ماهان شبکه ایرانیان

شهید مفتح و مسجد قبا (۵)

گفتگو با ماشاءالله رحیمی   از حساسیت شهید مفتح نسبت به سخنرانهایی که به مسجد دعوت می شدند، مخصوصاً کسانی که صبغه غرابگرایی در آنها وجود داشت، زیاد صحبت شده است

شهید مفتح و مسجد قبا (5)

گفتگو با ماشاءالله رحیمی
 

از حساسیت شهید مفتح نسبت به سخنرانهایی که به مسجد دعوت می شدند، مخصوصاً کسانی که صبغه غرابگرایی در آنها وجود داشت، زیاد صحبت شده است. طبیعتاً شما در این مورد خاطرات زیادی دارید.
 

سخنرانیها چه حالا چه آن زمان طیفهای مختلفی را جذب می کنند و می کردند. به تعبیری عده ای به سخنرانی روحانیون و عده ای به صحبتهای کلاهی ها گوش می دادند.آقای مفتح برای جذب نسل جوان و رساندن تعالیم اسلامی به گوش آنها، با این افراد برخورد مستقیم نمی کردند، ولی برای خنثی کردن مطالب آنها، از این طرف از اساتید دیگری چون جناب آقای مروی یا کسان دیگری از میان روحانیون مثل شهید بزرگوار آقای باهنر و در بسیاری از موارد و به خصوص در تنگناهای این چنینی دعوت می کردند. متانت شهید باهنر و وجهه فرهنگیشان باعث می شد که خیلیها خجالت می کشیدند به ایشان اهانتی بکنند و در نتیجه پاسخ آنها از این کانال داده می شد و جو دست گروه خاصی نمی افتاد و مسجد، تریبون قشر خاصی نمی شد. هنگامی که استاد دانشگاه سخنرانی می کرد، در کنارش یک روحانی هم صحبت می کرد. مثلا وقتی عبدالفتاح عبدالمقصود که انصافا یک سنی منصف بود، سخنرانی می کرد، از این طرف محمد جواد ممکن به عنوان یک مرد روحانی از لبنان می آمد و صحبت می کرد و لذا اگر مطلبی مطرح می شد، از زبان نفر بعدی، مطلب خنثی کننده آن هم مطرح می شد و با این گونه هماهنگیها و برنامه ریزیها می شد گفت که تربیون، یکجانبه نبود.

آیا به یاد دارید که شهید مفتح پس از صحبتهای فردی، رأسا صحبت کرده باشند؟
 

بعضی از مواقع خود به خود، برای توضیح دادن و از جهت روشن کردن مطلب و گاهی هم توجیه کردن، ضرورت پیش می آمد که خود ایشان صحبت کنند و اشاره ای بکنند به این که سخنران می خواست این مطلب را بگوید و دقیق نگفت و یا باید توضیح بیشتری درباره آن داده شود تا مطلب، جهت انحرافی پیدا نکند.یادم هست که شبی از یکی از کلاهیها دعوت شده بود.

چه کسی ؟
 

آقای رضا اصفهانی که آنجا پاتوقی داشت و چهره ولحن و رفتار خاص خودش را داشت و جوانهایی که ادعای حمایت از پا برهنه ها را می کردند، مریدایشان شده بودند. برای ایشان در شبهای اوج مبارزات سخنرانی گذاشتیم.مردم تشخیص داده بودند که باید وارد صحنه شوند. ایشان به شکلی سخنرانی کرد که صدای مردم بلند شد و به آقای مفتح گفتند که اگر ساواک او را به شما تحمیل کرده، ما خودمان می توانیم او را از تریبون پایین بیاوریم. دکتر مفتح مجبور شدند میکروفون را بگیرند و توضیح بدهند که ایشان عامل ساواک نیست و از رفقای خودمان است و مطلب، احتیاج به توضیحات بیشتری داردو ایشان درست نتوانستند مطلب را برسانند و خلاصه آن شب به خیر گذشت و مردم که عصبانی شده بودند،آرام گرفتند.

درمورد مهندس بازرگان چطور؟
 

یا یک شب آقای بازرگان سخنرانی کردند. شب قبلش محمد جواد حجتی کرمانی که یکی از سخنرانهای آنجا بودند صحبت کردند.لقب امام بعد از شهادت حاج آقا مصطفی به ایشان داده شد وقبل از آن ایشان به نام «آقا» نام برده می شد و فقط افراد خاصی متوجه می شدند که منظور از آقا، «امام خمینی » است و هیچ وقت از ایشان اسم برده نمی شد. برای اولین بار، محمد جواد حجتی کرمانی بود که از ایشان، با عظمت و با تعبیر «مرجع عالی قدر بزرگ شیعه حضرت آیت الله خمینی» نام برد و از میان جمعیت سه تا صلوات فرستاده شد که هنوز هم ادامه دارد. شب بعد نوبت سخنرانی آقای بازرگان بود. ما پشت تریبون صندلی گذاشته بودیم. آقای بازرگان ابتدا صحبتشان را شروع کردند و بعد صندلی را چرخاندند و پشت به مردم کردندو گفتند من با شما قهرم.» مردم کمی خندیدند. ایشان برگشتند و گفتند، «من از شما سئوال می کنم که اگر حضرت پیامبر (ص) همین الان از در وارد شوند و ما اسم ایشان را ببریم و شما یک صلوات بفرستید و حضرت پیامبر از شما گلایه کنند که برای اسم من یک صلوات می فرستید و برای اسم یکی از اولادهای من که چند نسل گذشته و نامش برده می شود، سه تا صلوات می فرستید، شما جواب پیامبر را چه می دهید؟ » عده ای از میان جمعیت گفتند، «آقا ! ما صلواتهایی که می فرستیم روح الله خمینی نمی گوییم. می گوییم صل علی محمد و آل محمد.» آن شب این صحبت ایشان و واکنش مردم ضرورتی را ایجاب می کرد که شهید مفتح توضیحاتی بدهند و مردم را که خیلی عصبانی شده بودند، آرام کنند. در مواردی از این بابت آقای مفتح خودشان وارد صحنه می شدند که مردم دلگیر و عصبانی نباشند.

نگاه شهید مفتح به فعالیتهای حسینیه ارشاد چگونه بود؟
 

خود من هم به حسینیه ارشاد می رفتم و می آمدم و بعضی از مطالب مطرح می شدند. شخص آقای مطهری در مجموع از برنامه ها و موضوعات مطرح شده در حسینیه ارشاد راضی نبودند. آقای مفتح هم عقایدشان به دلیل شاگرد و استادی با آقای مطهری و همکاری و همفکری با ایشان در دانشکده الهیات، خارج از این نمی توانست باشد، چون آقای مطهری در دانشگاه رکنی بودند و آقای مفتح هم همان جا بودند و در واقع ایشان زیر سایه آقای مطهری بودند و بحثهای مهمی می کردند. آقای مفتح به آقای مطهری و آقا بهشتی و به خصوص آقای مطهری ارادت خاصی داشتند. در حسینیه ارشاد نکات مثبت و منفی مطرح بودند و منفیها ابداً قابل دفاع نبودند.مثلا در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، دکتر شریعتی علنا مرحوم مجلسی و مرحوم حاج شیخ عباس قمی را لعن می کند و مجموعه آثار آنها را اباطیل می نامد. چنین چیزی را هیچ کس نمی توانست دفاع کند. در همان موقع بسیاری از دوستان به امام در نجف نامه نوشتند و موضوعی را که دکتر شریعتی مطرح کرده بود، بیان کردند. من خودم ده شب در حسینیه ارشاد بودم و آقای صدربلاغی در مورد خیانت یهود نسبت به اسلام بحث می کرد وکه همه جنگهای صدر اسلام را ریشه یابی کرده و دریافته که منشأ اصلی همه آنها یهودیها بوده اند و بعد از این ده شب، ده شب هم قرار بود دکتر شریعتی صحبت کند که منبرهایش گاهی تا سه ساعت هم طول می کشید و منبر کوتاهش دو ساعت، دو ساعت و نیم بود. یک شب ایشان دقیقا این مطلب را گفت که در طول تاریخ اسلام جنایتی که مجلسی نسبت به اسلام کرده، از جنایت یهودیت بالاتر بوده، این را علنا بالای منبر گفت. این مطلب را به حضرت امام منتقل کردند. حضرت امام در جواب نوشته بودند بقای اسلام به برکت مجلسی و مجلسی ها بوده است. این جواب تکثیر و در همه جا توزیع شد تا جلوی این جریان گرفته شود. نکاتی از این دست را کسی نمی توانست دفاع کند.

شهید مفتح چه برخوردی با افکار دکتر شریعتی داشتند؟
 

سیاست آن روز تخطئه مکانهای مبارزه نبود. حسینیه ارشاد هر چه که بود، به هر حال پایگاه مبارزه بود، آن هم در زمانی که شاید در تهران پایگاهی نبود، بنا نبود که اینجا عملا تخریب شود، قرار بود اصلاح شود. نه دکتر مفتح و نه شهید بزرگوار آقای مطهری هم هیچ جا در مجالس علنی از حسینیه ارشاد انتقاد نکردند.

از برگزاری جلسات جامعه روحانیت در مسجد قبا چه خاطراتی دارید؟
 

اواخر و بعد از راهپیمایی که بعد از نماز عیدفطر سال 57 برگزارکردیم، قرار شد، هفته بعد از سه نقطه تهران راهپیمایی شود، یکی قیطریه، یکی از سیمان شهر ری با رهبری حضرت آیت الله غیوری و یکی از سر پل امامزاده معصوم به رهبری آیت الله ایروانی، وقتی این اعلام شد، اولین جلسه روحانیت مبارز رسما تشکیل و این تصمیم گرفته شد. ساواک بسیار عصبانی شد و زود آمد و این تصمیم را در نطفه خفه کرد و تهدید کرد که اگر افرادی کشته شوند، مسئولیتش با شماست که راهپیمایی راه انداخته اید. دو راهپیمایی اول ملغی شدند. در اینجا هم قرار شد آقای مفتح بروند و مردم را متفرق کنند، ولی به محض این که ایشان از ماشین پیاده شدند، مردم مهلت ندادند که سخنرانی کنند. دکتر مفتح پیشاپیش جمعیت به راه افتادند و پشت سرشان هم جمعیت حرکت کرد. جمعیت تا نزدیکی پل صدر، باشگاه بولینگ آن زمان آمد. در اینجا پلیس عملا وارد صحنه شد و با گاز اشک آور تیرهای هوایی به مقابله با راهپیمایان پرداخت و آقای مفتح را مضروب کرد. ایشان را با ماشین بردیم تا منزل و از آنجا هم منتقلشان کردیم به بیمارستان پارس و در آنجا بستری شدند. چند نفر دیگر هم مجروح شده بودند. در آنجا نیروهای رژیم جمعیت را تقریبا متفرق کردند، ولی ما جمعیت را از خیابانهای فرعی شرق خیابان شریعتی راهنمایی کردیم و با همه قرار گذاشتیم که در دوراهی قلهک تجمع کنیم. تقریبا تمام جمعیت آمد و تا سر میرداماد، جمعیت منسجم شد و حرکت کرد، ولی احساس می شد که رژیم دنبال موقعیتی است که کشتار سنگینی را راه بیندازد و به حساب خرابکاری کمونیستها بگذارد. اگر جلوی جمعیت یک روحانی حرکت می کرد، رژیم نمی توانست چنین انگی به ما بزند. در مقابل پارک شریعتی که آن موقع پارک کوروش بود، نیروهای امنیتی بسیار قوی مستقر شدند و ما احساس کردیم که اگر جمعیت به اینجا برسد، کشتار وسیعی راه می افتد، لذا مرحوم بهشتی و مرحوم شهید مطهری و روحانیون دیگری را که در اطراف منطقه بودند، خبر کردیم و گفتیم اگر شما جلوی جمعیت نباشید، نیمی از آنها کشته می شوند و این بزرگواران از پایین حسینیه ارشاد، صفی از روحانیت را تشکیل دادندو آن راهپیمایی، کنترل امور را از دست رژیم گرفت و شعارهایی از قبیل «ارتش برادر ماست» و «چرا برادر کشی» داده می شدند. از دو راهی قلهک تا پایین تر از حسینیه ارشاد، چهارپنج تا گلفروشی بود. مردم تمام این گلها را خریدند و در لوله تفنگ سربازان گذاشتند و گلها را به آنها دادند و گفتند ما به شما گل می دهیم، شما هم در جواب به ما گلوله ندهید. من خودم پیشاپیش می رفتم که ببینم چه خبر است و بر می گشتم و خبر می دادم. رسیدم به چهارراه قصر و دیدم آنجا مثل صحنه جنگ است و با گونیهای ماسه، سنگر بسته اند و سرتفنگها به طرف خیابان است و سربازان سنگر گرفته اند. ما احساس کردیم اگر به اینجا برسیم، مردم را به رگبار می بندند. در آنجا شعارها هم عوض شدند. مردم شعار می دادند، «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست.» وقتی جمعیت جلوی پادگان قصر رسید،همه سربازهایی که در سنگرها بودند، منقلب شده بودند و گریه می کردند و اگر فرمانده ها دستور آتش می دادند، این احتمال وجود داشت که سربازها برگردند و خود آنها را زیر رگبار بگیرند. من آنجا ناظر بودم که فرمانده ها آمدند تا دستور دادند که سربازها صورتشان را از مردم برگردانند تا مردم نبینند که سربازها دارند گریه می کنند. آن خطرات را گذراندیم و راهپیمایی در خیابان آزادی فعلی ادامه پیدا کرد. در نزدیکی مسجد صاحب الزمان و حوالی کوکاکولا، یک شعار انحرافی وارد جمعیت شد که فردا صبح، هشت صبح، وعده میدان ژاله. ما هر چه دقت کردیم دیدیم این شعار از خودیها نیست. من به سرعت خود را به جلوی جمعیت رساندم. شهید بزرگوار آقای بهشتی جلوی جمعیت بودند. به ایشان گفتم که چنین شعاری در میان جمعیت داده می شود و مردم را برای فردا صبح به میدان شهدا دعوت می کنند و این شعار، مشکوک است و شما اگر می توانید اطلاعات بگیرید و ببینید شعار از کجاست. تا به میدان آزادی رسیدیم، نتوانستیم اطلاعات وسیعی بگیریم که این شعار از کجاست، ولی البته غرض این بودکه مردم را به میدان شهدا (ژاله) بکشند و نقشه خودشان را پیاده کنند. شهید بهشتی در پایان سخنرانیشان اعلام کردند که برای فردا صبح برای میدان شهدا دعوتی شده، ولی ما از این دعوت هیچگونه اطلاعی نداریم و اگر کسی می خواهد برود تحقیق کند و بعد برود. فردا جمعیت به میدان شهدا رفت تا ساعت 6 هم خبری نبود.جمعیت که خوب جمع شد، در ساعت 6/5 اعلام حکومت نظامی کردند و بعد هم فاجعه 17 شهریور اتفاق افتاد. من خودم دوبار به میدان ژاله رفتم و برای عده ای از آقایان روحانیون گزارش آوردم. منزل شهید حاج طرخانی می رفتم و ایشان با تلفن به روحانیون در ارتباط بودند. دفعه سوم که به میدان شهدا رفتم در محاصره گرفتار شدم و کشتار شروع شد و نتوانستم بیایم. آخر شب مجروحان را به بیمارستان رساندیم و تقریبا 2 بعد از نیمه شب بودکه توانستم به منزل باز گردم. منزل ما در شرق مسجد قبا (خیابان ناطق نوری فعلی) قرار داشت و دیدم که ده تا از ریوهای نفر بر ارتش در اطراف مسجد مستقر هستند. بی سیم هایشان هنوز باز بودند و من صدای آنها را می شنیدم که برای گردآوری جنازه های میدان شهدا، بیل مکانیکی یعنی بولدوزور می خواستند. در آن روزها دو گرایش در ارتش وجود داشتند. یکی گرایشی که معتقد بود اگر مردم را سرکوب کنیم، انقلاب در نطفه خفه می شود و برای خودشان در ارتش رکنی بودند و گرایش دیگری که مخالف درگیری ارتش با مردم بودند و مرتبا با شاه صحبت می کردند و او را از کشتار مردم منصرف می کردند. جناح اول دائما از شاه مجوز می گرفت که کشتار کند و کشتار عظیم هفده شهریور را هم به راه انداخت که موجب تسریع پیروزی انقلاب شد.

جریان دستگیری شهید مفتح بعد از این راهپیمایی چه بود؟
 

دکتر مفتح بیمارستان که بودند، اینها دنبالشان می گشتند و ما و خانواده اظهار بی اطلاعی می کردیم. بعد که بهبودی حاصل شد و از بیمارستان آمدند، دستگیرشان کردند.

چگونه آزاد شدند؟
 

آزادی ایشان موقعی بود که اعضای عفو بین المللی در ایران بودند و رژیم هم اعلام کرده بودکه ما زندان سیاسی نداریم و طبیعی است شخصیتی مثل دکتر مفتح را که رهبریت بخشی از تهران را به عهده داشتند، در آن موقعیت می شد بیشتر از این در زندان نگه داشت و در عرض دو سه روز آزادشان کردند.

از جریان کمیته استقبال از امام و نقش آقای مفتح در آن چه خاطراتی دارید؟
 

حضرت امام که می خواستند تشریف بیاورند، در اینجا احساس ناامنی می شد. دوستانی که در مسجد قبا جمع بودند و نیز جامعه روحانیت کاملا شکل گرفته بودند و با هم تشریک مساعی می کردند.

هسته تشکیل کمیته استقبال از امام در مسجد قبا چه بود؟
 

تقریبا ریشه اش در اینجا بود. اصرار بر این بود که به نوعی ورود امام را به تأخیر بیندازند که در اینجا آمادگی بیشتری به وجود آید، جمع احساس می کرد که حضرت امام از آقای مطهری حرف شنوی دارند و کسی هم جرئت نداشت در مقابل خواسته حضرت امام «نه» بگوید، بنابراین از آقای مطهری خواهش کردند که با امام صحبت کنند و بگویند که دیرتر بیایند تا اینجا آماده تر شود که البته امام به آقای مطهری گفته بودند، «من در ساعت مقرر می آیم و هر خطری که باشد می پذیرم.» لذا دیدیم که فرصت بسیار کم است و دوستان را که بیشتر به همین مسجد قبا می آمدند، جمع کردیم و کمیته استقبال از امام را تشکیل شد. از اما سئوال شده بودکه کجا تشریف می برند، ایشان فرموده بودند، «می خواهم در متن مردم و میان مردم باشم.» ابتدا که ایشان آمدند و به بهشت زهرا تشریف بردند، یکی دو شبی را در همسایگی ما و منزل یکی از دخترهایشان بودند، ولی بیشتر تمایل داشتند در متن مردم باشند، به همین دلیل مدرسه رفاه تدارک دیده شد.

شهید مفتح بعد از پیروزی انقلاب چقدر به مسجد می آمدند و چقدر ارباب رجوع داشتند؟
 

اوایل انقلاب، دولتی نبود که پاسخگوی نیاز مردم باشد و کارها تقریبا سرازیر شدند به طرف روحانیون و مساجد، مرکز جامعه مردم بودند. کمیته ها هم برای حفاظت از امور انتظامات تشکیل شدند که مسجد قبا هم یکی از آنها بود. اوایل انقلاب مردم با روحانیون راحت تر تماس داشتند و هنگامی که بعضی از افراد تندرویهائی می کردند، مردم به روحانیون مراجعه می کردند تا مشکلشان را حل کنند.

چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟
 

بعدازظهر و قبل از آنکه رادیوتلویزیون خبر را پخش کند به مسجد خبر دادند که این اتفاق پیش آمده و کار تمام است و امیدی نیست. ما به دانشگاه رفتیم و دیدیم پلیس ایستاده کسی را هم راه نمی دهد که داخل برود. به ما گفتند که جنازه ها به پزشکی قانونی منتقل شده اند و ما باید به آنجا برویم. رفتیم و دیدیم آنچه که نباید بشود، شده است، این بود که برگشتیم منزل، غروب بود که رفتیم منزل شهید مفتح ودیدیم قرار است درباره مراسم تشییع تصمیم گیری شود.

چه کسانی آنجا بودند؟
 

آیت الله انواری از جامعه روحانیت و دوستان دیگر وآقای صباغیان که وزیر کشور بودند. سرانجام به ما ماموریت دادند که برویم و جنازه را تحویل بگیریم و به دانشگاه تهران منتقل کنیم تا برای تشییع جنازه در صبح فردا آماده باشیم. ما پرسیدیم که آیا جنازه دو پاسدار را هم بگیریم و اکثر آقایان گفتند، «نه خانواده هایشان تحویل می گیرند.» من وآقای هزاوه ای گفتیم، «آن دو پاسدار به خاطر آقای مفتح شهید شده اند و جدا تشییع کردن آنها شاید درست نباشد.» بنابراین تصمیم گرفتیم جنازه دو پاسدار راهم به دانشگاه تهران منتقل کنیم. هنگامی که به پزشکی قانونی رسیدیم. بعد از نصف شب بودو امکاناتی وجود نداشت و جنازه ها را تحویل نمی دادند. رئیس پزشکی قانونی دکتر حقانی بودند که منزلشان جنب مسجد قبا بود. نصف شبی رفتیم در خانه شان را زدیم و از ایشان کمک خواستیم.ایشان، هم تلفن زدند و هم نامه ای دادند که اینها مورد تایید من هستند و جنازه ها را تحویلشان بدهید. مجددا به پزشکی قانونی رفتیم تا جنازه ها را تحویل بگیریم. در میان جنازه ها جستجو کردیم و بالاخره آنها را پیدا کردیم، اما متوجه شدیم که به علت خون آلود بودن، امکان انتقال آنها نیست. باز برگشتیم و از یکی از آشنایان که مغازه دار بود، نایلون گرفتیم و جنازه ها را در آنها پیچیدیم و بعد رویشان کفن کشیدیم و به دانشگاه منتقل کردیم.

ماجرای شبیخون زدن برای بردن جنازه ها چه بود؟
 

به دانشگاه تهران که رسیدیم، از لابلای درختان به ما تیراندازی شد و متوجه شدیم که می خواهند جنازه ها را بدزدند.

چرا ؟
 

ظاهرا آقایان اعلامیه هایشان را هم چاپ کرده بودند که آی مردم اینها حتی حاضر نیستند جنازه های پاسدارهائی را هم که به خاطرشان کشته می شوند همراه با جنازه خودشان تشییع کنند و وقتی دیدند ما هر سه جنازه را آورده ایم، برای اینکه اعلامیه هایشان بدون مصرف نمانند، تصمیم گرفتند شبانه جنازه های پاسدارها را بدزدند که فردای آن روز ما دستمان به هیچ جا بند نباشد و آنها بتوانند به این ترتیب ادعای خود را اثبات کنند.

به هنگام تشییع جنازه ها مشکلی پیش نیامد؟
 

نه، الحمدلله هر سه جنازه با شکوه تمام توسط مردم تا خارج شهر تشییع شد ند تا به قم برده شوند، ولی باز هم آنها دست بر نداشتند و سعی کردند جنازه های پاسدارها را ببرند. ما تا آنجا، هشتاد درصد توطئه آنها را خنثی کرده بودیم، ولی هنوز کار را به سرانجام واقعی نرسانده بودیم.

در قم چه اتفاقاتی روی دادند؟
 

در آنجا موضوع نگرانی خود را به مرحوم خلخالی که حاکم شرع بود، منتقل کردیم. ایشان به بهانه اینکه می خواهد بازدید کند، جنازه ها را در اتاقی در مسجد امام حسن عسکری گذاشت و سپس تابوتها را عوض کرد، به این شکل که جنازه شهید مفتح را در تابوت یکی از پاسدار ها گذاشت و جنازه او را به تابوت رسمی که برای ایشان در نظر گرفته شده بود، منتقل کرد. در فاصله ای که مردم تابوت پاسدار شهید مفتح را به جای تابوت خود ایشان دور ضریح می گرداندند و صلوات می فرستادند، جنازه شهید مفتح را دفن کردیم و مرحوم خلخالی گفت بیایید که می خواهم تلقین بخوانم ! در هر حال جنازه شهید مفتح و دو پاسدارش نزدیک هم دفن شدند و توطئه آقایان طرفداران خلق خنثی شد.

در میان ویژگیهای شهید مفتح کدام را بارزتر یافتید؟
 

شهیدمفتح به رغم روشنفکری و دعوت اساتید و غیر معممین برای سخنرانی و تلاش برای جذب همه گروهها، دارای اعتقادات بسیار محکم دینی و توجه مبرم به حتی مستحبات بودند. آن روزها خارج دینها هم دم از انقلاب می زدند و مخالف رژیم شاه بودند، لذا بدیهی است که فردی چون شهید مفتح در عین پایبندی صد درصد به احکام دینی و تقید به تمامی اصول و آداب و شعائر اسلامی، حتی المقدور در جذب و حفظ افراد مختلف با نحله های فکری گوناگون می کوشیدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 14
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان