ‏هاى پرهزینه‏اى همچون صفین و جمل و... بود و پیوسته به اسب، شتر، لباس و شمشیر و سپر و نیزه نیاز داشت پشتوانه‏اى در بیت المال نداشته باشد؟ آنهم جنگى که بیش از هشتاد هزار نیرو و جنگجو در آن شرکت جسته است.
ثالثا:
سیره على(علیه السلام) افزون کردن بیت المال است «توفیر فیئکم علیکم‏» به طورى که پشتوانه‏اى قوى براى مسلمانان باشد و فئ غنائم، مالیات و زکوات را شامل مى‏شود.
رابعا:
صدقات و حق فقرا، که على بن ابى‏طالب(علیه السلام) آن را نگه نمى‏داشت و به فقرا مى‏رساند و سعى مى‏کرد چیزى از آن را نگاه ندارد، جزئى از بیت المال عمومى کشور بود نه همه آن. و اما در مورد درخواست 2000000 درهم در سال براى حسین(علیه السلام)، باید توجه داشت که این مبلغ براى مصرف شخصى خود امام حسین(علیه السلام) نبوده، بلکه جهت فقرا و درماندگان هزینه مى‏شد، زیرا خانواده‏هاى فقیر و آبرومندى در کوفه بودند که غیر از امام و برادرش(علیه السلام) کسى آنها را نمى‏شناخت. نکته قابل توجه اینکه چون دین و بدهکارى امام مجتبى(علیه السلام) مربوط به بیت المال بوده از این رو پرداختنش را به معاویه محول مى‏کند. بنابراین، روشن شد که شرایط و موراد صلحنامه بسیار دقیق و اساسى بود و باء;ء درایت و پیش بینى امام مجتبى(علیه السلام) انجام گرفته است. قرارداد مصالحه و اعلان آن، چنانچه در پانزدهم ربیع الاول سال 41 ه .ق انجام گرفته باشد، خلافت و حاکمیت آن حضرت پنج ماه و 24 روز به طول انجامیده است و اگر در 25 ربیع الآخر واقع شده باشد، حکومت آن حضرت هفت ماه و چهار روز طول کشیده است. و بالاخره اگر 25 جمادى الاولى باشد، هشت ماه و چهار روز شده است.

گزینش موثرترین شیوه مبارزه :
 

چه بسا تحمل شهادت براى حسن آسانتر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین، و برگزیدن موثرترین شیوه و مستى مبارزه، مى‏بود. با کمى تفحص مى‏یابیم که در دوران حسن هیچ روش دیگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پیام‏تر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به کار نمى‏آمد. اگر حسن در آن تنهایى و بى یاورى، مانند برادر قیام مسلحانه مى‏کرد و شهید مى‏شد، امامت تداوم نمى‏یافت.شاید اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو یار صدیق و جانباز مى‏داشت، به آن خروش دست مى‏زد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از یاور تهى مى‏کند که حتى همسرش را براى مسموم کردنش، تحت فرمان مى‏گیرد و امراى سپاهش را براى «کت بسته» تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا مى‏دارد، و در نهایت، فرمانده سپاهى را که براى قیام باید از او کمک بگیرد، بر علیه‏اش به طغیان مى‏کشاند، چه راهى جز صلح پیش پایش مى‏ماند؟به تنها کسى که مى‏توانست اعتماد کند، همان حسینى بود که فرداى پر پیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، حسنى است و چهره حسن را در روزى که در صحنه فداکارى با نقشى از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه یک از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحمیل، تحمل مى‏کند، با بیدارى ننگریم.بى تردید، اگر معاهده حسن با معاویه نبود و محک آزمودن در شکستن مفاد آن، به وسیله همین صلح به مردم داده نمى‏شد، قیام حسین نیز به وقوع نمى‏پیوست. اگر شرط حسن با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم مى‏ساخت برقرار نمى‏شد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین دستاویز مشهودى براى قیام مى‏داشت، و نه پیروانش دلیل واضح براى استدلال...(57)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهلیت پلید امویان :
 

امت آن روز، خود وقتى بر مسیر دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افکند، جاهلیت زشت و پلید امویان را بوضوح احساس مى‏کرد. دید که حسن مسالمت را پذیرفت، ولى باز معاویه به هیچ یک از پنج شرط توافق پایبند نبوده و میثاقها را شکست. نه در دوران حکومت، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا، عمل کرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف کرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد کرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران على را از آسیب حملات ناجوانمردانه‏اش برکنار داشت... و سرانجام نیز حسن رامسموم کرد.

بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن!:
 

به برکت قیام حسن، و قیام فریادگونه حسین، نقطه‏هاى پوشیده، عریان شدند و فکرهاى نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در حسن نهفت و نهفت...، و در حسین به فریاد شکست، و شالوده امامت بود که خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پیکر حسین به بلوغ رسید. حسن، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى که در جنگها، یکه تازیش حیرتها مى‏آفرید، و خلفى که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این، زیبایى روش حسن بود نه کیفیتى دیگر، که سکوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههاى دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه‏هاى کوبنده و کلام توفنده‏اش سکوت شمشیر را بکمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه را براى قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا که معاویه از سخن گفتنش مى‏هراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته کلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامکان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسیعترین میدانها:
 

او بزرگترین قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامه‏اى که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهاى مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى که جز به صلاح نمى‏اندیشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزید، بلکه در انتهاى آن، و پس از شکست در همه جبهه‏هاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناک او در وسیعترین میدآنهاو گسترده‏ترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشکر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه‏ها و نیرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنیروى اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحمیلى.

شهادت امام حسن (علیه السلام)
 

در فاصله هاى میان حوادث گذشته , خلاء آشکارى در تاریخ بچشم میخورد که ماخذ موجود تاریخى نتوانسته اند با داستانسرائیهاى خود آن را پر کنند.تا اینجا میزان پایبندى معاویه را به تعهداتى که خود وى بگردن گرفته بود , دیدیم , همچنین دانستیم که هیچیک از پنج ماده ى قرار داد از طرف او آنچنانکه متناسب با آن سوگندها و پیمانها و میثاق ها بود , مراعات نشد : نه در آنهنگام که حکومت را بدست گرفت بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ى خلفاى شایسته عمل کرد , نه پس از خود زمام امر را به ( شورى ) یا به صاحب واقعى آن سپرد , نه دشنام و ناسزا به على را موقوف ساخت و حتى فراز منبرها را نیز بدین بدعت شوم آلوده نمود , نه خراج نامبرده را ادا کرد و نه شیعیان و یاران على را از آسیب حملات ناجوانمردانه ى خود بر کنار داشت بلکه علیر غم آن تعهدات و سوگندها , فجایعى نسبت بانان مرتکب شد که پیش از اودر اسلام سابقه نداشت , مثلا : نخستین سربریده ئى در اسلام که در شهرها گردانیده شد از ایشان بود و بفرمان معاویه گردانیده شد .نخستین انسانى در اسلام که زنده بگور شد از ایشان بود و بدستور معاویه چنین جنایتى انجام گرفت .نخستین زنى در اسلام که بزندان افکنده شد از ایشان بود و معاویه حکم آن را صادر کرد .نخستین شهیدانى که دست و پا بسته و بیدفاع کشته شدند از ایشان بودند و معاویه قاتل آنان بود .سخن کوتاه , معاویه همه ى مواد قرار داد را نقض کرده و همه ى آن پیمانهاى مؤکد را در هم شکست و شگفتا که با اینهمه داعیه ى خلافت اسلامى داشت ! آخرین فراز قرار داد , از اینجهت که متضمن دقیقترین و حساسترین و در نظر مردم سنگین ترین شرط ها بود و زیر پا نهادن آن بمنزله ى مخالفت و معارضه ى آشکارا با قرآن و پیغمبر اسلام تلقى مى شد , چندى از آسیب خیانت و عهد شکنى او بر کنار ماند.هشت سال جانب آن شرط را نگاه داشت ولى عاقبت از آن نیز بتنگ آمد و خوى اموى که براى بر انگیختن وى به اینقبیل کارها , و سوسه ئى پیوسته داشت , بر او غالب آمد امویگرى معاویه , ثابت شد و مادرش هند از نسبت هائى که مردم بدو میدادند و شهادت مورخان در آن مورد , تبرئه گشت و تردیدى باقى نماند که معاویه , فرزند واقعى ابوسفیان اموى است ! و پسر ابوسفیان و هند را از رسولخدا و قرآن چه پروا ؟ !
جنایتى که جنایتهاى گذشته را بدست فراموشى سپرد صورت وقوع یافت و سر آغاز خوارى عرب - چنانکه ابن عباس گفت - یا طلیعه ى خوارى انسانها - چنانکه ابواسحق سبیعى گفت - نمودار گشت .در سراسر قرار داد صلح , فرازى که امنیت جانى امام حسن را تضمین مى کرد طبیعتا از خیانت دورتر و بموجب اوضاع و احوال جارى , به رعایت سزاوارتر از دیگر مواد بود نقض این ماده پس از اینکه شمشیرها در غلاف رفته و بساط جنگ بر چیده شده و طرف مقابل به قرار داد گردن نهاده , بزرگترین جنایتى بود که معاویه در طول زندگى سراسر جنایتش مرتکب مى شد .
نه در مدینه - اقامتگاه حسن علیه السلام - و نه در خاندان پیغمبر و نه در میان شیعیان و نه در تمامى کسانى که بوسیله ى خویشاوندى سببى یا نسبى به حسن وابسته بودند , هیچ واقعه ئى که از آن بتوان استنباط کرد که کارى بر ضد دنیاى معاویه در جریان است , پدید نیامده بود .در اینصورت پس دیگر این غدارى چرا و بکدام بهانه و عذر ؟ آنهمه عهد و پیمان و سوگند که غلیظ تر و مؤکدتر از آنها را در هیچ لغتنامه ئى نمیتوان پیدا کرد چه شد ؟ آیا جائز است که براى معاویه نیز عذر و بهانه ئى از آنگونه که فریب خوردگان مسلمان نام , براى پسرش یزید درست کرده اند , بتراشیم و مانند آنان که براى دفاع از جنایت قتل حسین و توجیه آن گفتند : ( جوان مغرورى بود , میمون بازى او را سرگرم ساخت و شرابخوارگى بگناهش کشانید) ! اگر قرار باشد چنین عذر موجهى ! براى معاویه نیز بسازیم , تدبیر و پختگى و هشیارى ئى را که بدو نسبت داده اند , چگونه حساب کنیم ؟ آیا ایندو با هم سازگارند ؟ ! همین جنایت بزرگ پدر بود که روح سرکش پسر را نیز به دنباله روى از عمل وى بر انگیخت و از آن پدر و پسر , بانیان بزرگترین جنایت تاریخ اسلام را پدید آورد این جنایت , قتل دو سرور جوانان بهشت و قطع ( تنها واسطه) ئى که نسل پیغمبر از آن است , بود یعنى در حقیقت , قتل خود پیغمبر باعتبار امتداد تاریخى آن .آرى , و شگفت آنکه این دو قاتل , دو خلیفه ى پیغمبر نیز بودند ! و دریغا از اسلام که خلفاى پیغمبرش مردمى از این قماش باشند ! درایت و کاردانى ! معاویه همین اندازه توانست در آدمکشى راه مخصوصى پیش پاى او بگذارد که پس از وى پسرش یزید بدان دست نیافت و بدین ترتیب این یک بنام ( جوانى مغرور) و آن یک بعنوان ( سیاستمدارى مجرب و کار آزموده) معرفى شدند ! بیگمان اگر زندگى ابوسفیان تا روزگار این دو بازمانده اش ادامه مى یافت , مطمئن مى شد که آندو بخوبى توانسته اند نقشى را که وى براى خاندان خود آرزو میکرد , بپایان رسانند .بارى معاویه , مروان بن حکم ( 58 ) را مأمور کرد که جعده دختر ( اشعث بن قیس کندى) را که یکى از همسران امام حسن علیه السلام بود بر مسموم نمودن آنحضرت وادار سازد و با او عهد کند که اگر حسن از دنیا رفت وى را به همسرى یزید در آورد و صد هزار درهم نیز به او بدهد .( اشعث بن قیس) همان منافق معروفى است که پس از قبول اسلام , بوضع رسوا و فضاحتبارى مرتد گشته و سپس باز جبر اوضاع و احوال , او را به اسلام کشانیده بود و جعده بحکم انتساب به چنین عنصر پلیدى , روحا از هر کسى به قبول این معامله ى ننگین نزدیکتر بود .
امام جعفربن محمد صادق فرمود : ( اشعث در خون امیرالمؤمنین علیه السلام شرکت داشت , دخترش , حسن را مسموم کرد و پسرش محمد دست به خون حسین آلود) .و بدین ترتیب , منظور معاویه جامه ى عمل پوشید با این عمل , سرنوشت امتى تغییر یافت و بدبختى و تباهى آن را فرا گرفت و خود معاویه و اعقاب او نیز براى همیشه دچار انتقام و خون ریزى و آشوب شدند .و بالاخره با این عمل , آخرین سطر و آخرین فراز قرار داد صلح نیز بدست معاویه نقض شد .و امام حسن علیه السلام در آخرین لحظات زندگى درباره ى او چنین فرمود : ( جامش لبالب شد و به آرزویش نائل آمد , بخدا به وعده هایش وفا نکرد و در گفته هایش راست نگفت) ( 59 ) .پیک مروان خبر موفقیت دسیسه ى زهر آگین او را داد و گفت : ( شگفتا از حسن , شربت عسلى که از آب ( رومة) ( 60 ) فراهم شده بود نوشید و جان سپرد) ( 61 ) .معاویه نتوانست از ابراز شادمانى و سرور خوددارى کند و در آن هنگام در کاخ سبز بود فریادش به تکبیر بلند شد , ساکنان کاخ نیز همه صدا به تکبیر بلند کردند , اهل مسجد نیز که صداى تکبیر شنیدند همه فریاد زدند : الله اکبر ( فاخته) همسر معاویه که دختر ( قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف) بود از غرفه ى خود بیرون آمد و گفت : ( خدا شادمانت بدارد اى امیرالمؤمنین ! چه خبرى شنیده اى که اینچنین شادمانى ؟) گفت : خبر مرگ حسن بن على فاخته صدا زد : ( انا لله و انا الیه راجعون) آنگاه در حالیکه میگریست گفت : ( سرور مسلمانان و زاده ى دختر پیغمبر صلى الله علیه ( وآله ) و سلم از دنیا رفت) معاویه گفت : چه کار بجا و خوبى کردى , شکى نیست که او چنان بود که میگوئى , سزاوار است که بر او بگریند .ابن قتیبه بر این روایت چنین افزوده : ( چون خبر به معاویه رسید ابراز شادمانى و خوشحالى کرد و بسجده افتاد و همه ى کسانى که با او بودند بسجده افتادند عبدالله بن عباس که در آن هنگام در شام بود از جریان با خبر شد و نزد معاویه رفت , چون نشست معاویه گفت : حسن بن على بمرد , اى پسر عباس ! گفت : آرى بمرد و پى در پى تکرار کرد : انا لله و انا الیه راجعون ما از خدائیم و بسوى او باز میگردیم سپس گفت : شنیده ام که از وفات او ابراز شادمانى کرده ئى ! بخدا سوگند پیکر او گور تو را پر نمیکند و مرگ او بر عمر تو نمى افزاید او وفات یافت در حالیکه از تو بهتر بود و ما اگر اکنون عزادار اوئیم , پیش از این عزادار کسى بهتر از او بوده ایم , عزادار جدش رسولخدا صلى الله علیه و آله ولى خدا عزاى او را جبران کرد و پس از او به نیکوترین وجه ما را گرامى بداشت .( آنگاه ابن عباس صیحه ئى زد و همه ى اهل مجلس بگریه در آمدند و معاویه نیز گریست راوى گوید : هرگز بدان اندازه چشم گریان ندیده ام معاویه پرسید : حسن چند سال عمر کرد ؟ ابن عباس گفت : وى بزرگتر از آن است که کسى تاریخ ولادت او را نداند راوى میگوید : معاویه اندکى سکوت کرد و سپس گفت : پس از او تو بزرگتر قوم خود شدى , ابن عباس گفت : تا وقتى خدا ابا عبدالله حسین را زنده بدارد , نه ( 62 ) .
یعقوبى صحنه ى تأثیر عظیمى را که وفات امام حسن علیه السلام در کوفه بجا گذارد و ماجراى گرد آمدن سران شیعه در خانه ى سلیمان بن صرد بزرگ شیعیان و تسلیت آنان را به امام حسین علیه السلام در ضمن نامه ئى بلیغ و غم انگیز , در تاریخ خود نشان داده است ( ج 2 ص 203 ) .خبر وفات امام حسن به بصره - که زیاد بن سمیه حاکم آن بود - رسید , مردم همه گریستند و ضجه و ناله از همه سو بلند شد ابوبکره - برادر مادرى زیاد - که در بستر بیمارى بود , غوغاى مردم را شنید و گفت : خداوند او را از شر بسیار رهانید و مردمان با مرگ او خیر بسیارى را از دست دادند , خدا حسن را رحمت کند ( 63 ) .برادرش محمد بن حنفیه در کنار پیکر بیجان او با این کلمات وى را رثا گفت : خدا رحمتت کند اى ابا محمد ! بخدا اگر زندگیت عزیز و ارجمند بود , مرگت کوبنده و در هم شکننده است خوشا روانى که پیکر تو را زنده میداشت و خوشا بدنى که کفنت آن را در آغوش گرفت و چرا چنین نباشد ؟ که تو زاده ى هدایت و بازمانده ى اهل تقوى و پنجمین اصحاب کسائى , بدست حقیقت , تربیت یافته و در آغوش اسلام پرورش یافته و از پستان ایمان شیر نوشیده ئى , زهى آن زندگى و این مرگ , درود و رحمت خدا بر تو باد گرچه خاطره ى زندگى تو از خاطر ما زدوده نخواهد شد و در بهره ى نیک تو تردید نخواهیم داشت ( 64 ) .متونى که بر مسموم شدن امام حسن بوسیله ى معاویه دلالت میکند همچون روشنترین حوادث تاریخ , متواتر و تردید ناپذیر است .از جمله کسانى که این مطلب را ذکر کرده اند : مؤلف ( الاستیعاب) , مؤلف ( الاصابة) , مؤلف ( الارشاد) , مؤلف ( تذکره الخواص) , مؤلف ( ( دلائل الامامة) ( 65 ) , مؤلف ( مقاتل الطالبین) , شعبى , یعقوبى , ابن سعد در ( الطبقات) , مدائنى , ابن عساکر , واقدى , ابن اثیر , مسعودى , ابن ابى الحدید , سید مرتضى در ( تنزیه الانبیاء) , شیخ طوسى در ( امالى) , شریف رضى در دیوان شعر , حاکم در ( مستدرک) را میتوان نام برد .مؤلف کتاب ( البدء و الختام) مى نویسد : حسن در سال 49 هجرى وفات یافت , جعده دختر اشعث او را مسموم کرد و این زهر را معاویه براى او فرستاده و او را به همسرى با پسرش یزید وعده داده بود , ولى سپس به این وعده وفا نکرد .ابن سعد در ( الطبقات) مى نویسد : معاویه بارها او را مسموم کرد مدائنى مى گوید : حسن چهار بار مسموم شد .حاکم در ( المستدرک) مى نویسد : ( 66 ) حسن بن على بارها مسموم شد , هر دفعه از مرگ مى جست ولى در آخرین دفعه کبد او متلاشى شد و وفات یافت .
یعقوبى مى نویسد : چون لحظه ى مرگش فرا رسید به برادرش حسین گفت : برادر ! این سومین و آخرین بارى بود که مسموم شدم وهیچ بار چون این آخرین بار نبود ,امروزمن جان خواهم سپرد , هنگامى که از دنیا رفتم در کنار رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم بخاکم سپار , زیرا هیچکس به مجاورت او از من شایسته تر نیست , مگر آنکه کسى جلوگیر تو شود , در آنصورت مگذار قطره ى خونى بر زمین ریخته شود .ابن عبدالبر مى نویسد : حسین بر برادرش حسن وارد شد , آن حضرت به حسین گفت : برادرم ! تاکنون سه بار مسموم شده ام و هیچ بار چون این بار نبوده است و اینک کبد من تباه شده است حسین پرسید : چه کسى تو را مسموم کرده برادرم ! ؟ گفت : چرا میپرسى ؟ میخواهى با آنان بجنگى ؟ آنان را بخدا واگذار ! طبرى در ( دلائل الامامة) ( 67 ) مى نویسد : سبب وفات وى آن بود که معاویه هفتاد بار او را مسموم کرد و هیچ بار زهر در او کارگر نشد , این بود که قاصدى نزد جعده دختر محمد ( کذا ) بن اشعث بن قیس کندى فرستاد و 20 هزار دینار و ده قطعه زمین از سرزمینها و مزارع کوفه بدو بخشید و تضمین کرد که وى را به همسرى پسرش یزید در آورد جعده حسن را بوسیله ى براده ى طلا آمیخته به آرد و شکر مسموم کرد .و خداى عزوجل فرموده است : ( پس آیا امید میبرید که چون بازگشتید در زمین فساد کنید و پیوند خویشاوندى تا را بگسلید آنها کسانى مى باشند که خدایشان لعنت کرده پس گوش آنان را ناشنوا و چشم ایشان را نابینا ساخته است)

پی نوشت ها :
 

1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق:
حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبةالاسلامیة، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 1، ص 328.
2- کان الحسن رضى الله عنه له مناقب کثیره: سیدا، حلیما، ذاسکینة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاریخ الخلفا، ط 3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه\'.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامیة، 1393 ه\'.ق، ج 43، ص 333.
5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه\'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه\'.ق، ص 196 - الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 179.
6- شریف الفرشى، باقر، حیاة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه\'.ق، ج 1، ص 302.
7- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 170 - ابن قتیبه دینورى، الامامة والسیاسة، ط 3، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه\'.ق، ج 1، ص 67.
9- ابوحنفیه دینورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحیأ الکتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، 1382 ه\'.ق، ص 113.
11- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150.
13- طبرسى، همان کتاب، ص 156.
14- ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه فى معرفة الائمه، تبریز، مکتبة بنى هاشم، 1381 ه\'.ق، ج‏2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الکامل فى اللغة و الادب، ط1، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407 ه\'.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت با معاویه اعتراض داشت، به پیمانهاى صلح پیامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دلیل که پیامبر با آن قبائل پیمان بست، من نیز با معاویه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1383 ه\'.ق، ج 44، ص 2).
16- تاریخ بعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.) در تهیه و تنظیم این بخش، علاوه بر مدرک گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نیز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر کشته شدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسیدند (تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفین در جنگ صفین به صد و ده هزار نفر رسید (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بیروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین (ثوره الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحید، ص 197-200.
20- آیینه اسلام، ترجمه محمد ابراهیم، آیتى بیرجندى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1339 ه\'.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبه، الحیدرى:، 1385 ه\'.ق، ص 39 ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقیق: الشیخ محمد باقر المحمودى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل یاسین، شیخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالکتب العراقیه فى الکاظمیه، ص 102.
23-آل یاسین، همان کتاب، ص 68-74.
24- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه، بصیرتى، ص 189 - ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه\'.ق، ص 167
25- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همین جهت است که چند تن از مورخان قدیم اسلامى، کتابهایى به همین نام (قیام الحسن) نوشته‏اند که از آن جمله دو کتاب زیر را مى‏توان نام برد: الف - قیام الحسن، تالیف هشام بن السائب الکلبى که در سال 205 ه\'.ق در گذشته است. ب- قیام الحسن، تالیف ابراهیم بن محمد الثقفى که در سال 283 ه\'.ق، در گذشته است (حکیمى، محمد رضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).
27-شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبة بصیرتى، ص .191 موید این معنا پاسخى است که امام مجتبى (علیه السلام) به یکى از شیعیان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او که چرا دست از جنگ کشیدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاویه جنگ مى‏کردم، مردم مرا به او تسلیم مى‏کردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20
28- . یعقوبى از سعید بن قیس نام نمىبرد ولى مورخان دیگر، به ترتیبى که گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، ط 2، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه\'.ق، ص 40.
30-دو پسر عبیدالله را «بسر بن ارطاة» یکى از فرماندهان خونخوار معاویه، کشته بود (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیة، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اینرو جاداشت که حداقل، خصومت او با معاویه که قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از این عمل ننگین بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لیاقت با پیوستن به معاویه، نیروهاى امام مجتبى (علیه السلام) را درهم ریخت و خیانت بزرگى مرتکب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانى، همان کتاب، ص 42- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانکه قبلا گفتیم، با توجه به اینکه ارتش امام مجتبى (علیه السلام) از گروههاى مختلفى تشکیل یافته بود که در میان آنها عده‏اى از خوارج و عده‏اى از عناصر سود جو و دنیا پرست بودند، جاى تعجب نبود که در صدد قتل امام برآیند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت کنند و در همان حال عده‏اى فریاد بزنند: این مرد ما را به معاویه فروخت و مسلمانان را ذلیل ساخت!! براستى که سبط اکبر پیامبر (صلی الله علیه واله) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه\'.ق، ج 2، ص 205، مورخان جریانى را که منتهى به غارت خیمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشته‏اند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثیر» و «ابن حجر عسقلانى» مى‏نویسند:هنگامى که حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (که از مزدوران معاویه بود) صدا زد: مردم! قیس بن سعد کشته شده است، فرار کنید! مردم متفرق شدند و...(تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 92 - الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمییز الصحابة، ط 1، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ص 92- ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المکتبه الاسلامیة، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنین است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»
35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1393 ه\'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضویة، ص 157.
36- شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیة، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشیه الاصابه)، ط 1، بیروت، دار احیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج‏1، ص 371 - محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر یکى از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که این شهر طبق اسناد تاریخى، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه داشت. از اینرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا، همچنانکه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نیازمند شهید این دو جنگ که بى سرپرست بودند، یکى از موارد مصرف این خراج به شمار مى‏رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیة فى الکاظمیة) ص 259-261 مطالعه فرمایید.
41- این پیشگویى با اندکى اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است:تذکرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- کشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدایه و النهایه، ج 8، ص 36- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 1، ص 369- حلیه الاولیأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الکبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.
42-آل یاسین، همان کتاب، ص 278.
43- ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبه الحیدریة، 1385 ه\'.ق، ص 45- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 191.ابوالفرج مى‏گوید: معاویه به این خطبه را پیش از ورود به کوفه ایراد کرد.
44-محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95.
45-الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نیز مى‏نویسد: «معاویه به فرماندار خود در بصره تصمیم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحریک کند. او نیز این ماموریت را انجام داد و در نتیجه تحریکات وى، اهل بصره داد وفریاد به راه انداختند و گفتند: این مال، متعلق به بیت المال است، چرا آن را به دیگران بدهیم!» (انساب الاشراف، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاریخ الامم و الملوک،بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95.
47- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار القاموس الحدیث،ج 6، ص 132.امام مجتبى(علیه السلام) تمام این حوادث را پیش بینى مى‏کرد. او بخوبى مى‏دانست که اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى امیه بیفتد، سرنوشت تاریکى در انتظار آنان و مخصوصاً شیعیان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى که خود با این حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهمیت قضیه نمى‏بردند. آنان هنگامى که با این حوادث وحشتناک مواجه شدند، تازه متوجه شدند که فرصت را از دست داده‏اند و فهمیده و نفهمیده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساخته‏اند.حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبه‏اى که مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به این آینده تاریک اشاره کرده بود: «اگر(به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه بسپارم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادى نخواهید دید و گرفتار انواع شکنجه ها و آزارها خواهید شد. هم اکنون گویى، به چشم خود مى‏بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده، آب و نان درخواست خواهند کرد، آب و نانى که مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسین، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، کتابفروشى و چاپخانه على اکبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از این جهت مى‏توان گفت که پیمان صلح، براى معاویه حکم شمشیرى دو دم را داشت که هر دولبه‏اش به زیان وى بود! زیرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مى‏کرد، هدف امام تا حدودى تأمین مى‏شد و اگر آن را نقض مى‏کرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومى از حکومت اموى و جنبش و بیدارى مردم بر ضد این حکومت بود، و این، مسئله‏اى بود که پیشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین(علیه السلام)، ترجمه مهدى پیشوائى، قم، انتشارات توحید،1362 ه.ش، 178-179.
51- حکیمى، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خلیلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.
53-حکیمى، همان کتاب،ص 129-130.
54- آل یاسین، شیخ راضى، صلح امام حسن پرشکوه‏ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید على خامنه‏اى،موسسه انتشارات آسیا، 1354 ه\'.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مى‏نویسد: همه مسلمانان اتفاق دارند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مکتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).
57-البته این بخش را نباید مسلم تلقى کرد- مولف(پیشوایی).
58 - مسعودى ( حاشیه ى ابن اثیر , ج 5 ص 198 ) و بیهقى ( ج 1 ص 64 ) ماجراى کوشش امام حسن را در واقعه ى جنگ جمل براى تأمین جان مروان که به اسارت گرفته شده یا در بصره در خانه ى زنى پنهان گشته بود , نقل کرده اند .شریف رضى در ( نهج البلاغه) ( ج 1 ص 121 ) گوید : گفته اند که در واقعه ى ( جمل) مروان بن حکم اسیر شد , حسن و حسین - علیهما السلام - نزد امیرالمؤمنین - علیه السلام - او را شفاعت کردند و آن حضرت ویرا رها کرد حسن و حسین گفتند : با تو بیعت خواهد کرد , اى امیرالمؤمنین ؟ فرمود : مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرده بود ؟ مرا نیازى به بیعت او نیست , دست او دست یهودى است , اکنون بیعت میکند و پس از لحظه ئى خیانت میورزد , بدانید که او را حکومتى خواهد بود بدان کوتاهى که سگى بینى خود را بلیسد و او پدر ( چهار گوسفند) است و این امت از او و فرزندان او روز خونینى بخود خواهد دید مؤلف : مروان , پاداش کوششى را که حسن براى تأمین جان او کرده بود بدینصورت داد که براى قتل او میان ( معاویه) و ( جعده) واسطه شد و ( از کوزه همان برون تراود که در اوست) عرب به هر دست خیانتکار و هر انسان فریبگرى مى گوید : دست یهودى ( م )
59- تاریخ مسعودى ( حاشیه ى ابن اثیر , ج 6 ص 55 56 )
60- چاهى در نزدیکى مدینه ( م )
61- ابن عبدالبر
62 - ابن قتیبة , متوفى بسال 276 ( ص 159 - 160 ) نظیر یا نزدیک به همین را یعقوبى و طبرى نیز نقل کرده اند
63 - ابن ابى الحدید ( ج 4 ص 4 )
64- یعقوبى ( ج 2 ص 200 ) و مسعودى ( در حاشیه ى ابن اثیر , ج 6 ص 57 ) با اندک تفاوتى در برخى از کلمات
65- تألیف طبرى
66 - ج 6 ص 5 چاپ پاریس
67 - ص 61
 

منبع:www.maxumuetchnic.com ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : j133719

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان