سالیان پیش، مردی ثروتمند و نیکوکار بود که تا ده نفر گرسنه را سیر نمیکرد، خودش نان نمیخورد و تا ده مستمند را جامه نمیپوشانید هرگز جامه نمیپوشید و همیشه شکر خدا ورد زبانش بود. اما ورق برگشت و زندگی بر این نیک مرد، روی دیگری را نشان داد که او را اسوه صبر عالم کرد.
آن نیکمرد، ایوب پیامبر (ع) بود که در تفسیر «قمى» آمده است که بسیار شکرگزار بود؛ تا آن اندازه که حسد شیطان بر او رفت و شیطان به خدا گفت: «پروردگارا! ایوب شکر این نعمتی که تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نیاورده، زیرا هر گونه که بخواهد شکر گزارد، باز با نعمت تو بوده و از دنیایى که تو به وى دادهاى انفاق کرده و شاهدش هم این است که اگر دنیا را از او بگیرى خواهى دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گزارد. پس مرا بر دنیاى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم و آنوقت خواهى دید چگونه لب از شکر فرو مىبندد و دیگر عملى از باب شکر انجام نمىدهد.» از عرش به وى خطاب شد که: «من تو را بر مال و اولاد او مسلط کردم؛ هر چه مىخواهى بکن.» و سرانجام ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزى نگذشت که تمام اموال و بچههای ایوب را بگرفت، اما ایوب از شکر بازنایستاد، شکر بیشتر کرد و حمد خدا زیاد بگفت. ابلیس به خداى تعالى عرضه داشت: «حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.» خداى تعالى فرمود: «مسلطت کردم.» و ابلیس با همه شیطانهاى تحت فرمانش بیامد و به زراعت ایوب بدمید و همه طعمه حریق گشت و باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت.
شیطان گفت: «پروردگارا! مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم» و خداى تعالى مسلطش کرد. گوسفندان هم که از بین رفتند و باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد. ابلیس عرضه داشت: «خدایا مرا بر بدنش مسلط کن» و مسلط شد تا در بدن او به جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفى خواهد بکند. ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدین حال بماند و در همه مدت گرم شکر خدا و حمد او بود و حتى از طول مدت جراحات، کرم در زخمهایش افتاد و او از شکر و حمد خدا باز نمىایستاد و این بار بوى تعفن به بدنش افتاد و مردم قریه از بوى او فراری شدند و او را به خارج قریه بردند و در مزبلهاى افکندند.
چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشید و ابلیس صبر او را بدید، نزد عدهاى از اصحاب ایوب که راهبان بودند و در کوهها زندگى مىکردند برفت و به ایشان گفت: «بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالى از او بپرسیم و عیادتى از او بکنیم.» اصحاب بر قاطرانى سفید سوار شده، نزد ایوب شدند، همین که به نزدیکى وى رسیدند، قاطران از بوى تعفن نفرت کرده، رمیدند. بعضى از آنان به یکدیگر نگریسته، آنگاه پیاده به نزدش شدند و در میان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته، عرضه داشتند: «خوب است به ما بگویى چه گناهى مرتکب شدى؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم و ما گمان مىکنیم این بلایى که تو بدان مبتلا شدهاى و احدى به چنین بلایى مبتلا نشده، به خاطر امرى است که تو تاکنون از ما پوشیده مىدارى.»
ایوب (علیه السلام) گفت: «به مقربان پروردگارم سوگند که خود او مىداند تاکنون هیچ طعامى نخورده ام مگر آنکه یتیم یا ضعیفى با من بوده و از آن طعام خورده است و بر سر هیچ دو راهى که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آنکه آن راهى را انتخاب کردهام که طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.»
از بین اصحاب، آن جوان رو به سایرین کرد و گفت: «واى بر شما؛ آیا مردى را که پیغمبر خداست، سرزنش کردید تا مجبور شود از عبادتهایش که تاکنون پوشیده مىداشته، پرده بردارد و نزد شما اظهار کند؟»
در این لحظه ایوب عرضه داشت: «پروردگارا! اگر روزى در محکمه عدل تو راه یابم و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش مىگویم.» ناگهان متوجه ابرى شد که تا بالاى سرش آمد و از آن ابر صدایى برخاست: «اى ایوب! تو هم اکنون در محکمه من هستى؛ حجتهاى خود بیاور که من همیشه نزدیک تو بودهام.»
ایوب (علیه السلام) عرضه داشت: «پروردگارا! تو مىدانى که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکى از دیگرى دشوارتر، مگر آنکه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کردهام. پروردگارا! آیا تو را حمد و شکر نگفتم و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟»
بار دیگر از ابر صدا برخاست؛ صدایى که با ده هزار زبان سخن مىگفت: «ایوب ! چه کسى تو را به این پایه از بندگى خدا رسانید؟ در حالى که سایر مردم از آن غافل و محرومند؟ چه کسى زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جارى ساخت، در حالى که سایر مردم از آن غافلند. اى ایوب! آیا بر خدا منت مىنهى، به چیزى که خود منت خداست بر تو؟»
ایوب مشتى خاک برداشت و در دهان خود ریخت و عرضه داشت: «پروردگارا! منت همگى از توست و تو بودى که مرا توفیق بندگى دادى.»
پس خداى عزوجل فرشتهاى بر او نازل کرد و آن فرشته با پاى خود، زمین را خراشى داد و چشمه آبى جارى شد و ایوب را با آن آب بشست و تمامى زخمهایش بهبود یافت و داراى بدنى شادابتر و زیباتر از حد تصور شد و خدا پیرامونش باغى سبز و خرم برویانید و اهل و مال و فرزندان و زراعتش را به وى برگردانید.
منبع: http://www.salamat.com