یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ ﴿یوسف88﴾
آقای ما!کریم اهل البیت علیهم اسلام ! جدّ بزرگوارتان صلّی الله علیه و آله دراین ماه سفارش به صدقه نموده است. و لبهای ما در این شبها مترنم خواهد بود به این جمله که :
کریم کاری به جز جود و کرم نداره...
و البته ما محتاجیم و هیچ چیزی هم نداریم،هیچ؛
اصلا زشت می دانیم که وقتی به در خانه ی کریمی برویم چیزی ببریم جز فقر و بدبختی، و البته دستی تهی؛
این راهم از پدر بزرگوارت، از شهید لیلة القدر ، از مولایمان امیرالمومنین علی علیه السلام آموختیم که بر کفن سلمان نوشت:(1)
وَفَدت عـلی الکریم بِغیرِ زادٍ
مِنَ الحسناتِ وَالقلبِ السَّلیم
وحَملُ الزّاد اَقبح کلِّ شیءٍ
اذا کـــان الوفــود علی الکریم
و شنیده ام سایقه ی جود و کرمت را ای کریم:
روزى بر گروهى تهیدست مى گذشتی و آنان پاره هاى نان را بر زمین نهاده ، روى زمین نشسته بودند و مى خوردند ، چون شما را دیدند گفتند : اى پسر رسول خدا ! بیا و با ما هم غذا شو ! به شتاب از مرکب به زیر آمدی و فرمودی : خدا متکبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شدی .
سپس همه آنان را به میهمانى خود دعوت کردی ، هم به آنان غذا دادی و هم لباس. (2)
و شنیده ام که:
مردى از شما چیزى خواست؛ پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او عطا فرمودی ،و امر فرمودی : کسى را براى حمل این بار حاضر کن ، چون کسى را حاضر کرد ، رداى خود را به او دادی و چنین گفتی : این هم اجرت باربَر ! (3)
و باز هم شنیده ام که :
عربى به محضر امام شما آمد . فرمودید : هرچه ذخیره داریم به او بدهید؛ بیست هزار درهم بود ، همه را به عرب دادند ، گفت : مولاى من ! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحه اى در شأنت بخوانم ، شما در پاسخش اشعارى انشا فرمودید به این مضمون : بیم فروختن آبروى آن کس که از ما چیزى مى خواهد موجب مى شود که ما پیش از درخواست او بدو ببخشیم . (4)
و برایم گفته اند که :
روزى غلام سیاهى را دیدی که گرده نانى در پیش نهاده یک لقمه مى خورد و یک لقمه به سگى مى دهد ، از او پرسیدی : چه چیز تو را به این کار وا مى دارد ؟ گفت : شرم مى کنم که خود بخورم و به او ندهم ؛
فرمودی : از اینجا حرکت نکن تا من برگردم . خود نزد صاحب آن غلام رفتی ، او را خریدی ، باغى را هم که در آن زندگى مى کرد خریدی ، غلام را آزاد کردی و باغ را بدو بخشیدی . (5)
الله اکبر
کلام آخر آقاجان،وقتی که این روایت را می بینم تنم می لرزد و اشک در چشمانم حلقه می زند:
بحار الأنوار عن نجیحٍ : رَأیتُ الحَسَنَ بنَ علِىٍّ علیهما السلام یأکُلُ وبَیْنَ یَدَیْه کَلْبٌ، کُلّمَا أکَلَ لُقمَةً طَرَحَ للکَلْبِ مِثلَهَا، فَقُلْتُ لَهُ : یَابْنَ رَسُولِ اللّه ِ ، أ لاَ أرْجِمُ هذَا الکَلْبَ عَنْ طَعَامِکَ ؟ قَالَ : دَعْهُ ، إنِّى لَأسْتَحْیِى مِنَ اللّه ِ عزّ وجلّ أنْ یَکُونَ ذُو رُوحٍ یَنْظُرُ فِى وَجْهِى وأنَا آکُلُ ثُمَّ لاَ اُطْعِمُهُ . (6)
بحار الأنوار ـ به نقل از نجیح ـ : دیدم حسن بن علی علیه السلام غذا می خورْد ودر برابرش سگی بود، هر لقمه ای که می خورد به همان اندازه هم جلوی سگ می انداخت. به ایشان عرض کردم: یا بن رسول اللّه ! این سگ را از کنار غذای شما دور نکنم؟ فرمود: به حال خودش بگذار؛ من از خداوند عزّ وجلّ شرم می کنم که مشغول خوردن غذا باشم وجانداری به صورت من نگاه کند وبه او غذا ندهم.
پی نوشت ها :
1 - مضمون شعر اینست که: بی زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم به مهمانی کریم آمده ام. و زشت ترین کار اینست که در مهمانی کریم با خود توشه ببری.
2و3و4و5 - عرشیان فرش نشین_شیخ حسین انصاریان
6 – میزان الحکمة حدیث 704
منبع: saghielabteshne.blogfa.com
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت :aroo1363