7 سال پیش، زمانی که سال 89 وارد روز سوم شده بود و اغلب مردم ایران غرق در شادی نوروزی و آغاز بهار بودند، آخرین برگ زندگی دختر جوانی ورق خورد واوپس از اهدای 6 عضو بدنش به بیماران نیازمند با زندگی وداع کرد. مادر مهربان که هفت سال قبل اعضای بدن دختر جوانش را به بیماران نیازمند عضو اهدا کرده بود نمیدانست دست سرنوشت چه تقدیری برایش رقم خواهد زد.
زهره اکبری، 24 ساله بود که پس از تصادف با موتورسیکلت در یکی از جادههای شمال راهی بیمارستان شد و یک هفته بعد هم تسلیم مرگ مغزی شد. اما مرگ او مانند بسیاری از آدمها نبود. چرا که دخترجوان قبل از رفتنش قلب، کلیهها، کبد و ریهاش را با وصیت خود و رضایت خانوادهاش به بیماران نیازمند اهدا کرد و به 6 انسان نیازمندعضو، جانی دوباره بخشید.
روزحادثه، زهره که استعداد بسیاری هم در نوشتن داشت، در مسافرتی به شمال کشور و در گذر از عرض جاده با یک موتورسیکلت تصادف کرده و با سربه زمین خورده بود با پیکری مجروح ونیمه جان به بیمارستان آمل منتقل شد. تیم پزشکی نیزسطح هوشیاری او را 12 اعلام کردند که پس از یک هفته هوشیاریاش به 7 و پس از آن به 2 رسید و پزشکان اعلام کردند دختر جوان دچار مرگ مغزی شده و دیگری امیدی به زنده ماندنش ندارند.
پس از آن بود که پدر و مادر زهره، در اقدامی انسانی و خداپسندانه، اعضای بدن فرزندشان را طبق وصیتاش اهدا کردند و شش نفر از بیماران درآستانه مرگ را نجات دادند. اما حالا باگذشت 7 سال، تقدیربه شکل دیگری رقم خورده است. مادردل شکسته که پس از جوانمرگ شدن دخترش دچار مشکلات قلبی وبیماریهای دیگرشده است، هر دو کلیهاش را از دست داد. تا اینکه ازچند ماه قبل به ناچاردیالیزی شد. حالا او تنها نیازمند یک کلیه است تا بتواند به زندگی بازگردد.
مادر زهره پس ازتحمل مدتها درد و رنج دیالیز به تازگی نامش را در فهرست نیازمندان کلیه ثبت کرده است. اما هنوز معلوم نیست تا چه زمانی باید انتظار بکشد که زهرهای دیگر با اهدای اعضای بدنش این مادر رنج کشیده را نجات دهد.
خواهر زهره که روز حادثه شاهد حادثه بود گفت: وقتی خواهرم تصادف کرد با چشم دیدم که خون از گوشهایش خارج شد. همان موقع فهمیدم که اتفاق ناگواری افتاده است و خواهرم دیگر برنمی گردد. پس از آن زهره را به بیمارستان آمل منتقل کردیم که پس از یک هفته به کما رفت.
متأسفانه راننده موتورسیکلت هم که یک افغان بود و بر اثر تصادف زخمی شده بود توانست از بیمارستان فرار کند و ما هم هیچگاه او را پیدا نکردیم. آن روزها لحظات بسیاربحرانی وتلخی را سپری میکردیم. از یک سو بحث به کما رفتن زهره مطرح بود و از سوی دیگر خواستهاش که همانا اهدای اعضای بدنش بود. بالاخره هم پس ازمشورت، پدر و مادرم تصمیم گرفتند طبق وصیتش اعضای بدن او را اهدا کنند.
از اینرو زهره را به بیمارستان مسیح دانشوری تهران انتقال دادیم و کاربرداشت و پیوند اعضا صورت گرفت. البته تنها عضوی که خانوادهام با اهدای آن موافقت نکردند، چشمهای زهره بود، چون معتقد بودند نمیخواهند چهرهاش هنگام خاکسپاری بهم بریزد. یک سال پس از آن هم مادر 48 سالهام به خاطر غصه جوانمرگ شدن زهره، دچار بیماری قلبی شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. از دو سال قبل هم کلیههایش از کار افتاد که حالا با کمک دیالیز زندگی میکند.
منبع: ایران