حقیقت مروارید

حقیقت مروارید صدفی از قعر دریا به سطح آب می‌آید، ناگهان آسمان تیره و تار می‌شود، خورشید در زیر ابرها پنهان می‌شود، رعد و برق شروع می‌شود و ابرها به وسیله باد به این طرف و آن طرف می‌روند که در این حال باران شروع می‌شود و صدف فرصت را غنیمت شمرده و دهان باز می‌کند

حقیقت مروارید
حقیقت مروارید صدفی از قعر دریا به سطح آب می‌آید، ناگهان آسمان تیره و تار می‌شود، خورشید در زیر ابرها پنهان می‌شود، رعد و برق شروع می‌شود و ابرها به وسیله باد به این طرف و آن طرف می‌روند که در این حال باران شروع می‌شود و صدف فرصت را غنیمت شمرده و دهان باز می‌کند. قطره بارانی در دهان صدف جای می‌گیرد و در عمق وجود او پناه می‌گیرد. صدف دهان را می‌بندد و به قعر دریا می‌رود. چه مکانی؟! تاریک و خطرناک، در آن مکان صدف از این قطره باران مراقبت می‌کند البته با تمام وجودش، و چه مراقبتی که هزاران سختی و مشقت به همراه دارد ولی صدف کمر خم نمی‌کند و در برابر شدائد مقاومت می‌کند و پروانه‌وار خود را به شعله شمع می زند تا خود بسوزد و فانی شود ولی حقیقت وجودش که قطره باران است حفظ شود.

حقیقت مروارید

بعد از گذشت چهل شب و روز حقیقت وجودش شکوفا می‌شود و مروارید آن درّ گرانقدر شکل می‌گیرد و چه مرواریدی و چه گوهری که قابل قیاس با چیزی نیست و انسان در وصفش زبان و کلام و لغات پیدا نمی‌کند که بتواند او را توصیف کند. آخر این مروارید از اصل صدف به وجود آمده است و در آن همة صفات صدف پیدا می‌شود، عشق، زیبایی، گذشت، فداکاری و …

منظور از این شرح چه بوده است؟
 

هدف، آفرینش انسان بود و شکوفایی صفات ودیعه شده انسان هم ابتدا، آب متعفن و بدبو و بی‌ارزش بوده که خداوند از طریق پدر و مادر به وجود آورده و این آب در رحم پاک مادر شکل می‌گیرد و مادر به امر خدا مراقبت از این نطفه را شروع می‌کند و با تمام وجودش به این نطفه می‌رسد و او را از خطر دور و برش حفظ می‌کند. هر چند خود دچار مشکلات و سختیهایی می‌شود. این مشکلات از دید مادر زیباست، چرا که به آخر کار فکر می‌کند چرا که حاصل کار جواهری است گرانقدر و با ارزش که قابل وصف نیست، بعد از گذشت چندین ماه و روز نطفه تبدیل به جنین و سپس نوازد و در آخر هم به دنیا می‌آید.

آیا می‌دانی چرا زمانی که نوزاد به دنیا می‌آید گریه می‌کند؟
 

ملاصدرای شیرازی می‌گوید چون این در ّاز اصل خود جدا شد و پا به این عالم فانی گذاشت شروع به شکوه و ناله می‌نماید که چرا پا به این عالم گذاشته است و دوست دارد دوباره به اصل خود برگردد.

چه جایی؟
 

بهشت برین، جنّت لقاء قابل وصف نیست آنجا زیبایی مطلق است و بس. حال که بچه به دنیا آمده اگر حفظ نشود دچار زنگ‌زدگی، و آفتهای روزگار روی این دُرّ تأثیر می‌گذارد و آن را کدر می‌کند و دیگر مثل آن الماس تراشیده زیبا نیست، بلکه تبدیل می‌شود به الماسی نتراشیده و صیقل نشده که هیچ زیبایی ندارد بلکه تازه خیلی هم مخرب است و زیانبار. اگر انسان را رها کنند سگ نفس او به جایی می‌رسد که هار می‌شود و دیگر قابل کنترل نیست، باید سگ نفس را زنجیر کشید و او را مهار کرد. زنجیر اتصال بست آنهم در مسیر کتاب ا… و اهل بیت (علیه السلام) این اتصال انسان را می‌سازد و دوباره همان چیزی که بوده می‌شود و دوباره به اصلش بر می‌گردد و خود را فناء در او می‌کند و بعد از فناء بقاء پیدا می‌کند.
پس بیائیم خویشتن خویش را بشناسیم و آنچه در وجود ما به امانت نهاده‌اند مراقبت نماییم تا به آن صفات الهی که در وجود ماست دست پیدا بکنیم و به خودی خود برسیم و مسئله دیگر اینکه چون ما موجودی آن سویی هستیم لذا این روح ما که در جسم ما زندانی می‌باشد کارهایی می‌کند که به مبدأ خود برسد، لذا تنها چیزی که مانع می‌شود روح آن سویی ما نتواند به مبدأ خود برسد این جسم مادی و فانی می‌باشد. حال چکار می‌شود کرد که روح بتواند خیلی راحت به آن سمت برود فقط یک کار و آن هم اینکه ما جسم را وادار به اعمالی صالح و نیک بکنیم و از اعمال زشت دورش بکنیم و این کار جز با مراقبت نفس و متسمک شدن به کتاب ا…و اهل بیت (علیهم السلام) با چیزی دیگر حاصل نمی‌شود.
اشعاری منسوب به حضرت علی (علیه السلام) :
دَوَاءُکَ فِیکَ وَ ما تَشْعُرُ
وَدَاءُکَ مِنْکَ وَ ما تَبْصُرُ
وَ تَحْسَبُ أنَّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ
وَ فٍیکَ انْطَوَی الْعالَمُ الْأکْبَرٌ
دوای تو در توست، امّا نمی‌فهمی،
و درد تو در توست، امّا نمی‌بینی
وتوچنین می پنداری که جسم کوچکی هستی
در حالی که بزرگترین عوالم در تو پیچیده شده، و به امانت نهاده شده است
ارسالی از طرف کاربر محترم : HRMN110
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر