ماهان شبکه ایرانیان

نورانیت چهارمین شهید محراب

* گفتگو با حجت الاسلام سید مجتبی میردامادی درآمد   شنیدن احوالات شهید اشرفی اصفهانی، از زبان هم محلی های قدیمی ایشان، لطف وملاحت وشیرینی خاص خود را دارد

نورانیت چهارمین شهید محراب
* گفتگو با حجت الاسلام سید مجتبی میردامادی

درآمد
 

شنیدن احوالات شهید اشرفی اصفهانی، از زبان هم محلی های قدیمی ایشان، لطف وملاحت وشیرینی خاص خود را دارد. علی الخصوص که راوی، خود روحانی وروحانی زاده باشد وامروز، مسؤولیت امامت جمعه زادگاه آن بزرگوار- خمینی شهر-را عهده دار باشد.

می دانیم که شما از این که به کسوت روحانیت در بیایید، همسایه شهید اشرفی اصفهانی بوده اید.
 

بله،ما با شهید اشرفی هم محل بودیم، یعنی فاصله بین زادگاه وخانه ای که من در طفولیت درآن زندگی می کردم تا منزل ایشان، شاید پنجاه متر بیش تر نبود.

شما متولد چه سالی هستید؟
 

1324. وقتی که کودک وطفل بودم،ایشان عالمی بزرگوار و روحانی وامام جماعت مسجد ما،درمحله فتح آباد خوزان خمینی شهر، بودند. نام مسجدی که ایشان نماز می خواندند،ولی عصر(عج) است که آن وقت ها به مسجد آقا قاسم ومسجد حاج آقا عطاء الله اشرفی هم می گفتند. فاصله بین منزل ایشان ومسجد،شاید صد وپنجاه متر بود که منزل ما، بین منزل ایشان ومسجد قرار گرفته بود. من با این که کم سن و سال بودم، اما خیلی علاقه داشتم که نمازم را به جماعت پشت سر ایشان بخوانم. اصلاً روح وجسم ایشان همه دارای جاذبه بود. راه رفتنش با سکینه الوقار بود. نورانیت، معنویت وعلم درچهره ایشان همواره ظاهر وهویدا بود. من در طفولیت، سال ها جزو مأمومین نماز جماعت ایشان بودم. یادم هست شب های قدر درهمان مسجد ولی عصر ایشان مراسم احیاء برگزار می کردند؛احیائی که شکوه ومعنویتش را نه قبلش دیده بودم ونه بعدش تا الان که خدمت شما هستم،دیده ام.درآن "احیاء ها" آن چنان حالات نورانی ومعنویتی هویدا بود که من واقعاً آن خاطره های شیرین را فراموش نمی کنم. همیشه دربعد از ظهرهای ماه مبارک رمضان،ایشان تفسیر می گفتند ومن جزو مستمعین شان بودم. به یاد دارم که گاهی منبرشهید دوساعت طول می کشید کماکان،مسجد مملو ازجمعیت بود. درکلام وچهره ایشان نور موج می زد. دریک کلمه، او"عبدالله"بود، عبداللهی که علم، زهد، تقوا، وقار وسکینت را توأم کرده بود و مورد علاقه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی قرار داشت، به طوری که مرحوم آیت الله بروجردی به ایشان مأموریت دادند به کرماشناه بروند و درآن جا امام جماعت و رئیس حوزه علمیه ونماینده آیت الله بروجردی باشد.وقتی ایشان مأموریت پیدا کردند به کرمانشاه بروند، محله ومنطقه ما درخمینی شهر در داغ فرو رفت.واقعاً همه متأثر بودند که چرا این نعمت از دست شان رفته است،هرچند ایشان درایام تعطیلات وبسیاری از اوقات از سال به عنوان صله رحم به محل می آمدند. ودرمسجد حضور پیدا می کردند ومردم با استقبال بیش تر تلافی آن دوری ها را می کردند.حتی یادم هست عده ای از مردم خمینی شهر به منزل مرحوم آیت الله بروجردی رفتند واز ایشان خواهش کردند آقای اشرفی به محل برگردند،متنها آیت الله بروجردی فرمودند وجود ایشان برای کرمانشاه ضروری است،و در نتیجه شهید مدت ها به عنوان رئیس حوزه علمیه کرمانشاه نماینده و وکیل تام الاختیارآیت الله بروجردی درآن جا بودند.

از زمان طلبگی شهید اشرفی دراصفهان چیزی به یاد دارید؟
 

زمانی که -تقریباً درسن هفت ، هشت سالگی- ازمأمومین مسجد ایشان بودم، شهید اشرفی در قم بودند ودر ماه های محرم، صفر ورمضان به خمینی شهر می آمدند. شاید آن اوایل که من کم کم وارد جامعه شده بودم وبه نماز جماعت علاقه داشتم، شهید دراصفهان بودند وآن جا تدریس می کردند واز علمای برزگ محسوب می شدند، ولی بعد ایشان به قم رفتند وسپس به کرمانشاه اعزام شدند وتا پایان عمرشان که با شهادت همراه شد، درکرمانشاه بودند.

فعالیت های سیاسی ایشان چگونه بود؟
 

ایشان ازآن علمایی بود که با شروع انقلاب از حضرت امام (ره) حمایت شدید انجام داد وبسیارمورد علاقه معظم له بود.
جناب عالی به عنوان یک امام جمعه از دشواری های این مسؤولیت مطلع هستید.با توجه به اهمیت خاصی که منطقه غرب در دوران دفاع مقدس داشت وحضور فرق مختلف مذهبی درآن استان،این مسؤولیت را دشوارترمی کرد،ازاین منظرهم در خصوص شهید اشرفی صحبت کنید.
عرض کردم که ایشان دارای یک نورانیت وجاذبه خاصی بود. واقعاً هیچ وقت آن ویژگی های خاص اخلاقی ای که ایشان داشتند، از یادم نمی رود که با همین خصوصیات اخلاقی، توانست مردم کرمانشاه را جذب کند وحقیقتاً مردم آن دیار، ارادت وعلاقه شدیدی به این مرد بزرگ داشتند وبه دلیل همین علاقه خیلی از مشکلات حل می شد،ولی با شروع انقلاب ومخصوصاً انتصاب آقای اشرفی اصفهانی ازطرف حضرت امام (ره) به عنوان امام جمعه کرمانشاه،طبیعتاً حساسیت ها نسبت به ایشان بیش ترشد.قبل ازآن یک مجتهد، عالم ومسؤول حوزه بودند،ولی بعد از انتصاب به دلیل این که شخصیت شان بعد سیاسی پیدا کرد،حساسیت احزاب مختلف نسبت به این عالم بیش ترشد وهمان طوری که اشاره کردید، کرمانشاه شهری است که دارای فرقه های مختلف است ومخصوصاً چون درایام جنگ یکی از پایگاه های نظامی کشورمحسوب می شد،ولی بحمدالله شهید اشرفی،با صبروبردباری واستقامت، از عهده این مسؤولیت برآمدند.حتی شهید اشرفی با توجه به این که یک مجتهد بودند، لباس نظامی به تن می کردند ودرجبهه حاضرمی شدند که البته این لباس سربازی اسلام وامام زمان(عج) بود. ایشان تفنگ به دست می گرفت وبرای تشویق جوان ها به جبهه می رفت.این ها صفات وحالات منحصر به فردی بود که شاید در کم تر افرادی دیده می شود.اطلاعیه ای که حضرت امام (ره) درشهادت آیت الله اشرفی دادند وآیه ای که دراول این اطلاعیه آمده بود،نشان گرنهایت شخصیت ایشان است«ومن المؤمنین رجال صدقوا...» یعنی از مؤمنین مردانی هستند که آن چه خدا با آن ها پیمان بست،صادقانه دنبال کردند، یعنی ایستادند پای دین وپیمانی که با خدا بسته بودند،بعضی مأموریت شان تمام شد- که اشاره بود به خود آیت الله اشرفی از طرف امام(ره)- وبعضی هم هنوز منتظر پایان مأموریتند.این آیه را من درمقاتل خوانده ام که امام حسین(ع) بربالای سر مسلم بن عوسجه خواندند.وقتی مسلم بن عوسجه،درحال شهادت بودند،امام حسین(ع) سراو را روی زانو گذاشتند،این آیه را خواندند وبرای شهید گریستند وفرمودند مسلم مردی شب زنده دار وتابع قرآن وولایت بود.واقعاً درشخصیت آیت الله اشرفی هم ما می توانستیم صفات بارزی را لمس کنیم وببینیم که شاید دردیگران کم تر بود.ولذا فوق العاده مورد علاقه مرحوم آیت الله بروجردی هم بودند.اگرکسی یک بار آقای اشرفی را می دید،بعد از آن دیگر قادر نبود دست از ارادت ایشان بردارد و واقعاً چقدرقساوت وناجوان مردی می خواست برای آن گروه هایی که دراین مقام برآمدند که یک پاره نورمعنوی را ترورکنند وازبین ببرند.واقعاً آن ها انسان نبودند و والا انسان با دیدن این چهره تحت تأثیر قرار می گرفت.

آیا درکرمانشاه ملاقاتی با شهید اشرفی داشتید؟
 

من،یک مرتبه به اتفاق پدرم به دیدار ایشان رفتیم و چند روزی هم میهمان شهید اشرفی بودیم. مسجد ایشان بسیار با شکوه بود وجماعت بسیاری در مسجد حاضر می شدند.البته درطول سال هم شخصیت هایی مثل آقای خزعلی ودیگرمبلغان ترازاول مملکت ازطرف ایشان دعوت می شدند وشب ها درمسجد شهید سخنرانی می کردند و واقعاً آن مکان ،یک پایگاه عظیم معنوی وتبلیغی برای هدایت وارشاد بود.

یعنی به واسطه حضورایشان،علمای دیگری هم به کرمانشاه رفت وآمد می کردند.
 

بله،همواره شخصیت هایی را دعوت می کردند و واقعاً کرمانشاه را ازنظرمعنوی احیاء می کردند.

اصلاً روحیات شهید به گونه ای بوده است که درکمال رأفت و مهمان نوازی همه را جذب کرمانشاه می کرده ودرمنزل خود پذیرای آن ها می شده است.
 

بله،مثلاً مرحوم پدرم،یک روحانی بودند به نام حاج آقا مجلسی میردامادی که از نمازگزاران و مأمومین پشت سرشهید اشرفی بودند وازطفولیت و طلبگی با هم رفاقت داشتند.شهید اشرفی بعد ازاین که به کرمانشاه رفتند،هروقت به خمینی شهر می آمدند ازپدرم دعوت می کردند که یک سفر دیگربه کرمانشاه برود.مثل همان یک نوبت که پدرم به کرمانشاه سفرکرد ومن هم با ایشان همراه شدم وبسیارسفرخاطره انگیز وبه یاد ماندنی ای بود.

وبعدها که خودتان ملبس به لباس روحانیت شدید نیزرابطه تان را با شهید اشرفی ادامه دادید.
 

درسفری که عازم مکه مکرمه بودم-شاید سفر اولی بود که مشرف شده بودم-شهید اشرفی هم آن سال مشرف شده بودند.یک بار، بین صفا ومروه،ایشان را درحالی سعی دیدم؛با چشم گریان و حال معنوی خاصی. یک روزی هم درمنا وقتی که از رمی جمرات برمی گشتم.ایشان برای رمی جمرات عازم بود،سرش شکسته و پانسمان شده بود.من ناراحت شدم وگفتم که چطور شده؟ فرمودند قبل ازاین که ما شیطان را رمی کنیم، شیطان ما را رمی کرد! بعد، معلوم شد که بادی آمده وستون خیمه را بلند کرده وزده است به سرایشان.این خاطره ای است که من هیچ وقت فراموش نمی کنم و شاید مربوط به چهل سال قبل یا بیش تر باشد.
تشویق ایشان نسبت به طلاب و اولین منبری که من درمسجد شهید رفتم، برایم خیلی جالب وبه یاد ماندنی است.شب احیاء بود ومن تازه معمم شده بودم. ایشان از پدرم خواستند که به آقا زاده بگویید منبر بروند ومن هم که تازه منبری شده بودم، هنوز منبری با آن جمعیت و وسعت نرفته بودم،ولی به هر حال رفتم بالای منبر وشاید اولین باری بود که از دست یک پدر روحانی ومشوق مثل آقای اشرفی هدیه ای دریافت کردم؛ ایشان مبلغی را در یک پاکت گذاشتند وخیلی مرا تشویق کردند.

به قولی این اولین مبلغ یا دشتی بود که در این راه دریافت کردید.
 

بله، دشت اول من از دست ایشان بود که برایم خیلی جالب بود.یک بارهم بعد از شهادت ایشان،حوزه علمیه اصفهان درمدرسه صدرمراسمی برپا کرد که سخنران آن مراسم من بودم وپسرایشان- حاج حسین آقا که از روحانیون محترم وامام جماعت مسجدی درتهران هستند-بعد از سخنرانی من پای منبرایستادند وبه عنوان تشکرازمردم،من و حوزه،مطلبی را گفتند که آن هم برایم خیلی جالب بود.گفتند که مرحوم پدرشان،حتی درمنزل ودرحضور فرزندان نیز هیچ وقت سرشان را برهنه نمی کردند ومعتقد بودند که باید همیشه آن وقار وسکینت روحانیت خودشان را حفظ کنند وهیچ وقت ندیدم که درمقابل میهمان عمامه از سر بردارند.ازجمله ویژگی هایی که درخصوص شهید گفتند این بود که هر کاری داشتند مرا صدا می زدند «حسین». من یک روز به ایشان اعتراض کردم که شما پسران دیگری هم دارید، ولی هرکاری دارید مرا صدا می زنید.فرمودند :من دوست دارم لفظ مبارک«حسین»به زبانم بیش تر جاری شود،این که شمارا صدا می زنم،به این سبب است که می خواهم نام حسین را بیش تر برزبان بیاورم. یادم هست که ایشان همیشه وقتی از منزل عازم مسجد بودند،ازروبه روی منزل ما می گذشتند. این تصویری که از شهید در ذهن من نقش بسته، دیگر هرگز برایم تکرار نخواهد شد؛ این سکینه و وقار،این لب ها که به ذکر خدا مشغول بودند. درماه مبارک رمضان مرسوم بود که هر کدام از آشنایان ایشان را یک وعده افطاری دعوت می کردند، پدر ما هم که از رفقای شهید بود همین کار را می کردند ومن هم طبعاً دعوت می شدم. آقای اشرفی، در خوراک خیلی مراقب بودند وسنت ها را بر سر سفره رعایت می کردند. رفتار شهید به گونه ای بود که در طول مدت میهمانی،من محو ایشان بودم، چون می دیدم چه معنویتی در چهره دارند.
ایشان برسر سفره ها برای همه احترام قائل بودند. سعی می کردند دیرتر شروع کنند وحتی المقدور دیرتردست از غذا بکشند. خلاصه، حالات اخلاقی خاصی داشتند که من کم تر در افراد دیده ام.

اگر بخواهید خصوصیات اخلاقی شهید را خلاصه کنید، چه می گویید؟
 

تواضع، فروتنی، محبت، نیکی به یک طلبه وحتی محبت به یک طفل.عرض کردم من یک طفل بودم که به مسجد ایشان می رفتم، اما وقتی ما را می دیدند، به مان محبت وتشویق مان می کردند.من خیلی عالم دیده ام، اما کم تر مثل ایشان بوده اند.ایشان یک فرد جامع بود؛ هم ملا،هم زاهد، هم عابد، هم پارسا، هم عارف وهم دارای یک زندگی ساده.درعین حال با عزت نفس ومناعت طبع زندگی کردن،ازویژگی های ایشان بود.

به نظرتان علت این که مرحوم آیت الله بروجردی،شهید اشرفی را برای اداره حوزه علمیه کرمانشاه انتخاب کردند، چه بود؟
 

منطقه کرمانشاه از قبل هم حساسیت داشت وحضور فرق مختلف مذهبی درآن سامان ایجاب می کرد یک سنگر قوی تشیع در آن جا که نزدیک کردستان وشهرهای دیگری بود که در تبلیغ مذهب شان کوتاهی نمی کردند، ایجاد شود. مرحوم آقای بروجردی سعی کردند فردی را انتخاب کنند که هم از نظر علمی بتواند جوابگو باشد وهم از نظر جاذبه های معنوی قادرباشد مردم را به دور خود جمع کند وانصافاً هم انتخاب خوبی کردند. ایشان درکرمانشاه واقعاً موفق بود.

قبل ازشهید اشرفی، منافقین سه نفر از امامان جمعه را در محراب شهید کرده بودند واین تهدید وجود داشت که ایشان هم در برنامه این ترورها باشند،ولی شهید هیچ وقت حاضر نشدند نماز جمعه را ترک کنند.چه عاملی باعث بروز این روحیات بوده است؟
 

این ها طبیعی بود:« علی ان اولیاء الله لاخوف علیهم ولا هم یحزنون»؛ اولیاء خدا نه ترسی دارند نه حزنی. ایشان اگر می خواست حتی مقدار کمی در آن سنگر کرمانشاه تزلزل ایجاد کند، خیلی بد می شد. ایشان احساس تکلیف می کرد که سنگر را باید حفظ کرد،چه با حیات، چه با شهادت. شهادت ایشان که یک چهره معنوی دوست داشتنی بود،باعث شد که علاوه برکرمانشاه، کل کشور هم تحت تأثیر قرار بگیرد.ایشان ترسی نداشت.اگر می خواست ترسی داشته باشد،آن طور نمی آمد دست بیعت به حضرت امام(ره) بدهد وتا آخرکار هم در اطاعت وپشتیبانی از حضرت امام (ره) کوتاهی نکند.

شما به شخصه از شنیدن خبر شهادت ایشان چه احساسی پیدا کردید؟
 

من از شهادت یا ارتحال بعضی ها منقلب شده ام یعنی احساس کردم که : ثلم فی الاسلام ثلمه.... یکی ارتحال خود حضرت امام (ره) بود که یادم نمی رود. من با دوستانم دربیت امام ارتباط داشتم وشاید در اصفهان جزواولین کسانی بودم که از ارتحال معظم له مطلع شدم.ساعت یازده ونیم شب بود که به بیت امام تلفن زدم،دیدم صدای گریه می آید وبه من گفتند که ایشان ساعت ده وسی و پنج دقیقه دار فانی را وداع کرده اند. شب تا صبح خوابم نبرد. ایام شهادت امام صادق(ع) بود. صبح یک جلسه سخنرانی داشتیم، وقتی وارد مجلس شدم هنوز رادیو اعلام نکرده بود وهیچ کس از ارتحال امام خبردار نبود. در مجلس آقایی بالای منبر بود که بعد از آن قرار بود من به منبر بروم. آن آقا بعد از منبر گفت: " امن یجیب" را برای شفای امام بخوانید ومن بی اختیاربغضم ترکید وشروع کردم به گریه کردن وگفتم فلانی دیگر امن یجیب نخوانید، خدا امام را از ما گرفت، ودیگر خدا می داند چه قیامتی بر پا شد. یکی هم درخبر. شهادت شهید اشرفی اصفهانی من گریه کردم، چون به حاج آقا علاقه داشتم وآن اخلاقیات آن بزرگوار را از نزدیک لمس کرده بودم، این بود که شهادت ایشان برای من تکان دهنده بود. البته در خیلی از مجالس ایشان،درگلستان شهدا ودر مدرسه صدر از طرف حوزه علمیه، سخنران من بودم. خدا ان شاء الله مقامات ایشان عالی است متعالی بگرداند.مرحوم اشرفی از معدود کسانی است که واقعاً باید گفت ثلم فی الاسلام.. یعنی شکافی در اسلام پیدا شد که کسی نتوانست آن را برپا بکند. بعضی ها وقتی رفتند، ولو دیگران هم به جای آن ها آمدند،ولی آن خلاء شان پر نمی شود.با این حال،خون پاک این عزیزان اسلام ونظام را آب یاری کرد.
درست مثل همان مثل معروف رایج دربین مردم که می گوید خون برشمشیر پیروز است.این درسی است که حضرت ابا عبدالله به ما دادند که شهادت برای مردان خدا پیروزی است.اگرما نیزانقلاب مان امثال آیت الله اشرفی،آیت الله صدوقی وآیت الله مدنی را نداشت،مسلماً بدانید که الان در دنیا آنچه شاهد آن هستیم وجود نداشت.همان طوری که در عصرخودمان هم اگراین بچه های مظلوم غزه این طور در مقابل چشم دنیا تکه تکه نمی شدند،این طور آبروی اسرائیل نمی رفت، این طور اسرائیل ازنظرسیاسی شکست نمی خورد. حتی از نظر نظامی همه فکر می کردند اسرائیل یک غول وحشتناک در منطقه است.درمقابل،یک گروه مجاهد، آن هم با چهار تا موشک که ازآن تعبیرمی کردند به راکت،واقعاً اسرائیل به شکست خودش اذعان کرد.این شکست همان آه مظلومان وخون شهیدان بود که تأثیر خودش را گذاشت؛ هم ازنظر سیاسی اسرائیل را شکست داد؛ هم از نظر نظامی آن را در بن بست قرار داد.
قطعاً شهادت امثال آیت الله اشرفی هم در احیای انقلاب و حفظ نظام مؤثر بود و ایشان،آیت الله بهشتی و شخصیت های بزرگی که قربانی شدند این انقلاب را بیمه کردند. اگر سی سال از انقلاب می گذرد وما هر روز شاهد رشد و بالندگی آن هستیم، نتیجه شهادت وخون این شهداست. قرآن مجید می فرماید «ومن قتل مظلوم فقد جعلنا لولیه سلطانا»؛ کسی که مظلوم کشته شود، ما او را برای انتقام قدرت می دهیم. خون مظلومانه این ها باعث شد که خدا به دیگران قدرت برای انتقام گیری دهد وانتقام گیری بهتردیگر،این که همان منافقین که این جنایات را کردند. الان منفورترین، منزوی ترین وبدبخت ترین گروه ها هستند وهر روزی دریک کشورمثل توپ فوتبال پاس کاری می شوند.این ذلت نتیجه این خون های مظلومانه است.

اگر نخواهیم مقایسه کنیم ارتباطی بین شهدای محراب واولین شهید محراب دراسلام وجود دارد.دراین خصوص برای ما توضیح دهید.
 

بهترین ارتباط این است که این ها همه شان در راه خدا شهید شدند؛امیرالمؤمنین(ع) به خاطر حمایتش از عدل ومحرومان کشته شد، این ها هم همان راه علی(ع) را طی کردند و هدف شان همان هدفی بود که امیرالمؤمنین داشت. این ها درفکر، سخن، عمل وسرانجام هم شهادت، پیروان امیرالمؤمنین (ع) بودند.

گفته می شود تشییع جنازه با شکوهی در اصفهان وخمینی شهر برای شهید اشرفی برگزار شد. ظاهراً مردم خمینی شهر مانع از بردن ایشان به اصفهان می شدند.ماجرا چه بود؟
 

بله، خمینی شهری ها سخت اصرار داشتند که چون زادگاه شهید خمینی شهراست، باید این جا دفن شوند، منتها گلستان شهدای اصفهان با آن شکوه وعظمتی که دارد، هزاران شهید درآن جا مدفون هستند ومرکز استان است، برای شخصیتی مثل ایشان که بعدها توریست ها ومیهمان های خارجی هم ممکن بود بخواهند برمزارشان حضور پیدا کنند، راحت تر بود وخمینی شهری ها بالاخره پذیرفتند که برای حفظ شخصیت واقتدار ایشان، حتی المقدور در یک جای وسیع تر، بزرگ تر وبا عظمت تر به خاک سپرده شوند.خمینی شهر آن زمان، در اعتراض به این که چرا ایشان رامی خواهند به اصفهان ببرند درحال اعتصاب بود، منتها فرزندان شهید بیش تر نظرشان براین استوار بود که مزار شهید اشرفی در اصفهان باشد. در مجموع چون حاج آقا یک شخصیت بین المللی اسلامی بود، مناسب تر بود که مزار ایشان در نقطه ای مرکزی باشد تا بعدها مردم به مزار آن بزرگوار آسان تر امکان دست یابی داشته باشند.

علت این علاقه بیش ازحد مردم به ایشان چه بوده است؟
 

هرکسی که آقای اشرفی را می دید و دقایقی با معظم له صحبت می کرد، به ایشان علاقه مند می شد اوهیچ چیزی کم نداشت؛ از نظر علمی، تقوا، زهد، عرفان و توجه به خدا، قابل قبول بود. ما همیشه باید به این آیه توجه داشته باشیم که«ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا»؛ آن کسانی که ایمان آوردند وعمل صالح انجام دادند، خداوند محبت شان را در قلوب مردم جای می دهد. محبت وعشق مردم به یک فرد، کاری خدایی است که نمی توان آن را تفسیر کرد. این، چیزی است که فقط خداوند سبجان قادر به انجام آن است.فرض بفرمایید که مردم،امام حسین(ع) را دوست دارند؛ نمی شود این محبت را از آن ها جدا کرد. اولیاء خدا هم همین طورند وشهید اشرفی واقعاً از ابرار و اولیاء خدا بود.

کسی که خدا او را دوست داشته باشد، دل های خلایق هم متمایل به او می شود.
 

یادم می آید شبی ایشان میهمان شوهر خاله ما که از روحانیون خمینی شهر است، بودند ومن هم آن جا حضور داشتم. دوتا از آقا زادهای شان هم بودند؛حاج آقا محمد وحاج آقا حسین.من تازه طلبه شده بودم و سیوطی وحاشیه ملاعبدالله می خواندم. ایشان گفتند چه می خوانی؟ گفتم این درس ها را می خوانم گفتند بیا جلو من چند تا سؤال از شما بکنم. سؤالاتی از من کردند وبعد هم تشویقم کردند وهدیه ای به من دادند.درحقیقت، من دوهدیه از ایشان گرفتم؛ یکی درارتباط با حوزه و درس ودیگری هم در خصوص آن منبری که شب احیاء درمسجد ایشان رفتم، این ها خاطره هایی است که هیچ وقت فراموش نمی کنم.

به ارتباط پدرتان با شهید اشرفی اشاره کردید. آیا آن ها هم حجره ای بودند؟
 

هم حجره ای بودن شان را نمی دانم، اما پدر شهید اشرفی،آقا اسدالله نام داشتند.ایشان پیرمردی زاهد وعابد ومنبری بود.خانه ما نزدیک منزل ایشان و پدرمن، هم سن ایشان بود ودردوران طلبگی با هم آمد ورفت داشتند واین روابط همان طور تا پایان عمر ادامه داشت.

خود شما هم از پدر شهید اشرفی چیزی به یاد دارید؟
 

منبرهای ایشان را- موقعی که بچه بودم- یادم هست. به پدر شهید اشرفی، آقا میرزا اسدالله می گفتند و پسوند مسأله گو در ادامه اسم شان گفته می شد. آقا میرزا اسدالله معمولاً احکام می گفت. پیرمردی بود که محاسن خود را معمولاً رنگ حنا می گذاشت وخیلی هم انسان زاهد وآرامی بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان