ماهان شبکه ایرانیان

توسط نشر ققنوس؛

«انگار خودم نیستم» منتشر شد/ روایت گم‌شدگی آدم‌ها با ۷ راوی

رمان «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلی فرد توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد.

«انگار خودم نیستم» منتشر شد/ روایت گم‌شدگی آدم‌ها با 7 راوی

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «انگار خودم نیستم» نوشته یاسمن خلیلی‌فرد به تازگی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و سی و هفتمین عنوان «داستان ایرانی» است که توسط این ناشر چاپ می‌شود.

از یاسمن خلیلی فرد، پیش از این رمان «یادت نرود که...» توسط نشر چشمه منتشر شده است. او می‌گوید این گمگشتگی و این که عده ای گویی دیگر خودشان نیستند، داستان زندگی خیلی از ماست. او در رمان «انگار خودم نیستم» روزمرگی‌های زندگی امروز را به تصویر کشیده که به مرور منجر به تحول انسان می‌شوند.

کار نگارش این رمان که 22 دی ماه رونمایی شد، اسفندماه سال 94 به پایان رسیده است. پیش از شروع متن رمان، این جمله از ارنستو ساباتو درج شده است: «از همه غم انگیزتر زمانی است که کسی که دوستش داری، هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی‌کند.»

داستان کتاب پیش رو، درباره آدم‌هایی است که خودشان را گم کرده اند و آن قدر از خود فاصله گرفته اند که دیگر خویشتن شان را نمی‌شناسند.

بخش‌های مختلف رمان با اسامی‌افراد نامگذاری شده اند. کامروز، مسعود، کتی، نازنین، شانار، لعیا و مسعود عناوین بخش‌های مختلف کتاب هستند که هرکدام بارها به عنوان نام بخش‌های مختلف، در طول کتاب تکرار می‌شوند. هرکدام از این اسامی‌و نامگذاری بخش‌های رمان با نام آن‌ها، به معنی روایت آن بخش از کتاب به وسیله این شخصیت‌هاست. به این ترتیب رمان «انگار خودم نیستم» 7 راوی دارد.

روایت این راوی‌ها، رویدادهای گذشته و حال را به هم پیوند می‌زنند و در پیکره واحد این کتاب، حقایق مانند تکه‌های یک پازل کنار هم قرار می‌گیرند.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

خانه ساکت است. کتی سر کار است و بابا رفته با تهیه کننده صحبت کند که چند روز کار را تعطیل کند و تهران بماند. که مثلا حواسش به من باشد و از آن جا هم قرار است برود خانه نغمه اینا. معصومه خانم، زندانبان جدیدم، روی مبل‌هال خوابش برده. صدای ماشین لباسشویی توی مخ است. برنامه تلویزیون مزخرف است و برنامه‌های ماهواره مزخرف تر از آن. چرا خودم را علاف این تنبیه ضایع کرده ام؟ مگر بچه دو ساله ام که تنبیهم کرده اند؟ چرا دیشب وقتی مامان گریه کنان پای تلفن گفت که اگر بخواهم می‌توانم بروم با او زندگی کنم با آن قاطعیت «نه» گفتم و گوشی را قطع کردم؟

می‌روم نشیمن. قاب عکس را بر می‌دارم. توی عکس می‌خندم. چهار شمع روی کیک هست. عکس بغلی را نگاه می‌کنم. عکس را کتی پارسال از من گرفت که مثلا به عنوان نمونه عکاسی پرتره ببرد سر کلاس به دانشجوهایش نشان دهد. انگار هیچ چیزِ این دو عکس شبیه هم نیست. دختر بیست ساله و دختر چهارساله هیچ وجه تشابهی ندارند. انگار نه انگار که هر دو عکس متعلق به یک نفر است. دختر چهارساله قاب عکس اول همیشه دلش می‌خواست هم سن و سال دختر بیست ساله قاب دوم شود. دلش می‌خواست آرایش کند. موها راهای لایت کند و ابروها را نازک. کفش پاشنه بلند پا کند و مثل مادرش تق تق صدا بدهد. از این فکر خنده ام می‌گیرد. دخترِ چهارساله قاب اول مهدکودک رفتن را کسر شان می‌داند و به دروغ به همه می‌گوید: «می‌روم دانشگاه!»... دختر چهارساله حالا به کجا رسیده؟ دکتر شده یا مهندس؟ نقاش شده یا فیلمساز؟ دوستان دبیرستانش سال دیگر لیسانسشان را هم می‌گیرند اما او چی؟

زن می‌زنم به دختر چهارساله. چشمانش می‌خندند. انگار دلش به همان کیک زشت خامه ای خوش است که مثلا قرار بوده باگزبانی باشد و به همه چیز شبیه است جز باگزبانی بیچاره و تازه رنگش هم به جای طوسی قهوه ای است. دختر بیست ساله نمی‌خندد. نه فقط لب‌هایش که چشم‌هایش هم نمی‌خندند. دختر قاب اول هیچ وقت فکر نمی‌کرد روزی سر و کله یکی مثل کتی در زندگی اش پیدا شود. اصلا دختر قاب اول کتی را چه می‌شناخت!؟

این کتاب با 440 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 31 هزار تومان منتشر شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان