ماهان شبکه ایرانیان

معلولان کرمانشاه از سختی زندگی در چادرها و کانکس‌ها پس از زلزله می گویند

اردوگاه، ورودی شهر را قُرقُ کرده: «برادرم تخت می‌خواهد، زخم بستر گرفته.» پهنه اردوگاه، سفید است: «شما خودت بگو، یک آدمی که نمی‌تواند راه برود، چطور زیر چادر و کانکس زندگی کند.»

معلولان کرمانشاه از سختی زندگی در چادرها و کانکس‌ها پس از زلزله می گویند

اردوگاه، ورودی شهر را قُرقُ کرده: «برادرم تخت می‌خواهد، زخم بستر گرفته.» پهنه اردوگاه، سفید است: «شما خودت بگو، یک آدمی که نمی‌تواند راه برود، چطور زیر چادر و کانکس زندگی کند.»

به گزارش ، شهروند نوشت: چند ١٠ چادرسفید و چند ١٠ کانکس سفید، شانه به شانه هم نشسته‌اند برِ جاده: «می‌گویند برو ارتوپد، می‌دانی از این‌جا تا بیمارستان سرپل ذهاب چقدر راه است؟» صدای شُرشُر آب از یکی از کانکس‌ها می‌آید: «یک آدم معلول چطور اینهمه راه برود تا دستشویی؟ یک آدم معلول چطور از این دستشویی‌ها استفاده کند؟» جلوی کانکس‌هایی که سرویس بهداشتی است، مردم ایستاده‌اند به انتظار: «این کانکس‌ها را بهزیستی نداده، خیّران داده‌اند.»


روی بعضی از کانکس‌ها مُهر قرمزی خورده: «بهزیستی اصفهان.» و روی بعضی دیگر: «اهدایی از طرف مردم اصفهان». بهزیستی کرمانشاه هم ادعایی برای خریدن این کانکس‌ها ندارد: «ما از خیّران خواستیم که برای مددجویان ما کانکس تهیه کنند. آنها کانکس‌ها را آوردند و ما کارهای پشتیبانی را انجام دادیم.» امید قادری، مدیر اداره بهزیستی کرمانشاه، ٣٠روز پس از زلزله کرمانشاه اینها را به «شهروند» گفته بود: «تاکنون بودجه‌ای برای خرید کانکس در بهزیستی در نظر گرفته نشده. با این حال خیّران تا همین یکی دوهفته پیش، ١٦٠ کانکس را به مددجوهای بهزیستی کرمانشاه تحویل داده بودند.»


اردوگاه شبیه یک شهرک است؛ شهرکی که با چادرهای سفید، شبیه مُرده‌ای کفن‌پوش است. کانکس‌ها برِ جاده‌اند و از ردیف دوم، چادرها شروع می‌شوند. اردوگاه روی زمین فوتبال تازه‌آباد، یکی از شهرهای ثلاث باباجانی نشسته. درست مثل یک خیابان آشفته، کوچه‌پس‌کوچه‌های تنگ و باریک دارد که چادرها و کانکس‌ها را از هم جدا کرده. زنان و کودکان در رفت‌وآمدند. از این چادر به آن کانکس، از آن کانکس به سمت سرویس‌های بهداشتی. از سرویس‌های بهداشتی به اردوگاه آن‌طرف خیابان. آنها در رفت‌وآمدند تا شب شود و چادرها با یک چراغ، نارنجی شوند و از پنجره‌های آلومینیومی کانکس‌ها، نوری پیدا شود.
اینجا در ورودی تازه‌آباد ثلاث باباجانی، بیشترین جمعیت مددجوی بهزیستی خانه کرده‌اند؛ مددجوها یا معلولان ذهنی و حرکتی هستند یا زنانی که بدون همسر مانده‌اند و با ماهی کمتر از ١٠٠‌هزار تومان مستمری بهزیستی روزگار می‌گذرانند. مدیرکل بهزیستی کرمانشاه قبلا به «شهروند» گفته بود که تا یکی دوهفته پیش، ١٢٦ کانکس در اختیار زنان سرپرست خانواده قرار گرفته و حالا همین مددجویان در ورودی‌های شهر تازه‌آباد و سرپل ذهاب قرار گرفته‌اند. اولویت واگذاری کانکس‌ها با معلولان است، بعد به زنان بی‌سرپرست و سرپرست خانوار و در آخر به سالمندان می‌رسد.


زیر چادرها و کانکس‌ها، آنها که ضایعه نخاعی‌اند، شرایط سخت‌تری را تجربه می‌کنند، مثل «مهران». زلزله که آمد، مهران دو روز را در ماشین یکی از اقوام سپری کرد. دستش به هیچ جا نمی‌رسید، او از کمر فلج است. مژگان، خواهرش، هر کجا غریبه‌ای می‌بیند، می‌رود و دست به دامان می‌شود: «بخدا برادرم مریضه، زخم بستر گرفته، تخت می‌خواهد.» از روزی که خانه‌شان در ثلاث باباجانی خراب شد و تختش شکست، مهران یک شب راحت تا صبح نگذرانده: «به ما کانکس دادند اما برادرم قطع‌نخاعی است، تخت می‌خواهد.» نگرانی از پشت چشم‌های زیتونی مژگان پیداست.

برادرش انتهای کانکس، روی تشکی سفید دراز کشیده به شکم. تکان نمی‌تواند بخورد: «برادرم از کوه افتاد و قطع نخاع شد، یک‌سال بیشتر است. رفته بود کوهی که در ارتفاعات مرز ایران و عراق است. از همان بالا افتاد.» پاسخ‌های «مهران» ١٩ساله تنها به یک بله و خیر ختم می‌شود، فارسی را روان نمی‌داند، خواهر، زبانش شده: « چندبار به بهزیستی گفتیم به ما تخت بدهند، این‌طور که نمی‌شود، اما هنوز خبری نیست.» آنها پس از زلزله، مثل همه زلزله‌زده‌ها چادرنشین شدند. اسم «مهران» در لیست مددجویان بهزیستی بود و همین هم شد تا در اولویت واگذاری کانکس قرار گیرند: «١٠روزی می‌شود به ما کانکس داده‌اند، اما برای آنهایی که ضایعه نخاعی شده‌اند، تخت همه چیزشان است. از همان تخت‌های بیمارستانی. پدرم چندبار به سازمان‌های مختلف مراجعه کرد، اما گفتند تخت نیست. هربار هم که کسی می‌آید، می‌گوید تخت تمام شده.» پدر و مادر رفته‌اند شهر تا بلکه کاری کنند و قبل از این‌که هوا از این هم سردتر شود، جایی برای زندگی دست و پا کنند. مژگان و مهران تنها مانده‌اند در کانکس: «بهزیستی باید به ما مستمری بدهد، اما این کار را نمی‌کند.» خانه‌شان در زلزله آن‌قدر خراب شده که دیگر نمی‌شود زیر سقفش ماند: «ما ٦ نفر هستیم، زلزله که آمد همه چیزمان را از دست دادیم، الان حتی مثل روزهای اول خوراکی نداریم، مردم کمتر سراغ‌مان می‌آیند. روزی چند نفر می‌آیند اسم‌مان را می‌نویسند بدون این‌که اتفاقی بیفتد.» مژگان به خبرنگار التماس می‌کند تا اسمش را در دفترچه بنویسد. تا شاید یک‌جایی مسئولی، نامشان را ببیند و برایشان تخت بیاورد.


کانکس‌ها تنگ همند، فاصله میان درها، دو سه‌متر است و همسایه به اصرار می‌خواهد تا بچه‌های ناشنوا و لالش را نشان دهد: «دو دختر و یک پسر دارم. هر سه زبان ندارند. شما بگو در این شرایط من باید چه کنم؟ بهزیستی هیچ کمکی به ما نکرده.» دخترها ٢٨، و ١٥ساله و پسر ٢٢ساله است: «یک قِران به ما حقوق نمی‌دهند. این حال ماست. ببین.» این را می‌گوید و در کانکس سفید را که یک مهر قرمز «اهدایی از طرف مردم اصفهان» بر رویش خورده را می‌بندد. زنی لنگ‌لنگان از دور خودش را می‌رساند به غریبه‌ها: «دیوار روی پایم خراب شد، پایم شکست و لگنم ورم کرد. روزهای اول کسی نبود ما را ببرد بیمارستان. حالا رباط لگنم کشیده شده و بین مفصل‌ها فاصله افتاده. روز اول پزشک آمد و اینها را گفت، اما بعدش دیگر خبری نشد. به من گفتند باید بروم ارتوپد. من چطوری می‌توانم تا سرپل ذهاب بروم؟ میدانی از این‌جا تا سرپل ذهاب چقدر راه است؟» ١٠روزی می‌شود که به آنها کانکس داده‌اند، اسم‌شان در لیست خانواده‌های بی‌سرپرست است: «الان هیچ‌ چیز نداریم، نه وسایل بهداشتی و نه خوراکی. اصلا به ما رسیدگی نمی‌کنند.»


عبدالسلام طاهری راه که می‌رود، می‌لنگد. دست‌ها و پاهایش کج است. همین چند ماه پیش بود که برای انجام چندین جراحی روی پا به تهران آمد، ٦٠‌میلیون تومان هزینه کرد و برگشت و حالا مدل راه‌رفتنش از پنجه به پاشنه تغییر کرده. معلول است و اهل ثلاث باباجانی و از وقتی زلزله خانه‌شان را گرفت، اول به چادر و بعد به کانکس، نقل‌مکان کردند. کانکس دو هیتر برقی دارد، یک تلویزیون شکسته که بازمانده آوار است و دو فرش به هم چسبیده: «من از قبل مددجوی بهزیستی هستم و مستمری می‌گیرم، اما اطلاع ندارم که در این مدت مستمری واریز شده یا نه.» عبدالسلام می‌گوید: در منطقه ثلاث باباجانی، نزدیک به ١٠٠ کانکس توزیع شده؛ کانکس‌هایی که یک خیر از اصفهان آورده و ارتباطی به بهزیستی ندارد: «کانکس‌ها فقط برای مددجویان بهزیستی نیست، گروهی هم هستند که مددجو نیستند و کانکس گرفته‌اند.» ورودی اردوگاه، چند سرویس بهداشتی است که همچنان صف انتظارش طولانی است. همین سرویس‌های بهداشتی اما برای معلولان دردسر است: «مشکل ما فقط سرویس بهداشتی نیست، این‌جا حمام هم نداریم، نه فقط ما که هیچ‌کدام از زلزله‌زده‌ها.» عبدالسلام، از حال برخی از معلولان قطع نخاعی خبر دارد که هنوز در چادر زندگی می‌کنند، آنها در روستاها پراکنده‌اند و به دلیل دوری کسی هنوز به آنها دسترسی پیدا نکرده. مادر عبدالسلام گوشه کانکس نشسته و چای دم می‌کند: «٦ ماهش بود که فلج شد، نمی‌دانم، شاید آمپول اشتباهی به او زدند.» پسرش حالا ٢٧ساله است: «بهزیستی نزدیک به ١٥٠‌هزار تومان به ما مستمری می‌دهد، اما هزینه یک روز ما نزدیک به ٥٠‌هزار تومان می‌شود.»


عبدالسلام گلایه زیاد دارد. او از وعده بهزیستی برای پرداخت ١٥‌میلیون تومان به زلزله‌زده‌ها می‌گوید: «رئیس بهزیستی کشور این وعده را داد، اما الان بهزیستی ثلاث می‌گوید که از این پول، سه‌میلیون تومان پول کانکس را کم می‌کنیم، اما این کانکس را خیّران آورده‌اند نه بهزیستی.» در یکی از گوشه‌های همان اردوگاه بود که یکی از چادرها آتش گرفت، همه هیتر برقی ندارند، خیلی‌ها هم با بخاری نفتی، چادرها را گرم می‌کنند و همین بخاری‌ها، آتش به جان خانه‌های پارچه‌ای می‌اندازند.
«حیات احمدی»، تا همین هفته پیش با دو بچه معلول در چادر زندگی می‌کرد. «دلنیا» و «مبین»، معلولان ذهنی و جسمی هستند که روی کارتشان خورده: «معلولیت از نوع شدید.» حیات با پسرعمویش که ازدواج کرد، ٤ فرزند به دنیا آورد، به جز «دلنیا» و «مبین»، دو فرزند پسر دیگرش سالمند. یکی متین ١٠ساله است که یک دستش را تکیه داده به پای مادر و آن یکی «معین» با پدرش رفته به خانه خراب‌شده‌شان سر بزند. خانه آنها در نورآباد بود، آخر شهر تازه‌آباد: «قرار بود به خانواده‌هایی که دو معلول دارند، خانه بدهند. به ما ندارند. حالا خانه‌ای که خراب شده را باید تعمیر کرد، اما پول نداریم.» کانکس را همان خیّری که عبدالسلام گفت، به آنها هدیه کرده و او می‌گوید که شب‌ها خیلی سرد است،

حتی با هیتر برقی: «این وسایلی که این‌جا می‌بینید، از زیر آوار درآوردیم، هیچی به ما ندادند، یک کانکس خالی آوردند و رفتند. ما حتی یک زیرانداز هم نداشتیم.» دلنیا و مبین، زل زده‌اند به غریبه و هیچ نمی‌گویند، فقط سر تکان می‌دهند. دلنیا ٢٢ساله است و مبین ١٧ساله: «بهزیستی به مبین مستمری نمی‌دهند. فقط دلنیا مستمری می‌گیرد، دو سه‌ماه یک‌بار ١٠٠‌هزار تومان حق نگهداری به ما می‌دهند.» همسر حیات دو خانواده دارد و حیات می‌گوید که شوهر ٥٥ساله‌اش مشکل کلیه دارد و اصلا نمی‌تواند تکان بخورد: «پسر بزرگم کارگری می‌کند.»
دستگیره پلاستیکی درِ کانکس می‌چرخد. زنی سالخورده با لباس‌های سفید و مشکی کُردی و شالی که انتهایش ریش‌ریش است، داخل می‌شود. دختر فلج‌اش ٢٧ساله است. کارتش را نشان می‌دهد: «معلولیت جسمی و دهنی خیلی شدید.» نهیه ویسی، حالا پیش خواهرش در جوانرود است: «اینها معلول هستند، اصلا نمی‌توانند داخل کانکس‌ها بمانند، هربار که دستشویی‌اش می‌گرفت، باید کولش می‌کردم تا دم دستشویی. تا آن‌جا خیلی راه است. آن‌جا هم نمی‌تواند از دستشویی استفاده کند. حمام هم نداریم. دیگر نمی‌توانستم نگهش دارم، فرستادمش پیش خواهرش در جوانرود.» جوانرود نزدیک به یک‌ساعت با ثلاث باباجانی فاصله دارد. مادر نهیه، بدون همسر است، ٤‌سال پیش، شوهر را از دست داد و قبل از زلزله مستأجر بود و حالا آواره: «الان هیچی نداریم.» فارسی نمی‌داند و حیات احمدی مترجم شده.


«گوهر» ٣٨ساله هم دختر معلولی دارد اما از کانکس‌های بهزیستی چیزی به آنها نرسیده. خانواده ٦ نفره آنها در یک چادر زندگی می‌کنند: «هیچی به ما ندادند، جز یک چراغ و یک پتو.» معلولیت «شادی» دخترش، جسمی از نوع شدید است: «به ما مستمری نمی‌دهند، تحت‌ پوشش یک موسسه خیریه هستیم، در بهزیستی پرونده داریم اما فقط یک‌بار آمدند، یک پتو و چراغ دادند و رفتند.» می‌گوید، وضع مالی‌شان صفر است.
هوا تاریک شده و شب در انتظار است تا رختخوابش را در آسمان پهن کند و سایه شود بر سر آنهایی که زیر این چادرها و کانکس‌ها، تنها چیزی که برایشان مانده، حسرت است و دل‌آشوبی از آینده.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان