به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی برنامه «دستخط»، پنجاه و هشتمین قسمت از برنامه تلویزیونی دستخط، شامگاه جمعه با حضور محسن رفیقدوست وزیر سپاه در دوران جنگ تحمیلی و از مبارزان پیش از انقلاب به روی آنتن شبکه 5 سیما رفت.
متن کامل گفتگوی این برنامه به شرح زیر است؛
به نظرم باید از روزی شروع کنیم که شما رانندگی ماشین حضرت امام (ره) را برعهده داشتید. چه شد این کار را به شما سپردند؟
وقتی کمیته استقبال تشکیل شد، دو ماموریت به من دادند؛ یکی تدارکات استقبال که از ابتدای نهضت حضرت امام (ره) از سال 41 تدارکاتچی در انقلاب بودم. آن روز هم تدارکات استقبال بر عهده من گذاشته شد و حفاظت از شخص حضرت امام (ره) هم به من محول شد؛ خب برای حضرت امام (ره) باید وسیلهای تهیه میشد که از برادری به نام "علی مجمعالصنایع" که کاش صداوسیما از او هم برنامهای تهیه کند، ماشینی تهیه کردیم؛ آن ماشین بلیزر برای او بود. یک فرد کمسواد اما به شدت دانشمند و آیندهشناس بود. آن وسیله برای او بود و در اختیار ما قرار داد. به خرج خودش ماشین را در قسمتی که قرار بود حضرت امام (ره) بنشینند، ضدگلوله کرده بودیم؛ هم بدنه ماشین و هم شیشههای دو طرف را ضدگلوله کردیم و چون قرار بود حضرت امام (ره) پشت سر راننده بنشیند، پشت سر خودم و پشت سر حضرت امام (ره) شیشه ضدگلوله گذاشتیم.
این را در مدرسه رفاه به من تحویل دادند، این مصادف با ورود مرحوم شهید مفتح شد. آمد جلو از من پرسید این ماشین را برای حضرت امام (ره) تهیه کردی؟ من هم گفتم بله. گفت راننده کیست؟ گفتم هر کسی که شما بگوئید. گفت من الان میروم بالا و پیشنهاد میکنم که خود شما راننده باشید، اما به کسی چیزی نگویید.
در آن شلوغی چطور ماشین را تا فرودگاه بردید؟
بختیار دهم بهمن فرودگاه را باز کرد و بعد پیشنهاد کرد از هر ترمینال که میخواهید استفاده کنید، من پیشنهاد کردم ترمینال یک باشد، چون یکی دو سال قبل سقف آن فرو ریخته بود و تعطیل بود و بازسازی کرده بودند و افتتاح نشده بود. لذا در سالن فرودگاه پر از براده چوب و وسایل بنایی بود. من گروه شهید بروجردی را به فرودگاه بردیم و از روز شنبه ساعت 10 – 11 شب تا آخرین ساعت روز 11 بهمن فرودگاه را تمیز کردیم و از همان روز در فرودگاه از خودمان آدم گذاشتیم و همه درها را بستیم که به آن ترمینال منتهی میشود و ترمینال را در اختیار خودمان گرفتیم.
برای استقبال تشریفات خیلی کاملی چیده بودیم. قرار بود ماشین من وسط باشد، دو ماشین طرفین باشد، دو تا "سه ماشین" عقب و 10 تا موتور هزار هم دور ما بگردند؛ که در هر ماشینی هم 4 نفر مسلح بودند.، موتور سیکلت هم غیر از راننده یک سرنشین مسلح داشته باشد. برای این کار مانور هم کرده بودیم. وقتی صبح ساعت 6:30 به فرودگاه رفتیم تقریباً این آرایش را به خود گرفته بودیم. 400 کارت هم چاپ کرده بودیم برای اشخاص خاص از سران انقلاب فرستاده بودیم. به اصرار یک بنده خدایی که آن زمان بچههای او در سازمان مجاهدین کشته شده بودند و از مرحوم شهید بهشتی خواهش کرده بود که تعدادی کارت به افراد سازمان منافقین بدهید، تعدادی هم به آنها داده بودیم.
وقتی بازگشتم آمدم پایین، دیدم همه ایستاده اند و همه سران منافقین هم صف اول ایستادهاند. با توجه به شناختی که از قبل زندان از اینها داشتم، گفتم روحانیون صف اول باشند، حتی اسقف مسیحی را هم به عنوان روحانی مسیحی در صف اول قرار دادم. مطابق معمول 9:33 دقیقه هواپیما نشست و حضرت امام (ره) به فرودگاه آمدند و قرار نبود در فرودگاه غیر از این 400 مدعوی که کارت داشتند، کسی بیاید اما در را شکستند و بلافاصله یک زنجیر انسانی از بچههایی که میتوانستند تحمل کنند درست کردیم، میزی در وسط فرودگاه بود که محل اطلاعات بود، این میز محیطی شد تا نگذاریم کسی به آن طرف بیاورد.
بلندگو گذاشتیم کنار پلهها و 5 دقیقهای تشکر کردند و من به احمد آقا گفتم از اینجا نمیتوانیم بیرون برویم که حضرت امام (ره) را سوار ماشین کنیم، امام (ره) را به باند فرودگاه ببرید و من به باند میآیم. همین کار را کردم. قرار بود آقای مطهری هم در ماشین بنشینند ولی نیامدند و سوار ماشین خودشان شدند و به بهشت زهرا رفتند.
با همان وضعی که داشتیم گفتیم اسکورت همراه ما بیاید. از در باند داخل شدیم و دیدیم حضرت امام (ره) با احمد آقا سوار بنزی است و شهید عراقی هم به نظرم داخل ماشین بود. ترمز کردم و پریدم پایین و خدمت حضرت امام (ره) عرض کردم باید در این ماشین سوار شوید. گفتند چه فرقی دارد؟ گفتم ماشین بلند است و برای این کار درست شده است.
شهید عراقی هم کمک کرد و حضرت امام (ره) پیاده شدند و دم ماشین آمدند. کنار ماشین آقایی که قرار بود در ماشین باشد و اسکورت ها را با بیسیم هماهنگ کند، ایستاده بود. حضرت امام (ره) وقتی رسیدند اولا گفتند این آقا پائین بیایند، بعد گفتند احمد عقب برود، من میخواهم جلو بنشینم. احمد آقا عقب رفتند و در جایی که قرار بود حضرت امام (ره) بنشینند نشستند. حضرت امام (ره) کنار دست من نشستند. من احتیاطی کرده بودم که بدون اجازه من احمد آقا نتواند در ماشین را باز کند، یعنی آهنی را گذاشته بودم که تا آن را برنمیداشتیم شستی در بالا نمیآمد و در باز نمیشد؛ خوشبختانه این در بهشت زهرا به کار آمد.
وقتی حرکت کردیم 4 جا ماشین در اختیار مردم قرار گرفت، یعنی من احساس میکردم چرخهای ماشین روی زمین نیست. در همان جایی که حضرت امام (ره) سوار شد و من در را بستم، احساس کردم سنگینترین امانت تاریخ در اختیار من است و باید به بهشت زهرا برسانم؛ گفتم غیر از این کاری ندارم. در مسیر تا میدان انقلاب و دانشگاه تهران، مردم از دو طرف اشارههایی میکردند و متوجه نمیشدم، ماشین را نگه داشتم و متوجه شدم پسربچه 12 سالهای به سپر ماشین چسبیده و من این را با خودم میکشیدم؛ دو سه بار در ماشین مانند شب تاریک میشد، از شدت جمعیت؛ یک برادری – آقای داوود رزوبهانی - در ماشین مسلح بود که خودم گفته بودم باشد، بقیه دیگر خودشان امده بودند.
روبروی دانشگاه که رسیدیم حضرت امام (ره) دیدند من همچنان دارم حرکت میکنم، گفتند مگر قرار نیست به مسجد دانشگاه برویم و من پایان تحصن را اعلام کنم؟ گفتم همه کسانی که تحصن کرده بودند در فرودگاه به استقبال آمدند و من الان اصلاً نمیتوانم بایستم، در همین لحظه ماشین بخاطر هجوم جمعیت متوقف شد، وقتی اینطور شد کولر ماشین را روشن میکردم و به طرف خودم میگرفتم. به هر حال زمستان بود. تا به خیابان امیریه و منیریه رسیدیم؛ این را بارها بیان کرده ام، یک جوانی که تیپ جوانان آن زمان را داشت دستگیره طرف حضرت امام (ره) را گرفته بود و قربان صدقه حضرت امام (ره) میرفت و فحشهای بسیار بدی به شاه و کس و کار شاه میداد. این به اعصاب من فشار میآورد؛ هی اشاره میکردم که ول کن! جمله نسبتاً سبکی هم گفتم و یکباره حضرت امام (ره) فرمودند با او چه کار داری؟ تو رانندگیات را بکن! او دارد ذکر میگوید. (میخندد).
فشار از بین جمعیت رد شدن به قدری زیاد بود که من گاهی فکر میکردم نمیتوانم رانندگی کنم که حضرت امام (ره) دستشان را طرف من تکان میدادند و میگفتند نگران نباش، اتفاقی رخ نمیدهد. من معتقد بودم حضرت امام (ره) با این کار روح من را تصرف میکرد؛ من دوباره نیرو میگرفتم. اما در آئینه هم نگاه میکردم میفهمیدم احمد آقا هم رنگش پریده است. تا ابتدای خیابان یادآوران که الان خیابان شهید رجائی است، رسیدیم. همین خیابانی که منتهی به بهشت زهرا میشد. حضرت امام (ره) به احمد آقا گفتند من با اینها کار دارم و اینها هم با من کار دارند. کمی که جلوتر آمدیم دیدم احمدآقا نیست! برگشتم دیدم افتاده است. به حضرت امام (ره) گفتم احمد آقا خوابیدهاند؟ گفتند نه، بیهوش شده است! کاری نداشته باشید و مسیر را ادامه بدهید.
واقعاً بیهوش شده بودند؟
بله. عرض میکنم کجا به هوش آمدند. من دو بار صدا کردم و ایشان جواب ندادند که حضرت امام (ره) گفتند صدا نکنید، بیهوش است.
آن پیرمرد 77 - 78 ساله (امام) از فرودگاه که در ماشین نشست، لبخندی به لبانش آمد و مرتب با دستهایش به مردم پاسخ میداد؛ غیر از موقعهایی که ما حواسشان را پرت میکردیم، این کار ادامه داشت تا به بهشت زهرا برسیم. از در اصلی بهشت زهرا به داخل پیچیدم تا میدان اول که آمدم، دیگر فشار جمعیت به حدی زیاد شد که در قسمت موتور ماشین بالا و پائین میپریدند و واقعاً در ماشین تاریک شده بود که احمدآقا اینجا به هوش آمد.
بالاخره حضرت امام (ره) هی ور میرفتند که درب ماشین را باز کنند، اما بدون اجازه من باز نمیشد. به من رو کردند و گفتند قرار است به قطعه 17 برویم؟ گفتم بله آقا خبر دارم. گفت در را باز کن! کسی که کنار من نشسته بود و میگفت در را باز کن؛ عشق من، امام من، مرجع تقلید من بود و حکمش واجب بود اما من باز نمیکردم و ایشان مرتب در تلاش بود در را باز کند. من گفتم آقا قدری تحمل کنید ببینیم باید چه کنیم. باز ایشان تلاش داشتند در را باز کنند و من همان جا به حضرت زهرا (س) متوسل شدم و گفتم خودتان کمک کنید اولاد شما را به قطعه 17 برسانم و ماموریتم را با موفقیت به پایان برسانم. آنجا آقای ناطق واقعا در این لحظه بدون عبا و عمامه انگار از سر مردم شنا میکرد و میآمد. به سمت من آمد و من کمی در را باز کردم. یکی از افرادی که همراه ما بودند حریمی اطراف در من گرفته بودند که کسی در را باز نکند. به آقای ناطق گفتم خواهش کنید آقا در را باز نکنند. ایشان هم به امام گفتند قرار است با هلیکوپتر به قطعه 17 بروید.
هلیکوپتر با ماشین 500 متر فاصله داشت. ماشین هم فرمان هیدرولیک بود و موتور سوخته بود، روشن نمیشد. فرمان ماشین به سمت راست قفل شده بود. وقتی هل میدادند از هلیکوپتر دور میشدیم. من به دوستانی که داشتم گفتم از جوانان کمک بگیرید و باید ماشین را بلند کنید و به سمت هلیکوپتر ببرید که همین کار را کردند و نیم سانت نیم سانت ماشین را روی دست بلند میکردند و با هلی کوپتر زاویه 90 درجه تشکیل دادیم و آقای ناطق داخل هلی کوپتر رفتند و احمد آقا از بین من و حضرت امام (ره) داخل هلی کوپتر رفتند و من حضرت امام (ره) را بغل کردم و ایشان را کشیدم تا این دو نفر دستشان رسید و زیر بغل حضرت امام (ره) را گرفتند. من پای حضرت امام (ره) را گرفتم و کمک کردم و بالا آوردم و ساق پای حضرت امام (ره) برهنه شد. من ساق پای ایشان را بوس کردم و من بعد هیچ چیزی نفهمیدم.
بیهوش شدید؟
بله. زمانی به هوش آمدم که حضرت امام (ره) میگفتند من در دهان این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم. همان زمان به هوش آمدم که دکتر عارفی داشتند روی قلب من فشار میآورند و آب میریختند که من به هوش بیایم. تا یک ساعت بعد هم نمیتوانستم راه بروم. دوستان من را سوار ماشین کردند و به مدرسه رفاه آورند و تا شب وقتی حضرت امام (ره) آمدند در مدرسه بودیم.
آقای رفیقدوست قبل از انقلاب چند بار دستگیر شدید؟
قبل از انقلاب 4-3 بار دستگیر شده بودم ولی زندانی طولانی نشدم. دفعه آخر که در تیر ماه 55 دستیگر شدم تا نزدیکی انقلاب در زندان بودم.
40 سال از انقلاب میگذرد. از روند انقلاب راضی هستید؟
من با یک مقدمهای پاسخ دهم، چون این سوال خیلیها است و وضع امروز ایران خیلیها را به این سوال واداشته است. امام (ره) در جلسهای که خصوصی بود و یکی از این افراد آقای عسگراولادی بود که از سال 35 با امام (ره) آشنا شده بود، فرمودند سه مرحله مبارزه داریم؛ اول اسلامی کردن ایران، بعد اسلامی کردن کشورهای اسلامی و بعد جهانی کردن اسلام است.
حرکت اول امام (ره) برای اسلامی کردن ایران بود که بعد ایران را اسلامی کرد. الان در این کشور درست است که حرکاتی میکنند که نمایش دهند که اسلامی نیست ولی جمهوری اسلامی است و قوانین اسلام است و مرحله دوم را امام (ره) با ایجاد....
«حرکاتی می کنند»، منظور اتفاقات اخیر است؟
بله. همین که یک عده بیحجاب شوند که اگر لازم باشد بگوئیم دولت باید برای فضای مجازی کاری کند. خیلی جدی بگویم که در انقلاب ما بحث نان و کار و مسکن کوچکترین کاری بود که باید میکرد. یعنی ما میبینیم وقتی بحث نعمت برق میشود، در زمان حکومت طاغوت 3 هزار روستای خاننشین برق داشته است، الان بالای 90 هزار روستا برق دارد.
این یک کاری است که انقلاب کرده است. وقتی این 90 هزار روستا برق دار شدند خب ابزار تمدن هم میخواهند، یعنی همه اینها یخچال، تلویزیون و غیره میخواهند. در این رابطه نتوانستیم با برق پیش بیاییم. کمبود احساس شد. خیلی کارها انجام دادیم که نباید میکردیم. خیلی کارها باید میکردیم و نکردیم. نتوانستیم آن طور که باید و شاید عدالت اجتماعی را برقرار کنیم.
از ابتدای انقلاب اشتباهی که کردیم این بود از ترس این که از جلوی پشت بام نیفتم از عقب افتادیم، همه اقتصاد مردم را دولتی کردیم و این هنوز باقی است. آقا هم مرتب فریاد میزنند اقتصاد مقاومتی! از نظر من که فکر میکنم میفهمم آقا چه میگویند، اقتصاد مقاومتی به معنای اقتصاد مردمی است. یعنی مردم در تولید آزاد باشند، هنوز گرفتار هستند و به شدت گرفتار هستند حتی اخیرا هم در سخنرانیها شنیدم رئیسجمهور محترم گفتند 400 مانع کسب و کار مردمی را برداشتیم؛ ممکن است این در مراکز دولت برداشته شده باشند اما در کارمند پائیندستی برداشته نشده است؛ نزدیک دو هزار قانون و مقررات سد راه مردم است.
الان موقعی است که دوباره همان روش امام (ره) و آقا هم به آن روش معتقد هستند، اجرا شود و آن حاکمیت مردم است، گوش دادن به حرف مردم است و به حساب آوردن مردم است. انقلاب ما ریشه دارد. آشوبی به پا شد، ارزیابی کردند عدهای که در صد و خوردهای شهر آشوب کردند، در سه شهر نزدیک به هم روزانه آشوب به پا کردند و فیلم اینها هم دقیقا هست، بعدا هم که عدهای از آنها را گرفتند مشخص بود هدایتشده بودند. همه اینها هم به چند ده هزار نفر هم نمیرسند. اما آن جمعیتی که بدون اینکه اعلام کنند، هم اغتشاشات از شهرهای کوچک شروع شد و هم تظاهرات مردمی که از شهرهای کوچک شروع شد، چه جمعیتی آمد از انقلاب دفاع کرد؟ آیا همه این جمعیت مشکل نداشتند؟ همه مشکل معیشت نداشتند؟ اینها انقلاب را قبول دارند. اگر ما در حرفهای خود از 9 دی یاد میکنیم، 9 دی یک مثل است؛ وگرنه این بار دی ما قویتر از آن 9 دی بود، لذا دولت و دولتمردان ما باید بحث اقتصاد مردمی را روی کاغذ نگذارند و دور هم بنشینند و از اقتصاد واقعی بیرون روند تا مردم کار خود را انجام دهند.
دولت آقای روحانی چطور بوده است؟
دولت آقای روحانی معتقدم عوامفریبی نمیکند ولی جسارتی را که باید به خرج دهد و یک انقلاب در اقتصاد کشور ایجاد کند، ندارند.
گله مردم از درد نان و پول که بگذاریم، از عدالت اجتماعی است؛ گیر ما کجا بود که به این عدالت اجتماعی نرسیدیم؟
البته میتوان گفت ما در سه قوه حول این محور کار نکردهایم؛ قدری نگذاشتند کار کنیم و قدری هم ...
چه کسی نگذاشت کار کنیم؟
جنگ اجازه نداد. 10 سال ما را عقب برد.
شرایط کشور اجازه نداد.
بله. ما را عقب انداختند و بعدش هم ما همواره به دنبال جبران گذشته بودیم.
وسط این گذشتهها هم به برخی رانت دادیم.
باز به حرف خودم برمیگردم و رانت و فساد و رشوه و اختلاس کجاست؟ اینها در اقتصاد دولتی است. اگر اقتصاد مردمی شود رانت و رشوه و اختلاس معنی ندارد. آیا تاجر به تاجر رشوه میدهد. همه اینها به شعار اخیر آقا باز میگردد که سه سال پشت هم تکرار میکنند، امسال هم "تولید و اشتغال" است، اگر قرار باشد مردم اشتغال را در دست داشته باشند، از این 20 و چند مجوز برای ایجاد یک کارگاه کوچک، جدایشان کنید.
با حقوقهای نجومی چطور میتوان به عدالت اجتماعی رسید؟
اولاً یک اعتراضی در اینجا داشته باشم که حقوق نجومی یعنی چه؟ ما چرا نجوم را ارزان کردیم؟ نجوم یعنی سرعت 300 هزار کیلومتر در ثانیه! بگوئید حقوقهای کلان!
باشه حقوقهای کلان! چند درصد از مردم ایران الان حقوق 20 تومان دریافت میکنند که ما رنج حقوق را برای خیلی از آقایان 20 میلیون تومان گذاشتهایم؟
در بخش خصوصی خیلی بیشتر از این دریافت میکنند.
بخش خصوصی چند درصد از مردم ایران را تشکیل میدهند؟
همه مردم ایران هستند.
چند درصد از مردم در بخش خصوصی میتوانند ماهانه 20 تومان درآمد داشته باشند؟
من میگویم آیا اصولاً میتوان کارمند بود و حقوق 20 میلیون داشت؟ من میگویم میشود.
نمیشود آقای رفیقدوست! شما که در بین مردم هستید! چند درصد جامعه اینطور است؟
عیب اینجا نیست. عیب روی تبعیضهایی است که قرار میدهند، با این باید برخورد کنند. اگر همین دولت یکباره نصف شود...
یعنی میزان و دامنه دولت کم شود؟
بله. همینهایی که به بخش خصوصی میدهند به کارمندان بدهند خودشان اداره کنند. الان یک شرکت هواپیمایی ملی داریم که زمانی که با مدیرعامل قبلی این شرکت صحبت میکردم گفتند ما از همه هواپیماهایی که داریم 16 فروند پرواز میکند. دیدیم این شرکت 11 هزار کارمند دارد، 11 هزار نفر هم بازنشسته دارد و به چه دلیل اینها جزو تامین اجتماعی نیستند. یک شرکت با 16 هواپیما که اداره خود آنها حتماً زیانده است باید در ماه 22 هزار نفر را حقوق دهد. آیا این درد مردم است که در ماه به 22 هزار نفر حقوق میدهند که هیچ کاری برای آنها نمیکنند یا 100 نفری که 20 میلیونی حقوق میگیرند؟ کارهای کلان را ببینید. باید برای این کاری کرد. یا باید 200 هواپیما آورد که فعال شود و حقوق آنها را تامین کند...
آن 20 میلیون حقوق هم هست.
آن هم باید برخورد شود و تا آخر نفر را هم باید بگیرند.
شما چند سال رئیس بنیاد مستضعفان بودید؟
ده سال.
از عملکردتان دفاع میکنید؟
بله. من در بنیاد حقوقها را زیاد نکردم.
واقعا اسم این بنیاد مستضعفان بود؟ یعنی اسمش همانند عملش بود؟
شد و الان هم هست.
قدری منحرف شد، این را قبول کنید.
نه، در زمان من اصلا منحرف نشد. من چه کردم؟ من گفتم چرا شهرکرد آباد نمیشود؟ چرا یاسوج آباد نمیشود؟ در شهرکرد و یاسوج هتل ساختم تا تحصیلکرده برای کار به آنجا برود و بعد اعلام کردم هر دانشجویی از نقاط محروم کشور تعهد بدهد که به تعداد سالهایی که بورسیه میکنم در بهترین دانشگاهها هزینهاش را میدهم، بعد از تحصیل به همان تعداد سال در همان شهر خودش برای خودش کار کند، استقبال هم شد. این الان این در بنیاد ادامه دارد.
هلدینگهای اقتصادی چه زمانی در بنیاد مستضعفان شکل گرفت؟
هلدینگ در زمان آقای فروزنده شکل گرفت و آن هم کار بدی نبود. وقتی به بنیاد آمدم 800 شرکت داشت که 400 شرکت را تعطیل کردم یا فروختم. گروهی را گذاشتم و گفتم اگر این کارخانه خوب اداره شود الان که 300 میلیون در سال سود دارد، اما ظرفیت یک میلیارد و 200 میلیون تومان دارد. مدیر این کارخانه را صدا کردم و گفتم با افزایش تولید، بهبود کیفیت، تولید برای صادرات بدون افزایش قیمت اگر توانستید به ظرفیت واقعی برسانید هر چه از آن بیشتر درآمد کسب کردید، ده درصد برای شما باشد.
این حرف من برای سال 70 است؛ این کارخانه در آن سال یک میلیارد و 500 میلیون تومان سود کرد. آن سال من حاضر بودم 30 میلیون تومان به عنوان پادش به او بدهم، اگر این مقدار را به او پرداخت میکردم خیلی بیشتر از این 20 میلیون حقوق امروز بود. خود او گفت ما را بیچاره میکنند، من دارم یک آپارتمان میخرم که 17 میلیون تومان است، همان برای من بس است.
اکثر مراکز تولیدی بنیاد را با دادن برنامه به مدیر تقویت کردیم؛ مثلا در آن کارخانه توانست برای اولین بار در ایران نخ تور ماهی که یک کالای مصرفی در ایران است، تولید کند و سود هنگفتی از فروش نخ ماهی به دست آورد. اکثرا در بخش خصوصی صاحبان کارخانهها مدیران را در سود شریک میکنند، البته ممکن است برخی عقیده من را نداشته باشند که نباید گرانفروشی کرد ولی میتوان با رعایت این اصول به هدف رسید.
با همه این مسائل از روند انقلاب راضی هستید؟
بله. انقلاب در حال حاضر نظر دوم امام را پیاده میکند.
و فکر میکنید اگر این اتفاق نمیافتاد ما الان کجا بودیم؟
ما کجا داشتیم میرفتیم؟ خاطرات اطرافیان شاه را مطالعه کنید. چه چیزی از این مملکت باقی میماند؟ من مثالی بزنم که این روزها بسیار گفتم و همه هم پسندیدند. در جنگ جهانی دوم روزولت، چرچیل، استالین بدون اجازه دولت ایران در سعدآباد مینشینند و طرح تقسیم ایران و اشغال ایران را میریزند و میخواهند بروند، نخست وزیر به شاه میگوید این خیلی آبروریزی است. سراغ این سه نفر میروند اما قبول نمیکنند با شاه ملاقات کنند.
استالین پول زیادی میگیرد تا فقط در نیاوران بیاید و چند دقیقه جلوی شاه بنشیند و حرفی هم نزند؛ همین کار را هم میکند. خب حالا چه اتفاقی افتاد که 5+1 یعنی همه قدرتهای بزرگ دنیا یک سوی میز بنشینند و ایران در سوی دیگر میز بنشیند؟
پس معتقد هستید برجام منافعی برای ما داشت؟
یک بخش خوبی برای ما دستاورد داشت. روزی که آقای روحانی مصاحبه کرد و گفت برجام مسئله آب ما را هم حل میکند، من خندیدم. گفتم برجام اکثر مسائل ما را حل نمیکند اما وقتی میگفتند حق ندارید یک سانتریفیوز داشته باشید، اتمی بودن ما را پذیرفتند، اجماعی هم که علیه ما بود را شکست و از قول یکی از سفرای کشورهای بزرگ که به خواست خودش به ملاقات من آمده بود، گفت مطمئن باشید آن اجماع دیگر علیه شما شکل نخواهد گرفت چرا که به ضرر ما است. این دو دستاورد قطعا از برجام است و بقیه مشکلات کشور را هم اقتصاد مقاومتی حل میکند.
مناظرات انتخاباتی را دیدید؟
بله.
چطور بود؟
من خوشم نیامد، از بخشی از آنها.
از کدام بخش خوشتان نیامد؟
بخشی که به هم حمله میکردند.
بعد از بنیاد دیگر فعالیت سیاسی و سمتت نگرفتید؟
نخیر. من در هیات امنای بنیاد مستضعفان هستم. معتقد بودم باید محیط را برای جوانان خالی کنیم، سن ما هم کم نیست.
الان چند ساله هستید؟
77 سال دارم. در ضمن، حضور من الان در اجتماع خیلی پررنگ تر و به نظر خودم مفیدتر است تا اینکه بخواهم در سمتی باشم. من در بیش از 30 موسسه عامالمنفعه و به قول امروزیها NGO موثر عضو هستم. رئیس هیات مدیره، هیات امنا هستم. اصولا یکی از کارهای من کمک کردن به اکثر این موسسات است، وقتی ماه رمضان میشود من شبی دو سه جا باید برای کارهای خیر سخنرانی کنم.
گفتید که با آقای هاشمی خیلی رفیق بودید.
بله. ایشان را دوست داشتم.
آخرین باری که ایشان را دیدید چه زمانی بود؟
یک سال قبل از رحلت ایشان بود. البته تلفنی با ایشان در تماس بودم. من با ایشان قبل از امام (ره) آشنا شدم، آقای هاشمی دلالت کرد که ما از امام (ره) تقلید کنیم.
گفتید در این سالها به آقای هاشمی ظلم شده است.
ملاک من در برخورد با شخص آقای هاشمی شخص آقا بود. آن حدی که من مقام معظم رهبری را میشناسم که از سال 42 ایشان را شناختم، ایشان صریحالهجه بودند و در اصول، توصیهناپذیر هستند و اگر بنا بود آقای هاشمی در آن حدی بود که دیگران به ایشان بد و بیراه میگفتند ایشان را دوباره در ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام ابقا نمیکردند. دیدیم که در فقدان ایشان بهترین کلمات را خود آقا بیان کردند که ایشان از ابتدای رهبری آقا تا پایان رحلتش، هر کسی نزد ایشان رفت درباره آقا یک جمله را عرض میکردند که برای رهبری بدیل سراغ ندارم.
عملکرد دولت آقای هاشمی را چطور دیدید؟
آقای هاشمی درباره اقتصاد خوب عمل کرد.
در جایی گفتید عملکرد دولت آقای هاشمی خیلی بهتر از دو دولت بعد از آن بود.
بله. برای اینکه آقای هاشمی 138 میلیارد دلار ارز داشت، آقای خاتمی 178 میلیارد دلار ارز داشت و آقای احمدی نزاد 700 میلیارد دلار ارز داشت. آقای هاشمی زیربنای اقتصادی که با همان میزان ارز ایجاد کرد، دولت خاتمی از همان استفاده کرد و کارنامه درخشانی نسبت به 178 میلیارد دلار نداشت، دولت بعدی هم که 700 میلیارد دلار داشت که هیچ کارنامه موفقی ندارد! واقعا یک نفر پاسخ دهد که با 700 میلیارد دلار چه کردند؟
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 1342 ازدواج کردم.
همزمان با نهضت؟
درست 15 اردیبهشت ماه عقد ما بود که قرار بود در خردادماه ازدواج کنیم که به دلیل 15 خرداد، تا مهر ماه عقب افتاد.
چطور آشنا شدید؟
در محله ما مسجدی به نام مسجد محمدی بود که یک عدهای جوان آنجا بودیم که به ما جوانان مسجد محمدی میگفتند. پدر خانم من خیلی مرد خوبی بود.
در کدام محله بودید؟
خیابان خراسان، خیابان زیبا بودیم. پدر خانم من با پدر من رفیق بودند. پدر من از ایشان سوال میکند دختر دارید و او هم میگوید بله! خواستگاری رفتند و ما هم دیدیم و سنتی ازدواج کردیم.
مهریه چقدر بود؟
25 هزار تومان بود.
خطبه عقد را چه کسی خواند؟
آقا سید محمدرضا غروی خواندند.
عاشقانه برای خانم مینویسید؟
وقتی زندان بودم مطالبی که برای ایشان نوشتم را جمع کنم یک کتاب میشود.
نامه مینوشتید؟
بله قاچاقی نامه مینوشتم.
یعنی چطور؟
یعنی نامه مینوشتم...
مگر نمیتوانستید نامه بنویسید؟
خیر. آن نامهها را نمیشد داد. (میخندد) موقعی که ملاقات حضوری میدادند شکلاتهای کوچکی بود و من در یکی از شکلاتها نامه را که کوچک کرده بودم میگذاشتم.
در آنهایی که لای شکلات میگذاشتید چه مینوشتید؟
فدایت بشوم و قربانت بروم! (میخندد)
هنوز هم مینویسید؟
بله. حضورا بازگو میکنم.
در کارهای خانه کمک میکنید؟
خیلی زیاد. وقتی به خانه میروم از ایشان سوال میکنم کاری دارید انجام دهم؟ البته ایشان خانهدار هستند ولی کارهای مردانه را انجام میدهم.
غذا میتوانید درست کنید؟
دو سه نوع بلدم. مرغ، و بادمجان بلد هستم درست کنم، ولی غذا بلد نیستم درست کنم، فقط بلد هستم بخورم.
چند فرزند دارید؟
4 فرزند دارم. سه پسر و یک دختر دارم.
چه میکنند؟
هر سه کار مستقل دارند، ولی در همان تشکیلاتی که من دارم کار میکنند، ولی خودشان کار میکنند.
یعنی بخش خصوصی هستند.
بله. این را میدانم که هیچ کدامشان در هیچ زمانی از هیچ رانت و امیتاز دولتی استفاده نکردند مثل خودم که استفاده نکردم.
چندتا نوه دارید؟
نوه هم هفت هشت ده تا داریم. (میخندد)
با نوهها کیف میکنید.
بله. حداقل یک جمعه در میان میآیند و من هم از شب قبل برای آنها سفره میچینم و آماده میکنم.
بحث سیاسی با بچهها دارید؟
بله.
همفکر هستید یا فاصله دارید؟
اختلاف با هم داریم ولی تضادی نیست.
از اخوی شما چه خبر؟
ایشان هم کار آزاد دارد.
شما همین یک اخوی را دارید؟
نخیر. من دو اخوی دیگر هم دارم که از من بزرگتر هستند.
آن اخوی که آن ماجرا برای ایشان ایجاد شد.
آن آخرین فرزند پدر ما است و ماهیت آن داستان برای هیچ کسی مشخص نشد. یعنی وقتی صحبت از این مسائل میشود... در آن قضیه یک ریال پول دولت از بین نرفت و نرفته بود، آن کلمه 123 میلیارد هم وجود خارجی نداشت؛ برخلاف آن سه هزار میلیارد. آن زمان (پرونده فساد بانکی) 3 هزار میلیارد در اختیار یک عدهای بود، اما موقعی که میگفتند 123 میلیارد 3 میلیارد دست کسی بود که بعدا اعدامش کردند. آن هم من با قدرت گرفتم چون من از خارج او را با تهدید آورده بودم. به جای 3 میلیارد به بانک صادرات 18 میلیارد رسید، چون ملکی را به او دادیم که 18 میلیارد فروخت.
یعنی هیچ خطایی انجام نشد؟
ببینید یک چیزی قبل از انقلاب به عنوان "اعتبار در حساب جاری" بود که الان دوباره 5 - 6 سال است که درست شده است، یعنی بانکها به تجار معتبر در حساب جاری اعتبار میدهند. وقتی او چک میکشد تا سقفی که به او میدهند معروف است که میگویند حساب را قرمز میکنند. چک را برگشت نمیزند پول میدهند و وقتی داد، سودش را از او میگیرند. این تا زمان انقلاب بود و وقتی انقلاب شد این خلاف شرع تشخیص داده شد.
آن زمانی که اینها این کار را میکردند زمانی بود که خلاف شرع تشخیص داده میشد؛ البته آن 123 میلیارد گردش کار در 11 ماه، 121 میلیارد مربوط به بنده خدایی بود که اعدام شد و دو میلیارد از حساب برادر من بود و میانگین پولی که در این 11 ماه برادر من استفاده کرده بود، 70 میلیون تومان بود.
ولی خداییش اگر فامیل اخوی شما رفیقدوست نبود نمیتوانست این کارها را انجام دهد؛ میتوانست؟
کاری نبود که! اگر فامیل او رفیق دوست نبود این بساطها راه نمیافتاد. اتفاقا همان زمان که برادرم نزد من آمد من با ایشان برخورد کردم.
به ایشان چه گفتید؟
وقتی دادگاه من را خواست گفتم چون برادر من بود باید بیشتر مجازات شود. اما یکی نزد من آمد که گفت اینجا صحبت از 6 و نیم میلیاردی است که میگویید نیست، اما کسی از بانک ملی 6 و نیم میلیارد تومان گرفته و به این طریق هم گرفته و الان دست بانک به هیچ کجا بند نیست.
الان برادر شما چه میکند؟
کاسبی میکند.
دوران (محکومیت) ایشان تمام شد؟
بله. نصف دوران زندان را کشید و مشمول "عفو مشروط" شد و بیرون آمد. سال 85 سر زندگی خودش آمد.
اول گفتوگو را با انقلاب شروع کردیم و آخر گفتوگو را هم با انقلاب به پایان ببریم. روزهای بیستم تا 22 بهمن اتفاقات خاصی افتاده بود.
از 12 بهمن تا 22 بهمن منظورتان است؟
نه، سه روز آخر – نوزدهم تا 22 بهمن - منظورم است. شما کجا بودید؟
من از ساعتی که از بهشت زهرا به مدرسه رفاه آمدم و روز بعدش وقتی امام خیلی محرمانه به مدرسه علوی رفتند و من هم به آنجا منتقل شدم، مسئولیت اداره مدرسه علوی با من بود. روز نوزدهم اتفاقی که افتاد میمون و مبارک بود. بیعت نیروی هوایی اتفاق افتاد که آن باعث شد شب تصمیم بگیرند به مدرسه علوی حمله کنند که ما یک تمهیداتی دیده بودیم که اگر خواستند با تانک بیایند، نتوانند داخل خیابان ایران بیایند. افراد را با گونیهای پر از کوکتل مولوتف آماده کردیم، داخل هر گونی هم 40 – 50 تا کوکتل مولوتف قرار داده بودیم که این گونیها را جلوی تانک بریزند و اینها منفجر شود و تانک از حرکت بازبماند، اما اولین تانکی که آمد...
واقعا تانک آمد؟
بله، حمله کردند. اولین تانک وقتی خواست وارد خیابان ایران شود در جوی آب افتاد و درنیامد و خود او راه را بست. 21 بهمن نظام ساقط شد؛ یعنی همان ساعتی که اعلام کردند حکومت نظامی در ساعت 4 است، نظام ساقط شده بود. امام هم اعلام کرد بگویید حکومت نظامی نیست. چون اولین کسی که گرفتند و آوردند فرماندار نظامی تهران و فرمانده نیروی زمینی که یک نفر بود آوردند و نام او سپهبد رحیمی بود. ساعت 11 شب او را گرفتند و تحویل ما دادند. بقیه را از 22 بهمن شروع کردند به گرفتن و آوردند، ولی او را آن شب آوردند.
به شما تحویل دادند؟
بله. 4-3 روز از پیروزی انقلاب گذشته بود مرحوم قدوسی (ره) آمد گفت من چه کنم؟ گفتند از حاج محسن بپرس. آمد گفت کاری مانده ما انجام دهیم؟ گفتم زندانبان نداریم. (میخندد) .زندان را تحویل گرفت و زندانبان شد. بعد از چند روز زندان قصر را آماده کردیم و زندانیان را زندان قصر بردیم.
وقتی رحیمی را گرفتید چه میگفت؟ باور میکرد؟
رحیمی در کفر خودش صادق بود. رحیمی یکی از همان 4 نفری بود که 4-3 روز بعد از پیروزی انقلاب در پشت بام مدرسه رفاه اعدام شد. خیلی جدی گفت جنگی بین ما و شما بود و شما پیروز شدید، ما را هم میکشید. آن روز که حکم اعدام او صادر شد و به پشت بام میبردیم، خواهش کرد چشمان و دستان او را نبندیم و ما هم همین کار را کردیم.
پشت بام علوی اعدام شد؟
نه، پشت بام رفاه.
ظاهرا اختلافی سر قضیه دولت موقت و اختیار دادن به سپاه پیش آمده بود؛ جریان این چه بود؟
هنوز امام(ره) نیامده بود که مرحوم شهید محمد منتظری آمد گفت این انقلاب که پیروز میشود نیرویی نیاز دارد که از آن حفاظت کند. بحث "گارد انقلاب" را میکرد. من از قضیه دور بودم. هنوز در مدرسه علوی مشغول بودیم. روز نهم اسفند 1357 دم پله مدرسه علوی بودم که صدایم زدند. شهید بهشتی و شهید مطهری و آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری با هم بودند. گفتند حاج محسن امام(ره) دستور تشکیل سپاه پاسداران را زیرنظر دولت موقت به آقای لاهوتی داده، شما الان برو در آن ثبتنام کنید.
من وارد شدم و گفتم، قرار است سپاه پاسداران تشکیل شود. کاغذ آ4 برداشتم و نوشتم سپاه پاسداران تشکیل شد، اسم خود را نوشتم و به دست کناری خودم دادم تا نام خود را بنویسد. در همان جلسه به عنوان مسئول تدارکات انتخاب شدم. آقای دانش فرمانده شد و هیات 7 نفره به نام شورای فرماندهی همانجا انتخاب کردیم و من هم تدارکات بودم، جا و امکانات تهیه کردم.
بعد معلوم شد دولت موقت نامهای به امام(ره) نوشته، زرنگی کرده و نوشته است سپاه پاسداران زیر نظر دولت موقت تشکیل شود. بالاخره با دکتر یزدی که معاون نخست وزیر در امور انقلاب و طرف حساب ما بود، مرتب دعوا داشتیم. یک روزی من و مهندس غرضی و خانم دباغ خدمت امام(ره) در قم رفتیم.
من خدمت امام(ره) عرض کردم آقا سپاه با حکم شما زیر نظر دولت موقت تشکیل شده، این سپاه، سپاه نمیشود. امام(ره) فرمودند چه چیزی بهتر است؟ من عرض کردم زیر نظر شورای انقلاب برویم بهتر است. امام(ره) بلافاصله گفتند بله بله این خیلی خوب است، امر سپاه با شورای انقلاب باشد. گفتم مرقوم میفرمایید؟ گفتند نیاز نیست، به آقایان از قول من بازگو کنید.
من تقویم خودم را باز کردم و نوشتم امام(ره) فرمودند امر سپاه با شورای انقلاب باشد. گفتم آقا این درست است، ایشان تائید کردند.
در جنگ نقش ویژهای داشتید. اول جنگ کجا بودید؟
من آن ساعتی که جنگ شروع شد، دنبال تهیه اولین امکانات رفته بودم. نمیدانستیم جنگ میشود ولی سپاه نیازهایی داشت، در دمشق برای تهیه امکانات بودم که در فرودگاه وقتی از هواپیما پیاده شدم، یکی از دوستانم گفت خبر دارید عراق حمله کرده است؟ یعنی آخرین هواپیمایی که از ایران پرواز کرده بود هواپیمای من بود که به دمشق رفته بودیم.
برای این که لازم بود برگردم بعد از 5-4 روز با هواپیمای 330 آمدم چون غیر از پروازهای نظامی بقیه پروازها قطع بود. از همان فرودگاه به جبهه رفتم.
در دوران جنگ وزیر سپاه در دولت هم بودید.
بله.
به نظر شما دولت به خوبی از جنگ حمایت کرد؟
در دولت سه دسته بودیم؛ طرفدار جنگ، بیطرف و مخالف جنگ. به قول آقای هاشمی که در آخر جنگ به من گفت دیگر در دفتر خودت بنشین و در جنگ دخالت نکن و تو جنگافروز اصلی هستی (میخندد)، ایشان گفت دولت شعار جنگ میدهد ولی کامل در جنگ نمیآید و من میخواهم توپ را در زمین ارتش بیاندازم. شما کنار برو. که رئیس ستاد، نخست وزیر شد. لجستیک آقای نبوی شد، مالی آقای زنجانی شد، تبلیغات آقای خاتمی شد و ما هم رفتیم و در وزارتخانه نشستیم. لذا بخشی از آن را نمیتوانست و بخشی را معتقد بودند باید زودتر جنگ تمام شود.
چه کسانی بودند؟
در راس کسانی که معتقد بود باید جنگ تمام شود آقای نبوی بود.
آن نامه آقای محسن (رضایی) که گفته بود این تجهیزات را میخواهیم، با شما هماهنگ شده بود؟
نه، این برای زمانی بود که من کارهای نبودم. وزیر بودم ولی در جنگ کارهای نبودم.
یعنی چه؟
به دستور آقای هاشمی کنار رفته بودم دیگر. چون من سمت وزارت داشتم که لازمه آن سمت نبود که در جبهه باشم، موقعهای جنگ فرمانده لجستیک سپاه میشدم، یعنی لجستیک سپاه با وزارت سپاه با هم یکی میشد و زیرنظر من میشد و من در سنگر لجستیک در جبهه بودم و قبل از عملیات این بود تا روزها بعد از عملیات که برمیگشتیم و میآمدیم.
لذا آن نامه چون مقدمه تمام کردن جنگ بود. بعدها که آن نامه را دیدم از محسن پرسیدم که برادر محسن شما اینها را یک روزه میخواستید؟ گفت نه بابا، در طول زمان! گفتم اگر به من میگفتید من اینها را تهیه میکردم. آقا جنگ چه زمانی تمام میشود؟ موقعی که صدام سقوط کند. صدام چه زمانی سقوط میکند؟ موقعی که بغداد گرفته شود. اگر بخواهیم بغداد را بگیریم و صدام سقوط کند چه چیزی میخواهید؟ میگویند اینها را میخواهیم.
شما یکسری سفرهای خاص مثلا به لیبی و سوریه داشتید. درست است؟
من سالی 4-3 بار لیبی و سوریه میرفتم، یا با اهداف بعدی بود و یا با خود آنها. مثلا به لیبی دو بار سفر کردم و هر دو سفر موشک آوردم. اولین موشکهایی که ما به کرکوک و بانک رافدین و باشگاه افسران عراق زدیم موشکهای لیبیایی بود.
از همانها مهندسی معکوس کردند؟
خدا شهید تهرانی مقدم را رحمت کند، وقتی من توافق گرفتم که موشک بیاورم هواپیمایی که باید میرفت موشکها را بیاورد، شهید تهرانی مقدم و سردار حاجی زاده رفتند و وقتی به فرودگاه مهرآباد رسیدند و آوردند، شهید تهرانی مقدم پیش من در وزارتخانه آمد و گفت یکی از اینها را بدهید که مهندسی معکوس کنیم.
گفتم ما ده تا موشک گرفتیم! گفت این کار را بکنید. گفتم اگر این کار را بکنیم شما به ما چه میدهید؟ گفت اگر شهید شدم شفاعتت را میکنم یا گفت شهید میشوم و شفاعتت را میکنم. من هم به او دادم. وقتی برای گرفتن موشک رفتم ابتدا به سوریه رفتم، با حافظ اسد ملاقات کردم. او گفت که موشکهای ما دست خود ما نیست، روسها اینجا هستند و در اختیار خود روسهاست، ولی من آماده هستم بچههای شما را آموزش دهم. سردار صفوی دستور داد تیم تهرانی مقدم فورا به سوریه بیایند و زود انجام شد.
ما هم به لیبی رفتیم. آنجا من با یک فیلم ده تا موشک را از قزافی گرفتم، وقتی رفتیم پیش "جلود"، شروع کرد از این گفت که ایران فلان است و امالقراء جهان اسلام است، خوب که تعریف کرد من چنان روی میز زدم که این ترسید.
گفتم اینهمه خالیبندی میکنید، امالقراء جهان اسلام زیر موشک عراقیهاست، اینجا انبارهای شما پر از موشک است. گفت موشک دست ما نیست و دست اخالعقید (برادر سرهنگ) است. عصر با خودم فقط سردار صفوی و سفیرمان را بردم، تا توی اتاق رفتیم خندید و گفت فهمیدم چه بلایی سر جلود آوردی. فوری رئیس دفترش را خواست و گغت مقدمات را فراهم کنید. به من گفت هواپیما بیاورید و موشکها را ببرید.
گفتید آقای هاشمی نقش ویژه ای در پیشرفت موشکی داشت.
هم آقای هاشمی و هم آقا مشوق خیلی خوبی بودند. وقت میگذاشتند و برای بازدید میآمدند. وقتی موشکهای تاو میساختیم، آقای هاشمی میگفت حالا کاری نکردید و در نهایت راضی شد بیاید؛ نه ساعت ماند! جزئیات را دید. سال بعد گفتم میآیید بازدید کنید؟ گفت میآیم، عجیب بود، وقتی رسید تمام تنگناهایی که سال قبل بازگو کرده بودیم را جویا شد.
همه در ذهن ایشان مانده بود.
بله.
چه شد آقای هاشمی که میگوید موشک ها به شما عزت داد و خودش پای کار بود، یک زمانی از حیاتش میگوید نمیتوان با موشک جایگاه لازم را به دست آورد؟
من این را نشنیدم.
البته تکذیب شد.
از آقای هاشمی بعید میدانم. یکی از اهدافی که دیگران داشتند و اگر کاملا موفق میشدند، میتوانستند ضربههای بزرگتری به انقلاب بزنند، جدا کردن کامل آقای هاشمی از مقام معظم رهبری بود که موفق نشدند.
با چیزهایی که در خصوص نامه آقای رضایی بیان کردید به نوعی معتقد هستید جنگ میتوانست ادامه یابد؟
میتوانست و جنگ هم پیروز میشد.
یعنی میتوانستیم ادامه دهیم؟
من معتقدم بله. یک عده معتقدند این اواخر ما ضعیف شده بودیم. ما دو دلیل محکم داریم که در یک زمان، به آن نیروی عظیمی که صدام در اختیار منافقین قرار داده بود و عملیات مرصاد انجام شد، آن را مردم خوب فهمیدند، اما دو سه روز بعدش 15 لشگر عراق به جنوب حمله کرد. این را کسی نمیداند و به شدت سرکوب شد و عقبنشینی کرد؛ بعد از آتشبس!
لذا ما در اوج قدرت بودیم. یک عده میگفتند ما نیرو کم داشتیم. کجا چنین بود؟ دست ما از نظر امکانات باز شده بود و عملیات کربلای 4 و 5 با مهمات خودمان بود.
14 خرداد 68 کجا بودید؟
شب قبل از آن در بیمارستان شماره دو جماران بودم. احمد آقا گفتند برادرانی که میخواهند با امام وداع کنند، بیایند و مرتب از پشت شیشه نگاه میکردیم. من پای امام و شکم امام را بوسیدم. حالی بر من دست آمد که نمیتوانستم بایستم. از اتاق بیرون آمدم و بیرون درب بیمارستان نشستم.
فکر میکردید آقا رهبری جامعه را عهده دار شوند؟
من جزو کسانی بودم که شنیده بودم.
از کجا شنیده بودید؟
جسته و گریخته شنیده بودم که امام اشارهای به آقا کرده اند، ولی چون نمیدانستم، خودم هیچگاه بیان نکرده بودم.
مدیریت آقا با مدیریت امام چقدر تفاوت دارد؟
بارها گفته ام که وقتی آقا صحبت میکنند، دقت که میکنم میبینم همان امام دارد صحبت میکند، واقعا امامگونه آقا کشور را اداره کردند و بیداری اسلامی را بعد از امام، ایشان خیلی جالب پیاده کرد.
خیلی متشکرم، استفاده کردیم. برنامه ما با دستخط شما به پایان میرسد.
دست نوشته محسن رفیقدوست در برنامه دستخط؛
«بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض درود و سلام به روح مقدس امام راحل(ره) و تبریک ایامالله دهه فجر به محضر مقام معظم رهبری و ملت بزرگوار ایران.
یک؛ ملت عظیم و عزیز ایران قدر انقلاب اسلامی را بدانند که میدانند.
دو؛ دولتمردان ما همه تلاش خود را صرف کنند تا این ملت بزرگ و بینظیر انشاالله هیچ مشکلی نداشته و طعم عدالت اجتماعی را شیرین بچشد.
محسن رفیق دوست
15/11/96»