هفته نامه کرگدن - هومان دوراندیش: کسی که پول ندارد برای همسرش کادوی مناسبی بخرد، کسی که باید همسرش را در بیمارستان بستری کند ولی ته جیبش خالی است، اگر احساس بدبختی نکند نه عقل دارد نه عشق. آدم وقتی سنش کمتر است و توان عشق ورزی اش بیشتر، اعتقاد چندانی به پول ندارد. یعنی فکر می کند این عشق است که خوشبختی می آورد و پول چیزی نیست جز چرک کف دست. فقیر مردانی که از سر ناچاری یا از سر اعتقاد استدلال می کنند «پول خوشبختی نمی آورد»، بدون این که بدانند، بار زیادی بر دوش عشق می نهند.
یعنی انتظار دارند که عشق به فلان ماهرو، همه چاله چوله های زندگی شان را پر کند اما بازوی عشق هم به هر حال قوت و طاقتی دارد و به تنهایی از پس کندنِ درِ خیبرِ بدبختی بر نمی آید. اصولا قصه از این قرار نیست که همنشینی عشق و بدبختی، جمع نقیضین است. چه بسیار مردان و زنانی که عاشقانه در کنار هم زیسته اند و در کنار خوشبختی ناشی از عشقشان، سختی و بدبختی فقر و بی پولی را هم چشیده اند.
بگذریم که به چشم بسیاری، عاشق شدن فی نفسه یعنی بدبختی. از قدیم می گویند بیچاره عاشق شده. بیچاره خوشبخت هم مگر داریم؟ در چنین شرایطی، قوت عشق فقط می تواند موجب تداومش باشد نه موجب هلاکت ناخرسندی ناشی از فقر. روشن ماندن چرا مهرورزی، البته در خوشحالی آدمیزاد موثر است اما مادیان عشق از کشیدن کل بار خوشبختی ناتوان است. ارابه خوشبختی به اسب های دیگری هم نیاز دارد برای راه افتادن و از حرکت نایستادن. اخیرا در کانال تلگرامی استاد ملکیان، چکیده گزارش یک تحقیق علمی مفصل را دیدم که در یک بازه زمانی بیست و پنج ساله، با مشارکت ششصد روانشناس و اقتصاد دادن و جامعه شناس و فیلسوف و... در دانشگاه هاروارد انجام شده بود. براساس این تحقیق، سنخ روانی افراد اولین عامل در خوشی آن هاست. عامل دوم، درآمد افراد است.
این محققین گفته بودند درآمد افراد اگر تا هشت برابر «مقدار پول لازم در زندگی آن ها» افزایش یابد، در این که احساس خوشبختی کنند، بسیار موثر است. بیش از هشت برابر اثر معکوس دارد و کمتر از مقدار لازم هم البته تولید ناخوشی می کند. دکتر بشریه هم کتاب «از بحران تا فروپاشی» را- که درباره جنبش های اعتراضی در جهان عرب و جهان غرب است- با این جمله آغاز کرده: «امروزه مردم بیش از هر چیز دیگری، درآمدشان را جدی می گیرند.» بنابراین کسانی که می گویند پول نقش مهمی در خوشبختی افراد دارد، حرفشان بی پر و پایه نیست؛ روانشناس و جامعه شناس و فیلسوف و چه و چه اند و حرف بی در و پیکر نمی زنند.
اگر کسی به بیماری ثروت اندوزی دچار نشود، یعنی پول برایش طریقیت داشته باشد نه موضوعیت، با پول و بدون عشق می تواند دست کم به اندازه عاشق بی پول خوشبخت باشد. دنیا فقط یار و کنار نیست. جهان زیباست و تماشا کردنش دست کمی از تماشای معشوق ندارد. شاملو که می گفت «نه عادلانه و نه زیبا بود جهان»، فقط نیمه اول شعرش درست است. جای جای جهان، از گراندکانیون و آبشار نیاگارا تا پاریس و رم و فلورانس، همگی تماشایی اند. یکی از وجوه معنوی و حتی خداگرایانه گیتی گرایی، همین است که آدم گیتی گرا از کنار دنیا سرسری رد نمی شود و دنیا را با دقت و با دیده مثبت می بیند. غالب عرفا هم دنیا را بادقت اما برای مذمت می دیدند.
یعنی عالم و آدم را خوب تماشا می کردند تا نهایتا مانیفستی پرشور علیه دنیا منتشر کنند و زیبایی های جهان را مظهر فریبندگی بدانند و مصداق پوست خربزه ای زیر پای مومن. کمتر کسی مثل شمس تبریزی یافت میش د که از آموزه «الدنیا سجن المومن و جنه الکافر» در عجب باشد و بگوید در این جهان جز زیبایی چیزی ندیدم. و مگر نه این که این جهان مخلوق خالقی است که خودش را احسن الخالقین نامیده؟ پس چرا از ترس آن جهان به این جهان نپردازیم و زیبایی های این نشئه از وجود را عمیقا درک نکنیم؟ خالق هر دو جهان که یکی است. که یکی هست و هیچ نیست جز او/ وحده لا اله الا هو. هر جا که باشیم، در محضر اوییم. پس چرا تا مجال هستی هست، شادمانه مقیم این مقام نباشیم؟
اما مشکل این جاست که تا بخواهیم به این جهان بپردازیم و جلال و جمالش را دریابیم، تا حد زیادی پای پول به میان می آید. برای سفر به هیمالیا و تماشای جزایر اقیانوس آرام و پیمودن عرض اقیانوس اطلس با کشتی، پول لازم است. در جهان جدید، جهانگردی و فقر به این سادگی ها جمع شدنی نیستند. توریسم و تمکن کم و بیش نسبتی دارند در دنیای مدرن. به هر حال، برخلاف تصور رایج، پول می تواند خلا عشق را تا حد زیادی جبران کند. دوستی دارم که پدر و مادرش اکنون حدود هفتاد سال سن دارند. بیش از چهل سال از زندگی مشترکشان می گذرد و طبیعتا آتش عطش در وجودشان فروکش کرده. به قول شاعر: روی لب های خشکشان دیریست/ جای آن بوسه ها چروکیده ست.
آن ها در این سن و سال جهانگردی را بیش از معاشقه خوش دارند و رابطه شان مرا به یاد این شعر شاملو می اندازد: دوستت می دارم بی آن که بخواهمت/ سال گشتگی ست این/ که بخواهی اش/ بی این که بیفشاری اش؟/ سال گشتگی ست این/ خواستنش/... بی آن که در میان باشد/ خواهشی حتی؟ خلاصه با گذشت زمان، تنانگی خرسندی آور رابطه شان از دست رفته است اما سفرهای مکرر به زیباترین نقاط جهان، خلا آن تنانگی را جبران می کند و با هم بودنشان را همچنان خوشایند و گلستانه می سازد. پول هم چنین نقش مهمی در هدر نرفتن عمر آدمیزاد دارد. داریوش شایگان در کتاب «زیر آسمان های جهان» می گوید: «راضی ام از آنچه نصیب من شده؛ چون اگر قرار بود برخورداری های این جهانی را به عدالت تقسیم می کردند، نصیب من بسی کمتر از این بود که الان به من رسیده است.»
اگرچه پدر و مادر فاضل و مراقب و بافرهنگ یکی از نعمات زندگی شایگان بوده، ولی رفاه چشمگیر نیز در برخورداری های این جهانیِ او نقش اساسی داشته. شانس زندگی در خانواده ای ثروتمند، این مجال را به داریوش شایگان داد تا استعدادهایش را چنان که شاید و باید بپروراند. مریم میرزاخانی نیز بخت یارش بود که علاوه بر داشتن پدر و مادری دانا و دلسوز، در خانواده ای نسبتا مرفه می زیست و نبوغش در اثر تلاش معاش هدر نرفت. اگرچه بسیارند نوجوانان و ناجوانانی که نصبیشان از پول چیزی جز اتلاف وقت و عیاشی نیست ولی این حقیقت را هم نمی توان انکار کرد که پول مجال آور و علم پرور است. قطعا در طول تاریخ بشر، هوش و استعداد کثیری از افراد در اثر بی پولی آن ها هدر رفته است.
می توان حدس زد که کسانی با ذهن بسیار مناسب برای ریاضیات و فلسفه و فیزیک، در اثر بی پولی خانواده شان مجبور شده اند از کودکی مشغول آهنگری و نجاری و خیاطی شوند. هیچ بعید نیست که هزار سال پیش از این، فردی با نبوغ ریاضی، اصطبل دار اشراف زاده ای خنگ و بی استعداد بوده باشد. علت هدر رفتن آن نابغه بالقوه چه بوده است جز بدشانسیِ ابتلا به بی پولی؟ پول در فرهنگ پروری و تولید انسان متمدن هم نقشی بسزا دارد. دهاتی زمختی که خودش را به پایتخت رسانده و با هزار و یک خفت و خواری و دوز و کلک ثروتی به هم زده، اگرچه هیچ وقت چنان که باید متمدن و متعین نمی شود ولی فرزندانش چون که در رفاه و شهر بزرگ می شوند، در قیاس با او، معمولا از سطح فرهنگی بالاتری برخوردار خواهندبود. نمونه هایی از این دست در شهر تهران همیشه وجود داشته.
در دهه هفتاد که دانشگاه آزاد دیگر جان گرفته بود و واحدهای متعددی در گوشه و کنار ایران دایر کرده بود، خیل و سیل دانشجویان تهرانی به شهرهای کوچک سرازیر شد. با ورود این دانشجویان به شهرهای کوچک و کویری و سنتی ایران، طبیعتا پول زیادی هم وارد اقتصاد این شهرها شد. مثلا در شهر میبد تا زمانی که همه خانه های استیجاری را خانواده های میبدی اجاره می کردند، بهانه کرایه خانه کمتر از وقتی بود که دانشجویان تهرانی به جمع مستاجران میبدنشین پیوستند. کرایه خانه چهار دانشجوی مستاجر تهرانی را چهار خانواده پایتخت نشین می پرداختند و همین موجب افزایش قیمت ها و به گردش درآمدن پول بیشتری در اقتصاد شهرهای کوچک سنتی شد.
کرایه تاکسی هم بالا رفت و قیمت کالاها و خدمات دیگر هم، متناسب با مشتریان نورسیده مرفه تر، نم نمک افزایش یافت و بعد هم کافی شاپ های شهرهای کوچک هم تاسیس شدند (از اوایل ده هفتاد) و تساهلی در روابط دختر و پسر پدید آمد و اندک اندک فرهنگ شهرهای کویری، به یُمن پولی که دانشگاه آزاد به این شهرها سرازیر کرده بود، پوست انداخت و دموکراتیک شد (یا دست کم خصلت استبدادی و مردسالارانه اش کم و بیش کمرنگ شد). چرا شهرهای بندری، در قیاس با شهرهای کویری، از فرهنگ بازتری برخوردارند؟ چون تجارت در بندر رونق بیشتری دارد. پای پول که وسط باشد، غیرپذیری هم سهل تر و بیشتر می شود. پول با این که اسمش بد در رفته و اگر کسی- زبانم لال- حتی حقش را بخواهد و لاجرم حرفش را به میان آرد، متهم می شود به پول پول کردن، غالبا در دینداری افراد هم نقش مثبتی ایفا می کند.
هم از این روست که سعدی علیه الرحمه فرموده است: «اگر قدرت جود است وگر قوّت سجود، توانگران را به میسر شود که مال مزکّا دارند و جامه پاک و عرض مصون و دل فارغ. و قوّت طاعت در لقمه لطیف است و صحت عبادت در کسوت نظیف پیداست که از معده خالی چه قوّت آید وز دست تهی چه مروت وز پای تشنه چه سیر آید و از دست گرسنه چه خیر؟ پس عبادت اینان به قبولی اولی تر که جمعند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر. اسباب معیشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته. درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفرش انجامد. کاد الفقر این یکون کفرا. شنیدم که درویشی را با حدثی بر خبثی رفتند. گفت ای مسلمان قوّت ندارم که زن کنم و طاقت ندارم که صبر کنم؛ چه کنم؟ وز جمله مواجب سکون و جمعیت درون که مر توانگر را میسر می شود یکی آن که هر شب صنمی در بر گیرد که هر روز بدو جوانی از سر گیرد.»
و باز به قول سعدی: غم فرزند و نان و جامه و قوت/ بازت آرد ز سیر در ملکوت// همه روز اتفاق می سازم/ که به شب با خدای پردازم// شب چون عقد نماز می بندم/ چه خورد بامداد فرزندم؟ اما این همه که در معیاب فقر و بی پولی گفتیم، چرا چند خطی در محاسن آن ننویسیم؟ عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. یکی از فواید بی پولی، درک لذت پول داشتن است! کسی که تا خرخره غرق در پول است و قدرت خریدش سر به فلک می کشد، از این که حقوقش سر ماه به حسابش واریز شود و یا در کنار کار اصلی اش پروژه جدیدی نصیبش شود و قدرت خریدش افزایش یابد، لذت چندانی نمی برد. کسی که تمام روز را دوام می آورد و شبی یکی دو نخ سیگار می کشد، لذت سیگار کشیدن برایش اصل لذت است؛
اما کسی که روزی دو پاکت سیگار می کشد، سیگار کشیدنش عین عادت است و برایش لحظه مهمی محسوب نمی شود. پول هم حکم سیگار را دارد. اگر همیشه باشد، شوق در رسیدنش از دست می رود. وگر انبوه باشد، لذت خرج کردنش نیست و نابود می شود. چنین حالتی مصداق «روزمرگی پول» است. این که روزمرگی پول پلی می شود به سمت کمال یا زوال، بسته به شخصیت آدمی است. کسی که در اثر رفاه چشمگیر از دغدغه پول رها می شود، ممکن است با ثروت و فراغتی که برایش میسر شده، فضائلش را بپروراند و افزون کند، شاید هم چنگ در دامن رذائلی بزند که در عصر عسرت، دستش از آن ها کوتاه بود؛ اما در هر صورت، آن شباهت مذکور بین پول و سیگار سر جای خودش باقی است. سیگار و پول کمتر، موجب افزایش لذت کشیدن و خرج کردن است!
فایده دیگر بی پولی، انگیزه بخشی و حرکت آفرینی است. مرد بی پول باید به دنبال تحصیل پول بدود و از دویدن او، چه چرخ ها که نمی چرخد در زندگی خودش و دیگران. بر این دویدن فایدت دیگری هم مترتب است: کسی که کار و فکر مهمی در این دنیا ندارد، اگر ثروت هنگفتی نصیبش شود، معمولا نمی داند که آن انرژی سگ دو زدن برای کسب درآمد را صرف چه کاری باید بکند؛ و این تازه اول ماجراست. یعنی اگر سابقا با کار کردن زیاد سرگرم و خسته می شد، اکنون باید سرگرمی هایی در عالم بطالت پیدا کند. و کم کم «فقیر دیروز» به «الدنگ امروز» بدل می شود! اما شاید مهم ترین فایده بی پولی، رنج کشیدن باشد. اگر به تبعیت از داستایفسکی به «الهیات رنج» قائل باشیم و رنج کشیدن را توأم با خیر ذاتی بدانیم، تصدیق می کنیم که اندوه و رنج ناشی از فقر، بالاخره در جایی به کار آدم بی پول و پله می آید.
رنج کشیدن مایه ریزش گناهان است و کم و بیش آخرت آدم را آباد می کند. حتی اگر چشم از آخرت بدوزیم و فقط در دنیا نظر کنیم، مصائب ناشی از بی پولی در موارد متعددی در همین دنیا به کار آدمی می آید. او را محکم و پخته و پرطاقت می کند. بی پولِ جاهل به کنار، ولی فقیر خردمند و اهل تامل دیر یا زود در می یابد که در این عالم هرکس نصیبی دارد؛ چه بسا که دست او را از این نصیبه کوتاه کرده اند تا نصیبه های دیگری در جان و گریبان و دامانش بریزند. بی پولی هر عیبی که داشته باشد، در ایجاد افراد عدالت طلب موثر نیست. تا درد فقر را تا مغز استخوانت نچشیده باشی، بعید است در لحظه لحظه زندگی است با انصاف خواهی و عدالت طلبی دست در آغوش باشی. رنجی که چنین گنجی نصیبت می کند، شاید به تحملش بیارزد. با چنین رنجی، حتی اگر به ثروت نرسی، به فضیلت می رسی. حکایت چاق و لاغر سعدی که یکی مرد و دیگری ماند.