خبرگزاری مهر-گروه هنر: «جاودانگی» اولین فیلم بلند مهدی فردقادری است که در مدت 145 دقیقه با فرمی متفاوت و به شکل سکانس پلان قصهاش را روایت میکند. این فیلم این روزها در گروه «هنر و تجربه» روی پرده است که به همین منظور نشستی با مهدی فردقادری نویسنده و کارگردان و آنا نعمتی و مارال فرجاد دو بازیگر فیلم داشتیم.
در بخش نخست این نشست درباره وضعیت گروه «هنر و تجربه» صحبت کردیم که می توانید در این لینک آن را مطالعه کنید. در بخش دوم نشست سراغ فیلم رفته و به نقد و بررسی آن پرداختیم.
با ما در بخش دوم نشست همراه می شوید:
* با عبور از بحث اکران فیلم و تحلیل و بررسی وضعیت گروه «هنر و تجربه» می توانیم برویم سراغ فیلم «جاودانگی» و از کارگردان شروع میکنم. ، آقای فردقادری بعد از یک سابقه موفق فیلمسازی کوتاه، به عنوان یک فیلمساز مطرح در عرصه سینمای کوتاه فکر میکنید آن جایگاهی که از خودتان انتظار دارید در سینمای بلند داستانی با این فیلم به دست آوردید؟
مهدی فردقادری: من وقتی که فیلم میسازم چه فیلم کوتاه و چه بلند، خیلی به این فکر نمی کنم که چه جایگاهی در کجا به دست میآورم.
* به هر حال خودتان که از خودتان انتظاری دارید!
فردقادری: من از زمان فعالیت در سینمای کوتاه تجربه ای دارم که همان اتفاقات مانند یک دایره در سینمای بلند برایم تکرار می شود و به همین دلیل اتفاقات فیلم «جاودانگی» اصلاً من را نگران نمیکند. ماجرای این تکرار تجربه هم از این قرار است که وقتی من فیلم کوتاه «تناوب» را ساختم آن را نپسندیدند ولی با گذشت زمان متوجه ارزش های آن شده و تحسینش کردند.
خیلی ها هنوز هم پس از سالها بعد از تماشای فیلم کوتاه «تناوب»، آن را دوست دارند و یکی از دلایل همکاری آقای نوروزبیگی با من در «جاودانگی»، دیدن آن فیلم و پیچیدگی فیلمنامه آن بود. جالب است بدانید من پس از گذراندن دوره سینما در انجمن سینمای جوانان تهران قصد داشتم به عنوان یک هنرجو شروع به ساخت فیلم «تناوب» کنم ولی در تهران به من امکاناتی نمیدادند و میگفتند «تو از شهرستان آمدهای» و در شهرستان هم به من امکاناتی نمیدادند چون میگفتند «تو رفته ای و در تهران دوره دیده ای» و من با 18 سال سن باید بدون هیچ هزینهای شرایط سخت ساخت آن فیلم را پشت سر می گذاشتم، مثلا باید یک قطار را برای ساخت فیلم آفیش میکردم.
مسئول آن زمان سینمای جوانان و بچههایی که در آنجا حضور داشتند وقتی فیلم «تناوب» را دیدند به من گفتند «این چه فیلمی است که ساخته ای»
* منظورشان این بود که فیلم بدی شده است؟
فردقادری: بله، ولی در نهایت این فیلم توانست در جشنواره فیلم کوتاه تهران جایزه بهترین فیلم را کسب کند و سپس در بخش مسابقه فجر هم نمایش داده شد. در جشنواره های بین المللی زیادی هم شرکت و موفق به کسب جایزه شد.
اما نکته اینجاست که من بعدا که توانستم پس از چند سال فیلمسازی را ادامه بدهم، هر فیلمی که میساختم تمام کسانی که قبلا گفته بودند «این چه فیلمی است که ساختی»، حال میگفتند که «این فیلم جدیدت مثل تناوب نمیشود». یعنی همان هایی که در ابتدا منتقد اثر بودند بعدها از آن به عنوان فیلمی خوب یاد کردند.
من 11 سال است که فیلم کوتاه میسازم و تجربه هیأت انتخاب و داوری جشنواره ها را داشته ام. اینها به من تجربیاتی داده که فیلمساز بهتری بشوم و دیگر فرقی نمی کند فیلم کوتاه بسازم یا بلند. فیلمسازی، همان فیلمسازی است و از نظر من خیلی کوتاه و بلند ندارد.
جایگاه برای هر فیلمسازی در طول زمان تعریف میشود نه با یک فیلم، چون یک فیلم ممکن است موفق بشود و یا نشود. مهم این است که افراد بدانند می خواهند چه مسیری را طی کنندوقتی فیلم «جاودانگی» سال گذشته به جشنواره فجر راه نیافت، من جزو افرادی بودم که هیچگونه ناراحتی در مورد این مساله نداشتم چون به یک نتیجهای در مورد فیلمسازی رسیدم و آن هم این است که فیلمی موفق خواهد بود که در طول زمان ماندگار باشد. ما فیلمهای بسیاری داریم که به جشنواره فجر راه یافته و سیمرغ هم دریافت کرده اند، اما دیگر نه نامی از آنها است و نه نام کارگردان آن را به یاد می آوردید. این در حالی است که فیلمهای بسیاری هم وجود دارند که حتی اسکار هم نتوانستند بگیرند ولی در طول زمان فیلمهای موفقی شدهاند. در نتیجه وقتی صحبت از جایگاه به میان میآید، در حال حاضر نمیتوانم بگویم که میزان رضایتمندی و نارضایتی من از این فیلم چقدر است، چون به نظرم اکنون زمان آن نیست که جایگاه واقعی بخواهد اتفاق بیفتد. جایگاه برای هر فیلمسازی در طول زمان تعریف میشود نه با یک فیلم، چون یک فیلم ممکن است موفق بشود و یا نشود. مهم این است که افراد بدانند می خواهند چه مسیری را طی کنند. برای مثال آقای فرهادی یک مسیری (هدفی) را از اول داشت و در حال طی کردن آن مسیر بود، حال ممکن بود در طول مسیر، بعضی جاها نادیده گرفته شود و در برخی موارد در مورد او بیعدالتی شود. مهم این است که آقای فرهادی چون در آن مسیر حرکت میکرد، در نهایت به چیزی که میخواست در طول زمان رسید. به نظرم در کوتاه مدت نمیشود به یک جایگاه رسید. به نظرم عجیب است که برخیها یک فیلم می سازند و میگویند سبک فیلمسازی من به این شکل است! سبک چیزی است که در طول یک دهه شکل میگیرد و با یک یا دو فیلم نمیشود به سبک خاص فیلمسازی رسید.
* پیش از اینکه فیلم «جاودانگی» را ببینم، فکر میکردم چون در ادامه فیلم «تناوب» است ساختار سکانس پلان را به ضرورت قصه استفاده کرده اید ولی پس از اینکه فیلم را دیدم به این باور رسیدم که فیلمنامه آن بدون استفاده از فرم سکانس پلان میتوانست بهتر تصویر شود. اگرچه هر کسی میتواند برای روایت سینمایی خود یک سبکی را انتخاب کند ولی درنهایت باید آن ساختار در خدمت فیلم درآید که در «جاودانگی» انتخاب سکانس پلان تولید را به شدت سخت و در نهایت از کیفیت اثر کم کرده است. احتمالا در دفاع می گویید چون در اصل ما ارجاعات ذهنی پیرمردی که شخصیت اصلی داستان است، می بینیم و قصههای تو در تو با مرکز ثقل آن پیرمرد روایت می شوند فرم سکانس پلان می توانست انتخاب خوبی باشد.
فردقادری: خانم آنا نعمتی به نکتهای اشاره کردند که چرا در مصاحبهها در مورد مسایل تکنیکی فیلم صحبت نمیکنیم دلیل آن، این است که وقتی من با 70 درصد مردمی برخورد میکنم که حتی متوجه نشدند همه آدمهای فیلم من متناسب با جنسیت آنها یک نفر هستند دیگر کمی صحبت در مورد بقیه مسایل سخت است.
* چون بازیگرها یکی نیستند. این مساله مخاطبی را که به دیدن این تیپ فیلم ها عادت ندارد به اشتباه می اندازد.
فردقادری: این که دیگر تلویزیونیترین روش ممکن بود و بالطبع من بازیگرانم را در یک فرد نمیگنجاندم. به نظر من تشخیص اینکه تعدادی از بازیگران فیلم در اصل یک نفر هستند مساله بسیار ساده ای است چون اسم افراد و آهنگ آنها یکی است. اتفاقا من فکر می کنم زیاد درباره جزئیات فیلم برای مخاطب توضیح میدهم و مخاطب حق دارد که بپرسد این فیلمساز به چه دلیل انقدر توضیح زیادی میدهد.
* به نظرم اگر دیالوگ پایانی را نداشتید، 90 درصد مخاطبان شما متوجه این فیلم نمیشدند.
فرد قادری: نشانههای بسیاری وجود دارد؛ از شیرینی نذری دادن گرفته تا ویلچر، صفحه گرامافون، آن کاغذها و مسیحی بودن شخصیت زن. اگر میخواستم دوباره این فیلم را بسازم، نصف این نشانهها را کم میکردم.
* شما در درون فیلم قرار دارید و به همین دلیل این نشانهها برایتان مشخص است.
آنا نعمتی (با خنده): چرا نمیگویید مالیخولیایی هستید و میتوانستید کاری کنید که اسم شخصیت مرد بیشتر گفته شود و همه زنها یکی باشند.
این فیلم برای من خیلی جالب بود و اتفاقاتی را که در روند ساخت فیلم رخ داد، دوست داشتم. در آنجا اتفاقاتی برای من میافتاد که مطمئناً دیگر تکرار نخواهد شد و می گویم ای کاش دوربین پشت صحنه وجود داشت. اگر شما بدانید چه بلایی بر سر ما و منِ بازیگری که این همه سال در سختترین فیلمها حضور داشتم، میآمد. این فیلم، فیلمِ تکنیک و کارگردان و مالیخولیای مغز ایشان (فردقادری) است. آقای فردقادری لطفاً دلیل این مساله را واضحتر بیان کنید چون الان هم وقتی توضیح میدهید، ماجرا را میپیچانید.
فردقادری: در مورد اینکه چرا من بیشتر توضیح نمیدهم باید بگویم اگر کار من غلط باشد، هیچ مخاطبی فیلم را متوجه نمیشود. در نتیجه من فکر میکنم که قرار نیست به مخاطبان باج بدهم، یعنی فیلم خود را آنقدر ساده کنم که همه مخاطبان آن را بفهمند. مخاطب باید به فیلم دقت کند و متوجه شود. ما نمیخواهیم در فیلم توضیح زیادی بدهیم وگرنه توضیح دادن آن خیلی سادهتر است. دو اتفاق در فیلم «جاودانگی» میافتد که من نباید به عنوان یک فیلمساز این مسائل را بگویم ولی گویا باید اینجا بدانها اشاره کنم. نکتهای در مورد فیلم «جاودانگی» وجود دارد و این مساله را در هیچ جایی نگفتم چون همیشه فکر میکنم افراد خودشان متوجه میشوند، در صورتی که گویا خیلی ها متوجه این موضوع نمیشوند. هیچ سکانس پلانی در دنیا ساخته نشده که در فضای محدود و کمتر از دو متر اتفاق افتاده باشد بلکه تمام سکانس پلان هایی که در دنیا ساخته شده، در فضای باز بوده است. نکته دیگر اینکه هیچ سکانس پلانی در دنیا ساخته نشده که کمتر از 50 درصد آن دوبله نباشد ولی حتی یک دیالوگ فیلم من دوبله نیست. حتی شما میتوانید مشاهده کنید که چه میزان از فیلم «ویکتوریا» دوبله شده در ضمن در آن فیلم فقط چهار بازیگر حضور دارند که آنها هم در فضای باز، بازی کرده اند. هیچ فیلم سکانس پلانی به این شکل نیست که یک فیلمبردار، فیلمبرداری آن را انجام داده باشد بلکه دو تا چهار فیلمبردار در چنین فیلم هایی حضور داشته اند. این در حالی است که یک نفر فیلمبرداری فیلم من را بر عهده دارد، چون دو نفر فیلمبردار یعنی دو زیباییشناسی کار. اگر قرار است پلان سکانسی که من ساختهام با سکانس پلانی که بقیه ساختهاند، مقایسه شود و برخی نسبت به این مساله علاقه دارند، بهتر است به صورت تکنیکی این سکانس پلان ها را با هم مقایسه کنید. هیچ پلان سکانسی وجود ندارد که کلِ فیلمبرداری آن در فضای داخلی شب اتفاق افتاده باشد. همانطور که میدانید نورپردازی در شب خیلی سخت است و وقتی فیلمسازان میخواهند سکانس پلان بسازند، به دنبال راه هایی هستند که کارشان راحتتر باشد. از جمله این راهها این است که در شب به فضای باز بروند و یا در طول روز فیلمبرداری کنند، فیلم را دوبله کنند و چند فیلمبردار داشته باشند.
هیچ سکانس پلانی در دنیا ساخته نشده که در فضای محدود و کمتر از دو متر اتفاق افتاده باشد بلکه تمام سکانس پلان هایی که در دنیا ساخته شده، در فضای باز بوده است. نکته دیگر اینکه هیچ سکانس پلانی در دنیا ساخته نشده که کمتر از 50 درصد آن دوبله نباشد ولی حتی یک دیالوگ فیلم من دوبله نیستمن 24 بازیگر اصلی دارم و حالا یک عده ای میگویند که «این دو بازیگر بد بودند»، معلوم است که بد بودند ولی 22 بازیگر دیگر خوب بودند. حال سؤال اینجاست که چرا بازی بازیگران در فیلم من زیاد دیده شده ولی بازی در سکانس پلان های دیگر کمتر دیده میشود؟ به دلیل اینکه اساساً موقعیت دراماتیک در آن سکانس پلان ها به وجود نمیآید در نتیجه بازیگر قرار نیست بازی کند. مارال فرجاد در حال گریه، آنا نعمتی در حال شیرینی پخش کردن و فقیهه سلطانی روی ویلچر نشسته است؛ یعنی من، افراد را در قصهای گذاشتم که باید کاملا بازی ارائه میکنند، اگر من، آنها را در موقعیتی بگذارم که فقط رفت و آمد داشته باشند، آنقدر لازم نیست که بازی کنند که مدتی بعد، بازیشان دچار نقد شود.
نعمتی: کسی تا قبل از این جرأت انجام چنین کاری را نداشت.
فردقادری: فیلم «تناوب» صرفاً یک بازی فُرمی است که من آن زمان انجام دادم و دیگر آن را انجام ندادم. «ماجرای یک شب بارانی» را قبل از «جاودانگی» ساختم که پلان سکانسی 24 دقیقه ای بود. این فیلم 15 جایزه در یک سال در آمریکا گرفت. آن فیلم در بیان خیلی ساده ولی در عمل کار سختی بود. دلیل اساسی آن این است که در آنجا قصه اهمیت دارد و سکانس پلان بودن، بعد از آن است. در فیلم «جاودانگی» تلفیقی از «ماجرای یک شب بارانی» و «تناوب» وجود دارد یعنی فرم مثل «تناوب» ولی قصهها مثل «ماجرای یک شب بارانی» است.
در نتیجه من یک سکانس پلان به عنوان فرم و یک قصه دارم. از نظر من و کسانی که فیلم را میبینند، این قصه در حال حاضر جلوتر از سکانس پلان است. من تمام تلاش خود را به کار بستهام که شما به عنوان مخاطب وقتی فیلم را تماشا میکنید، درگیر این مساله نباشید که این یک تکنیک است، بلکه اول درگیر قصهها و آدمها، زنی که بچهاش به دنیا میآید، پسری که به خواستگاری میرود، زنی که فلج است و مردی که مادرش را از دست داده است، باشید. سپس در پایان فیلم به این فکر کنیم که این فیلم چرا کات نداشت؛ چون ما در ذهنیت خود هیچ کاتی نداریم و همانطور که شما در سوالتان اشاره کردید همه این قصه ها در ذهن پیرمرد مرور شده است.
* اینکه پیرمردی با فلشبک به زندگی خودش، یک چیزهایی را در ذهنش مرور میکند و شما به عنوان راوی سینمایی در ذهن آن فرد هستید، نکته خوبی است و داستان گره های خوبی هم دارد و باز تاکید می کنم این قصه نیازی به انقدر درگیری با فرم را نداشت. یعنی شما تمرکز بسیاری از خود و عواملتان را برای این گذاشتید که تکنیک و فرم از دست شما در نرود. اگر آنقدر مجبور به مراقبت از این مسائل نبودید و فقط میخواستید بازیگران و فیلمنامه را در شکل عادی آن هدایت کنید، به نظر من فیلم بهتری میساختید.
فرد قادری: این قصه درگیر فرم نیست. البته فرم و محتوا اساساً آنقدر از هم جدا نیستند. زمانی که من این فیلم را مینویسم، فیلمنامه و کارگردانی آن را برخلاف بسیاری از فیلمهای دیگر همزمان مینویسم. این مساله مانند این است که شما به من بگویید از ابتدا 6 قصه با جابجایی زمان نمینوشتید، این در حالی است که من دنیا را به این شکل میبینم.
* در فرم سکانس پلان آنهم وقتی شما در فضای بسته یک قطار در شب و با تعداد بالای بازیگر کار می کنید، مراقبت از صدا و نور و بازی ها کار بسیار دشواری است که شما از این نظر موفق هم شدید ولی اگر شما چنینی فرمی را انتخاب نمی کردید نمره کلی اثر بالاتر می رفت چون می توانستید دقت بیشتری روی بازی ها و نکات محتوایی فیلمنامه داشته باشید.
فردقادری: از لحاظ چه محتوایی؟
* فیلمنامه خوبی است، من پیچشهای آن را دوست دارم، مخاطب را ناگزیر به فکر میکند تا بتواند معماهای آن را حل کند. ولی در جریان تولید بیشتر از آنکه مراقب فیلمنامه و بازیها بوده باشید، مراقب حفظ سکانس پلان بوده اید.
فردقادری: اینطور نیست. میتوانید از عوامل فیلم سؤال کنید. ما چند ماه با بچهها در حال تمرین روی بازیگرها بودیم، به این معنا که بازیگران من برای بازیها و برای درآوردن بازیهایشان تمرین میکردند. ما 14 روز سر صحنه بودیم ولی به فراخور اینکه هر کدام از بازیگران چه سابقه و تجربه ای داشتند از ماه ها قبل با آنها تمرین کرده بودم.
در نتیجه من این دو مورد را در کنار هم پیش میبردم یعنی علاوه بر اینکه در اتاق، با فیلمبردار و صدابردار برای یک دست بودن فیلم و درآوردن فضا در حال تمرین بودم، با بازیگران هم برای اینکه بازیهایشان را درست دربیاورند، در حال تمرین بودم. اگر در جایی بازیها دچار مشکل شده، هیچ ارتباطی به سکانس پلان بودن ندارد بلکه به ناتوانی من در تشخیص انتخاب درست برخی از بازیگران مربوط میشود که سعی می کنم در فیلم بعدیم آن را جبران کنم.
* نقاط ضعف بازی ها هم بعضا به دلیل فرم سخت فیلم است. به طور مثال فکر کنید اگر الان نمره بدترین بازیگر فیلم از 10 نمره 2 شده است، اگر درگیر این فرم دشوار نبود، نمرهاش میتوانست 5 باشد.
فردقادری: اگر اینطور که شما می گویید باشد، همان بازیگر اگر درگیر نورپردازی هم نباشد، نمره اش 200 میشود! من نمیتوانم نور فیلم و دوربین را حذف کنم و بگویم آن بازیگر با این موارد، بازیاش بهتر میشود.
نعمتی: بازی در این فیلم برای ما مانند شطرنج بود. توضیح این مساله خیلی سخت است چون پشت صحنهای وجود نداشت.
* اگر بازیگر در چنین ساختاری، یک کلمه از دیالوگ خود را جابجا بگوید، تمام و کات است! شاید هر بازیگری نتواند لزوماً اینگونه بازی کند.
فردقادری: مشکلی نیست، فرم فیلم ما اینگونه است. بسیاری از بازیگران آمدند و تمرین کردند. ما در مورد تحلیل این مساله که چرا این قصه باید سکانس پلان ساخته شود، صحبت میکنیم.
* به نظر من نیازی نبود سکانس پلان ساخته شود، به دلیل اینکه این قصه نکات بسیاری دارد که میتواند مخاطب را شگفتزده کند و نیازی نیست که مخاطب با یک چیز دیگری به نام فرم هم شگفتزده شود آنهم در شرایطی که سختی حفظ فرم به مسایلی چون بازی ها لطمه زده است.
فردقادری: دقیقا از نقطهای که شما مخالف هستید، من موافقم. تمام بحث من بر سر این است که فیلمهای سکانس پلان باید بدون دلیل و فقط متکی به سکانس پلان ساختهشدنشان باشند.
زمانی که سه فیلم کوتاه پلان سکانس در طول 11 سال ساختم، به این نتیجه رسیدم که سکانس پلان زمانی درست است که همپای قصه جلو برود یعنی همانطور که قصه شما بدون مکث است، فیلم شما هم باید بدون مکث باشد* جهان یک فیلم باید بطلبد که سکانس پلان شود و اینکه منِ فیلمساز صرفاً دوست دارم که فیلم سکانس پلان بسازم کفایت نمی کند.
فردقادری: جهان یک فیلم از قصه آن تشکیل میشود و قصه فیلم من یک قصه سیال است. یک مثال بسیار معروف است که میگوید «ما وقتی میمیریم، در یک دقیقه تمام زندگیمان مانند فیلم از جلوی چشممان رد میشود». اینجا ما شخصیتی داریم که سه روز دیگر دنیا را ترک میکنید و به صورت بینظم زندگی اش مانند فیلم از جلوی چشمش رد میشود. بر همین اساس برای من هم راحتتر بود که بازیگران را به صورت منظم در واگنها بچینم و قصه را به صورت خطی روایت کنم ولی در قصه من آن پیرمرد به صورت بینظم شروع به سرک کشیدن به دورههای مختلف زندگیاش میکند و من سکانس را به دو دلیل کات نمیکردم؛ اول اینکه آن پیرمرد هیچ مکثی در ذهنش اتفاق نمیافتد پس من هیچ مکثی در فیلم خود ایجاد نمیکنم چون فیلم من، ذهن آن پیرمرد است و نکته دوم اینکه وقتی شما کات میزنید به بیننده اجازه میدهید که ناخودآگاه همه مسائل را در ذهن خود کنار هم بچیند، اما وقتی هیچ کاتی نمیزنید، بیننده نمیتواند این کار را انجام دهد.
در حال حاضر مخاطب نمیتواند هیچ نظمی به دورههای زندگی پیرمرد بدهد چون همچنان میبیند و منتظر این است که فیلم در جایی کات شود تا قبلیها را در ذهن خود بچیند. این در حالی است که من نمیخواهم مسائل قبلی را در کنار هم بچیند تا اینکه به آخر فیلم میرسد و فیلم را فِید میکنم و حال مخاطب میتواند به فیلم فکر کند. بخشی از سکانس پلان ساختن به دلیل این بود که ما فیلمی بسازیم که مصداق همان جمله کیارستمی باشد که «وقتی فیلم تمام میشود تازه در ذهن مخاطب شروع شود». یعنی سکانس پلان ساختن در جاهایی به شما کمک میکند که اجازه ندهید بیننده در حین فیلم به اتفاقاتی که در طول فیلم میافتد، فکر کند.
* شما این مساله را مدیون فرم میدانید، اما من بیشتر مدیون فیلمنامه میدانم.
فردقادری: ما با دو نوع فیلم مواجه هستیم؛ فیلمهایی که صرفاً به فرم تکیه دارند و ما قصهای نمیبینیم و برخی دوستان میگویند «سینمای تجربهگرا یعنی سینمای بدون قصه». از سوی دیگر بخشی از فیلمها قصههای بسیار جذابی دارند ولی فرمهای آن خیلی عادی است یعنی آن فیلم چه در تلویزیون و چه در سینما ساخته میشد، هیچ فرقی نمیکرد. من در فیلم «جاودانگی» سعی کردم همانقدر که قصههای جذابی داریم فرم جدید و کمتر تجربه شده ای را استفاده کنم.
زمانی که سه فیلم کوتاه پلان سکانس در طول 11 سال ساختم، به این نتیجه رسیدم که سکانس پلان زمانی درست است که همپای قصه جلو برود یعنی همانطور که قصه شما بدون مکث است، فیلم شما هم باید بدون مکث باشد. بنابراین ذهن شخصیت اصلی من و ذهن تماشاگر یکسان است. بر همین اساس همانطور که شخصیت اصلی من هیچ مکثی نمیکند، تماشاگر هم نمیتواند مکث کند چون من به او اجازه نمیدهم.
ادامه دارد...