گفتگو با دکتر سید مهدی گلابی
از پیروزی انقلاب و 22 بهمن خاطره خاصی در ذهنتان هست ؟
انقلاب که پیروز شد ، اولین اتفاقی که در تبریز پیش آمد، این بود که ریختند و پادگان تبریز را غارت کردند، بنابراین اسلحه های زیادی به دست کسانی افتاد که نمی بایست. خانواده من در تهران بودند و من در تبریز تنها بودم . اگر اشتباه نکنم شب 22 بهمن بود . زنگ منزل به صدا در آمد و گفتند آیت الله قاضی با من کار دارند. من به منزل ایشان رفتم.بسیار شلوغ بود و افراد مختلفی آمده بودند. ایشان چون بنده را از نجف می شناختند، سلام و احوال پرسی کردیم و مرا بردند به اتاق پشتی. در آنجا دو نفر بودند. گفتند:«با شما دو تا کار دارم . یکی اینکه صدا و سیمای تبریز به دست ما افتاده است . آقائی در اینجا هست به نام آقای غضنفرپور که می گویند آدم خوبی است .شما ایشان را می شناسید؟» گفتم: «من نمی شناسم ، ولی می شود تحقیق کرد.» این آقای غضنفرپور در آن زمان از اطرافیان و دور و بری های بنی صدر بود و همراه ایشان از فرانسه آمده بود. در آن زمان آقای بنی صدر جزو افرادی بود که در کنار امام بودند و انقلابی به حساب می آمد، بنابراین من آمدم و از چند نفری که می شناختم، پرس و جو کردم و گفتند بله ایشان همراه آقای بنی صدر از فرانسه آمده و آدم متعهدی است، بنابراین قرار شد که ایشان با حکم آیت الله قاضی طباطبائی مسئول صدا و سیمای مرکز تبریز شود، منتهی برای اینکه بعداً کار با اشکال مواجه نشود، من پیشنهاد کردم یکی از همکاران دانشگاهی را به عنوان معاون ایشان بگذاریم .
این همکار دانشگاهی بعدها که جریان خلق مسلمان اتفاق افتاد، انصافاً خدمات جالبی انجام داد . یکی از خدمات ایشان این بود که وقتی خلق مسلمان ناگهان حمله می کرد که صدا و سیما را تصرف کند، اولین کاری که این شخص می کرد این بود که تمام فرستنده ها را قفل می کرد و کلیدش را توی جیبش می گذاشت و از پنجره یا هر راهی که می توانست، فرار می کرد. بعد اینها می آمدند و می دیدند که هیچ یک از فرستنده ها کار نمی کند! کار دیگری که آیت الله قاضی از من خواستند این بود که گفتند وقتی پادگان را گرفتند، جوانی را که در زندان پادگان بوده ، آورده اند و اینجا تحویل داده اند. این سرباز متهم بوده گروهبانی را که به سربازها دستور داده بود به مردم تیراندازی کنند و سربازی را هم که دستور را اجرا نکرده ، با تیر زده ، تیراندازی کرده است . در هر صورت چند نفر را می گیرند و این جوان را محکوم می کنند که تو بودی که گروهبان را زدی. قرار بود در روز 23 یا 24 بهمن ، این جوان را تیرباران کنند که در 22 بهمن انقلاب می شود ، پادگان فتح می شود و همه فرار می کنند .این بنده خدا هم از پشت میله های زندان فریاد می زده که مرا از اینجا بیرون بیاورید .او را از زندان بیرون می آورند و می برند خدمت آیت الله قاضی . این شخص اهل همدان بود . اسم کوچکش محسن بود ، ولی نام فامیلش را فراموش کرده ام .آیت الله قاضی گفتند:«من کسی غیر از شما را ندارم که به او اطمینان داشته باشم .این را دست شما می سپارم. این هیچ تقصیری ندارد. شما او را به خانواده اش برسانید.» گفتم :«چشم »
سرباز را تحویل گرفتم و او را بردم به خانه خودم ، چون ساعت حدود 10 شب بود و آن موقع هم مثل حالا نبود که اتوبوس و وسیله ، زیاد باشد . فردا صبح برایش به مقصد قزوین بلیط گرفتم و به راننده اتوبوس هم سپردم که این یکی از آشنایان من است که از همدان آمده . شما او را در سه راهی قزوین و همدان پیاده کن تا سوار ماشین های همدان شود . به او آدرس هم دادیم و او را سوار ماشین کردیم و این طفلکی رفت . به او هم گفتیم وقتی رسیدی همدان یک زنگی به ما بزن. دو روز بعد زنگ زد که آقا! خدا پدرتان را بیامرزد. من سالم رسیدم به خانواده ام .بعد از رفتنش دیدم طفلکی فلاسک چائی اش را هم در خانه ما جا گذاشت که همین الان هم هست. بعدا دیگر هیچ نشان و آدرسی از این شخص نداشتم .
انقلاب پیروز شد و شهید آیت الله قاضی مدیریت امور را در دست داشتند تا زمانی که جریانات حزب خلق مسلمان پیش آمد. آیت الله قاضی طباطبائی فوق العاده مقید به اخلاق بودند و خیلی دیر عصبانی می شدند و از کوره در می رفتند . در جریان خلق مسلمان ، رفراندوم جمهوری اسلامی اتفاق افتاد و قرار بود انتخابات مجلس خبرگان صورت بگیرد. مسلم بود که این مجلس ، اصل ولایت فقیه را تصویب می کند . حزب خلق مسلمان جا پای خود را در تبریز محکم کرده بود و لذا نمی خواست این انتخابات صورت بگیرد . در تبریز در تعدادی از مساجد ، پیروان حضرت امام می رفتند و مرتباً تبلیغ و مردم را برای انتخابات آماده می کردند و در بعضی از مساجد هم روحانیون وابسته به خلق مسلمان می رفتند و مردم را از انتخابات زده می کردند. یک دوگانگی و حیرت کلی در مردم وجود داشت و همه گیج شده بودند که آیا شرکت کنند یا نکنند ؟ اصل ولایت فقیه درست است یا نیست ؟
آقای حاج سید احمد میلانی ، پدر دکتر سید محمد میلانی که از نمایندگان دوران اول مجلس، جزو زندانیان سیاسی همراه آیت الله قاضی بود. ایشان در آن زمان رئیس اتاق بازرگانی شده بوند و به مسائل روحانیت و انقلاب هم بسیار علاقمند بودند. بنده و آقای سعید رجائی خراسانی به دعوت آقای سید احمد میلانی به اتاق بازرگانی رفتیم و ایشان گفتند :«این مسئله دارد بیخ پیدا می کند و برای انقلاب مشکل ایجاد می کند. ما باید این دوگانگی را از بین ببریم.» گفتیم :« چطوری؟» ایشان گفتند :«برویم منزل حضرت آیت الله انگجی و از ایشان درخواست کنیم روحانیون هر دو طرف را دعوت و آنها را نصیحت کنند.» ایشان که از روحانیون مورد اعتماد مردم تبریز و مورد اعتماد امام و آن روزها در بستر بیماری بودند ، قبول کردند و گفتند مانعی ندارد . شما دعوت کنید، بنابراین مرحوم میلانی همه اینها را دعوت کردند، البته دعوت نامه به امضای آقای انگجی و محل دعوت هم منزل ایشان بود. شهید آیت الله قاضی هم تشریف آوردند. روحانیون وابسته به خلق مسلمان ده دقیقه زودتر آمده بودند . من و دکتر رجائی و دکتر میلانی هم بودیم. اینها نشسته بودند که آیت الله قاضی وارد شدند. معمولا هر یک از روحانیون که وارد می شدند، بقیه روحانیون به احترام وی از جا بلند می شدند و راه را برایش باز می کردند . شهید آیت الله قاضی که وارد شدند ، متاسفانه اینها بلند نشدند و جائی به ایشان تعارف نکردند . فقط یکی دو تا از روحانیون طرفدار آقای قاضی بلند شدند و در کنار خودشان به ایشان جا دادند.
مرحوم آیت الله انگجی در بستر دراز کشیده و زیر سرشان متکا گذاشته بودند و سرشان به اندازه سی چهل سانت بلند بود و این منظره را می دیدند . دیدم که ایشان خیلی ناراحت شدند. ما صحبت را شروع کردیم که باید همکاری بشود، انقلاب مال همه است ، انقلاب مال اسلام است. شما هر مطلبی که دارید بعدا می توانید حل و فصل کنید . الان باید دست به دست هم بدهیم. تا این را گفتیم، یکی از روحانیون بزرگ طرفدار خلق مسلمان شروع به صحبت کرد و بی آنکه اسم بیاورد ، سخنان گزنده ای خطاب به آیت الله قاضی گفت که: «بله، بعضی از روحانیون هستند که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و تصور می کنند انقلاب مال آنهاست و می خواهند رئیس بشوند...». نگاه کردم به شهید آیت الله قاضی دیدم انگار نه انگار که این حرف ها را دارند درباره ایشان می زنند . آرام و موقر نشسته بودند ، اما آیت الله انگجی که ما تصور می کردیم از شدت ضعف نتواند صحبت کند ، یکمرتبه سرشان را بلند کردند و خطاب به آن آقا که از روحانیون سرشناس تبریز بود ، گفتند :«این مزخرفات چیست که می گوئید ؟ به یک سید عالیقدر که جانش را در راه انقلاب گذاشته اهانت می کنید؟ خجالت نمی کشید ؟» سکوت مطلقی بر مجلس حاکم شد و دیگر صدا از کسی در نیامد.
آیت الله انگجی رویشان را کردن به من و گفتند: «آقا! یک چیزی بنویسید. اینها با هم موافقند.» من متاسفانه نسخه ای از آن صورت جلسه ندارم. نوشتم که روحانیون معظم ... (و اسامی تک تک آنها را نوشتم ) همگی حاضر شدند که در راه انقلاب با هم همکاری کنند . همان جا هم تعیین کردیم که روحانیون طرفدار خلق مسلمان روزهای زوج در مسجد صحبت کنند و روزهای فرد روحانیون طرفدار انقلاب ، منتهی در صحبت هایشان از دوگانگی و تفرقه حرفی نزنند ، مردم را به وحدت هدایت کنند و ... خلاصه شد 8 بند و دادیم همه آنها امضا کردند . این خاطره را نقل کردم تا بگویم من واقعا از صبر و متانت و بردباری آیت الله قاضی در آنجا تعجب کردم و این حرکت آیت الله انگجی را در حقیقت نتیجه صبر و تحمل ایشان می دانم . ایشان با وقار و متانت خودشان نهایتاً آیت الله انگجی را مجبور کردند که به طرفداری از ایشان صحبت کند. آیت الله قاضی واقعاً انسان بسیار موقری بودند . الان تاسف می خورم که چرا همه رویدادهائی را که اتفاق افتادند ، ننوشتم ؟ چیز زیادی به یاد نمی آورم .
شما مدت کوتاهی در فرمانداری بودید . آیا این مسئولیت با نظر آیت الله قاضی به شما محول شد ؟
جریانات خلق مسلمان که منجر به تصرف استانداری توسط آنها شد ، بعد از شهادت آیت الله قاضی اتفاق افتاد. این اتفاق در دوران استانداری مهندس غروی پیش آمد . مهندس غروی با عده ای از جوانان انقلابی قبل از انقلاب تبریز در ارتباط بودند . یکی از سردسته های این جوانان ، جوانی بود به نام جواد حسین خواه که بعداً شاخه ای از منافقین در سفری که ایشان از تهران به خرم دره داشت ، بین راه کرج و خرم دره ، او را با گلوله زدند و جسدش را آتش زدند . جواد حسین خواه با آقای مهندس غروی در ارتباط بود . من و دکتر رجائی و دکتر نیشابوری از همان جلساتی که قبل از انقلاب داشتیم با شهید جواد حسین خواه ارتباط داشتیم و او رابط ما با بعضی از بچه هائی بود که نیاز مالی داشتند.
وقتی آقای مهندس غروی استاندار شدند ، ما رفتیم و تبریک گفتیم. ایشان حکم فرمانداری را به من دادند که بی تردید جواد حسین خواه و دکتر رجائی در آن دخالت داشتند. حکم معاون اداری و مالی استانداری را هم به نام آقای دکتر اصغر نیشابوری زدند. افراد دیگری هم بودند. آقای محمد الهی طباطبائی هم معاون سیاسی استانداری شده بودند . من رفتم خدمت آقای مهندس غروی و گفتم:«آقا! من کار سیاسی زیاد بلد نیستم و نمی توانم فرماندار باشم .» ایشان گفتند:«من در هر صورت حکم صادر کرده ام و شما باید باشید». طول مدت فرمانداری من 40 روز بیشتر نبود و من از آقای ساروخانی تقاضا کردم که معاون فرمانداری شوند. بعد من کشیدم کنار و ایشان شدند فرماندار. البته بعداً با استانداری همکاری داشتیم و در جریان انتخابات وقتی در شهرستان ها مشکلاتی پیش می آمد ، بنده به عنوان نماینده تام الاختیار آقای مهندس غروی می رفتم و غائله ها را خاتمه می دادم . یکی از غائله های بزرگ، آتش زدن صندوق های رای در هشترود بود که عوامل حزب توده در آن دست داشتند و از قرار معلوم خود فرماندار هم جزو اعضای حزب توده و خودش عامل تحریک بود . تعداد زیادی از صندوق ها را آتش زدند و نزدیک بود انتخابات آنجا باطل شود . یک بار هم به خاطر درگیری روحانیون اهر و حومه آن به آنجا مسافرت کردیم که بحمدالله ختم به خیر شد .
آیت الله قاضی چقدر در امور اجرائی دخالت می کردند؟
در 40 روزی که من در فرمانداری بودم ، حتی یک بار هم پیام ، تلفن یا توصیه نامه ای از ایشان دریافت نکردم ، بنابراین هیچ نوع دخالتی از ایشان ندیدم ، منتهی آن زمان فرمانداری با حالا فرق داشت. یکی از مشکلاتی که وجود داشت دخالت های گروهک ها برای به هم زدن نظم جامعه بود . یکی از مشکلات اساسی فرمانداری در آن زمان ، توزیع مایحتاج روزانه مردم بود . هیچ فراموش نمی کنم وقتی وارد فرمانداری شدم ، اولین مشکل مسئله قند و شکر ، روغن نباتی و آرد بود .
چون پدر من از بازرگانان خوش نام تبریز بودند ، با بازرگانان تبریز آشنائی داشتم . با نمایندگی روغن نباتی قو در تبریز هم آشنا بودم . تقریبا تمام روغن نباتی تبریز و اطراف آن را ایشان وارد می کرد . از ایشان پرسیدم :«شما ماهی چقدر روغن نباتی وارد می کنید ؟» گفت :«ماهی 150تن ». این 150 تن در عرض 10 روز تمام می شد . من بازرسانی را به اطراف فرستادم که بعضی ها عکس هم گرفتند. در اغلب خانه ها تا 20 قوطی روغن ذخیره سازی کرده بودند ، چون شایع شده بود که روغن نباتی پیدا نخواهد شد و خانواری که در ماه یک قوطی روغن بیشتر مصرف نداشت ، از ترسش 20 تا قوطی ذخیره کرده بود و میزان مصرف ناگهان ده برابر شده بود . نزدیک بود که بنزین و نان هم به همین مشکل دچار شود، بنابراین عمده مشکلات ما در این مسائل بود .
مسائلی هم در کمیته ها بود و ما معمولا با اینها درگیر بودیم . افراد ناباب وارد کمیته ها شده بودند و کارهائی می کردند که در شان جمهوری اسلامی نبود . شاید یکی از عواملی که موجب شد من از فرمانداری زده بشوم ، همین کارهائی بود که من معمولا با آنها آشنائی زیادی نداشتم .
آیت الله قاضی را در جریان این مشکلات قرار می دادید و ایشان رسیدگی می کردند؟
آیت الله قاضی رسیدگی می کردند، ولی روزهای اول انقلاب ویژگی های خاص خودش را داشت . بعضی از مسائل مثل بیماری هستند . شما بهترین استاد پاتولوژی را سر کلاس می آورید ، به همه حرف هایش با دقت گوش می دهید ، درسش را امتحان می دهید و نمره 20 هم می گیرید ، ولی تا وقتی آن نشانه ها و علائم را عینا در بیماری که روی تخت بیمارستان خوابیده نبینید ، بیماری برایتان مشخص نمی شود . وقتی این نشانه ها را در بیمارستان می بینید متوجه می شوید آن حرفهائی که استاد زده و شما هم در درس او نمره 20 گرفته اید ،برای درمان بیمار ذره ای فایده ندارد. انسان شروع به درمان بیمار می کند ، داروئی را می دهد و علائم دیگری ظاهر می شوند، باز داروی دیگری را امتحان می کند و باز وضعیت جدیدی پیش می آید . انقلاب هم همین طور است . وقتی در مقام عمل قرار می گیرید، متوجه می شوید که با دانسته هایتان کار چندانی نمی توانید بکنید ، چون در وضعیت خاص انقلاب، تمام مرزها و مقررات از بین می روند . تمام افرادی که در ایجاد این انقلاب شرکت کرده اند ، این را گفته اند و من هم بر این باور هستم که انقلاب اسلامی ایران بسیار زودتر از موعدی که حضرت امام و اطرافیان ایشان پیش بینی می کردند ، به بار نشست و در 22 بهمن به خاطر نفس پاک امام ، انقلاب ناگهان منفجر شد .
من نمی دانم. شاید بعدها کسانی بیایند و مطالعات تاریخی انجام بدهند و به این نتیجه برسند که انقلاب مثل یک بچه هفت ماهه، زود به دنیا آمد ، اما حضور حضرت امام و طرفداران ایشان مانع از این شد که انقلاب صدمه ببیند .جریانات جنگ تحمیلی را به یاد بیاورید . من تصور می کنم اگر یک تحلیل گر تاریخی بنشیند و خوب جریانات جنگ تحمیلی ایران را در آن شرایط ویژه ای که در ایران وجود داشت با جوامع دیگر مطابقت بدهد ، متوجه می شود که این یک معجزه است که ما بتوانیم 8 سال دفاع کنیم، آن هم به کمک یک عده جوان هائی که حتی خدمت سربازی هم نرفته بودند . اینها خودشان می رفتند و در مساجد آموزش نظامی می دیدند و می رفتند جبهه و استراتژی جنگ را پیاده می کردند که از کجا حمله کنیم ؟ چگونه حمله کنیم ؟ اینها واقعا معجزه است . همین الان هم غرب از این می ترسد و به این باور و نتیجه رسیده که در میان جوانان این مملکت ، افرادی وجود دارند که در سایه ایمان ، هر کار نشدنی ای را می توانند بکنند. غرب می خواهد این نباشد . غرب به ما می گوید تعلیق ، یعنی کار نکن ، بنشین و بخور . فکر نکن ، کار نکن ، این را از ما می خواهد ، چیز دیگری نمی خواهد، چون می داند اگر این کار را بکنیم ، از درون می پوسیم .
آیا از نماز جمعه های آقای قاضی هم خاطره ای دارید ؟
بله، در آن زمان بخشی از نماز جمعه ها با مشکلاتی که خلق مسلمان به وجود می آورد همراه بود، ولی مردم الحق والانصاف همراهی می کردند. نمازها در میدان راه آهن برگزار می شد ، بنابراین مردم مجبور بودند از نقاط مختلف شهر به میدان راه آهن بروند. فراموش نمی کنم بسیاری از افرادی که می خواستند به نماز جمعه بروند، یک عده از افراد خلق مسلمان جلوی ماشینشان را می گرفتند و آنها را کتک می زدند. افرادی را می شناسم که از اقصا نقاط تبریز ، یعنی از قسمت شرقی شهر، پای پیاده از کوچه پسکوچه ها ، طوری که افراد خلق مسلمان اینها را نبینند ، خود را به میدان راه آهن می رساندند. من شاهدم که آیت الله قاضی در صف اول نماز می خواندند و در صفوف آخر درگیری و تیراندازی بود . نماز جمعه آن زمان معمولا به این ترتیب بود .
با توجه به اینکه شما در مسائل اجرائی درگیر بودید، شهادت آیت الله قاضی در آن مقطع حساس تاریخی گامی به جلو بود یا بر معضلات و مسائل اضافه کرد و کلاً چه تاثیری در تبریز داشت ؟
من تحلیل گر خوبی نیستم ، ولی در حدی که در توانم هست می توانم این نظر خود را تحلیل کنم که نه تنها شهادت آیت الله قاضی ، بلکه شهادت هر یک از شهیدانی که خالصانه به انقلاب اسلامی خدمت کردند ، برای انقلاب اسلامی یک پیروزی و گامی به جلو بود. آیت الله قاضی وقتی شهید شدند و از میان مردم رفتند، جای خالی ایشان را دیگر نمی شد پر کرد. جای خالی آن وقار و آن استقامت پر شدنی نبود، اما شهادت ایشان برای مردم آگاهی به بار آورد . آیت الله قاضی چرا برای انقلاب اسلامی تلاش می کردند ؟ برای اینکه مردم آگاه بشوند و بفهمند اسلام چیست ؟ نظام ستم شاهی به ما چه کرده ؟ غرب از ما چه می خواهد؟ شرق از ما چه می خواهد؟ آنها جز بردگی چیز دیگری نمی خواهند. من تصور می کنم با شهادت آیت الله قاضی ، آگاهی مردم به سرعت افزایش پیدا کرد . یکی از علل مهم از بین رفتن خلق مسلمان ، شهادت آیت الله قاضی بود. همان طور که خون حضرت حسین(ع)عامل اصلی سقوط حکومت بنی امیه شد، خون آیت الله قاضی باعث شد که مسئله خلق مسلمان شناخته شود. شهادت ایشان در حالی که یک ثلمه و ضایعه بود ، این دستاوردها را هم داشت.
این نکته را نیز باید عرض کنم قبل از اینکه آیت الله قاضی به شهادت برسند ، شهید آیت الله مدنی در تبریز مستقر شده بودند . شاید چهار پنج ماه قبل از شهادت ایشان وارد تبریز شدند و بنده جزو کسانی بودم که به دیدار ایشان رفتم . آن موقع در محله مقصودیه تبریز ، دو سه خانه مانده به منزل استاد شهریار ، منزل استیجاری داشتند و به همراه آقای دکتر رجائی خراسانی به دیدن ایشان رفتیم .
اشاره ای داشتید به استاد شهریار. بد نیست در این مورد هم صحبتی بفرمائید .
استاد شهریار از مفاخر ادب آذربایجان و ایران هستند . نگاه و عملکرد ایشان بعد از انقلاب و دلبستگی عمیقشان به ارزش های انقلاب و خط امام بر کسی پوشیده نیست و انصافاً از این جهت هم حق بزرگی به گردن همه دارند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج