ماهان شبکه ایرانیان

سیر و سلوک در تعالیم کارلوس کاستاندا (۱)

چکیده   دستورات عملی هر منش عرفانی، نقطه ی عطفی است در راهنمایی سالک به سوی سعادت. از این رو، کنکاش عقلی در چگونگی گزاره های عملی هر مسلک عرفانی، خامی سالک در به کارگیری عقل را نمی رساند، بلکه لازمه ی عقل سلیم هر جوینده ی سعادت است

سیر و سلوک در تعالیم کارلوس کاستاندا (1)

چکیده
 

دستورات عملی هر منش عرفانی، نقطه ی عطفی است در راهنمایی سالک به سوی سعادت. از این رو، کنکاش عقلی در چگونگی گزاره های عملی هر مسلک عرفانی، خامی سالک در به کارگیری عقل را نمی رساند، بلکه لازمه ی عقل سلیم هر جوینده ی سعادت است.
نگارنده، در این مقاله تلاش می کند پس از بیان اجمالی ویژگی های ادیان ابتدایی، به چگونگی عرفان سرخپوستی کارلوس کاستاندا بپردازد. سپس به خصوصیات سالک و اقسام دستورات عملی در عرفان کاستاندا اشاره ای داشته باشد.
واژه های کلیدی:
عرفان سرخپوستی، ساحری، دون خوان، سیر و سلوک، معرفت و ادراک، خاموشی ذهن، سکوت درونی، ناگوال، ناوال. (1)

رابطه ی عرفان عملی و اخلاق در ادیان طبیعت گرا
 

هر ادعا در چگونگی رابطه ی عرفان عملی و اخلاق، در گرو جدال بی پایان در چیستی معنا و ماهیت اخلاق و عرفان است. تعریف اخلاق و عرفان، همانند بسیاری از کلمات کلیدی در حوزه ی علوم انسانی، در قالب انواع مکاتب رنگارنگ، گوناگون و بعضاً متقابل معنا شده است. اما آنچه کم و بیش در مکاتب اخلاقی و عرفانی نمایان است، گواه بر وجود تفاوت هایی در آن دو است.
عرفان، به عنوان یک نظام فرهنگی، به دو بخش عملی و نظری تقسیم می شود. عرفان نظری نسبت به عرفان عملی، در مقایسه با اخلاق، دارای تفاوت های بیشتری است. به عبارت دیگر، عرفان عملی شباهت های بیشتری با اخلاق دارد؛ چنان که برخی به اشتباه همواره عرفان عملی و اخلاق را یکی می دانند.
تفاوت هایی میان عرفا عملی و اخلاق وجود دارد که شاید مهمترین آنها عبارتند از:
1ـ هدف اصلی عرفان عملی، بیان رابطه ی انسان با خدا و نحوه ی وصول به اوست، در حالی که همه ی نظام های اخلاقی ضرورتی نمی بینند که درباره ی روابط انسان با خدا بحث کنند، بلکه فقط اخلاق مذهبی این جهت را مورد توجه قرار می دهد.
2ـ عرفان عملی، بر اساس عرفان نظری و بینش خاصی از خدا و عالم بنا می شود، در حالی که اخلاق بر اساس بینش عرفانی شکل نمی گیرد و اصول موضوعه ی آن با عرفان عملی متفاوت است.
3ـ اهداف عرفان و اخلاق متفاوت است. هدف اصلی عرفان عملی، برداشتن حدود وجودی انسان و گسترش ظرفیت وجودی، و در پایان، رسیدن به مرحله ی فنای فی الله است، اما در اخلاق، هدف اصلی، تهذیب نفس و اصلاح روح و رفتار آدمی است. (2)
با تأمل در مولفه ها و انواع گرایشات ادیان ابتدایی، تفاوت ها و خصوصیات متمایز فوق یافت نمی شود. به عبارت دیگر، اختلافی میان عرفان عملی و اخلاق در حوزه ی ادیان طبیعت گرا وجود ندارد، چنان که برخی مولفه های ادیان طبیعت گرا را با موازین اخلاقی موافق تر می دانند و دستورات آنان را بیشتر اخلاقی می پندارند تا عرفانی. لکن قدر مسلم، این همانی رابطه ی اخلاق و عرفان عملی در ادیان طبیعت گراست. (این ادعا در ادامه روشن تر خواهد شد).
از این رو، انتخاب و استفاده از لفظ عرفان در این مقاله، بیشتر از جهت هم گروه دانستن تعالیم کارلوس کاستاندا با جریانات نوظهور عرفانی است.

ویژگی های ادیان ابتدایی
 

رواج عرفان های طبیعت گرا، به مثابه ی افول به سمت ادیان ابتدایی یا ذهن ابتدایی انسان عارف است.
بازگشت به باورهای دینی ـ عرفانی ما قبل تاریخ، می تواند نشانگر ایجاد بحران معنویت و یا کوشش انسان برای یافتن راه نجات در برهوت لاادری گری معاصر باشد.
از نظر پژوهشگران علوم انسانی، نخستین نشانه های موجود از دین، گرایش به پرستش طبیعت است. نمونه هایی از این گرایش هم اکنون در مناطق دور افتاده ی جهان، میان انسان های ابتدایی مشاهده می شود. در این گرایش، به منظور رام کردن نیروهای طبیعت، باید از این نیروها تجلیل کرد و از آنها درخواست لطف و احساس داشت. انسان های ابتدایی عصر ما، مراسمی دینی دارند که در آن لباس های عجیب و غریب می پوشند، ماسک به صورت می زنند و به حرکات موزونی مشغول می شوند و ضمن آن از نیروهای طبیعت کمک می خواهند. مثلاً به ابری می گویند ببارد، و به رودخانه می گویند به گونه ای مناسب و به دور از طغیان و طوفان، آنها را سیراب کند، و به زمین می گویند برویاند، و از مزارع و درختان می خواهند که محصول بهتر و بیشتری بدهد و مانند اینها!
دین، در صورت نخستین خود، آدمیزاد را توانا ساخت که نسبت به حقایق عالم هستی، که محیط و مجاور او بودند ـ ‌مانند قوای طبیعت، ارواح گذشتگان یا نیروی موجود در بشر ـ‌ روشی خاص در پیش گیرد. پس از روزگاری که دامنه ی افکار انسانی وسعت گرفت و به یاری تجربه و نیروی آزمایش توانست امور طبیعی را در موقع خود بشناسد و در محل خود جای دهد و با دایره ی محیط خود رابطه ی وسیع تر ایجاد کند، در امر «خدایان بزرگ» و «خدایان طبیعی» و بالاخره درباره ی «آفریدگار آسمان» به فکر و اندیشه فرو رفت. (3)
ادیان ابتدایی، به لحاظ موقعیت های جغرافیایی، فرهنگ قومی ـ ‌قبیله ای و ... دارای صفات و خصوصیات منحصری هستند. از این میان، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1ـ شی مقدس: طوایف ابتدایی، همواره یک نوع عقیده یا احترام مذهبی نسبت به مکانی خاص یا شخصی معین یا چیزی مخصوص با اعمال و افعالی مشخص دارند، که می توان گفت آن را مقدس می شمارند و همیشه نسبت به آن حالت احترام آمیخته به احتیاطی محسوس به خود می گیرند.
2ـ اعتقاد به مانا: «مانا» یک قدرت ساکت و نامعلوم در هر شی موجود است؛ خاصه شبیه یک نیروی مافوق طبیعی است که به خودی خود دارای فعالیت و مافوق قوه ی حیاتی موجود در اشیا است و به وسیله ی اشخاص معین یا در وجود اشیای زنده و متحرک ظاهر می شود و دارای این خاصیت است که می توان آن را از اشیای جامد به افراد جاندار منتقل ساخت، یا از یک شخص به شخص دیگر سرایت داد، و یا از اشخاص جاندار به اشیای جامد بازگرداند.
3ـ سحر: کاری که می توان به وسیله ی دمیدن، تکرار بعضی کلمات یا انجام بعضی اعمال، قوای فوق العاده عظیم جهان را به نفع خود قبضه کرد.
4ـ تابو: شخص یا چیزی خاص که نزد افراد قبیله دارای قوه و نیروی غیبی است که تصور می کنند دست زدن به بدن یا جامه یا ابزار و اثاث او یا حتی فرش یا کف جایی که وی بر آن گام نهاده خطرناک است، زیرا بدن آن سرشار از قوه ی غیبی ماناست.
5ـ آداب تصفیه و تطهیر.
6ـ آنیمیزم: نوعی حس پرستش ارواح (آنها معتقدند تمام موجودات، اعم از متحرک یا ساکن، مرده یا زنده دارای روحی هستند که درون آنها مخفی و مستور است.)
7ـ پرستش طبیعت و روح.
8ـ احترام به اموات یا پرستش اجداد.
9ـ قربانی کردن : قربانی راه دیگری است که به واسطه ی آن قوای فوق طبیعت به تسخیر در می آیند.
10ـ توتم پرستی: احساس نزدیکی و مؤالفت با سایر اشیاء حتی موجودات بی جان.
11ـ اساطیر: در همه جا اسطوره از آن ناشی شد که به اندیشه های مافوق طبیعت وزن و ارزشی خاص می دهند و یا برای تشریفات و آداب و عبادات قبیله، یک نوع حقانیت و استدلال ایجاد می کنند. (4)

عرفان سرخ پوستی
 

عرفان سرخ پوستی از انواع عرفان های طبیعت گرا یا ابتدایی است. بسیاری از مولفه های ادیان ابتدایی، در این عرفان به وضوح یافت می شود. این عرفان دارای پیشینه ای قدیمی در حوزه ی قبایل سرخ پوست است. اما مدت زمانی است از مرز جغرافیایی سرخ پوستان عبور کرده، با اقبال برخی مواجه شده و بر سر زبان ها جاری گشته است. اکنون، عرفان سرخ پوستی، در بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی رواج یافته و طرفداران متعصبی پیدا کرده است.
مروج گونه ی معاصر عرفان سرخ پوستی، شخصی به نام «کارلوس کاستاندا» است. کارلوس کاستاندا، خود را شاگرد مرشدی به نام «دون خوان» معرفی می کند. حاصل رابطه ی استاد و شاگردی ایشان، احداث تعالیمی است که در کتاب های گوناگون به طبع رسیده که از آن جمله می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
1ـ آموزش های (تعلیمات) دون خوان
2ـ سفر به دیگر سو
3ـ افسانه ی قدرت
4ـ حلقه ی قدرت
5ـ هدیه ی عقاب
6ـ آتشی از درون
7ـ قدرت سکوت
8ـ هنر رویا دیدن
9ـ حرکات جادویی
10ـ چرخ زمان
11ـ جنبه ی فعال بی نهایت
12ـ حقیقتی دیگر

کارلوس کاستاندا (5)
 

کارلوس کاستاندا در 25 دسامبر 1935 میلادی در روستای جوکری، نزدیک سائوپائولو، یکی از شهرهای پرجمعیت برزیل، دیده به جهان گشود. پدرش "سزار آنا برونگاری" و "مادرش سوزانا کاستاندا" نام داشت. وی در مدرسه ای در بوئنس آیرس تحصیل کرد و در شانزده سالگی (1951م) به لوس آنجلس آمریکا سفر کرد. او به مجسمه سازی علاقه ی زیادی نشان می داد. از این رو، مدتی در رشته ی مجسمه سازی و نقاشی تحصیل کرد. اما چنانچه او می گفت: خود را فاقد خلاقیت و قدرت تخیل کافی برای این کار یافت. پس از مدتی مجسمه سازی را رها کرد و در دانشگاه کالیفرنیا در رشته ی مردم شناسی به تحصیل خود ادامه داد.
کاستاندا در سال 1960 میلادی به مکزیک سفر کرد تا رساله ی دکتری خود را با موضوع گیاهان دارویی سامان بخشد. او می گوید:
در تابستان 1960 میلادی، به عنوان دانشجوی مردم شناسی دانشگاه کالیفرنیای لوس آنجلس، چندین سفر به جنوب غربی [آمریکا] کردم تا اطلاعاتی درباره ی گیاهان طبی جمع آوری کنم که سرخپوستان این منطقه استفاده می کردند. رویدادهایی را که در اینجا وصف می کنم در خلال یکی از سفرهایم رخ داد. در شهری مرزی منتظر یک اتوبوس سریع السیر بودم و با دوستی صحبت می کردم که راهنما و دستیار تحقیقاتی من بود ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه کنان گفت: مرد پیر و سپید موی سرخپوستی که جلوی پنجره نشسته است، اطلاعات زیادی درباره ی گیاهان و به خصوص درباره ی پیوته (Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به این پیرمرد معرفی کند. دوستم او را سلام گفت و سپس به سویش رفت و با او دست داد. پس از آن که کمی صحبت کردند، دوستم اشاره کرد تا به آنها ملحق شوم، ولی فوراً مرا با پیرمرد تنها گذاشت، حتی آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به یکدیگر معرفی کند. سرخپوست اصلاً دستپاچه به نظر نمی رسید. من اسم خود را به او گفتم و او هم گفت اسمش خوان (Juan) است و حاضر است به من خدمت کند. او به زبان اسپانیایی حرف می زد و طرز تکلمش رسمی بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد از مدتی ساکت ماندیم. سکوتی مصنوعی نبود، بلکه هر دو طرف آرامش طبیعی و راحتی داشتیم. گر چه چهره ی تیره و گردن او پر از چین و چروک بود و سن زیاد او را نشان می داد، ولی بدن چابک و ورزیده ای داشت. (6)
میان کارلوس کاستاندا و دون خوان دوستی ژرف و استواری پدید می آید. پس از مدتی، دون خوان خود را "استاد ساحری" معرفی می کند. شخصی که صاحب معرفت عظیمی است.
اطلاعات زیادی در مورد شخصیت دون خوان وجود ندارد؛ زیرا تنها مجرای شناخت دون خوان، ادعاهای کارلوس کاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 میلادی در جنوب غرب آمریکا، واقع در آریزونای مکزیک به دنیا آمد. پدرش در جنگ میان اقوام مکزیکی کشته شد. از این رو، خویشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگی با ساحری به نام خولیان (Julian) آشنا می شود و راه ساحری را فرا می گیرد. در گروهی از ساحران به آموزش های خود ادامه می دهد تا به مقام استادی می رسد. سپس آشنایی او با کارلوس کاستاندا آغاز می شود.
کاستاندا به تدریج از هدف اصلی سفر به مکزیک (گردآوری اطلاعات در مورد گیاهان طبی) دست بر می دارد و برای آشنایی با اصول و اسرار ساحری، شاگردی دون خوان را می پذیرد. دوران آموزش کاستاندا از سال 1961 تا 1971 میلادی به طول می انجامد. به نظر می رسد کاستاندا در سال 1965 میلادی به میل خود، آموزش ها را قطع می کند، اما دوباره به آموزه های دون خوان تن می دهد.
کارلوس کاستاندا در سال 1973 میلادی موفق به کسب درجه ی دکتری در رشته ی مردم شناسی از دانشگاه کالیفرنیا شد و سرانجام در سال 1988 در 73 سالگی بر اثر سرطان کبد در منطقه ی وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ کاستاندا، یعنی 1988، سازمان کاستاندا برای حمایت از آثار و افکار او تشکیل شد. در همان سال، این سازمان دو حلقه فیلم به نام «گذر جادویی کاستاندا» تولید کرد. همچنان فیلمی درباره ی زندگی کاستاندا به کارگردانی توروجان بر روی پرده های سینمایی آمریکا به نمایش درآمد. (7)
نکته: آنچه گذشت، بر اساس اظهارات خود کاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وی به ایالات متحده آمریکا حکایت از آن دارد که او متولد 1925 میلادی است و زاده ی برزیل نیست، بلکه در کشور پرو متولد شده است. او مدعی بود که پدرش ادیب است، اما مجله ی Time پدر کاستاندار را طلاساز معرفی می کند. او خود گفته است که هیچ گونه علاقه ای به مکاتب عرفانی و رازآلود ندارد، اما همسر سابقش مدعی است که عرفان و مکاتب راز آلود تنها موضوعی است که سالیان دراز درباره ی آن گفتگو می کرده اند. (8)
در این که چرا کاستاندا سال تولد، کشورش و ... را پنهان کرده محل بحث است! شاید به دلیل وجود اصل «نفی گذشته ی شخصی» در آموزه های دون خوان باشد. این اصل، قسمتی از ناوالیسم است که در آن از بین بردن گذشته ی شخصی توصیه می شود؛ زیرا آگاهی دیگران از زندگی سالک، باعث ایجاد توقع در نحوه ی رفتار می شود. سالک تحت فشار قرار می گیرد و در دام دنیا فرو رفته، از رسیدن به حقیقت باز می ایستد. کارلوس کاستاندا می گوید: «وقتی می پرسی زندگی ام را با دادن آماری به تو تأیید کنم، مثل آن است که از علم برای معتبر ساختن ساحری استفاده کنم. این امر خصلت جادویی آن را می رباید و از همه ی ما مسافت نما می سازد» (9) و یا به خاطر آن که محل تولد کاستاندا (کاحامارکا) مکانی مملو از گیاهان دارویی و درمان گران محلی است. شاید این نکته به مثابه ی آگاهی قبلی او از آموزه های سنتی باشد. آیا این ادعا می تواند آموزه های کاستاندا را تضعیف کند!؟

عرفان کارلوس کاستاندا
 

عرفان ساحری، جادوگری، آیین شمنی، ناوالیسم، درمانگری، پیشگویی، عرفان عقاب و ... از جمله نام های عرفانی است که کاستاندا پایه گذار آن بوده است. به نظر می رسد از این میان، انتخاب نام عرفان ساحری با ساز و کار کاستاندا هماهنگ تر است، هر چند ساحری مفاهیم دیگر را در دل خود جای می دهد.
وی در تعریف ساحری می گوید:
ساحری توانایی درک و مشاهده ی چیزهایی است که دریافت معمولی ما، قادر به درک و مشاهده ی آن نیست. ساحری ذخیره ی انرژی است تا با میدان های انرژی که در دسترس نیستند سر و کار داشته باشی. (10)
او می گوید قصد تأسیس نظام فلسفی یا ارایه ی نظرات تئوری ندارم، بلکه می خواهم نظام عملی را بیان کنم، نظامی که بر پایه ی معرفت از نوع شهودی است. کاستاندا، دون خوان را فردی وابسته به معرفت شهودی می داند و در بیان شیوه ی نگارش کتاب های خود می گوید:
در هنگام نگارش کتاب ها، هرگز به یادداشت های خود مراجعه نکرده ام، بلکه آنها را با سیستم دیگری از شناخت نوشته ام. (11)
در جایی دیگر می گوید:
هر چه بیشتر در عمق مسایل پیچیده ی ساحری فرو می روم، در می یابم آنچه در ابتدا نظام اعتقادات بدوی و عملی به نظر می رسید، اکنون به جهانی عظیم و بغرنج بدل شده است. برای آن که با جهان ساحری آشنا شوم و بتوانم درباره ی آن گزارش دهم، باید از راه های پیچیده تر و پالوده تری استفاده کنم. آنچه برای من اتفاق می افتد، دیگر نه چیزی است که بتوانم از قبل پیش بینی کنم و نه چیزی که با اطلاعات مردم شناسان دیگر در مورد نظام های اعتقادی سرخ پوستان مکزیک منطبق باشد. در نتیجه، من در وضعیت دشواری قرار گرفته ام. در چنین شرایطی تنها کاری که از من ساخته است بازگو کردن دقیق حوادثی می باشد که بر من گذشته است. در مورد صدق گفتارم نمی توانم هیچ گونه تضمینی بدهم، جز این که باز هم تأکید کنم که من زندگی دو گانه ای ندارم و خود را موظف می دانم تا از اصول نظام فکری دون خوان در زندگی روز مره ام پیروی کنم.(12)
نکته ی حایز اهمیت آن که، نه تنها در عرفان کارلوس کاستاندا، بلکه در بسیاری از گرایشات نوظهور عرفانی سعی می شود سبک و سیاق آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک و معیار خاصّ معرفتی معرفی شود؛ روش معرفتی که با تفکرات عقلی ـ‌ فلسفی و حتی عقاید عرفانی جامعه مغایر است.
یکی از اشتراکات مهم در این گونه جریانات عرفانی، استواری آموزه ها بر پایه ی نوعی ادراک غیر عقلی است. این که در برخی موارد، عقاید عرفانی با گزاره های عقلی ـ فلسفی موافق و همخوان نیست، قابل قبول است. اما در مسیر تأیید و اعتماد به این گونه آموزه ها می بایست گزاره های عرفانی بر تکیه گاهی از تفکرات عقلی استوار باشد. به عبارت دیگر، ممکن است آموزه های صحیح عرفانی در ظاهر با عقل ناسازگار باشد، اما در مقدمات خود، بر اصول استدلالی قائم است. از این رو، گزاره های صحیح عرفانی همواره می بایست بر پایه معارف عقلی ـ برهانی شکل گیرد.
خواننده می تواند کتابهای کارلوس کاستاندا را بخواند، لذّت ببرد و انتظار بیشتری نداشته باشد؛ زیرا نه آن اندازه آموزش های وی واقعی است که بتوان بر آن اعتماد کرد، همانطور که خود کاستاندا در مقدمه ی کتاب هدیه ی عقاب اقرار می کند، و نه چندان با عقل سلیم و مقتضای درک شهودی هماهنگی دارد که بتوان سرسپرده ی آن شد. علاوه بر آن، به گفته ی دون خوان، پیمودن راه، نیاز به مرشد ساحر دارد؛ مرشدی که خود باید شاگرد خویش را پیدا کند و جستجوی شاگرد پی استاد سودی ندارد؛ که به طور طبیعی این شرط برای ما دست نیافتنی است. (13)
در عرفان کارلوس کاستاندا، انسان بسان تعداد بی پایانی از میدان های انرژی است که همانند گوی درخشانی متجلی می شود. انسان دارای دو نوع آگاهی است:
یک نوع مربوط به امور عالم مادی و تفاسیر گوناگون از عالم دنیوی است که در عرفان کاستاندا، غیر واقعی و بی ارزش شمرده می شود. به اعتقاد دون خوان دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم برای شخص عادی بسیار واقعی و برای یک ساحر حقیقی، غیر واقعی است.
کاستاندا می گوید:
دون خوان بر این نکته پا فشاری می کرد که ذهن کودک پاک است، اما هر فردی به هنگام برخورد به یک کودک، به معلمی برای او تبدیل می شود و دنیا را برای او وصف می کند تا زمانی که کودک قادر می شود دنیا را همانگونه که برایش وصف کرده اند ببیند. هیچ یک از ما آن زمان را به یاد نداریم، اما قطعاً این لحظه در زندگی هر کودک وجود داشته است. از آن لحظه به بعد، کودک هم عضوی از ما می شود. در اینجاست که دون خوان می گوید تمایزی میان بودش مصنوعی و بودش حقیقی وجود دارد، توصیفاتی که از دنیا برای ما می شود و ما دنیا را امر خارجی می پنداریم. اینها بودش مصنوعی است. واقعیت یا بودش حقیقی، کل است و مطلق. (14)
دون خوان می گوید:
ساحران معتقدند ما در یک حباب ادراک هستیم. این حبابی است که به هنگام تولد و پس از آن به دور ما کشیده اند تا ما را در خود مهر و موم کنند. ما تمام عمر درون این حباب هستیم و هر چه می بینیم بازتاب ماست. انسان ها با دوحلقه ی اقتدار محصورند: یکی منطق، که با آن صحبت می کنند، و دیگری، توصیفاتی است که برای ما از دنیا کرده اند و از همین جا صحیح یا غلط، زشت و زیبا، خوب و بد، باید و نباید و تمام الگوها درست می شود. (15)
نوع دیگر، حصول آگاهی و ادراک در حالت غیر طبیعی است، که منجر به آشنایی انسان با واقعیت اصلی می شود. در این صورت، انسان صاحب ادراکی بی واسطه و اصیل می شود. کاستاندا در مودر چگونگی تحصیل ادراک واقعی می گوید:
"جهان چنین و چنان است"، فقط از این رو که به خود می گوییم "دنیا چنین و چنان است". اگر از به خود گفتن این نکته که "جهان چنین و چنان است" باز ایستیم، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. یک سالک مبارز، آگاه است که به محض آن که از حرف زدن با خود دست بردارد، دنیا دگرگون می شود.... راهگشای دنیای ساحری، متوقف کردن مناظره ی درونی است. (16)

ویژگی های سلوک در عرفان کاستاندا
 

هر مسلک عرفانی، دارای ویژگی ها و خصوصیات انحصاری است. این بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانی می آید صرفاً از ابداعات آن مسلک بوده و در دیگر نحله های عرفانی یافت نمی شود. (هر چند ممکن است در برخی موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چهارچوب های اساسی یک مسلک عرفانی است. اصول اساسی که شاکله ی یک مسلک عرفانی را می سازد، ممکن است در دیگر عرفان های مشابه بیان شده باشد، اما با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگی های مهم و جداناشدنی به حساب می آید.
سلوک در عرفان استاندا، همانند دیگر عرفان ها، دارای ویژگی ها و اهدافی است که در این قسمت به اختصار برخی از آنها می آید:
1ـ اصالت ناگوال: مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده می شود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار مؤثر و حیاتی است، به گونه ای که سالک بدون مرشد نمی تواند عمل موفقی را انجام دهد. اما وظیفه ی سالک برای شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟
از توان شاگرد خارج است. تنها کسی می تواند ناگوال را بازشناسد که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبره ی حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد. (17)
در عرفان کاستاندا، میان رابطه ی استاد و شاگردی با دو لفظ «خود کامه» و «خرده خود کامه» آشنا می شویم.
دون خوان معتقد است:
صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقه بندی خویش را با سرچشمه ی اولیه ی نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را به سادگی خود کامه خواندند. طبعاً بقیه ی مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبه ای فروتر از خودکامه جای گرفتند. در نتیجه آن ها را «خرده خودکامه» نام نهادند. (18)
2ـ عقل ستیزی: در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفان ها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرفی نمی شود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکرات عقلی ـ فلسفی بزرگترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیت های عقل را متوقف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل می کند.
دون خوان می گوید: دشمنان روحی نیستند، اهل عمل اند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقی می کنند. آری، چنین به نظر می رسند. برای آنکه همواره می کوشند چیزهایی را شرح دهند که نمی تواند توضیح داده شود. (19) سالک مبارز، با عمل کردن زندگی می کند و نه با فکر کردن درباره ی آن یا فکر کردن درباره ی چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد. (20)
3ـ جنگجویی: سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل می کند؛ جنگجویی که به میدان جنگ می رود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:
الف ـ ترس: در اولین قدم، سالک دانسته های خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده می کند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود می آید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده می کند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف می کند.
ب ـ وضوح ذهنی: پس از شکست ترس، ذهن سعی می کند رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آن که سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
ج ـ اقتدار (قدرت): تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت می گیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
د ـ کهولت: کهولت تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز می شود، اما تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.
4ـ شکارچی گری: سالک یک جنگجو است که به نبرد دشمنان می رود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگوبرداری از شیوه ی شکارچی گری است. از این رو، سالک همانند یک شکارچی، به دنبال کسب خصوصیاتی همچون موارد ذیل می رود:
الف ـ خود را با شرایط سخت وفق دهد و در هر لحظه آمادگی زندگی در شرایط پیچیده را داشته باشد.
ب ـ صبور و شکیبا باشد.
مراقب خود است و از محیط اطراف آگاهی کامل دارد.
د ـ زمان، ارزشمندترین چیز سالک است و ...
5ـ جنون اختیاری: جنون اختیاری شیوه ای برای بی اهمیت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد می پرسد، دون خوان می گوید:
خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی، اگر چه برایم کمترین اهمیتی هم نداشت، اگر هرگز نمی پرسیدی. با این همه، من بر آن شده ام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیت بدهم. همین، جنون اختیاری است.
ـ کاستاندا گفت: تو جنون اختیاری را با چه کس آزمایش می کنی؟
ـ با همه.
ـ و چه زمانی را برای این کار بر می گزینی؟
ـ هر وقت که بازی می کنم. (21)
ـ آیا معنای جنون اختیاری این است که اعمال او هرگز صادقانه نبوده، بلکه فقط بازی یک بازیگر است؟
جواب داد: اعمال من صادقانه است، اما فقط بازی یک بازیگر است.
پس هر آنچه تو می کنی جنون اختیاری است؟
ـ بله، هر آنچه.
ـ این بدان معنی است که هیچ چیز برای تو اهمیت ندارد و تو نسبت به هیچ کس و هیچ چیز پروا نداری؟ برای مثال، خود من؟ تو می خواهی بگویی برایت مهم نیست که من اهل معرفت بشوم یا نشوم، که بمانم یا بمیرم، و یا هر کار دیگری بکنم؟
درست است! برایم مهم نیست. تو مثل لوچیو یا هر کس دیگر در زندگی منی؛ جنون اختیاری من.
چنین احساس می کنم که ما درباره ی چیز واحدی صحبت نمی کنیم. نباید خودم را مثال می زدم. آنچه می خواستم بگویم این است که به هر حال باید چیزی در جهان باشد که تو پروای آن را داشته باشی، اما نه به صورت یک جنون اختیاری. به گمانم این شدنی نیست که ما به زندگی خود ادامه دهیم، در حالی که هیچ چیز برایمان اهمیتی نداشته باشد.
دون خوان در جواب می گوید: این حرف درباره ی تو صادق است. برای تو همه چیز مهم است. تو از جنون اختیاری من پرسیدی و من به تو گفتم که آنچه نسبت به خود و مردم دور و برم می کنم جنون است؛ چرا که هیچ چیز اهمیتی ندارد. (22)
نکته اینجاست، دون خوان! که اگر هیچ چیز برایت مهم نیست، پس چگونه به زندگی ادامه می دهی؟
دون خوان می گوید: شاید توضیح آن ممکن نباشد. در زندگی تو چیزهای معینی برایت اهمیت دارند؛ چراکه مهم اند. اعمال تو بی شک برایت اهمیت دارند، اما برای من دیگر هیچ چیز مهم نیست، نه اعمال خودم، نه اعمال هیچ یک از مردم دور و برم. با این حال، به زندگی ام ادامه می دهم؛ چرا که از خود اراده دارم، چرا که در سراسر عمر اراده ام را جلا داده ام تا آنجا که اکنون ناب و سالم است و دیگر پروای این ندارم که هیچ چیز مهم نیست. اراده ی من جنون زندگی ام را جبران می کند. (23)
6ـ اتحاد با روح جهان: سالک به کمک رؤیابینی و کسب معرفت می تواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان می گوید:
مرشدم، جادوگری با قدرت های عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود. و اراده اش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. اما انسان می تواند که از این هم فراتر رود. انسان می تواند دیدن را فرا گیرد. با فرا گرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فرا گرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز می شود. شاید بتوان گفت که محو می شود، در حالی که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانی که انسان می تواند هر چه آرزو کند باشد یا هر چه آرزو می کند به دست آورد. اما چنین انسانی هیچ آرزو نمی کند. و به جای آن ها در دل جنونشان روبه رو می شود. تنها فرق آنان این است که آنچه می بیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالی که همنوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که می بیند، دیگر دلبستگی چندانی به همنوعانش ندارد، زیرا دیدن، او را از هر آنچه پیشتر می شناخته، مطلقاً وارهانده است. (24)
7ـ انتخاب راه به کمک دل: سالک تنها به واسطه ی پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت را می یابد.
دون خوان می گوید: من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر می گزینم که مرا شاد می کنند. پس آنگاه چشمانم کران مضحک آنها را می قاپد و من می خندم. من این نکته را بارهای بیشماری به تو گفته ام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمان ترین و سرزنده ترین باشد. ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد.... بسیاری از اهل معرفت همین کار را می کنند. چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.
مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشته اند، آنها مرگ را بر می گزینند؛ چرا که مرگ بر ایشان اهمیتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیده ام و خندیدن را ـ نه از آن رو که برایم اهمیت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنای طبیعت من است. (25)
8ـ بی اهمیت دانستن همه چیز: سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بی اهمیت می داند و بی نیازی خود را از همه چیز ابراز می دارد.
دون خوان می گوید:
ما می آموزیم که درباره ی همه چیز فکر کنیم. و بعد چشم خود را عادت می دهیم که به هر چیز نگاه می کنیم، چنان نگاه کند که ما فکر می کنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه می کنیم که پیش از آن فکر کرده ایم که مهمیم. پس ناگزیریم که احساس اهمیت کنیم! اما هرگاه انسان دیدن را فرا می گیرد، درخواهد یافت که دیگر نمی تواند درباره ی چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها می نگرد، همه چیز بی اهمیت خواهد شد. (26)
9ـ به کارگیری حقه و نیرنگ: سالکی که در ابتدای راه، قصد وصول به معرفت شهودی را دارد، ممکن است در میان راه در برخورد با مشکلات و سختی های سلوک و رؤیت جاذبه های زندگی مادی سست شود و یا از ادامه ی سیر و سلوک باز ایستد. از این رو، ناوال، متوسل به نیرنگ و حقه می شود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیرخود حفظ کند. بی گمان، زمانی فرا می رسد که سالک می یابد که گول خورده، اما نفس این کار بسیار مفید است، زیرا موید هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
دون خوان می گوید:
معلم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهند و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام دشمنان مکتب من همین حقه زده شده است. (27)
10ـ مرگ: در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه پراهمیتی است.
دون خوان می گوید:
مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت می کنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، این جاست و با این حال، اصلاً در این جا نیست. (28)
مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصله ی یک بازو از شانه ی چپش قرار دارد و هر گاه مرگ شانه ی چپ را لمس کند خواهد مرد. (29)
فکر مرگ، سالک را وارسته می کند. چنان که دون خوان می گوید: تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازه ی کافی وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته می سازد تا آنجا که نمی تواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از این گونه، باری، آرزویی ندارد؛ زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همه ی چیزهای زندگی دست یافته است. او می داند که مرگش در کمین است و به وی فرصت نمی دهد که به چیزی دل ببندد، پس بی هیچ آرزو همه چیز را می آموزد. (30)
سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان می گوید:
کسی که راه جادوگری را می پیماید در هر خم راه با نابودی زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه می شود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی که درگیر کارهای عادی است، انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند.
پس انسان برای جنگاوری، باید پیش از هر چیز و به حق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. اما دلواپسی از مرگ ما را بر آن می دارد که به خود بپردازیم و این مایه ی ضعف است. بنابراین، چیز دیگری که هر کس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ زودرس، به جای آن که به صورت وسواس درآید، به بی تفاوتی بدل شود. (31)
کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف می کند: وقتی لحظه ای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبدل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وی چنان شدید بود که می خواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بی هیچ تردید و دودلی خود را به پرتگاه افکندم، اما به دلیلی که وصف ناپذیر است، نمردم. (32)

پی نوشت ها :
 

1ـ پژوهشگر.
2ـ لقب بزرگان عرفان سرخ پوستی.
3ـ توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 18.
4ـ ناس، جان بی، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: حکمت، علی اصغر، ص 5.
5ـ همان، ص 25.
6ـ Carlos Castaneda.
7ـ کاستاندا، کارلوس، آموزش های دون خوان،ترجمه: کندری، مهران، ص 9.
8ـ کاستاندا، کارلوس، حلقه ی قدرت، ترجمه: کندری، مهران، ص 7.
9ـ کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه: مکلا، ابراهیم، ص 2.
10ـ کاستاندا، مارگارت راینان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه: کندری،مهران، ص 34.
11ـ کاستاندا، کارلوس، قدرت سکوت،ترجمه: کندری، مهران، ص ...
12ـ کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه: کندری، مهران، ص 30.
13ـ کاستاندا، کارلوس، هدیه ی عقاب، ترجمه: کندری، مهران و کاظمی، مسعود، ص 10.
14ـ واعظی نیا، حسین، عرفان سرخ پوست، مجله ی حوزه، شماره ی 12، ص 155.
15ـ لوتگه، لوتارار، کاستاندا و آموزش های دون خوان، ترجمه: کندری، مهران، ص 21.
16ـ همان، ص 26.
17ـ کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، پیشگفتار.
18ـ کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، ص 31.
19ـ کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، ص 13.
20ـ کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 46.
21ـ کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 90.
22ـ همان، ص 91.
23ـ همان، ص 92.
24ـ همان، ص 170.
25ـ همان، ص 95.
26ـ همان، ص 93.
27ـ کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 28.
28ـ همان، ص 62.
29ـ کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، ص 49.
30ـ کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ص 168.
31ـ همان، ص 167.
32ـ کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ص 153.
 

منبع:فصلنامه اخلاق 13-14
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان