ماهان شبکه ایرانیان

احسان و امداد به دیگران

متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی به همراه پاسخ سوالات مسابقه تاریخ پخش: ۰۱/۰۲/۹۰ بسم الله الرحمن الرحیم «الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» بحث ما بحث احسان، امدادرسانی، کمک به هم‌نوع، خدمت رسانی است که همه‌ی مردم مسئول هستند، هم نهادهای دولتی

احسان و امداد به دیگران
متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی به همراه پاسخ سوالات مسابقه
تاریخ پخش: 01/02/90
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث ما بحث احسان، امدادرسانی، کمک به هم‌نوع، خدمت رسانی است که همه‌ی مردم مسئول هستند، هم نهادهای دولتی. وزارت کشور و شهرداری، آتش‌نشانی، بهداشت و درمان، هلال احمر، قوای مسلح، آموزش و پرورش، حوزه، دانشگاه، کسی نیست که مسئول نباشد. یک حدیث داریم فکر می‌کنم این را بلد باشید. از این حدیث‌هایی است که در بورس است. «کُلُّکُمْ رَاعٍ» همه مسئول هستیم. «وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ» (بحارالانوار/ج72/ص38)، «کُلُّکُمْ» یعنی آدم نداریم که بگوید من وظیفه‌ای ندارم. همه مسئول هستند. بسم الله الرحمن الرحیم، موضوع: احسان و امداد به دیگران.

1- ماجرای حضرت موسی و دختران شعیب
 

قرآن می‌گوید: «فَسَقى‏ لَهُما ثُم‏» (قصص/24) این «سقی» یعنی سقایی کرد. سقا یعنی آب رسان. «فَسَقى‏ لَهُما»، «لَهُما» یعنی برای آن دو خانم. «ثُمَّ تَوَلَّى» پشت کرد. «إِلَى الظِّلِّ» کنار سایه رفت. «فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ» یک مقایسه می‌خواهم بکنم بین امداد رسانی حضرت موسی و امداد رسانی ما.
حضرت موسی یک عامل نفوذی در دربار فرعون داشت. می‌گفت: اطلاعات محرمانه را زود به من خبر بده. یک روز در دربار مشورتی، شورایی تشکیل داد، شورایی که موسی را بگیریم اعدام صحرایی و انقلابی کنیم. این عامل نفوذی خبر را که شنید دوید و آمد نزد موسی! «وَ جاءَ»، «جاءَ» یعنی آمد. «رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدینَةِ یَسْعى‏» (قصص/20) «یَسعی» یعنی می‌دوید. از دورترین نقطه‌ی مدینه، معلوم می‌شود از کاخ بیرونش کرده بود. دوید آمد گفت: موسی «إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُون‏» (قصص/20) جمعیت مشورت کردند. «لِیَقْتُلُوکَ»، «لِیَقْتُلُوکَ» ‏را معنا کنید. مشورت کردند تو را به قتل برسانند. «فَاخْرُج‏» شما معنا کنید. خارج شو. عربی‌های آسان را شما معنا کنید. «فَاخْرُج‏» فرار کن! موسی هم گفت: باشد. «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ» (قصص/21) فرار کرد. از منطقه‌ی حکومتی فرعون به یک منطقه‌ی دیگر به نام مدین رفت.
قبل از آنکه وارد مدین بشود، بیرون مدین یک چشمه آبی بود. دور چشمه یک جمعیتی هستند دارند بزغاله‌هایشان را آب می‌دهند. دید یک گوشه‌ی دیگر دو تا خانم هستند. «وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یَسْقُون‏» (قصص/23) یعنی یک گروهی سقایی می‌کنند آب به بزغاله‌ها می‌دهند. چوپان بودند، بزغاله‌ها را کنار چشمه آب آورده بودند. «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِم‏» یعنی غیر از این جمعیت «امْرَأَتَیْن‏»، یعنی دو تا خانم! این موسی فراری نزد این دو خانم رفت. گفت: ما «ما خَطْبُکُما» ببخشید چرا شما کنار ایستادید؟ گفتند: «لا نَسْقی‏» ما هم چوپانی می‌کنیم، منتهی الآن بخواهیم آب بدهیم تنه‌ی ما به تنه‌ی مردها می‌خورد. ما می‌خواهیم کار را بکنیم، زن و مرد هم قاطی نشود. اختلاط نباشد. صبر می‌کنیم، «حَتَّى یُصْدِر» هرچه عربی می‌خوانم قرآن است. «حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاء» مردها بروند ما برویم. موسی گفت: بزغاله‌هایتان را به من بدهید، بزغاله‌ها را گرفت و رفت اینها را آب داد. دخترها زود خانه رفتند. پدرشان گفت: امروز زود آمدید؟ گفتند: امروز جوانی بود آمد بزغاله‌ها را گرفت و آب داد. وقتی بزغاله‌ها را آب داد، هوا داغ بود. فراری بود. تحت تعقیب بود. غریبه، تشنه، خسته، کنار یک سایه رفت. پیداست هوا داغ بوده. «فَسَقى» موسی سقایی کرد، «لَهُما» برای این دو خانم. «ثُمَّ» سپس «تَوَلَّى» به خانم‌ها پشت کرد. «إِلَى الظِّلِّ» کنار سایه رفت، گفت: خدایا! موسی گفت: «رَبِّ» خدا، «إِنِّی» من، «لِما أَنْزَلْتَ» هرچه به سمت من از خیر نازل کنی، من فقیر هستم. هرچه برسانی بده بیاید که من به شدت نیاز دارم. امام می‌فرماید: حضرت موسی گرسنه‌اش بود. یک تکه نان می‌خواست.
من می‌گویم: چرا خدا از این امدارسانی تعریف کرده است؟ مثلاً وزارت نیرو آب و گاز و برق می‌دهد. به هفتاد میلیون! شما به هفتاد میلیون جمعیت خدمات می‌دهید. چرا خدا از این آب رسانی به بزغاله‌ها تعریف کرده است؟ یعنی از این امداد به چهار تا حیوان! بیست تا فرق در اینها هست که من برای شما بگویم.

2- دقت و تدبّر در آیات قرآن کریم
 

چرا از یک امداد لحظه‌ای برای چند حیوان ستایش شده؟ یک سؤال. ما برای انسان‌ها کمک می‌کنیم خدا تعریف ما را نمی‌کند. آنوقت موسی برای چهار تا بزغاله به دو دختر، به دو خانم کمک کرده، خدا می‌گوید: «فَسَقى‏ لَهُما» موسی به بزغاله‌ها آب داد. کنار درختی رفت و گفت: خدایا گرسنه‌ام است. خوب این چیست؟ اینکه می‌گویند: در قرآن تدبر کن، ما می‌خواهیم در این آیه تدبر کنیم. ببینید اگر یک کسی دارد لباس می‌شوید. اگر تدبر نکنی، می‌گویند: فلانی چه می‌کند؟ می‌گویند: دارد لباس می‌شوید. این پیداست نگاه سطحی است. اما اگر عمیق نگاه کنی، لباس که می‌شوید دست‌های خودش هم پاک می‌شود. 2- غذایش هم هضم می‌شود. 3- عرق بدنش هم درمی‌آید. 4- ایام فراغتش هم پر می‌شود. یعنی من یک آیه را نگاه کردم بیست نکته در این آیه است که این بیست تا در ما نیست. چطور؟ حالا بیست تا را می‌شمارم. اگر طلبه‌ای یا روحانی پای سخنرانی من هست، اگر دبیر تعلیمات دینی و امور تربیتی و استاد دانشگاه هست، زیادتر از بقیه دقت کنند. که قرآن چقدر لطیفه دارد. تازه من یک طلبه هستم. اگر دست علامه طباطبایی بدهند یا ملاصدرا، اگر به امام صادق بدهند ممکن است هزار نکته از این در بیاورد. حالا من به اندازه‌ی عقل خودم.

3- ویژگی‌های امدادرسانی حضرت موسی
 

1- در حال فرار بود. کمک در حال فرار. این خیلی مهم است که آدم خودش فراری است. به او گفتند: موسی فرعون می‌خواهد تو را بکشد. فرار کن. کمک در حال فرار. یعنی خودش تحت تعقیب است باز هم کمک می‌کند.
2- کمک در شهر غریب
3- کمک بدون منت
4- کمک به افراد ناشناس
5- کمک مجانی، این خیلی مهم است. افرادی هستند اگر پول به آنها ندهید کمک نمی‌کند. کمک رایگان!
6- کمک بدون مأموریت، ما اول می‌گوییم مأموریت بدهید. من بدون مأموریت نمی‌روم. اصلاً گاهی می‌گوییم: عطسه کن. می‌گوید: به من ابلاغ شده سرفه کن. می‌گوییم: حالا یک عطسه هم بکن. می‌گوید: اضافه کار. آخر ما کمک‌هایمان در آن حد نیست که خدا تعریف کند. خدا الکی تعریف نمی‌کند.
7- کمک در حال گرسنگی، ما اگر بخواهیم یک جایی کمک کنیم اول یک خیمه برای خودمان درست می‌کنیم، اول می‌گوییم: خودمان...
8- کمک بدون تقاضا، دخترها به موسی نگفتند: بیا بزغاله‌ها را آب بده. اگر تقاضا کردند، شما اگر می‌خواهی به پدر و مادرت کمک کنی، یک پول در جیب مادرت بگذار و برو. اجازه نده مادرت به شما بگوید، حسن جان پول داری یک خرده به من بدهی. خیلی سخته! من یکبار یک چیزی خواندم گریه‌ام گرفت. امام می‌گوید: خدایا نکند یکوقت نیاز من به بچه‌ام باشد. چون بچه به پدرش می‌گوید: پول بده خجالت نمی‌کشد. اما پدر و مادر به بچه بگویند پول بده خیلی خجالت می‌کشند. خرد می‌شوند. پسرها پول در جیب مادرشان بگذارند، بدون اینکه مادر بگوید. پدرها هم پول در جیب جوان‌ها بگذارند. چون جوان است ممکن است زیاد بخواهد حمام برود. رویش هم نمی‌شود به پدرش بگوید: پول بده حمام بروم. می‌گوید: مگر چه می‌کنی؟ بالاخره یک جاهایی باید پول داد و به روی خود نیاورد. افرادی هم هستند، باید پول بیشتر به آنها داد. یک آقا داشت می‌رفت،یک پولی به یک فقیر داد. این همراه آقا گفت: آقا پول به این نده تریاکی است. گفت: اِ... تریاکی است. برگشت یک خرده دیگر هم داد. گفت پس خرجش سنگین‌تر است. (خنده حضار) گاهی وقت‌ها ما می‌گوییم: حالا که تریاکی است به او نده، حالا که تریاکی است باید بیشتر به او داد. دیگر حالا گرفتار شده چه باید کرد. بعد اگر بتوانید این را یک جایی بخوابانید، یک مبلغی خرجش کنید نجاتش بدهید، آن خیلی مهم است. اصل کار او است. بدون مأموریت، در حال گرسنگی، چندم بود؟ هشتم... کار بدون تقاضا...
9- کار بدون اینکه وامدار باشد. آخر گاهی وقت‌ها آدم یک کاری برای کسی می‌کند که وامدارش است. در انتخاب ما تلاش کرده، ما را رییس جمهور کرده است. ما را وکیل مجلس کرده است. ما را شورای شهر کرده است. حالا بالاخره پست بدست آوردیم، بالاخره این برای من خیلی زنده‌باد گفت. یک پستی، استانداری، فرمانداری، یکجایی من وامدار هستم. کار بدون اینکه وامدار کسی باشد.

4- خدمت رسانی بدون پیش‌شرط
 

10- کار بدون پیش شرط، آخر گاهی وقت‌ها می‌گوید: من بزغاله‌ها را آب می‌دهم، به شرطی که شما بروید دو تا تکه نان بیاورید، برو یک چای دمکن بیاور، من بزغاله‌ها را آب می‌دهم. پیش شرط ندارد.
ما نزد یکی از بزرگان رفتیم. گفتم: می شود شما اجلاس نماز بیایی یک سخنرانی کنی؟ یک خرده فکر کرد گفت: به شرطی که تو هم بروی شهر ما یک سخنرانی بکنی. چون مردم شهر ما گفتند قرائتی را دعوت کن بیاید سخنرانی کند. به دعوت ما نمی‌آید. من می‌آیم اجلاس نماز یک سخنرانی می‌کنم، به شرطی که تو هم شهر ما بروی. گفتم: نه آقا! نه شما تشریف بیارید، نه من می‌روم. خداحافظ! پیش شرط نکنیم. نماینده‌ی مجلس زنگ می‌زند آقا من برای نهضت سواد آموزی در مجلس یک چنین تلاشی کردم. شما هم نهضت سوادآموزی فلان‌ شهر را رییسش را عوض کن. گفتم: آقا اگر برای خدا کردی، که طلبی از ما نداری. برای خدا هم نکردی من بده بستان نمی‌کنم. که چون در آن جا تو کمک ما کردی، حالا بعد از کمک، به سفارش شما آدم‌ها را جابه جا کنیم. اجازه بده خودمان تصمیم بگیریم.
یکبار هم یک کسی دوره‌های قبل یک نماینده‌ای به من گفت: یا رییس نهضت را عوض کن، یا من تو را در مجلس استیضاح می‌کنم. گفتم: من را که نمی‌توانی استیضاح کنی. چون وزیر را استیضاح می‌کنی. من معاون وزیر هستم. تازه اگر بفهمم استیضاح کردی، قصه حل می‌شود. گفت: چطور؟ گفتم: من در شهر شما می‌آیم، در نماز جمعه، بین نماز ظهر و جمعه می‌گویم: مردم شهر، شما که به ایشان رأی دادید، ایشان گفت: یک کسی را استخدام کن، ما استخدام نکردیم، وزیر را استیضاح کرد. یک کاری می‌کنم دیگر مردم تا آخر تاریخ به تو رأی ندهند. خدا سوسک را آفریده برای جان عقرب! من را آفریده برای اینکه تو را خراب کنم. اینکه حالا نماینده مجلس شدی، خواسته باشی زور بگویی، که یا انجام بده، یا من وزیر را استیضاح می‌کنم. خوب بنده هم تو را استیضاح می‌کنم. بنا نیست بده و بستان داشته باشیم. برای خدا من باید تشخیص بدهم، لجبازی هم با نماینده نمی‌کنیم. سعی می‌کنیم نماینده‌ها راضی باشند. مخلص نماینده‌ها هم هستیم. اما اگر یک نماینده خواست از موقعیتش سوء استفاده کند، بنده هم می‌توانم بیایم در شهر بگویم: آقا این نماینده شما سوء استفاده کرده است. با کسی شوخی نداریم. اگر بد است برای همه بد است. اگر خوب است برای همه خوب است. کسی نباید از موقعیتش سوء استفاده کند. بدون پیش شرط...
11- بدون چشم‌داشت و بهره‌ای از شکل و قیافه، اینطور نبود که موسی چشم‌چران باشد. آخر گاهی وقت ها تاکسی‌ها یا شوفرها نگاه می‌کنند دختر خوشگل است، ترمز می‌کنند. می‌گویند: کجا می‌روی؟ اما اگر زشت باشد، برو بابا! آنها ترمز می‌کنند پای خوشگل‌ها! می‌گفت: آقا که وارد مسجد می‌شود، اگر آقا را دوست داشته باشند، می‌گویند: برای سلامتی حضرت مهدی و علمای عزیز صلوات! اما اگر آقای مسجد را دوست نداشته باشند، تا دیدند آقا آمده می‌گویند: چه کنیم باید پشت سرش نماز بخوانیم، دوستش نداریم ولی حالا نثار ارواح صلوات. (خنده حضار) می‌گفت: اگر آقا را دوست داشته باشیم، می‌گوییم: سلامتی امام زمان! اگر از آقا خوشمان نیاید، می‌گوییم: نثار ارواح... این مهم نیست که اگر خوشگل بود ترمز کنیم، زشت بود رد شویم. موسی به دخترها نگاه نکرد. البته دلیل هم داریم که نگاه نکرد.

5- خدمت به افراد ناشناس
 

12- بدون اینکه فامیل، یا بستگان یا پدر بشناسد. آخر گاهی وقت‌ها می‌گویند: فلانیه، مثلاً فرض کنید که اگر نشناسیم کمکش نمی‌کنیم. اگر بشناسیم کمک می‌کنیم، نه نشناختیم، این ناشناخت خیلی مهم است. من در خیابان تهران راه می‌روم، بعضی‌ها نمی‌شناسند می‌گویند: سلام علیکم، می‌گویم: سلام علیکم! همینطور نگاه می‌کند، می‌گوید: این قرائتی نبود که در تلویزیون است؟ برمی‌گردد می‌گوید: ببخشید آقای قرائتی هستید؟ می‌گویم: بله! می‌گوید: همان که در تلویزیون است؟ می‌گویم: بله. می‌گوید: سلام علیکم! می‌گویم: سلام اولی درست بود. چون سلام اولی برای خدا بود، سلام دومی به خاطر تلویزیون است. سلام اولی درست است. اینطور نبود که این دختر حضرت شعیب است؟ بفرما، بفرما! نه.
13- بدون تبلیغات و سر و صدا، دوربین نبود، تبلیغات نبود. آخر گاهی وقت‌ها اگر دوربین نشان بدهد، کار می‌کنیم. دوربین نشان ندهد کاری نمی‌کنیم. داشتند نماز می‌خواندند، در قنوت، یک مرتبه اینکه داشت نماز می‌خواند، دید دوربین جلویش آمد، یک مرتبه وسط قنوتش چنین کرد. (با بیان حرکت و خنده حضار) خیلی خوب، خدمت بدون دوربین. مهم است.
14- خدمت در گرما مهم است. از کجا گرمایش را می‌فهمید؟ امتحان هوش از شما! آفرین! وقتی بزغاله‌ها را آب داد. «ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّل» (قصص/24) «ظل» یعنی سایه. پیداست هوا داغ بوده است. موسی وقتی وارد مدین شد، هوا داغ بود. بعد از ده سال که زن گرفت و آنجا داماد شد و مهریه‌اش هم چوپانی شد، وقتی می‌خواست برود،‏ بچه‌دار بود و می‌خواست برود، زمستان رفت. چون به خانمش می‌گوید: صبر کنید بروم آتش بیاورم. وقت آمدن دنبال سایه می‌گشت، وقت رفتن دنبال آتش... از این چه می‌فهمیم؟ از این می‌فهمیم مردان خدا سرما و گرما سرشان نمی‌شود. مرد خدا اهل کار است. چه گرما، چه سرما...
15- خدمت یک نفره
16- خدمت برای افراد کم، آخر گاهی وقت‌ها یک جمعیتی می‌شود، آقای قرائتی، هزار نفر هستند، شما تشریف بیاورید سخنرانی کنید، می‌آیم. آقای قرائتی، دو نفر هستند سخنرانی کن، حالش را ندارم. بنده اگر کم باشند حالش را ندارم. خدمت برای افراد کم.

6- خدمت به افراد با تقوا
 

17- خدمت به افراد با تقوا، اگر قرار است به افراد با تقوا و بی‌تقوا خدمت کنیم، با تقوا بود، چون این دخترها تقوا داشتند. دلیل تقوایشان چه بود؟ گفتند: کنار می‌ایستیم، که تنه‌ی ما به تنه‌ی مردها نخورد. خدمت به افراد با تقوا. اگر قرار است وام بدهیم، به یک جوان مسجدی وام بدهیم برود داماد شود. اگر قرار است وام بدهیم، به یک طلبه‌ای بدهیم که تیزهوش است. طلبه‌ی تیزهوش!
نمی‌دانم حالا فامیل‌هایش راضی هستند یا نه؟ مرحوم شد. حالا اسم نمی‌بریم، یکی از مراجع بزرگواری که اخیراً از دنیا رفت، ایشان جوان که بود طلبه بود، پای درس استاد اشکال می‌کرد. یک کسی آمده بود برای درس استاد، دید این طلبه خیلی دارد با استاد بحث علمی و کشتی می‌گیرد و چانه می‌زند، بعد از درس گفت: آقا من که نمی‌دانم استاد چه گفت، شما چه گفتی. ولی فهمیدم که شما چانه می‌زنی و استاد هم چانه زدن شما را می‌پسندد. اگر شما می خواهی رشد علمی کنی من خرجی شما را تا آخر عمر می‌دهم. من تاجر هستم. ایشان گفت: شما می‌توانی من را نجف بفرستی؟ چون من علمای قم را دیدم. می‌خواهم علما و مراجع نجف هم درسشان را ببینم. می‌گوید: برو نجف خانه، خرجی، مسکن، یک بیست سال ایشان خرج این طلبه را می‌دهد، و ایشان علمای نجف و درسها را می‌بیند و برمی‌گردد. یکی از مراجع مهم ایران می‌شود. ایران و عراق و جای دیگر. به خاطر اینکه یک تاجر فهمید این طلبه تیزهوش است، گفت: خرجت با من! گاهی وقت‌ها یک جوان است که اگر خرج این را بدهی، بوعلی سینا دوم می‌شود. یک دختر باتقوا، یک پسر با تقوا، خدمت به افراد با تقوا.
18- خدمت با دست خالی
19- خدمت برای چند دقیقه
20- خدمت به مردم و توقع از خالق
خدمت به مردم کرد، «فَسَقى‏ لَهُما»، «لَهُما» یعنی برای دخترها، برای خانم‌ها خدمت کرد. اما گفت: «رَبِّ» یعنی خدایا گرسنه‌ام است.
21- خدمت همراه با قناعت، گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ» (قصص/24) «مِنْ خَیْرٍ» یعنی ولو یک سیر نان. می‌گوید: می‌آیم به شرطی که هواپیما باشد، هواپیما باشد می‌آیم. با مینی‌بوس من حالش را ندارم. چلوکباب هم می‌دهی، کار می‌کنم.
یک کسی بود از این مرده‌خورها، هرکسی می‌مُرد می‌رفت سر سفره می‌نشست. دعایش را هم ایشان می‌خواند. می‌گفت: من نگاه می‌کنم به این افطاری، اگر دیدم غذا ساده است، می‌گویم: «رحم الله من قرا الفاتحه» دیگر بس است. اگر ببینم نه سفره رنگین است، «نسئلک و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم» اگر دیدم انواع کباب‌ها و مرغ و ماهی هست، خیلی غذا مفصل است، می‌گویم: «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِی‏» می‌گفت: من براساس... ایشان چه می‌گوید؟ می‌گوید: «مِنْ خَیْرٍ»، «مِنْ خَیْرٍ» حتی یک تکه نان خالی باشد. هیچ شرط نکرد. حالا شما امدادرسان هستید، هلال احمر، شهرداری، نیروی مسلح، نمی‌دانم همه، حالا حضرت عباسی خدمات شما این بیست تا شرط را دارد. یعنی مأموریت نباشد، برای افراد کم باشد. ناشناس باشد، تشویق نباشد، دوربین و تبلیغات نباشد. علت اینکه خدا از این بزغاله آب دادن‌ها تعریف می‌کند، گاهی وقت‌ها قرآن می‌گوید: «وَ إِذْ قالَ» یک مؤمن آل فرعون یک نفر بود نصیحت می‌کرد. «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِه‏» (لقمان/13) یک سری حرف‌هایی که یک نفر به یک نفر گفته، «یا بُنَیَّ» در قرآن چند تا «یا بُنَیَّ» داریم. «یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ» (یوسف/5) «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاة» (لقمان/17) یعنی گاهی وقت‌ها یک نفر به یک نفر حرف می‌زند، خدا تعریف می‌کند. محسن قرائتی سی سال است با هفتاد میلیون نفر حرف می‌زند، خدا تعریف مرا نمی‌کند. می‌دانی چرا؟من در این گیرها هستم، آنها در این گیرها نیستند. «و قعدت بی أغلالی‏» (اقبال/ص706) من گیر هستم. وقتی می‌گویند: بیا سخنرانی کن، می‌گویم: دوربین هست یا نه؟ جمعیت چند نفر هستند؟ حالا خیلی خیلی خیلی آدم خوبی باشم، پول نگیرم. بله من پول نمی‌گیرم، البته بدهند می‌گیرم. نمی‌دهند! (خنده حضار) ولی گیر پول نیستم، یعنی چه بدهند چه ندهند در سخنرانی من اثری نمی‌کند. بعضی‌ها هم می‌روند از من پول می‌گیرند. آدم مشهور همیشه اینطوری است. هم یکسری فحش بی خودی به او می‌دهند، هم یکسری دعای بی‌خودی به او می کنند. هشتصد تا مسجد در جاده‌ها ساخته شد، هی می‌گویند: خدا پدر قرائتی را بیامرزد و حال آنکه من نساختم. به خاطر شهرت مردم دعای الکی به او بکنند. خوب خدا در حق خودشان مستجاب کنند. یک سری هم می‌گویند: قرائتی با این کارخانه است، با این شرکت است، به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر با هیچ احدی شریک نیستم. به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، در عمرم با احدی شریک نبودم. اما اینقدر کارخانه دارم، مزرعه دارم، مرغداری دارم خودم هم نمی‌دانم. هم بی خودی فحش می‌دهند، هم بی‌خودی دعایم می‌کنند. حالا به هم در.
گفتند: دو نفر بیایید دروغ بگویید، منتهی دروغ بزرگ! فکر کن بزرگترین دروغ را بگو. فردا آمدند و یکی گفت: پدر من یک طویله داشت، اسب از این طرف طویله که می‌خواست به آخر طویله برود، چند بار حامله می‌شد می‌زایید، آخرش هم اسب به آخر طویله نمی‌رسید. انصافاً دروغ بزرگی بود. گفت: حالا تو. گفت: پدر من یک چوب داشت به قدری بزرگ بود، که وقتی هوا ابر می‌شد با چوبش ابرها را جا به جا می‌کرد آفتاب می‌شد. گفت: وقتی ابر نبود چوب را چه می‌کرد؟ گفت: چوبش را در طویله‌ی پدر تو می‌گذاشت. (خنده حضار)
ما را هم بی‌خودی فحش می‌دهند که اینقدر به حضرت عباس اینقدر بد نیستیم که ما را فحش می‌دهند. بیشترین شهید را آخوندها دادند. نسبت به جمعیت، نسبت به جمعیت هیچ قشری به اندازه‌ی طلبه‌ها شهید نشدند. اقل حقوق را آخوندها دارند. با سوادترین طلبه‌های قم حقوقشان سیصد هزار تومان است که دیگر از آن باسوادتر نیست. حالا یک طلبه‌ای در اداره‌ای رفت. واعظ شد، نویسنده شد، قاضی شد، حسابش جداست. بدنه‌ی طلبه‌ها حقوقشان بالاترین سیصد است. یعنی کمترین حقوق برای آخوندها است. بیشترین شهید برای ما است. ولی خوب بی‌خودی گاهی به ما چیز می‌گویند. خوب بگویند. پیاز گران است تقصیر آخوندها است. خوب من چه خاکی بر سرم کنم، من پیاز را گران کردم؟ (خنده حضار) هم بی‌خودی ما را فحش می‌دهند هم یکسری دعایمان می‌کنند. خوب اینها با هم در. ما با مردم از هم جداشدنی نیستیم. چون پیغمبر به ما یاد داد آخوند باید از مردم باشد. «رَسُولاً مِنْهُم‏» (بقره/129) آخوند باید در مردم باشد. قرآن می‌گوید: «رسولا فیهم» باید در مردم باشد، «وَ الَّذینَ مَعَه‏» (اعراف/64) «منهم، فیهم، معه» یعنی از مردم، در مردم، با مردم. بنابراین هم یک چیزهایی بی‌خودی می‌گویند، هم یک چیزهای باخودی می‌گویند. منتهی سعی کنیم امدادی که می‌کنیم این رقمی باشد، امداد موسی برای آب دادن به چهار تا بزغاله، مورد ستایش است. به خاطر اینکه با امدادهای ما بیست تا فرق دارد.

7- گسترش بلاها با افزایش گناهان
 

عرض کنم به حضور شما که سؤال: شما می‌گویید که بعضی زلزله‌ها، حوادث به خاطر گناه است. خوب حالا بچه‌ها چه گناه کردند؟ جوابش را که عرض کردم بچه‌ها هم نیامدند بمانند. بچه و بزرگ و جوان و پیر. همه باید یک مدتی بیایند، بعد برویم. زلزله هم نبود سیل است، بیماری است، حادثه است. هیچ‌کس برای ماندن نیست، وقتی خدا به پیغمبر می‌گوید: «إِنَّکَ مَیِّت‏» (زمر/30) «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» (الرحمن/26) «کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِک‏» (قصص/88) «ُکل، کُل، کُل» یعنی هیچ‌کس ماندنی نیست. حالا از این در رفتیم، از این در رفتیم، منتهی باید ما دنیا و آخرت را باید با هم حساب کنیم. این از اینجا بوده و کجا سبز می‌شود. بچه گناه ندارد. چون گناه ندارد، قیامتش خیلی بهتر می‌شود.
عرض کنم که سؤال می‌کنند، در قرآن یک آیه داریم «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً» (انفال/25) یعنی از فتنه‌هایی بترسید که فقط ظالمین چوبش را نمی‌خورند. غیر ظالمین هم چوب می‌خورند. چه می‌گویند؟ خشک و تر با هم می‌سوزد. چون دودش به چشم همه می‌رود. مثل کشتی که من صندلی خودم را سوراخ کنم، درست است صندلی خودم را سوراخ کردم، وقتی آب آمد همه با هم قهر می‌شویم. قرآن هم می‌گوید: یک سری از گناهان است که همه با هم از بین می‌روید. از پیغمبر سؤال کردند آقا یک کس دیگری گناه کرده است، من باید از بین بروم.
گنه کرد در بلخ آهنگری *** به شوشتر زدند گردن مسگری
پیغمبر فرمود: نه! خداوند تمام مردم را به خاطر گناه بدی کیفر نمی‌کند، مگر اینکه دو شرط دارد. 1- گناه علنی شود. 2- افرادی که توان دارند نهی از منکر کنند، ساکت هستند. گناه مخفی را خدا قهر و غضبش را نمی‌فرستد. اما اگر گناه علنی شد، اگر گناه علنی شد و مردم هم توان نهی از منکر دارند ساکت شدند، اینجا خداوند خشک و تر را با هم می‌سوزاند. به گناهکار کیفر می‌دهد چرا گناه کردی؟ به غیر گناهکار می‌گوید: چرا گناه دیدی ساکت شدی؟ کسی که گناه را ببیند و بتواند نهی از منکر کند و ساکت شود، راجع به امداد هم همینطور است. ممکن است خود بنده جان نداشته باشم. مثلاً نمی‌توانم جبهه بروم. من سراغ دارم عالمی را که ایام جنگ می‌گفت: نمی‌توانم جبهه بروم. ولی من هم می‌خواهم برای اسلام خون بدهم. بروم بیمارستان و بگویم: آقا می‌شود مقداری خون من را بگیرید، برای جبهه بفرستید؟ برای اینکه من می‌خواهم برای انقلاب یک خونی بدهم، حال جبهه را هم ندارم. شرایطم طوری نیست که جبهه بروم. بسم الله، خون مرا بگیرید و برای جبهه بفرستید.

8- تشویق و تحریک دیگران برای خدمت رسانی
 

قرآن می‌فرماید: اگر هم پول ندارید، «وَ لا یَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکینِ» (ماعون/3) «یَحُضُّ» یعنی دیگران را تحریک کنید. «وَ لا تَحَاضُّون‏» (فجر/18) از دیگران بگیر. ماه رجب یک دعایی است، دستشان را به ریششان می‌گیرند چنین می‌کنند. دیدید؟ یکی ریش نداشت، ریش بغلی را گرفت و چنین کرد. (خنده حضار) حالا اگر خودت هم پول نداری، پول کسی دیگر را بگیر. یعنی باید امداد کرد یا مستقیم خودتان، یا اگر خودت نمی‌توانی دیگران را تحریک کن. انسان نمی‌تواند بی‌غیرت باشد. بی‌تفاوت باشد. قرآن می‌فرماید: بی‌تفاوت نباشید. اگر یاد یک چیزی افتادید مستحب است، مثلاً داری آب می‌خوری یادت می‌افتد که شب ایستاده آب خوردن مکروه است. اگر یادت آمد، بنشین. اگر یادت نیامد طوری نیست. اما وقتی یادت آمد که این کار خوب است، مثلاً می‌گویی: سلام کنیم. حالا که یادت آمد سلام کنی، سلام کن. نه بگذار او به من سلام کند. بابا اگر یادت آمد، «وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ» (صافات/13) قرآن می‌گوید: با اینکه یادش انداختیم، خودش را به غفلت زد. لااقل اگر نفهمیدی، «عَصَیْتُکَ بِجَهْلِی‏» (بحارالانوار/ج94/ص183) بگویید: نفهمیدیم. غافل بودم. «عَصَیْتُکَ بِجَهْلِی‏» اما وقتی «وَ إِذا ذُکِّرُوا» به یاد تو آوردم. حتی می‌خواهی دعا کنیم.
بنده خدایی بود، در مدینه در مسجد النبی به رفیق‌هایش دعا می‌کرد. خدایا فلانی را ببخش، فلانی را شفا بده. فلانی را قرضش را... فلانی و فلانی... یکی از رفقا را یادش آمد که مرحوم شده بود. منتهی با هم دعوا داشتند. گفت: فلانی را ولش کن. با هم دعوا داشتیم. این یکی نه! دومرتبه رفت دعا کند یادش آمد. گفت: برو. خلاصه به باقی‌ها دعا کرد. شب به خوابش آمد. گفت: آقا، درست است من و شما زنده که بودیم با هم دعوا داشتیم، اما من مرده بودم، اسیر بودم. تو در مسجد کنار پیغمبر بودی، مدینه بودی، من آمدم خودم را نشانت دادم. دعا می‌کردی.
یکی از علما، آیت الله آقا سید مهدی روحانی، می‌گفت: از این معلوم می‌شود کسانی که یادت می‌آید فوری به آنها... مثلاً داری در خیابان می‌روی، عکس شهید را می‌بینی، نمی‌دانی چه کسی است؟ ولی می‌دانی شهید است. «اللهم صل علی محمد و آل محمد» خدایا این شهید را با شهدای کربلا محشور کن. بگو و برو. چون شهید زنده است. به زنده که صلوات هدیه کردی، یک حمد و قل هو الله خواندی، آیه‌ای خواندی، یک آیه خواندی، «قل هو الله احد» یک آیه بخوان. ثوابش را هدیه کن. آن شهید چون زنده است، می‌گیرد شما گل را چه می‌کنی؟ آبش می‌دهی گلاب می‌گیری. درخت میوه را آب بی‌طعمش می‌دهی، میوه‌ی باطعم به تو می‌دهد. شهید را هم شما هدیه کن، آن جواب... آن شهیدی که یک صلوات از من دریافت می‌کند، می‌گوید: قرائتی برای من یک صلوات هدیه کردی، خدا به عمرت خیر بدهد. خدا بلا را از تو دور کند. بنا بود ماشینمان امروز چپ شود نمی‌شود. بنا بود دست بچه‌ی ما لای در برود، نمی‌رود. هدیه کنید، هدیه می‌گیرید. شب‌ها می‌خوابید سه تا «قل هو الله» ثواب یک ختم قرآن را دارد. سه تا «قل هو الله» بخوان بگو: خدایا ثواب این چند آیه هدیه به روح میلیون‌ها، صدها میلیون آدمی که مرده‌اند و فراموش شدند. قرن چندم، قرن چندم، بالاخره این ثواب که به آنها می‌رسد، آنها به شما دعا می‌کنند، بلا از شما دور می‌شود. یکی از راه‌های دور کردن بلا، صدقه، کشتن گوسفند، سیر کردن شکم فقرا، دعای خیر، همینطور که می‌روی، ذکر هم نیاز نیست بگویی، همینطور عکس شهید دیدی بی‌غیرت نباش، بی‌تفاوت نباش. او تکه تکه شد، اگر این مرد نمی‌رفت تکه تکه نمی‌شد، صدامی‌ها تا درون خانه‌ی ما وارد می‌شدند. این رفت تکه تکه شد تا ما سالم خوابیدیم.
یک قصه‌ی یک دقیقه‌ای بگویم. یک پدری دست بچه‌اش را گرفته بود می‌رفتند، رسیدند به یک معرکه‌گیری ایستادند، بچه گفت: آقاجان نمی‌بینم. بغلش کرد. گفت: بابا خوب نمی‌بینم. گفت: برو روی دوش من! این بچه را روی دوشش گذاشت، خوب بچه که روی دوش پدرش رفت، قدش از پدرش، بالاتر شد. شروع کرد انجا لگد زدن و گفت:بابا، گفت: بله؟ گفت: حالا می‌بینم، گفت: الحمدلله! دوباره گفت: بابا، گفت: بله، گفت: بهتر از تو می‌بینم. گفت: خیلی خوب! گفت: بابا! گفت: بله، گفت: اصلاً من می‌بینم و تو نمی‌بینی. (خنده حضار) پدرش گفت: آقاجان اینکه تو می‌بینی من نردبان تو شدم که تو می‌بینی. چون من نردبان شدم، تو می‌بینی. او به تو نان مفت داد، لیسانس شدی. حالا نگو: مامان، تو که نمی‌فهمی. من فوق لیسانس هستم! حالا چه خبر است؟ او نان مفت به شما داد شما فوق لیسانس شدی. این کشاورز دامداری کرد که من کفشم چرم است. کشاورز پنبه کاشت، عمامه‌ی من پنبه‌ای است. من نباید به کشاورز منت بگذارم. او بر من منت دارد چون از مخ سر تا کفش من، از پنبه‌ی عمامه تا چرم کفش من از سر تا پا به این کشاورز بدهکارم. نباید بگویم: این کشاورزها! حق بر گردن من دارد. چاقو در شکم هرکدام بزنند، گندم کشاورز بیرون می‌ریزد. او شکم ما را سیر کرد دیگر پز دادن ندارد. ما اگر امدادی رساندیم، وظیفه‌ی ما است امداد برسانیم، منتی نداریم، در شهر زندگی کردم، مهندس ناظر، شهرداری، نظارت، دقت، آمدند خانه‌ی محکم ساختند، آن بنده‌ی خدا با خشت خانه‌ی ساده ساخته است. آن امکاناتی که برای تو بود، برای او نبود. حالا بلا آمده وظیفه‌ی ما است کمک کنیم. منتی نداریم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

« پاسخ سؤالات مسابقه »
 

1- عامل خروج حضرت موسی از مصر چه بود؟
 

1) دعوت مردم مدین
2) توطئه قتل فرعونیان
3) فرمان هجرت از سوی خداوند

2- ویژگی دختران حضرت شعیب چه بود؟
 

1) کمک به خانواده در امر معاش
2) دوری از اختلاط با مردان
3) هر دو مورد

3- خدمت حضرت موسی به دختران شعیب در چه شرایطی بود؟
 

1) در حال فرار از فرعونیان
2) در حال فقر و گرسنگی
3) در حال فقر و فرار

4- حضرت موسی از چه کسی تقاضای نان و غذا کرد؟
 

1) خداوند
2) مردم
3) دختران شعیب

5- بر اساس آیه‌ی 25 سوره‌ی انفال چه کسانی گرفتار عذاب الهی می‌شوند؟
 

1) گنهکاران و ظالمان
2) افراد ساکت و بی‌تفاوت
3) هر دو گروه
لینک شرکت در مسابقه : www.gharaati.ir/quiz/index.php
منبع: پایگاه اطلاعات قرآنی و مذهبی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان