غزوه بنى قریظه
سومین گروه یهودى که پیمان خود را با مسلمانان شکست و با آنان به جنگ برخاست بنى قریظه است. تفاوت این پیمان شکنان با دو گروه پیشین، در موقعیت بسیار سخت مسلمانان هنگام خیانت آنان بود; زیرا این کار زمانى رخ داد که مشرکان مکه همراه دیگر احزابِ مخالفِ مدینه، جنگى همه جانبه را علیه مسلمانان راه انداختتند و این گروه یهودى از پشت سر، مدینه را ناامن کردند.
پس از آن که حى بن اخطب در جنگ بنى نضیر تسلیم شد و همراه قوم خود به خیبر کوچ کرد، نقشه تازه اى براى مبارزه با مسلمانان طرح کرد; زیرا تسلیم شدنش جز به خاطر پافشارى بزرگان قوم و عدم همراهى دیگر مخالفان پیامبر نبود. براى بیان کینه و دشمنى حى نسبت به پیامبر و مسلمانان همین بس، که گفته اند او در میان یهود همچون ابوجهل در قریش بود. (واقدى، المغازى،ج1، ص455). محمد بن کعب قرظى گفته است: «او مرد شومى بود که بنى نضیر و بنى قریظه را بدبخت کرد، چون دوست داشت بر آنان ریاست کند.»(همان). لجاجت حى و رویارویى او با مسلمانان در بسیارى موارد حتى از سوى هم کیشان یهودى اش مورد اعتراض واقع شد. (براى نمونه نگاه کنید به: واقدى، المغازى، ج2، ص530 و طبرى، تاریخ، ج2، ص553).
او پس از واقعه بنى نضیر، از خیبر به مکه رفت و قریش را براى لشکرکشى به مدینه تحریک کرد. این بار همراه قریش، قبایل فراوانى براى نبرد با مسلمانان سوى مدینه راه افتادند و به همین جهت، نام احزاب را بر این نبرد نهادند. حى در میان راه از قریش جدا شد و زودتر به مدینه آمد و براى جلب نظر بزرگان بنى قریظه و خواندن ایشان به جنگ، نزد آنان رفت. کعب بن اسد که پیمان مسلمانان با بنى قریظه را امضا کرد، هدف اصلى حى بود. کعب ابتدا او را به خانه راه نداد و گفت: من با مردى شوم که قوم خود را بدبخت کرده و الآن براى نابودى ما آمده، کار ندارم. اما حى هم چنان ایستاد و پافشارى اش باعث شد که رئیس بنى قریظه مردد شود و پیمان خود با مسلمانان را زیر پا گذارد. حتى حى متن عهدنامه را پاره کرد تا مطمئن شود که جنگ روى خواهد داد.
داستان گفتوگوى حى با کعب به خوبى نشان مى دهد که بزرگان بنى قریظه با آگاهى از سرانجام خطرناک پیمان شکنى، به این کار دست زدند. از طرفى، وجود بنى قریظه به عنوان دشمنى داخلى که بتواند محاصره مدینه را تنگ تر کند و امنیت داخل شهر را از بین ببرد، براى حى و آتش افروزان احزاب بسیار اهمیت داشت. پافشارى حى نیز نشانِ این اهمیت است. علاوه بر این، همراهى یهود با احزاب مى توانست دشمنان پیامبر را در عزم خود استوارتر گرداند، زیرا یهودیان تنها کسانى بودند که ادعاى شناخت پیامبر آخرالزمان را مى کردند و حضور آنان در جبهه مخالف پیامبر خدا مى توانست دلیلى بر درستى سخن قریش در نپذیرفتن پیامبرى آن حضرت تلقى شود و همین امر در تحمیق احزاب به خصوص اعراب تأثیر به سزایى داشت.
وقتى خبر پیمان شکنى بنى قریظه به رسول خدا رسید، آن حضرت بسیار ناراحت شد; چون مسلمانان در موقعیت بسیار سختى به سر مى بردند. قریش با هم پیمانان خود از سوى شمال، مدینه را محاصره کرده بودند و بنى قریظه نیز در داخل شهر، قصد همکارى با دشمن و خیانت به مسلمانان را داشتند، زیرا پیمان شکنى یهود بنى قریظه در آن لحظات حسّاس ضربه سختى به مسلمانان بود و همین موضوع کافى بود تا پیامبر به موجب قراردادى که با سه گروه یهود مدینه داشت به جنگ ایشان برود. اما آنان به نقض پیمان اکتفا نکردند و حرکاتى انجام دادند که باعث شدّت بحران و حتمى شدن حمله مسلمانان به آنها شد. از جمله این اقدامات، تلاش آنان براى شبیخون به مدینه بود; لذا از قریش و غطفان دو هزار نیرو خواستند. پیامبر با اطلاع یافتن از این جریان پانصد مرد جنگ جو را در مدینه گماشت و فرمود تا صبح تکبیر بگویند و از خانه ها محافظت کنند. حتى ده نفر یهودى به یکى از برج هایى که زنان بالاى آن رفته بودند، حمله کردند و یکى از آنان خواست وارد دژ شود که صفیه عمّه پیامبر با چماقى به سراغ آن مرد یهودى رفت و با زدن ضربه اى به سرش او را کشت. بقیه همراهان او هم فرار کردند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص228).
این اقدامات، نقض آشکار پیمان نامه اى بود که بنى قریظه با پیامبر امضا کرده بودند. طبیعى است که پاسخ چنین حرکات مذبوحانه و جنگ جویانه اى، آن هم در بدترین شرایط، جز مجازات سخت عاملان آن نباشد. پس از آن که نبرد احزاب با مسلمانان به دلایلى با شکست رو به رو شد،[11] وقت آن بود که مسلمانان سراغ دشمن داخلى روند و با کسانى که در سخت ترین شرایط، دشمن بیرونى را یارى کردند تکلیف خود را یکسره کنند. آنان پس از چند روز محاصره، تسلیم شدند و رسول خدا دستور بازداشت آنها را صادر فرمود و اموالشان نیز مصادره شد; آنگاه سعد بن معاذ، بزرگ اوس را براى داورى در امر بنى قریظه تعیین فرمود. برخى هم انتخاب سعد را از سوى خود بنى قریظه مى دانند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص240 و مفید، الإرشاد، ج1، ص110).
سعد پس از آن که از بنى قریظه درباره قضاوت خود تعهد گرفت گفت: قضاوت من این است که مردان بنى قریظه کشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر و اموالشان قسمت شود. رسول خدا بلافاصله این حکم را تأیید کرد و به گفته مشهور مورخان حدود هفتصد تا هشتصد نفر یهودى از دم تیغ گذشتند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص240; واقدى، المغازى ، ج1، ص512; زهرى، الطبقات الکبرى، ج2، ص57; یعقوبى، تاریخ، ج1، ص371; طبرى، تاریخ، ج2، ص249 و مفید، الارشاد، ج1، ص111).
موضوع قتل عام بنى قریظه، در دوره هاى جدید مورد نقد جدّى برخى سیره نویسان و محققان تاریخ اسلام قرار گرفته، دلایل و شواهدى در ردّ یا دست کم تردید در روایت مشهور اقامه شده است. (براى نمونه نگاه کنید به: محمد والیهود: نظرة جدیده، ص130 به بعد; شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص88; زرگرى نژاد، تاریخ صدر اسلام، ص461). مهم ترین و اصلى ترین نقدى که بر این داستان وارد است، مخالفت قطعى آنها با روش رسول خداست. سیره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر مهربانى و بخشش بود و پیامبر بسیارى از آنان را که با اسلام دشمنى کرده یا شخص ایشان را آزار دادند، بخشید. حتى از کسانى که دستور قطعى اعدامشان را صادر کرده بود، گذشت. در سخت ترین و پر تلفات ترین جنگ (بدر) که پیامبر دستور داشت که اسیر نگیرد، فقط هفتاد نفر از مشرکان کشته شدند و در هیچ نبرد دیگرى هم این رقم تکرار نشد. حکم اعدام را هم جز در موارد معدود اجرا نکرد; آن گاه چگونه متصور است گروهى بزرگ را اینگونه قتل عام کند و به اصطلاح با قتل صبر (دستگیرى و اعدام) نابود کند؟
از آیه 26 سوره احزاب[12] که درباره یهودان بنى قریظه وارد شده چنین برداشت نمى شود که همه مردان این گروه قتل عام شده باشند. اگر «الَّذِینَ ظَـهَرُوهُم» را کسانى بدانیم که پیمان شکنى کرده، در مقابل مسلمانان ایستادند، دو دسته مقتول و اسیر در میان آنان بودند و معنا چنین خواهد شد که از میان جنگجویان، گروهى را کشتید و گروهى را اسیر کردید. به عبارت دیگر، گروهى از مردان کشته و گروهى از ایشان اسیر شدند، نه این که گروهى از بنى قریظه که مردان باشند کشته و گروه دیگر که زنان و فرزندانند اسیر شدند، چون ابتداى آیه درباره جنگجویان است; لذا کلمه «فریق» در هر دو صورت به مردان جنگجو تفسیر مى شود.
این گزارش از نظر جمعیتى هم قابل تأمل جدى است; زیرا این تعداد شخص بالغ (بین هفتصد تا هشتصد) مى تواند بیانگر جمعیتى حدود چهار هزار نفر باشد در حالى که این آمار در مورد بنى قریظه ـ که تنها یکى از گروههاى حاضر در یثربِ پنج هزار نفرى بودند ـ درست به نظر نمى رسد. جالب تر آن که گفته مى شود بیشتر این جمعیت به دست دو نفر (على(علیه السلام) و زبیر بن عوام) کشته شدند! آیا این خبر براى بد جلوه دادن چهره امیرالمؤمنین جعل نشده است؟
ـ مشکلات جانبى این واقعه چگونه قابل حل است؟ انتقال و زندانى کردن آن همه اسیر در خانه یک نفر، کار ساده اى نیست. مراقبت از آنان، تأمین غذا، احتمال فرار و ده ها مشکل دیگر در این زمینه متصور است، همان گونه که اعدام صدها نفر در شهرى کوچک مانند مدینه، مشکلات بهداشتى زیادى به دنبال دارد و مى تواند بیمارى هایى را گسترش دهد، ولى گویا تاریخ نگاران به این مطالب توجه نداشته اند.
اگر چنین کشتار بزرگى واقعیت داشت مشرکان و منافقان ساکت نمى نشستند و همچون داستان جنگیدن ابن جحش در ماه حرام، آتش زدن نخل ها و ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش، جنجال به پا مى کردند و بیش از این سر و صدا مى کردند.
خداوند متعال فرموده است: «هیچ کس گناه دیگرى را به دوش نمى کشد.»[13] رسول خدا هم در پیمان با مسیحیان نجران تأکید کرد که کسى به خاطر جنایت دیگرى مجازات نمى شود. در حادثه بنى قریظه، تنها چند نفر از بزرگان این قبیله با مسلمانان دشمنى کردند و بقیه با این کار مخالف بودند یا دست کم در پیمان شکنى دست نداشتند. کشتن هفتصد یا هشتصد تن به خاطر حرکت آن چند نفر، مخالف احکام اسلام است.
باید توجه داشت که هرچند همه تایخ نویسان این کشتار را نقل کرده اند، ولى ریشه آن به راویان کهن مانند ابن اسحاق و واقدى برمى گردد. یکى از محققان معاصر با تردید در گزارش هاى ابن اسحاق مى گوید: او از یهودیان روایات زیادى نقل کرده و به همین جهت مالک بن انس او را دجّال خوانده است. ابن حجر هم مى گوید که ابن اسحاق داستان غزوه هاى یهود را از بازماندگان این قوم گزارش کرده است;[14] چنان که محمد بن کعب قرظى که در سلسله اسناد داستان بنى قریظه قرار دارد، به قصه گویى شهرت دارد. (زهرى، الطبقات الکبرى، ج5 ، ص340).
در گزارش هاى مربوط به قتل عام بنى قریظه ـ گذشته از دامن زدن به افتخارات قبیله اى میان اوس و خزرج و درخواست اوسیان از رسول خدا و سعد بن معاذ[15] براى آزادى هم پیمانان قدیمى شان، تعریف و تمجید از این قبیله یهودى، فراوان به چشم مى خورد. تصویر چهره اى مظلوم، ولى با شهامت و راسخ در آیین یهود براى سران بنى قریظه و خوشحالى آنان از کشته شدن در راه هدف و تماشاى کشتار یهودیان توسط رسول خدا، مطالبى است که در لابه لاى گزارش هاى این حادثه به خوبى مشهود است. آیا ممکن نیست که این مطالب ساخته راویان یهودى و بازماندگان آنان، که اسرائیلیات را هم به ارمغان گذاشته اند، باشد؟ آیا آن همه یهودى آن قدر شجاعت داشتند که در راه عقیده اى که خود بر فسادش اعتراف داشتند، آن گونه مقاومت کنند که دیگران در برابرشان کشته شوند و باز هم حاضر نشوند با گفتن کلمه شهادتین، جان شیرین خود را حفظ کنند؟ غالباً در چنین مواردى کشته شدن چند نفر اول، بقیه را در اصرار بر آنچه در نظر دارند، سست مى کند.
از مواردى که تردید در حادثه بنى قریظه را بیش از پیش افزایش مى دهد، نمونه هاى مشابهى است که در تاریخ یهود براى این واقعه وجود دارد. در منابع اسلامى و یهودى به چندین رویداد برخورد مى کنیم که در آن تعداد زیادى از این قوم با وضعیتى بسیار مشابه، کشته شدند. ابن حبیب بغدادى (متوفاى 245 هـ) مى نویسد: فِطیون که از یهودیان مقتدر یثرب در زمان جاهلیت به شمار مى رفت، به مردم یثرب ستم مى کرد; مالک بن عجلان خزرجى پنهانى او را کشت و فرار کرد و همراه گروهى از اوس و خزرج به نزد پادشاه غسّان رفته، از غلبه یهود بر یثرب و ستم هاى آنان سخن گفت و از وى کمک خواست. پادشاه غسان به یثرب آمد و مجلس بزمى تشکیل داد و بزرگان یهود و اُوس و خزرج را به آن مجلس دعوت کرد و به طرز غافل گیرانه حدود صد نفر از آنان را کشت. آنگاه به شام بازگشت و اوس و خزرج بر یهود قدرت گرفتند. (عبدالسلام هارون، نوادر المخطوطات، ج2، ص136 و 137 (کتاب أسماء المغتالین)). ابوالفرج اصفهانى در روایتى دیگر شبیه این داستان را آورده، از قتل صد نفر یهودى دیگر در یثرب در زمان هاى بعد خبر داده است. (الاصفهانى، الأغانى، ج22، ص347). سومین مورد مشابه، مربوط به تاریخ قدیم یهود است که در منابع کهن آنان آمده است. بنا به این نقل، در زمان حمله رومیان به اورشلیم نزدیک هزار نفر یهودى که به قلعه اى پناه برده بودند محاصره شدند و براى این که تسلیم دشمن نشوند اقدام به انتحار کردند., p. 404) The Jewish War(Josephus,. گفته مى شود که قتل عام هشتصد تن یهودى در حادثه دیگرى نیز رخ داد. («ضوء جدید على قصة بنی قریظة» به نقل از همان کتاب یوسیفوس). وجه مشترک این رویداها و آنچه حتى در دوره هاى متأخر و معاصر درباره کشتار یهودیان سخن گفته مى شود، علاوه بر بالا بودن تعداد کشته شدگان; داستان محاصره و قتل جمعى در یک محل و گودال و شجاعت مقتولان و مانند آن است که همه این گزارش ها را با تردید روبرو مى کند; گویى مظلوم نمایى یهود در همه دوران ها واقع شده و رشته اى به هم پیوسته است.
در موضوع بنى قریظه، آنچه در منابع تاریخى تصریح شده، کشته شدن رؤساى آنان است و مورخان از حى بن اخطب و کعب بن اسد و چند نفر دیگر که مسئول اصلى واقعه یعنى پیمان شکنى و ایجاد بحران در مدینه بودند، نام برده اند. به نظر مى رسد که بقیه بنى قریظه همانند بنى قینقاع و بنى نضیر به بیرون از مدینه کوچانده شدند. این مقدار برخورد رسول خدا با توجه به پیمان شکنى در هنگام جنگ خارجى و تهدید امنیت داخلى شهروندان، کاملا توجیه شدنى است.
خیبر از صلح تا صلح
به رغم نبردهاى سه گانه اى که میان مسلمین و یهود رخ داد، رسول خدا از ادامه اتحاد و پیمان با یهود خیبر نومید نبود. لذا گروهى از مسلمانان را به آن جا فرستاد تا با اهل خیبر نیز از در مسالمت درآید; لیکن این اقدام به سرانجام نرسید. با آن که مورخان، این حرکت را به نام سریّه ثبت کرده و معتقدند که پیامبر، عبدالله بن رواحه را براى کشتن اُسیر بن رزام، فرمانده و بزرگ یهودیان خیبر، به آن جا فرستاد، (عصفرى، تاریخ خلیفه، ص34 ; یعقوبى، تاریخ، ج1، ص395 و طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص210; نام این یهودى در منابع گاه اُسیر و گاه یُسیر و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده است). دلایل و شواهد حاکى از آن است که این حرکت به منظور کشتن این شخصیت یهودى نبوده و کشته شدن وى اتفاقى بوده است. به نظر مى رسد که پیامبر اسلام، این گروه را به منظور برقرارى صلح با یهود خیبر و گفت وگو با بزرگ آنان فرستاد.
در ماه رمضان سال ششم هجرت به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خبر رسید که یهود خیبر و مشرکان پیرامون آن درصدد جمع آورى نیرو براى حمله به مدینه اند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) براى بررسى اوضاع خیبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر دیگر را به این منطقه فرستاد. این گروه مخفیانه به خیبر رفتند و مطالبى از اُسیر ـ که پس از ابورافع به فرماندهى و ریاست خیبر گمارده شده بود ـ شنیدند. پس به مدینه برگشته، اطلاعات خود را در اختیار پیامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) آن حضرت یاران خود را خواست و این بار عده زیادترى را به همراه عبدالله، روانه خیبر کرد. وقتى آنان به خیبر رسیدند، اعلام کردند که از سوى پیامبر آمده اند; آنان از اُسیر امان خواستند و اُسیر نیز از آنان امان خواست. آن گاه با یکدیگر دیدار کردند. ایشان به اُسیر گفتند: اگر نزد پیامبر آیى به تو نیکى خواهد کرد و تو را به ریاست خواهد گماشت. اُسیر پس از پافشارى مسلمانان پذیرفت که همراه آنان برود، لیکن مشاوران او گفتند محمد(صلى الله علیه وآله) کسى نیست که به بنى اسرائیل ریاست بدهد. اُسیر گفت: درست است، ولى ما از جنگ خسته شده ایم. سپس سى نفر از یهودیان را با خود همراه کرده، به سوى مدینه راه افتادند. در دوازده کیلومترى خیبر اُسیر از رفتن به نزد پیامبر پشیمان گشت و دست به شمشیر برد، ولى عبدالله بن انیس که در ردیف او بر شتر سوار بود، پیش از آن که اُسیر حرکتى بکند ضربه اى به پایش زد و سپس او را کشت. بقیه مسلمانان هم با دیگر یهودیان درگیر شدند و همه را کشتند، به جز یک نفر که موفق به فرار گردید. (واقدى، المغازى، ج1، ص566; معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص618 ; زهرى، الطبقات الکبرى ، ج2، ص70 ; طبرى، تاریخ، ج2، ص406 و طبرسى، اِعلام الورى، ج1، ص196 و 210).
اما به دلایلى حرکت عبدالله براى کشتن اُسیر نبوده است: اول آن که هر گاه شخصى پیمان عدم تعرض خود را زیر پا مى گذاشت و با مسلمانان به مبارزه مى پرداخت، یا از مشرکانى بود که پیوسته براى مدینه توطئه مى کرد، پیامبر اجازه قتل او را مى داد یا مى فرمود: کیست که شرّ او را کم کند؟ (نگاه کنید به : المعافرى، سیره ابن هشام، ج 2، ص619، 633ـ636 و واقدى، المغازى، ص172ـ174 و 184). اما درباره کشتن اُسیر هیچ گونه فرمان یا اجازه اى از پیامبر گزارش نشده است.
ثانیاً، در منابع تاریخى تأکید شده است که کشتن مخالفان پیمان شکن دولت مدینه در شب، بدون اطلاع اطرافیان و به صورت ناگهانى انجام شده است، ولى وقتى یاران پیامبر نزد اُسیر رفتند، از او امان گرفتند و او هم از ایشان امان گرفت. از مجموع گزارش ها نیز پیداست که این حرکت در روز انجام شده و هیچ شباهتى به سریّه هایى که براى کشتن شورشیان انجام مى شد، ندارد.
ثالثاً، پیامبر در مأموریت هاى قتل دشمنان اسلام، فقط یک نفر (در چهار مورد) و یا پنج نفر (در دو مورد) بیشتر مى فرستاد، ولى همراهان عبدالله بن رواحه در این حرکت سى نفر گزارش شده اند.
علاوه بر اینها، دقّت در واژه هاى روایات مربوط به این رویداد نشان مى دهد که هدف از این حرکت، قتل اُسیر نبوده، هر چند در نهایت چنین شد. ابن اسحاق در گزارش کوتاه خود گوید: «این یکى از حرکت هاى عبدالله بن رواحه بود که در آن یُسیر کشته شد.»(معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص618). یعنى ابن اسحاق این رویداد را همانند دیگر مورخان، که حرکت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور کشتن اُسیر نوشته اند، تعبیر نکرده است. واژه دیگر «پشیمانى در میان راه» است، که ابن هشام و واقدى مى گویند که اُسیر در میان راه پشیمان شد. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص618 و الواقدى، المغازى، ج1، ص567). بلاذرى هم گوید: «اُسیر با عبدالله بن رواحه بیرون آمد و آهنگ پیامبر کرد، ولى در میان راه قصد کشتن ابن رواحه را نمود که ابن انیس او را کشت.» (بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص485).
سیاست رسول اعظم نه بر جنگ، که بر کاهش دشمنان و صلح با آنان بود. هنگامى که قبیله غطفان در پشت خندق به کمک یهودیان و مشرکان آمد، تلاش کرد تا با این قبیله مصالحه کند تا از دشمنان خود بکاهد. در این جا هم پیامبر مى خواست میان دشمنان خود شکاف اندازد تا در فرصتى مناسب تر با آنان رو به رو شود، همان گونه که با قریش صلح کرد و سپس مکه را گشود.
از گزارش هاى مربوط به چند سفر عبدالله بن رواحه به خیبر پیداست که پیش از صلح با قریش، بناى پیامبر(ص) بر صلح با یهود خیبر بود که با ناکامى همراه شد. اگر قرار بود که پیامبر اعظم پیش از مصالحه با یکى از این دو گروه (مشرک و یهودى) به جنگ خیبر برود، موفقیتى که بعدها با فتح خیبر به دست آورد، حتمى نبود; زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که مسلمانان در شرایط پیش از صلح حدیبیه از درگیرى با خیبر هراس داشتند.
بنابراین داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پیامبر به خیبر، آن گونه که شهرت یافته، با هدف کشتن اسیر و همراهان یهودى اش نبود، بلکه سفرى سیاسى به منظور گفتوگو براى صلح با خیبریان بود; (سبل الهدى، ج6، ص112). ولى چون سرانجامِ این سفر، کشته شدن اُسیر یهودى بود، این گونه در تاریخ مشهور شده که این حرکت، سریّه اى براى کشتن اسیر و یارانش بوده است.[16]
سرانجام در سال هفتم هجرت، خیبر به دست مسلمین گشوده شد و قراردادهایى براى صلح با آنان از سوى پیامبر بسته شد. اما آنچه باعث این لشکرکشى به خیبر و رویارویى با آنان شد، به طور خلاصه عبارت است از: نقش یهودیان خیبر در برانگیختن احزاب و پیش آمدن جنگ خندق، (نگاه کنید به: طبرى، تاریخ، 2/565). احتمال همکارى یهود خیبر و وادى القرى با همسایگان خارجى براى هدف مشترک براندازى حکومت اسلامى، تبدیل کردن خیبر به پایگاهى براى توطئه و حرکت هاى نظامى علیه دولت مرکزى از طریق تحریک قبایل اطراف مانند غَطَفان، چنان که رئیس این قبیله عیینة بن حصن به مدینه حمله کرد و این یورش بنا به قولى چند روز پیش از غزوه خیبر رخ داد. (طبرى، تاریخ، ج 2 ص255 و الدمشقى، البدایة و النهایه، ج 4 ص173).
به طور کلى، سریّه هایى که رسول خدا به اطراف مدینه به خصوص شمال فرستاد، نشان از وضعیتى نامطلوب در آن منطقه داشت و به نظر مى رسد که ریشه این مسائل در خیبر بود; زیرا نگاهى به رویدادهاى سال ششم، یعنى پیش از غزوه خیبر نشان مى دهد که سریّه هاى انجام شده در این سال در طول سال هاى زندگى پیامبر بى سابقه بوده و بیشتر این حرکت هاى نظامى متوجه مناطق شمالى مدینه بوده است. از جمله سریه هایى که زید بن حارثه آن را رهبرى کرد، (واقدى، المغازى، ج2، ص564 و بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص484). سریه على(علیه السلام) به فدک، (واقدى، المغازى، ج1، ص562). سریه هاى عبدالله بن رواحه به منطقه خیبر، (همان ص566). سریه هاى بشیر بن سعد به دو منطقه فدک و جناب که به قولى پیش از خیبر انجام شد; (عصفرى، تاریخ خلیفه، ص34 و 35). کاملا بیانگر ناامن بودن شمال حجاز و منطقه تحت نفوذ خیبریان بود.
پیامبر بناى درگیرى با آنان را نداشت و در هیچ کدام از این حرکت هاى نظامى که اصطلاحاً سریه نام گرفته اند، شرکت نکرد، بلکه گروهى از یاران خود را براى سرکوبى دشمن یا کسب اطلاعات مى فرستاد. اما به نظر مى رسد که خیبریان هیچ گاه از پاى ننشستند. رسول خدا به منظور کندن ریشه این فتنه، خیبر را هدف گرفت و خیبر را به فتح و صلح گشود. مناطق اطراف نیز غالباً با آن حضرت صلح کردند.
نتیجه
از میان گروه هایى که در مدت 23 سال رسالت پیامبر اعظم با او تعامل و برخورد داشتند، مشرکان، منافقان و یهودیان شهرت بیشترى دارند و در این موارد سخن بسیار گفته شده است. این نوشتار با نگاهى نو به روابط آن حضرت با یهودیان و دیگر گروه هایى که بر ادیان پیشین باقى بودند، تلاش کرد تا این فرضیه را اثبات کند که تعامل رسول خدا با این گروه ها بر اساس صلح و زندگى مسالمت آمیز بود. انعقاد پیمان هاى متعدد با مسیحیان، یهودیان و مجوسیان نیز بر همین اساس توجیه مى شود. همانگونه که برخورد سیاسى و نظامى آن حضرت نیز بر اساس همان قراردادها بود که خود این گروه ها آن را پذیرفته و پس از مدتى از آن تخلف کردند. بى شک اگر یهودیان همانند مسیحیان و مجوس بر عهد خود باقى بودند و بر خلاف تعهدشان با مشرکان همکارى نکرده یا براى دولت مدینه ایجاد بحران نمى کردند، هیچ گاه پیامبر رحمت بر آنان سخت نمى گرفت و همانند مسلمانان در زیر پرچم حکومت اسلامى زندگى امن و مسالمت آمیزى داشتند.
منابع
قرآن کریم.
ابن ابى الحدید، هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم. بیروت: داراحیاء التراث العربى، 1385ق.
ابن جوزى، على، اُسد الغابة فی معرفة الصحابة. بیروت:
ابن حنبل، احمد، مسند احمد. بیروت: دار صادر، ]بى تا[.
دینوری ابوحنیفة، الأخبار الطوال، القاهرة: دار احیاءالکتب، 1960. (افست نشر رضى قم).
احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول. تهران: مؤسسة دارالحدیث، 1419ق.
اصفهانی، ابوالفرج على بن الحسین، الأغانی. بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1994م.
ــــــــــــ ، مقاتل الطالبیین. قم: منشورات رضى(افست)، 1372.
حموى، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان. بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق.
ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة. بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1412ق.
الصنعانى، عبدالرزاق بن همام، المصنف، تحقیق اعظمى. بیروت: منشورات المجلس العلمى، 1392ق.
طَبْرسى، فضل بن حسن، اِعلام الورى باَعلام الهدى. قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1417ق.
طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک. بیروت.
ــــــــــــ ، جامع البیان عن تأویل آى القرآن. بیروت: دارالفکر، 1415ق.
طوسى، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1409ق.
العاملی، جعفر مرتضى، الصحیح من سیرة النبى الأعظم. بیروت: دار السیرة، 1995م.
العسقلانی، احمد بن على، الإصابة فی تمییز الصحابة.
العصفری، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه. بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. بیروت: دارالاضواء، 1405ق.
مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار. بیروت: دار احیاء التراث العربى/ مؤسسه الوفاء، 1403ق.
مسعودی، على بن الحسین، التنبیه و الاشراف، قاهره: دارالصاوى، ]بى تا[.
ــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیی الدین. بیروت: دارالفکر 1409.
معافری، عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، تحقیق سقا/ ابیارى/ شلبى. بیروت: دارالمعرفة، ]بى تا[.[17]
مفید، محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد. تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، بیروت، 1416ق.
واقدی، محمد بن عمر، المغازی. قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1414ق.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبى، تحقیق مهنّا. بیروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1413ق.
الیعمری، محمد بن سیدالناس، عیون الاثر. بیروت: دار ابن کثیر، 1413ق.
برکات، احمد، محمد و الیهود نظرة جدیدة، ترجمه (به عربى) محمود على مراد، ]بى جا[. الهیئة المصریه العامة للکتاب، 1996م.
بغوى، ابومحمد حسین بن مسعود، معالم التنزیل (معروف به تفسیر بغوى). بیروت: دارالمعرفه، 1415ق.
بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الأشراف. بیروت: دارالفکر، 1417ق.
ــــــــــــ ، فتوح البلدان. بیروت: دارالکتب العلمیه، 1405ق.
بیهقى، احمد بن حسین، دلائل النبوه. بیروت: دارالکتب العلمیة، 1405.
توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ. تهران: سمت، 1379.
جاحظ، الحیوان، تحقیق عبدالسلام هارون
جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام. بغداد: نشر جامعه بغداد، 1413 ق.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن. بیروت: دارالفکر، ]بى تا[.
زرگرى نژاد، غلامحسین، تاریخ صدر اسلام، تهران: سمت، 1378.
زُهرى، محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق عبدالقادر عطا. بیروت: دارالکتب العلمیه، 1418ق.
سهیلى، عبدالرحمن، الروض الأنف. بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1412ق.
شرّاب، محمد حسن، المعالم الاثیره. دمشق: دارالقلم، 1411ق.
شهیدى، سید جعفر، تاریخ تحلیلى اسلام. تهران: مرکز نشر دانشگاهى، 1378.
عرفات، ولید، «ضوء جدید على قصة بنی قریظة و یهود المدینة»، در بحوث المؤتمر الدولی للتاریخ، 1974.
قاسم بن سلام، کتاب الأموال، تحقیق محمد خلیل هراس. قاهره: مکتبة کلیات الازهریه، 1968م.
نوادر المخطوطات، تحقیق عبد السلام هارون. قاهرة: مکتبة الحلبی، 1973.
پی نوشت :
[11]. از جمله این دلایل باید به وضعیت سخت و اَسَفبار قریش در پشت خندق، رشادت و دلاورى امیرالمؤمنین(علیه السلام)در مبارزه با عمرو بن عبدودّ و هم چنین تفرقه میان قریش و غطفان از طرفى و میان آن دو با یهود بنى قریظه از سویى دیگر، اشاره کرد.
[12]. وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظَـهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَـبِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا.
[13]. وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى; این جمله در آیاتى از قرآن تکرار شده است: انعام (6) آیه 164، اسراء (17) آیه 15 و فاطر (35) آیه 18 و... .
[14]. نگاه کنیدبه مقاله «ضوء جدید على قصة بنى قریظة».
[15]. چنانکه وجود نوادگان سعد بن معاذ در میان راویان این داستان، از دلایل تردید ماست.
[16]. جالب این جاست که برخى مورخان مى گویند: «پیامبر این گروه را براى کشتن اُسیر و یاران یهودى اش فرستاد» در حالى که همراهى آنان با اسیر پس از رفتن اصحاب پیامبر به خیبر مطرح شد.
[17] . مجموع چهار بخش سیرة ابن هشام، در این چاپ در دو جلد (با عنوان قسمت اول و دوم) تنظیم شده است. ارجاعات این نوشتار نیز به این قسمت هاست.
منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب