عید غدیر خم یکی از اتفاقات آخرین سال زندگی پیامبر(ص) بود؛ سالی که پیامبر(ص) نشانه های اختلافات داخلی را در آن دید
معجزه بزرگ. یک دهه بعد از تلاش بی قفه پیامبر در مدینه در سال دهم هجری، بین اقوام و قبیله های عربستان، وحدت ملی ایجاد شد. فکرش را بکنید؛ آدم هایی که تا چند وقت قبل، سر هیچ و پوچ همدیگر را تکه پاره می کردند، کارشان کشتن و غارت هم بود، دخترهایشان را زنده زنده زیر خاک می کردند و آن قدر از مرحله تمدن و بشریت پرت بودند که هیچ کدام از دو امپراطوری بزرگ آن زمان - یعنی ایران و روم- اصلا تمایلی به فتح و گرفتنش نداشتند. در این سال حول محور پیامبر و پایتختی مدینه، متحد شدند و نظام واحدی را قبول کردند. اغتشاش و جنگ های داخلی جایشان را به ثبات داد. با این حال چه اتفاقی در سال پایانی عمر پیامبر- یعنی سال های دهم و اوایل یازدهم هجری- افتاد که حضرت محمد(ص) بعد از بازگشت از غدیرخم در قبرستان بقیع مدینه گفت خوش به حال شما که زیر خاکید و آرامش دارید و نیستید تا ابرهای فتنه را ببینید که بر سر خواهران و برادرانتان قرار گرفته و آنها را از هم جدا کرده . ظاهر ماجرا نشان می داد که اوضاع بر وفق مراد است؛اما دلیل این دلگیری چه بود؟ چرا واقعه غدیر به نتیجه مطلوب نرسید؟ چه ابرها و عواملی روی جامعه اسلامی سایه انداخته بود؟
جنگ تبوک آخرین جنگ پیغمبر بود که البته بیشتر لشکرکشی بود تا جنگ. بازرگان هایی که آرد و روغن از سوریه به مدینه می آوردند به اهالی شهر می گفتند که چه نشسته اید که هرقل- حاکم رومی منطقه سوریه و اردن- دارد سپاه جمع می کند تا به مدینه حمله کند مسلمان ها البته سابقه رویارویی با رومی ها را داشتند. آنها سال قبل در موته (منطقه ای در اردن) با رومی ها جنگیده بودند. پیامبر که ماجرا را فهمید، دستور بسیج عمومی داد و برعکس بقیه مواقع که نمی گفت مقصد سپاه کجاست این دفعه مقصد را هم گفت؛ تبوک شهری در شمالی ترین نقطه شبه جزیره عربستان.
تبوک دورترین جایی بود که سپاه اسلام تا به حال آنجا رفته بود و فصل حرکت هم فصل گرما و تابستان بود. عده ای گفتند اگر بیاییم محصولاتمان خراب می شود چون الان فصل خرماپزان است. چند نفری هم گفتند ما آنجا دخترهای رومی را می بینیم، یک وقت دست و دلمان می لرزد و به گناه می افتیم. قریشی ها و اهالی مکه هم که پارسال سر ماجرای فتح مکه همچنین زورکی مسلمان شده بودند، دوست نداشتند با رومی ها بجنگند چون ناسلامتی آنها شرکای تجاری شان بودند و سال ها بین مکه و شامات و رومی ها بده و بستان بود. منافقین هم که تو دل مسلمان ها را خالی می کردند و می گفتند با دم شیر بازی نکنید. سپاه روم، از روی تان رد می شود. با این حال، با حرف های پیامبر و آیات تند و تیز سوره توبه، 30 هزار نفر جمع شدند. پیامبر، امام علی (ع) را در مدینه به عنوان جانشین گذاشت. سپاه اسلام ماه رجب راه افتاد و بعد از یک ماه در شعبان به تبوک رسید؛ اما خبری از سپاه صدهزار نفری روم نبود. پیامبر هم از این فرصت استفاده کرد و با قبیله های شمال عربستان، قول و قرارهای محکمی گذاشت و به مدینه برگشت. این اتفاق باعث شد تا بقیه قبیله های داخل عربستان که هنوز مسلمان نشده بودند یا فکرهای ناجوری در سر داشتند ماست ها را کیسه بکنند و حساب کار دستشان بیاید. با خودشان گفتند ببین محمد (ص) چقدر خیالش بابت امنیت و ثبات در مدینه راحت است و ماها برایش بی اهمیت هستیم که هزار کیلومتر راه کوبیده رفته تبوک تا با رومی ها مچ بیندازد. با این نگاه، سران قبیله هایی که هنوز سرتق بودند راه افتادند سمت مدینه تا با پیامبر کنار بیایند. به این سال می گفتند سنه الوفود یا سال نمایندگان (وفود جمع وفد به معنای گروه نماینده.) به ستونی از مسجد النبی هم که پیامبر با نمایندگان قبیله ها، پیمان نامه امضا می کرد می گفتند استوان الوفود که هنوز هم جایش در این مسجد معلوم است.
با ما راه بیا
«نماز نخوانیم، زکات ندهیم، زنا بکنیم، ربا و شراب بخوریم و سه سال بت پرست بمانیم.» نماینده های قبیله های ثقیف که از طائف در جنوب مکه آمده بودند این شرط را جلوی پیامبر گذاشتند تا مسلمان شوند. پیامبر هم کوتاه نیامد و قاطعانه گفت: «نه، اصلا و ابدا» . نماینده ها هم شروع کردند به چانه زنی سر اینکه بگذارند چند ماهی بت پرست بمانند بعد کم کم مسلمان می شودند چون ترک عادت مرض می آورد. باز هم پیامبر مخالفت کرد. ثقیفی ها هم که دیدند اصلا تو موقعیت چانه زنی و فشار نیستند شرایط پیامبر را قبول کردند. فقط خواستند که خودشان با دست خودشان بت ها را خراب نکنند. پیامبر هم قبول کرد و ابوسفیان را سراغ بت های قوم ثقیف فرستاد. با این اتفاق ابوسفیان نومسلمان و رئیس سابق مکه با تیر به جان بت های طائف افتاد. همین یک نمونه نشان می دهد خیلی قبیله ها، فقط تسلیم می شدند و از ایمان واقعی خبری نبوده. گفته می شود مسیحیان بحران هم در قالب گروهی 60 نفره از یمن در جنوب عربستان به مدینه آمدند و بعد از اینکه دیدند مناظره هایشان با پیامبر نتیجه نمی دهد، تقاضای مباهله را که یک جور نفرین دست جمعی است کردند تا خدا هر کس را که بر حق نیست، نیست و نابود کند. آنها وقتی دیدند پیامبر با خانواده اش به محل مباهله آمد، بی خیال شدند، پای قرارداد را امضا کردند و گفتند جزیه و مالیات می دهند و برگشتند. اکثر سران قبایل با کبکبه و دبدبه وارد مدینه می شدند و وقتی سادگی پیامبر را می دیدند وا می رفتند. با این حال خیلی ها با شرط هایی مثل ادامه ریاستشان بر قبیله، با پیامبر قرارداد امضا می کردند و عجالتا مسلمان می شدند. صوری بودن این قراردادها جایی لو رفت که این قبایل مجبور به پرداخت زکات یا همان مالیات به حکومت شدند. تعدادی از قبایل این کار را نکردند و نمایندگان پیامبر را راه ندادند. البته در مقابل بعضی از کسانی هم که از مدینه بین قبایل می رفتند می خواستند زکات را با زور شمشیر بگیرند برای همین پیامبر، علی (ع) را به جای خالد بن ولید به یمن فرستاد تا با مدارا با مردم برخورد کند.
منم پیغمبرم
در سال دهم چند نفر در مناطق مختلف عربستان ادعای پیغمبری کردند مثل مسیلمه، طلیحه و اسود عنسی. مسیلمه بعد از غدیرخم به پیامبر نامه نوشت که خدا من را هم مثل تو پیامبر کرده و باید زمین را بین هم تقسیم کنیم. کار به جایی رسید که دو پیامبر خودخوانده مرد و زن با هم ازدواج کردند. حتی بر همان وزن آیه های قرآن، سوره می گفتند مثل «الفیل، له خرطوم طویل و...» اکثر این بعثت ها در قبیله های دور از مدینه بود، مسیلمه در بحرین بود و اسود عنسی در یمن و بیشتر بهانه تراشی برای ندادن زکات بود و الا چرا ظهور پیامبر جدید در 22 سال دیگر دوران رسالت حضرت محمد (ص) اتفاق نیفتاد؟ ضمن اینکه آنها چون دیده بودند حضرت محمد (ص) با دین اسلام توانسته وحدت ملی در عربستان ایجاد کرده و در مدینه، حکومت درست کند فکر می کردند با تکرار این ماجرا می توانند حکومت تشکیل بدهند. عده ای هم برای فرار از زکات دادن دور آنها جمع می شدند چون این کار را باج دادن می دانستند که اصلاً به گروه خونی بی قیدی و استقلال صحرانشینی نمی خورد. پیامبر البته سعی کرد خیلی ها را با پند به راه بیاورد با این حال، این مساله به خاطر حضور فرمانداران قوی و همین طور ادعاهای نه چندان محکم مدعیان زیاد پررنگ نشد. اسود یک روز قبل از فوت پیامبر در یمن کشته شد و مابقی مدعیان هم در همان ماه های اول خلافت ابوبکر، قلع و قمع شدند.
گیس کشی در مدینه
در داخل مدینه هم نگاه مردم عوض شده بود. ساکنان بومی که به شان «انصار» می گفتند خودشان دو قبیله بزرگ بودند؛ اوس و خزرج؛ قبیله هایی که از قدیم با هم کل کل داشتند و سر همین ماجرا بود که پیامبر را از مکه دعوت کردند تا بیاید و بینشان آشتی برقرار کند. این دو تا قبیله حتی در حضور پیامبر هم سر فضائل و سابقه خدمات به اسلام رقابت داشتند. از طرفی پیروزی های پی در پی، غنائم فراوان و پایتخت شدن شهر هم حسابی ساکنان را مغرور کرده بود؛ اینکه هر روز یکی از روسای قبیله های گردن کش اطراف با گردن کج و لب و لوچه آویزان، برای ابراز ندامت و پا در رکاب بودن پیامبر وارد شهر می شد، قند در دل ساکنان آب می کرد. در کنار انصار، اقلیتی هم بودند که از مکه آمده بودند که به آنها «مهاجر» می گفتند. این عده با اینکه تعدادشان کم بود ولی نفوذ زیادی داشتند. سال های قبل مهاجرین و انصار مثل یک مشت آهنین در برابر دشمن خارجی یعنی کفار متحد بودند اما حالا با رفتن دشمنان خارجی، شکاف داخلی پدیدار شده بود. اوج این شکاف سر تقسیم غنائم جنگ حنین معلوم شد. در جنگ حنین که سال نهم در طائف اتفاق افتاد، سپاه اسلام بزرگ ترین غنیمت تاریخ جنگ هایش را به دست آورد؛ بیشتر از 60 هزار شتر و گوسفندو حدود 800 کیلو نقره. پیامبر برای جذب مسلمانان مکه، غنائم بیشتری به آنها داد. این کار صدای اعتراض انصار را بلند کرد. در بین مهاجرین هم چند دستگی کم نبود؛ بعد از فتح مکه تعداد زیادی از سران قریش و قبیله های مکه برای اینکه در جریان ریز و سریع اتفاقات قرار بگیرند، به مدینه آمدند. همین کوچ، بافت مدینه را به هم ریخت و رقابت داخلی مکه را وارد مدینه کرد. به غیر از رقابت قریش- قبیله پیامبر- و بقیه قبیله ها، در داخل قریش هم اختلافات شدید بود. بنی هشام با اینکه شاخه پیامبر بود ولی نه تنها محبوب نبود بلکه دشمن داشت چون افراد معروف این شاخه مثل علی (ع) و حمزه، در جنگ ها و تعدادی از قهرمانان سایر شاخه ها را کشته بودند. ضمن اینکه بقیه اصلا حسادتشان را از اینکه یک بنی هاشمی، پیامبر شده پنهان نمی کردند. شاخه بنی امیه نماد ضدیت با اسلام بود و در این سال ها به مدینه و مسلمانان آن قدر ضربه زده بود که اهالی، محبت آمیز به آنها نگاه نمی کردند. این وسط شاخه های میانه رو مثل بنی تمیم و بنی عدی که ابوبکر و عمر از آنها بودند با توجه به عمق اختلاف دو شاخه مهم قریش به قدرت نزدیک شدند.
سپاهی که نرفت
پیامبر بعد از بازگشت از حجه الوداع در حالی که بیمار شده بود دستور داد تا سپاه اسلام آماده جنگ شوند. این برای مسلمانان عجیب بود آنها دو سال قبل وقتی از تبوک برگشتند و دیدند کل سران قبایل برای کرنش و خاکساری به مدینه آمده اند، شمشیرهایشان را آویزان کرده و در پایتخت نونوار شده اسلامی به تجارت و کشاورزی پرداختند و پشتشان حسابی باد خورده بود و شهرشان را هم طراز با تیسفون و قسطنطنیه- پایتخت های ایران و روم- می دیدند. مقصد و هدف جنگ هم بار دیگر شمال و مرزهای روم بود. پیامبر می خواست برای بار سوم بعد از موته و تبوک، جلوی پیشروی احتمالی امپراطوری روم را بگیرد. عجیب تر این بود که پیامبر این دفعه نه تنها خودش به اردوگاه نیامد بلکه جوانی 20 ساله به نام اسامه بن زید (فرزند یکی از فرماندهان که در جنگ موته با رومی ها شهید شده بود) را فرمانده سپاه کرد آن هم بین این همه یار و مسلمان باسابقه. خیلی ها قید پیوستن به سپاه را زدند. اسامه 16 روز در اردوگاه بیرون شهر منتظر ماند ولی کسی نیامد «مسیر طولانی است وضعیت جنگ نامعلوم است، یک جوان ناپخته فرمانده شده، حال خود پیامبر هم مساعد نیست. ما دوست داریم در رکاب خود پیامبر به فیض شهادت نائل شویم و...» تعداد زیادی با این دلایل، در مدینه ماندند. پیامبر با اینکه در تب می سوخت چند بار روی منبر رفت و گفت چرا نافرمانی می کنید. به سپاه اسامه بپیوندید و به جنگ بروید. مردم هم تا دم اردوگاه می رفتند ولی برمی گشتند. سپاه اسامه آن قدر نرفت تا پیامبر فوت کرد.
پایان عصر جاهلیت
26 ذیقعده سال دهم، پیامبر به همراه 10 هزار مسلمان از مدینه به نیت حج تمتع به سمت مکه حرکت کرد. با اینکه مکه در رمضان سال هشتم هجری فتح شده بود؛ ولی رتق و فتق مسائل داخلی مانع از این شده بود که پیامبر بتواند برای حج تمتع به مکه بیاید. هر چند در سال نهم پیامبر در ایام حج، علی (ع) را با آیات ابتدایی سوره توبه به مکه فرستاده بود تا هم اصلاحاتی در بعضی قوانین حج ایجاد کند و هم فرصتی چهارماهه به مشرکان باقیمانده بدهد تا مسلمان شوند. علی(ع) این نامه را در منا خواند که به «قطعنامه منا» معروف شد. با این حال پیامبر در این حج، تکانی اساسی به قوانین من درآوردی عصر جاهلیت داد؛ قوانینی که باز هم کلی به قریشی ها و اهالی مکه برخورد. پیامبر روز عرفه سخنرانی کرد و گفت جان و مال شما بر هم حرام است و از این به بعد تمام آداب و رسوم عصر جاهلی باطل است. پیامبر نه روز بعد در حجفه و در عید غدیر خم، علی (ع) را جانشین خود معرفی کرد. 70 روز نگذشته بود که پیامبر رفت؛ در حالی که مهم ترین دغدغه اش، امتش و ابر تفرقه برفراز آن بود.
منبع: همشهری جوان شماره 287