پیشتاز ارتباط با اندیشمندان جهان اسلام (۲)

«شهید مفتح و تعامل با زمانه» در گفتگو با حجت الاسلام هادی غفاری   مشکلات شهید مفتح در دانشکده الهیات تا چه حد به مشکلات شهید مطهری شبیه بود؟   آقای مفتح برخوردش بیشتر با آخوندها بود

پیشتاز ارتباط با اندیشمندان جهان اسلام (2)

«شهید مفتح و تعامل با زمانه» در گفتگو با حجت الاسلام هادی غفاری
 

مشکلات شهید مفتح در دانشکده الهیات تا چه حد به مشکلات شهید مطهری شبیه بود؟
 

آقای مفتح برخوردش بیشتر با آخوندها بود. در آنجا نشوونمای آقای مفتح سبب کمرنگ شدن آدمهایی چون آقای مصلح می شد. به عنوان مثال آقای مصلح در مراسمی که در دانشگاه برای تجلیل از شاه می گرفتند، حضور پیدا می کرد و آقای مفتح حتی یک بار هم نرفتند. یک روز به عنوان روز شکرگزاری همه کلاسها را تعطیل کرده بودند، اما دانشگاه باز بود، ایشان کلاس را تعطیل هم نکرد، دانشجویانی که ساواکی بودند، از جمله بعضی از دانشجویان دانشکده افسری برای اینکه به قول خودشان یک سری آموزشهای اسلامیک ببینند، به آنجا آمده بودند و ارتباطشان با ساواک بسیار قوی بود و عملا هم مثل یک جاسوس برای ساواک عمل می کردند که خودمن در پرونده ام داشتم که بسیاری از اخباری که از دانشگاه می آمد بیرون، خود ساواک در زندان به من گفت که فلان کس در فلان حرف را به او نزدی ؟ و من فهمیدم که منظور، همان دانشجوی دانشکده افسری بوده است. آقای مفتح حتی یک روز هم کلاسهایش را تعطیل نکرد. این کار، خیلی سخت بود و دانشکده چند بار گفته شده که آقای مصلح و دیگران کلاسهایشان را تعطیل کرده اند، شما چرا تعطیل نمی کنی ؟ ایشان با یک ریشخند می گفتند، «چرا باید کلاسم را تعطیل کنم ؟ چه اتفاقی افتاده است؟» آن روزها می گفتند روز رفع خطر از ذات مبارک ملوکانه.ایشان می فرمود،«کی این اتفاق افتاده؟ چه خبر شده ؟» حتی یک بار یادم هست که ایشان در بحث فلسفه، در بحث شعر مربوط به تعطیلی خداوند از ادامه حضور قطعی در همه روند هستی، این شعر ملاهادی را معنا می کرد. خصمنا قد قال بالتعطیلی، این تعطیلی به معنی آن است که خداوند خلقت را پدید آورد و کنار کشید و فقط ناظر است و دیگر ناظر فعال در هر لحظه ای نیست. مرحوم ملاهادی سبزواری می گوید که ما این حرف را نمی زنیم و دشمن فلسفی ما می گوید که خداوند کنار کشیده است. مثل بخشی از اشاعره. در همان جلسه عده ای گفتند استاد! چرا تعطیل نمی کنید؟ ایشان گفتند و خصمنا قد قال بالتعطیلی و ساواک راخیلی ظریف به عنوان خصمنا به دانشجویان شناساندند و دانشجویان کف زدند و ایشان به شوخی گفتند، «می توانید سر ما را به باد بدهید ؟ ما داریم بحث فلسفی می کنیم ؟ چرا حرفهای دیگری می زنید ؟» که دانشجویان دوباره کف زدند. دانشجویان خیلی مواظب بودند که آقای مفتح چه می گوید.امام (ره) تعبیر داشتند. مقام معظم رهبری هم اخیرا در بحث خبرگان همین تعبیر را داشتند. کسی که می خواهد خبره شود، باید از وزانت خاصی برخوردار باشد. من این وزانت را کاملا درک می کنم که چه جور چیزی باید باشد. در دانشکده الهیات استادان مختلفی بودند،اما مرحوم آقای مفتح را ه رفتنش وزانت یک روحانی ملای مجتهد حرف داری را داشت و حتی رژیم هم نمی توانست این وزانت را تحمل کند. راه که می رفت خود به خود نشان می داد. یک خاطره شخصی بگویم. در قم که بودم یک آقای روحانی با پدر من سلام علیک کرد. پدرم خیلی با اوگرم گرفت. من آن موقع نوجوان بودم. از پدرم پرسیدم، «این دو نفر چه فرقی با هم داشتند که شما با یکی رفتار سردی داشتید، اما دیگری را تحویل گرفتید ؟»پدرم گفتند «اولی بی سواد بود، اما دومی باسواد بود.» پرسیدم از کجا فهمیدید ؟» گفتند،«بزرگ شدی می فهمی.» گفتم، «یعنی چه؟» گفتند، «سواد حتی در چهره آدم تغییر ایجاد می کند.» علم حتی در نگاه آدم، منظور همین نگاه فیزیکی است، تغییر ایجاد می کند. نگاه یک ملای مجتهد با نگاه کردن یک قیافه بی سواد ولکن دارای هیکل و به قول ما طلبه ها من هیکل قسط من الثمر فرق دارد. او این همه را دارد، ولی ثمر واقعی را ندارد و پدرم گفتند بزرگ که شدی می فهمی. بالاخره حالا که پیرمرد شده ام می فهمم که آن موقع ایشان چه می گفت. شهید مفتح در حیاط از ماشین که پیاده می شدند و در حیاط دانشکده که راه می رفتند، نوع راه رفتنشان، نوع عبا دوش انداختنشان با بقیه استادانی که در دانشکده بودند و خیلی هایشان خیلی هم ملا بودند و یکیشان بود که واقعا مجتهد مسلم بود. ولی وزنه آقای مفتح یک وزنه آخوندی بود که هم بعد سیاسیش را، هم بعد وزانت اخلاقیش را و هم بعد علمیش را نشان می داد.

به تبع آقای مطهری،دکتر آریانپور با شهید مفتح هم درگیریهایی داشت. از آن درگیریها چیزی یادتان هست؟
 

شهید مفتح سعی می کرد که در این بحثها، جلوداری آقای مطهری حفظ شود و هیچ وقت در هیچ زمینه ای جلوتر از ایشان گام بر نمی داشت. رهبری امام(ره) یک رهبری طبیعی بود نه رهبری انتخابی و انتصابی. درست به همین معنا آقای مطهری هم هر جا قرار می گرفتند، به طور طبیعی رهبر جریانات می شدندو حتی وقتی که امام (ره) از هواپیما پیاده شدند. در آغوش آقای مطهری افتادند و آقای مطهری ایشان را بغل کردند و بقیه آقایان کنار بودند.آقایان همه سعی می کردند از نظر اجرایی و مدیریتی تابع آقای مطهری باشند و آقای مفتح و من و دیگران هم از این قاعده مستثنی نبودیم.

آیا آن لحظه ای که امام (ره) از هلیکوپتر پیاده شدند. در بهشت زهرا بودید؟
 

بله، آقای مطهری گاهی بلند می شدندو جمعیت را ساکت می کردند، ولی آقای مفتح نشسته بودند و آرام بودند. غیر از رهبری امام (ره) که شأن و جایگاه خودش را دارد، رهبری حرکت آن روز با مرحوم آقای مطهری بود،نه اینکه در جلسه نشسته و گفته باشیم که ایشان مسئول این کار باشند، بلکه به طور طبیعی آقای مطهری ریش سفید این جریان بودند و بعد از امام (ره)، رهبری ایشان مورد پذیرش همه بود.

آیا از حضور آقای مفتح در چند روزی که در مدرسه رفاه بودند تا پیروزی انقلاب خاطره ای دارید؟
 

بله، در مدرسه رفاه هم همین طور بود. مدیریت و گردانندگی امور مدرسه رفاه هم به طور طبیعی به عهده آقای مطهری بود و آقای مفتح چند باری به طور خصوصی با امام صحبت کردند و من هم حضور داشتم و سه چهار بار آقای مفتح گفتند کاری کنیم که این جمعیت حرام نشود و این حرکت حرام نشود. امام (ره) کمی شوخی می کردند و می گفتند من این مردم را می شناسم. امام (ره) چیز دیگری بودند. همه نگران بودند، امام (ره) طمأنینه ویژه خودشان را داشتند که هیچ کس جز امام (ره)، این را نداشت. امام (ره) حقا تافته ای جدا بافته بودند. آن جلسه ای که قرار بود خانمها برای دیدن امام (ره) بیایند، من و آقای مفتح خیلی می ترسیدیم. من به امام (ره) گفتم، «ما تدارکات لازم برای گذراندن این حادثه را نداریم. ممکن است خیلیها زیر دست و پا بمیرند. ممکن است خدای ناکرده به شما سوء قصدی بشود. اتفاقی بیفتد.» امام (ره) اصلا انگار نه انگار که من و آقای مفتح آن قدر نگران بودیم و می گفتند، «طوری نمی شود!» خیلی ساده و آرام برگزار شد و بعد هم فهمیدیم که امام (ره) چقدر درست می گفتند. آقای مفتح بیشتر روزها این بحث را داشتند که ما این جمعیت را به سوی سیستم و نظام هدایت کنیم و البته آن روزها حوادث مثل برق می گذشتند. صبح یک جور بود ظهر یک جور و شب یک جور دیگر. روزهای اول انقلاب اصلا حوادث قابل پیش بینی نبودند و همه ما دلهره داشتیم و تنها کسی که هیچ دلهره نداشت، فقط حضرت امام (ره) بودند. آقای مطهری مجموعه را اداره می کردند، حتی در نشستن و برخاستن، آقای مطهری نظارت می کردند. مکرر گفته ام که حتی آقای مطهری کفشهای کسانی را که به دیدار امام (ره) می آمدند، جفت می کردند و باز هم این خاطره را تکرار می کنم که در تاریخ ایران بماند که آقای مطهری با آن شأن و منزلت، کفشهای مهمانان امام (ره) را جفت می کردند و خیلی عاشقانه هم به کفشها نگاه می کردند که مرتب و منظم باشند. چون حتی کسانی هم که به دیدار امام (ره) می آمدند. این قدر برای این بزرگوار، مهم و با منزلت بودند.

شهیدمفتح پس از پیروزی انقلاب مدیریت دانشکده الهیات را به عهده گرفتند. از فلسفه این انتخاب و مدیریت ایشان در این دوره خاطره ای دارید؟
 

چون در آن زمان با دانشکده الهیات همکاری داشتم، این جریان انقلاب فرهنگی، نه به شکل این شورای انقلاب فرهنگی، به دنبال این بودند که برای دانشکده الهیات رئیسی پیدا کنند. آقای مطهری به تعبیر آن روز، شأنشان بالاتر از ریاست بر یک دانشکده بود، رئیس شورای انقلاب بودند. ولی نفر بعدی که برای این کار کاندیدا بود. در آن جلسه ای که قرار بود تصمیم گیری شود، من بودم و این آقای شمس آل احمد هم بود و پرسیدند کسی که بیشترین تعلق را به دانشکده الهیات دارد، کیست و بین الموجودین آقای مفتح بود که با دانشکده ارتباط داشت، تماس داشت و دانشکده را خوب می شناخت. دانشکده الهیات ویژگی خاصی داشت که من الان نمی خواهم به آن بحث بپردازم. همه جای کشور انقلاب بود، آتش و خون بود، دانشکده الهیات متأسفانه آرام ترین دانشکده بود و در آینده هم این خطر وجود داشت که تحجری که بقیه شهرها را تهدید می کرد، سراغ دانشکده الهیات هم بیاید، یعنی به عنوان یک محور دینی با یدک کشیدن عنوان الهیات و دینی به تدریج به یک جریان بدون رنگ انقلابی تبدیل شود و بهترین نیرو برای این که بتواند مانع از این جریان شود، مرحوم آقای مفتح بود. البته در این کار نظر حضرت امام (ره)، نقش اول را داشت. برای بعضی از دانشکده ها که با رئیس دانشگاه تهران صحبت شده بود که چه اشخاصی برای چه کارهایی مناسب هستند، حضرت امام (ره)، آقای مفتح را برای دانشکده الهیات توصیه کرده بودند.

از ویژگی های اخلاقی و شخصیتی ایشان نکاتی را بیان کنید.
 

اولین ویژگی او این بود که بدگویی از هیچ کس را تحمل نمی کرد و هر وقت صحبتی پیش می آمد می گفت نقاط ضعف را نگویید، نقاط قوت را بگویید. همیشه روحیه خوبی داشت که سعی می کرد دیگران را تشویق کند که به نقاط ضعف هم نپردازند. ایشان یک تعبیر داشت که یک بار در حضور امام (ره) هم گفت که اگر قرار باشد نقاظ ضعف را دامن بزنیم، همه مان ضعف داریم و چون همه این گونه هستیم، بیایید به نقاط قوت بپردازیم و شما می دانید تا روزگاری که این تیپ آدمها بودند، مهربانی و محبت بسیار بیشتر از بعدها بود. دومین ویژگی ایشان این بود که روحانیون دیگر را حتی اگر در خط انقلاب نبودند تحقیر نمی کرد، بلکه با برخورد صمیمیش جذب می کرد. آن روزها تیپهایی بودند که خیلی دوست نداشتند کسانی که در انقلاب شرکت نداشتند یا حتی مخالف بودند، به میدان بیایند و البته منطق خاص خودشان را هم داشتند. البته آقای مطهری و آقای مفتح هر دو معتقد بودند که آنها حالا مال خودمان هستند و اگر هم قبلا در خط انقلاب نبوده اند، حالا اجازه بدهید ساخته شوند و داخل صفوف انقلاب بیایند، فرارشان ندهید، وحشتزده شان نکنید و با این کار، به خصوص آقای مفتح، بسیاری از روحانیون مساجد را جذب کرد. در جلساتی که ایشان روزهای چهارشنبه داشت، تقریبا همه روحانیون منطقه می آمدند و حریم و حرمت ایشان را پذیرفته بودند. به عنوان عاملی که می توانست به راحتی همه اینها را جذب کند. خصلت شخصی را اگر بخواهم بپردازم، اینها را همه می دانند. به شدت کم غذا بود. فرصت غذاخوردن اندک داشت. هول هولکی چیزی می خورد یا نمی خورد. خدا خانواده شان و بچه های بزرگوارشان را حفظ کند، از لحاظ برخورد با خانواده، آنها بایدبگویند، ولی من چون می دانم موظفم که از باب حق شناسی بگویم که بسیار اهل مدارا بود. ایشان هرگز با همسرو فرزندانش بلند صحبت نکرد. ما ندیدیم که یک موقع با کسی درشت صحبت کند. آهنگ صدایش بلند بود، ولی درشتی نداشت. به هیچ وجه با کسی تندی نمی کرد، حتی چند بار هم خودم شاهد بودم که به کسانی که درشتی می کردند می گفت که الان جو باید جو جذب باشد، جوتعادل باشد. یک بعد هم بعد اعتقادی بود. آقای مفتح واقعا دین باور و خداباور بود. این تعبیر خوبی است که مقام معظم رهبری درباره امام (ره) داشتند که امام (ره) دین باور خدا باور بودند. آقای مفتح واقعا خداباور بود و در تمام وجود او ذره ای ریا و ظاهرسازی وجود نداشت. ذره ای نفاق در او وجود نداشت. بسیار مرد سلیم و پاکی بود.

از ساده زیستی ایشان خاطرای دارید؟
 

خانه شان حتما رفته اید و می دانید که غالب آن موکت است. آن روزها یک جوی بود که دامن زده می شد به این که آخوندها این طورند و آن طورند. جو هم جوی بود که برخی دامن می زدند، ولی اگر کسی وارد خانه آقای مطهری یا آقای مفتح می شد، می دید آنجا یک صندلی ای هست که بیست سال کار کرده، ولی تمیز بود. آقازاده هایشان شهادت خواهند داد که میز تحریرشان یک میز بسیار بسیار قدیمی در اتاق کوچک خانه بود با یک چراغ مطالعه خیلی کهنه، اما همیشه تمیز. آقای مفتح انسانی بسیار تمیز و زیباپوش بودو به نظافت خانه و کتابخانه و ابزارش توجه داشت و البته امکانات امروزی را که خیلی ها داشتند، ایشان به هیچ وجه نداشت. ماشین قدیمی،زندگی قدیمی، ماشین قراضه قدیمیش که گاهی با ایشان می رفتیم، با سرو صدا و تالاق و تولوق ما را به قم می رساند. ماشینشان به هر حال ماشین مسعتملی بود. تا آخر هم ایشان ساده زیستی را حفظ کردند.

ظاهراً شما لحظاتی پس از شهادت ایشان در دانشکده الهیات حضور داشتید و بنا به گفته خودتان، شب قبل از شهادت با ایشان جلسه داشته اید و قرار بوده آن روز هم جلسه ای داشته باشید. خاطرات خود را از شهادت شهید مفتح و آخرین دیدارتان با ایشان نقل کنید.
 

شب قبلش با ایشان بحث گروه فرقان بود که بچه های گروه فرقان بچه های بی دینی نیستند. ولی کج فهم هستند، آن هم به شدت و آنها به هر حال گمان می کنندکه ما طرفدار سرمایه دارها و نظام سرمایه داری هستیم، در حالی که اعتقادات ما این طور نیست و ما به شدت با تفکر سرمایه داری غربی به آن معنی که آن روزها مطرح بود و باز گذاشتن دست زالوصفتان در جامعه مخالف بودیم. آنها خیال می کنند ما این جور هستیم، در حالی که ته دلمان این جور نیست. ایشان حرفشان این بود که اگر می توانستیم اینها را پیدا کنیم وبا آنها حرف بزنیم، خیلی خوب بود،ولی متأسفانه آنها اهل گفت وگو کردن نبودند. شب که این جلسه را داشتیم تعداد زیادی روحانی هم حضور داشتند. بحث این بود که ما برای مجلس آذرماه بود، بحث کنیم که شبی بود که ایشان متأسفانه فردایش در دانشکده الهیات ترور شد. بحث این بود که ما طرح و لایحه مشترکی داشتیم که می خواستیم کاری کنیم که گروههای سیاسی به هم نزدیک شوند. قرار بود آقای مفتح جلودار شود و جلوی تشتت را بگیرد و یادم هست که آقای مهدوی کنی هم خیلی از این تفکر و تز دفاع می کردند. من از جمله کسانی بودم که می گفتم اینها با ما جز به زبان شمشیر سخن نخواهند گفت، چون اساسا به ما اعتقاد ندارند. متأسفانه آینده حرف مرا به کرسی نشاند.

از خبر شهادت ایشان چطور مطلع شدید و از خاطرات آن روز دانشکده الهیات چه خاطره ای دارید؟
 

صبح قرار بود من به دانشکده بروم و یک مقدار کاری برایم پیش آمد. ساعت ده شد و به خودم گفتم دیر شده، ساعت یازده می روم. توی این حیص و بیص بودم که به خودم گفم بهتر است همین الان راه بیفتم و بروم. تا من راه بیفتم و بروم، بی سیمی که همراه من بود گفت که جلوی دانشکده الهیات مشکلی پیش آمده. تا گفت الهیات، حدس زدم چه شده متاسفانه حدسم درست بود. وقتی که من رسیدم آنجا شاید ده دقیقه هم نشده بودو دیدم جنازه را بلند کردند و خون به شکل لخته جلوی در ورودی ریخته بود. در آن لحظه مثل کسی بودم که پدر یا برادر بزرگ یا دوست سالیان سال،همفکر، هم اندیشه و همراه از سالهای دور خود را که با هم رفاقت درسی داشتیم، از دست داده بودم، ولی انقلاب بودو کاریش نمی شد کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان