ماهان شبکه ایرانیان

نقد و بررسی دراویش فرقه‌ گنابادی

علی تابنده (قطب سی وهشتم) فرزند رضا علیشاه درسال ۱۳۲۴شمسی در بیدخت گناباد متولد شد پس از تحصیلات اولیه به مشهد و تهران عزیمت نمود و در سال ۱۳۴۸لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت.

علی تابنده (قطب سی وهشتم) فرزند رضا علیشاه درسال 1324شمسی در بیدخت گناباد متولد شد پس از تحصیلات اولیه به مشهد و تهران عزیمت نمود و در سال 1348لیسانس زبان و ادبیات فارسی گرفت.

درحالیکه عموی محبوب علی یعنی نور علی تابنده 18 سال مسن تر از وی و12 سال قبل از او به مسلک دراویش درآمده بود در کمال تعجب توسط پدرش به صورت موروثی جانشین پدر شد او در19 سالگی به مسلک دراویش درآمد و به دستور پدرش رضا علیشاه تحت تربیت شیخ فرقه سید هبه ا… جذبی قرارگرفت و در سال 1364شمسی ازطرف پدرش ملقب به محبوبعلی شد. باپول بی زبان فقراء مسافرت های خارجی خود را شروع کرد و از سال 1365 به عنوان جانشین پدر و قطب صامت فرقه معرفی شد و درسال 1371پس از مرگ پدر رسماً با اسم طریقتی محبوب علیشاه به عنوان قطب سی و هشتم فرقه معرفی شد.

محبوب علیشاه از نظر مقامات معنوی و علمی از بسیاری مشایخ پدرش پایین تر بود ولی رضا علیشاه باکمک سید هبه ا... جذبی و دریافت اجازه روایت تشریفاتی ازحاج شیخ محمد جواد غروی و حاج میرزاعلی آقا غروی علیاری سعی کرد زمینه پذیرش قطبیت او برای سایر مشایخ را فراهم نماید این تحرکات برای قطبیت او در حالی انجام شدکه درآن موقع قطب فعلی، برادر رضا علیشاه نور علی تابنده هم دارای مدرک دکتری بود و هم در سال 1331یعنی 12سال قبل از محبوب علی در سلک دراویش در آمده وی پس از 4 سال و4 ماه از قطب بودن درشهریور1375 مرد او قبل از مرگ و طی چندین نامه به مشایخ فرقه ازجمله عزیزا. . . محقق نجفی شیخ مشهد، یوسف مردانی شیخ کرج، میرمطلب میرزایی شیخ امارات متحده عربی، سید احمد شریعت شیخ قم وشمس الدین حائری شیخ تهران قطبیت رابه عموی خود نور علی تابنده (مجذوبعلی شاه) که 18 سال از وی بزرگ تر بود منتقل نمود. جسد محبوب علی پس ازمرگ در دی ماه 1375 بنابه وصیت در آرامگاه خانوادگی اقطاب گنابادی واقع در بیدخت گنابادبه خاک سپرده شد.

قطب سی و نهم فرقۀ گنابادی دکتر «نور علی تابنده» سومین فرزند «صالح علی شاه» است. وی در تاریخ 21 مهر ماه 1306 برابر با 17 ربیع الثانی 1346 هجری قمری در بیدخت گناباد متولد شد. تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی را تحت سرپرستی و مراقبت پدرش صالح علی شاه به اتمام رساند و سپس برای ادامۀ تحصیلات به تهران رفت و در سال 1324 شمسی از دبیرستان علمیۀتهران، دانشنامۀدیپلم ادبی دریافت نمود و سپس در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران تحصیلات دانشگاهی را ادامه داد و در سال 1327 در رشتۀ قضایی موفق به دریافت درجۀ لیسانس شد؛ پس از اخذ لیسانس به مدت 2 سال در وزارت خارجه مشغول فعالیت گردید و سپس به استخدام وزارت دادگستری در آمد.

وی در سال 1331 شمسی نزد پدرش به جرگۀ دراویش پیوسته و در سال 1336شمسی دکترای حقوق و تحصیل در رشتۀ ادبیات فرانسه را در پاریس به پایان رسانید و به ایران بازگشت و در مشاغل مختلف قضایی در وزارت دادگستری مشغول خدمت شد. وی در سال 1355 بازنشسته شد و به عنوان وکیل پایه یک دادگستری به فعالیت خود ادامه داد. هم زمان با شکل گیری «نهضت آزادی» آقای نور علی تابنده هم در قالب نهضت آزادی به جمع مبارزین با نظام شاهنشاهی می پیوندد، چون خانوادۀتابنده و (جریان تصوف) پیوند تنگاتنگی با دربار «محمدرضا پهلوی» داشتند او را به خاطر همین موضوع از خانواده طرد می کنند. همزمان با اوج گیری مبارزات ملت ایران، نور علی تابنده علی رغم راه و روش دراویش، اولین راهپیمایی و سخنرانی برضد نظام شاهنشاهی را در بیدخت انجام می دهد و این کار او موجب خشم قطب فرقه (رضا علی شاه) و سایر دراویش می گردد به نحوی که دراویش در بیدخت برضد نور علی و به نفع نظام طاغوت راهپیمایی کرده و شعار جاوید شاه سر می دهند.

بعد از پیروزی انقلاب، آقای نور علی تابنده تحت تأثیر تفکرات لیبرالیسم کماکان به همکاری خود با نهضت آزادی ادامه می دهد و در کابینۀ«بازرگان» به سمت معاون وزیر ارشاد و عضو هیأت امنای سازمان حج و زیارت منصوب می شود. وی هم چنین مدتی معاون وزارت دادگستری بود و در مهر ماه 1359 فعالیت سیاسی و اجرایی را به طور کلی رها کرد و پس از خروج نهضت آزادی از حاکمیت، تحت تأثیر همان گرایش ها با نظام جمهوری اسلامی هم در تعارض قرار می گیرد. این تعارض ادامه دارد تا این که ایشان در اوایل دهۀ70 یک بار دستگیر و به اتفاق بعضی از سران نهضت آزادی، مدت کوتاهی در زندان به سر می برد.

در حال حاضر نیز قطب دراویش گنابادی (نور علی تابنده) علی رغم طرح شعار دوری از سیاست کماکان ارتباط تشکیلاتی و عاطفی خود را با نهضت آزادی حفظ کرده و در جلسات محفلی آنان نظیر مراسم سالگرد بازرگان، سحابی و. . . شرکت می نماید. در حالی که نورعلی تابنده به ظاهر روشی کاملاً مخالف برادرش رضا علی شاه و برادرزاده اش محبوب علی شاه داشت، ولی براساس توافقی کلی که توسط سازمان های فراماسونری طراحی شده بود از سال 1331 که به جرگۀدراویش پیوست، سمت مشاورت آنان را نیز داشته است. صوفی ها معتقدند که قطب یک فرقه باید مراحل تصوف را پله پله بگذراند تا به مقام قطبیت برسد. ولی نورعلی مانند پدرش صالح علی شاه که 21 ساله قطب شد، پس از مرگ محبوب علی شاه در 27 دی ماه 1375به موجب فرمان وصایتی مورخۀ28 مهر 1371 از جانب قطب قبلی بدون طی مراحل تصوف یک شبه قطب شده و به مقام جانشینی برادر زادۀخود با لقب طریقتی «مجذوب علی شاه»منصوب گردید.

با توجه به این که دکتر نورعلی تابنده تا قبل از تصاحب قطبیت به عنوان شیخ و حتی مجاز به نماز معرفی نشده بود، پس از انتصاب از سوی برادرزاده اش علی تابنده (محبوب علی شاه) به عنوان قطب سی و نهم فرقه، جبهه گیری برضد وی از سوی برخی دراویش شروع شد. چون اغلب مشایخ فرقه از این که قطب به صورت موروثی از میان فرزندان سلطان محمدگنابادی انتخاب شود، راضی نیستند به علاوه این که نور علی تابنده برخلاف مشی دراویش مدتی با رژیم پهلوی مقابله نموده و به عضویت نهضت آزادی درآمده بود و با مرگ غیره منتظرۀ «محبوب علی شاه» بدون این که شرایط لازم و محبوبیت کافی را دارا باشد به عنوان قطب معرفی شده بود و از طرف بعضی مشایخ با کراهت مورد پذیرش قرار گرفت و به احتمال زیاد پس از مرگ وی نیز مقام شاهی و مفت خوری از خاندان بیچارۀ گنابادی گرفته نخواهد شد و فرزند نورعلی یعنی «رضا تابنده» به عنوان قطب معرفی خواهد شد. در تصویر مقابل رضا تابنده با دست بند فتنۀسبز دیده می شود.

دوران قطبیت نورعلی به لحاظ شکل گیری ناتوی فرهنگی برضد جمهوری اسلامی ایران دوران حساسی است، به نحوی که فرقه های انحرافی با جدّیت از طرف دشمنان اسلام مورد پشتیبانی قرار گرفته اند و فرقۀگنابادی نیز از حمایت های مادی و معنوی استعمار بی نصیب نمانده است. در حال حاضر این فرقۀدرویشی جزو فعال ترین، پر تعدادترین و تشکیلاتی ترین فرقه های انحرافی مشغول فعالیت می باشد. در این دوره شاهد توسعۀکمّی وکیفی فعالیت آنان در تهران، اصفهان، قم، بروجرد و بعضی مراکز استان ها می باشیم که باعث تضعیف امنیت و تشنج در بعضی از شهرها شده اند که می توان به حوادث 24 بهمن سال 84 در قم، درگیری 6 شهریور 86 در کرج، درگیری 19 آبان 86 در بروجرد، تجمع آنان در مقابل مجلس شورای اسلامی در سال 87 و درگیری با بسیج در سال 89 اشاره نمود.

بررسی سخنرانی ها و نوشته های نورعلی تابنده حاکی از این مطلب است که وی علی رغم داشتن مدرک دکترا و داعیۀ جانشینی امام زمان(عجل الله تعالی) از علوم اسلامی بی بهره بوده و از قرائت صحیح قرآن نیز عاجز است. او فردی عوام فریب و جاه طلب است و به راحتی به مریدان احمق خود اجازه می دهد در مقابل او سجده نموده و روی کفش او را ببوسند. لازم به ذکر است مریدان احمق این فرقه گاهی در مقابل مشایخ فرقه نظیر مردانی در کرج نیز سجده می نمایند. متأسفانه در دوران تصدّی ریاست فرقه توسط نورعلی تابنده، ارتباطات خارجی فرقه به ویژه با کشورهای غربی افزایش چشم گیری یافته است. به نحوی که به صورت علنی و آشکار کمک هایی از مریدان فرقه در خارج از کشور به آنان ارسال می شود. به عنوان نمونه در تخریب حسینیه (خانقاه) آنان در قم اسامی 800 نفر از افرادی که از اروپا، کانادا و ایالات متحده کمک مالی برای این فرقه ارسال کرده بودند، به دست آمد.

بررسی عملکرد دراویش نعمت اللهی گنابادی در دوران ریاست نورعلی تابنده، یعنی از دی ماه 1375 که ریاست فرقه به او واگذار شد، شاهد رشد چشم گیر فعالیت های مخرب این فرقه در تهران و سایر استان ها بوده ایم. وضعیت مالی آنان به نحو بی سابقه ای بهتر شده و مبالغ زیادی صرف تبلیغ و رسیدگی به دراویش بی بضاعت می نمایند. هم چنین قطب فرقه بسیار مرفه و تجملی در خانه ای بزرگ در خیابان پاسداران زندگی می کند و سایر مشایخ فرقه نیز زندگی اشرافی و مرفه ای دارند.

شناخت مشایخ فرقۀ نعمت اللهی گنابادی

فرقۀنعمت اللهی گنابادی از دیر باز یک فرقۀ متشکل و سازماندهی شده و سیاسی بوده است و نقش مشایخ و مجازین به نماز و دستگیری در آن، برجسته تر از سایر فرق درویشی است. این فرقه از اواسط سلطنت «ناصرالدین شاه» با کمک مشایخ و مجازین به دستگیری علاوه بر تهران در سایر شهرهای کشور و حتی پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور گسترش یافته اند. به همین منظور پس از معرفی اقطاب گنابادی لازم است نقش مشایخ در ترویج این فرقه مورد بررسی قرار گیرد. در میان مشایخ فرقه سه تن از آن ها یعنی «ملاعباس علی کیوان قزوینی» (منصور علی شاه)، «شیخ عبدالله حائری» (رحمت علی شاه) و «یوسف مردانی» وضعیت خاصی دارند که در این قسمت به معرفی بیش تر آن ها خواهیم پرداخت.

ملا عباس علی کیوان قزوینی (منصور علی شاه)

«ملاعباس علی کیوان قزوینی» در سال 1277ه. ق. در محلۀ شیخ آباد قزوین به دنیا آمد و پس از فراگیری مقدمات علوم حوزوی نزد پدرش «ملااسماعیل واعظ قزوینی» جهت تکمیل دروس به تهران آمد و در 25 سالگی بر اثر سخنرانی های بلیغ به واعظ قزوینی مشهور شد. «کیوان» در کتاب «راز گشا»، در مورد گرایش خود به تصوف می نویسد:  «از سال 1302 ه. ق. یعنی 25 سالگی به عرفان علاقه مند شدم ولی در دام تصوف افتادم. ابتدا در چال میدان تهران نزد «حاج میرمحمد علی» سر سپردم و به ذکر و ورد مشغول شدم و مدتی هم مرید «حاج ملا جواد اصفهانی» و سپس مرید «میرزا حسن علی» (صفی علی شاه) شدم و با اجازۀاو به جمع دراویش وارد شدم و کمی بعد با مشورت صفی علی شاه برای درس اجتهاد راهی عتبات عالیات شدم و 8 سال آنجا درس خواندم و درس گفتم. در نجف از درس عرفان آخوند ملا حسین قلی همدانی هم استفاده کردم. در سال 1312 ه. ق. به امر میرزای شیرازی در سامرا منبری رفتم ولی خیلی دوست داشتم عرفان عملی را نزد فردی آگاه تکمیل کنم. مرا به ملا سلطان در گناباد هدایت کردند. لذا در 1314 ه. ق. از کربلا راهی گناباد شدم. ملا سلطان خیلی گرم مرا تحویل گرفت و قول داد اگر او را 12 سال خدمت صادقانه و بی برهان کنم صاحب کشف و عیان شده و مانند او قطب خواهم شد. او گفت:

برای تکمیل نفس مرید، باید شعاع نوری از مراد که پدر روحانی است به او برسد. این شعاع نور به منزلۀ نطفۀ پدر است که در باطن مرید که به منزلۀ رحم مادر است وارد و پرورش می یابد و در تولد ثانوی نفس کامل متولد می شود. دوران حمل و به ثمر رسیدن این نطفه تا تولد از 6 ساعت تا 12 سال به اختلاف اشخاص طول می کشد و اگر 12 سال گذشت و نفس کامل نشد، مرید لیاقت حیات ندارد.»

«من با استعدادی که در خود می دیدم یقین داشتم که خیلی زودتر به کمال نفس می رسم لذا پس از ورود به جمع مریدان ملا سلطان و گرفتن ذکر و دستور سلوک 12 سال خدمت بی مزد و شبانه روزی کردم و با تسلطی که به وعظ و خطابه داشتم مریدان ملا سلطان را چندین برابر کردم. ولی 12 سال گذشت و تغییر مثبتی در خود مشاهده نکردم. به نزد ملا سلطان رفتم و او مرا گول زد و حدود 3 سال دیگر با اکراه در خدمت او بودم تا این که در سال 1327 ه. ق. ملا سلطان کشته شد و فرزند معلوم الحال خود ملا علی را جانشین خود کرد. بسیاری از مریدان ریاست او را قبول نکردند ولی من آن ها را ساکت می کردم. ملا علی به پاس خدمات شبانه روزی، در سال 1329 یعنی 2 سال بعد از آن که قطب شد، نفس مرا کامل تشخیص و مرا منصورعلی شاه خواند و از من دیگ جوش خواست و به هزار نفر خوراند و من در زمرۀ اقطاب در آمدم.

8 سال در کنار او با لقب شاهی حکم قطب صامت را داشتم ولی او مقدمات ولیعهدی فرزندش ملا حسن را فراهم می کرد و پس از مرگش در کمال تعجب مریدان فرزند 21 ساله و جوانش قطب فرقه شد ولی با این حال من با اکراه به مدت 5 سال مدارا کردم ولی از نوادۀ ملا سلطان چیزهایی دیدم که دیگر نتوانستم حمل به صحت کنم. کارد به استخوانم رسید و ماندن و سکوت را جنایت و خیانت به جامعه یافتم. لذا پس از 30 سال که به اشتباه در خدمت این فرقه بودم به ملا حسن نوشتم دیگر حاضر به ادامه خدمت نیستم ولی او بر ماندن من اصرار کرد و انواع ملاطفت ها نمود. اما روز به روز دلم از محبت آن ها خالی و پیوندم گسسته تر شد. »[1]

بنابر آنچه از نوشته های کیوان به دست می آید. وی از زمان ملا سلطان به نیرنگ، فریب و فساد ملاسلطان و فرزندانش پی برده بود ولی به طمع رسیدن به ریاست فرقۀنعمت اللهی سکوت کرده بود. فساد و تباهی ملا علی نیز به قدری واضح و آشکار بود که کیوان خود به آن معترف است، ولی دریافت لقب «منصور علی شاهی» و اسناد باغ های گناباد، نطنز، شمال و بذل و بخشش های ملاعلی زبان کیوان را بسته بود. به علاوه کیوان حتی پس از جدا شدن از صالح علی شاه هنوز به عرفان علاقه مند بود چون او در رازگشا (ص125) می نویسد:

«نکوهش تصوف مستلزم نکوهش عرفان نیست. من الآن به صوفیان پشت کرده ام ولی با صدای بلند تمام سلاسل تصوف از شیعه و سنی را نکوهش می کنم و با همان لحن عرفان را می ستایم به این علت که اقطاب سلاسل تصوف به خصوص بچه های ملا سلطان که امروزه نفوذشان بیش تر از سایر سلاسل ایران است مثل بهاییان که مریدان خود را اغنام الله (گوسفندان خدا) می دانند دنبال مرید کم هوش و مطیع می گردند. همۀسلاسل تصوف دزدان هوشمند و طالب مریدان بی هوشند، همه پی نادان می گردند که گوسفند وار آن ها را بدوشند. چنان که ملا علی مکرر به من می گفت امروز، روز جمع مال و ثروت است.»

بعید است کیوان که مدتی در گناباد مستقر بوده از آدم کشی و جنایات متعدد ملاعلی بی خبر باشد، به احتمال زیاد کیوان در دورۀریاست ملاعلی از غارت و اختلاس های قطب سهمی داشته که 10 سال ننگ همکاری با او را پذیرفته است. به هر حال کیوان با توان علمی و قدرت بیان فوق العاده، عمر خود را به پای اقطاب شیاد گنابادی تباه کرد و حسرت قطب شدن را به گور برد. ولی در نوشته هایش خوشحال است که توانسته از ننگ صوفی گری رها شود. البته صالح علی شاه سعی کرد به هر قیمت کیوان را راضی نماید و در نامه ای سراسر تملق، کیوان را زین العرفا و فردی با لیاقت خواند که در زیر به بخشی از نامۀصالح علی شاه به کیوان اشاره می شود:

«...چون بعد از ارتحال مولانا الاعظم و سیدنا الاجل والد جسمانی و روحانی آقای حاج ملاعلی گنابادی (نور علی شاه) بر حسب وصایت و نص، متکفل خدمات فقرا و هدایت بندگان خدا هستم و به جز اتصال به فقیر به صراط المستقیم طریقت راهی نیست و جناب مستطاب زین العرفاء آقای حاج شیخ عباس علی قزوینی دامه افاضاته از طرف حضرت نور علی شاه طاب ثراه مأمور به دعوت به شاهراه طریقت و تربیت سالکین و تلقین طالبین بوده و از آن حضرت مفتخر به لقب منصور علی گردیده از این فقیر نیز حسب الاشاره و اللیاقه ایشان را مجاز در امور مذکور نموده و مراتب سابقۀایشان را مضی و برقرار نمودم.»[2]«محمد حسن بن علی» 1337ه. ق.

ولی از این به بعد دیگر کیوان از ادامۀهمراهی با تصوف منصرف می شود و کم کم از فرقۀ گنابادی جدا می گردد و چند جلد کتاب برضد تصوف و سران فرقۀگنابادی می نویسد که مهم ترین آن ها عبارت انداز: «کیوان نامه، راز گشا، بهین سخن، استوار و اختلافیه»؛ ولی سرانجام صالح علی شاه تحملش تمام می شود و او را در سال 1345ه. ق. از منصب شیخ المشایخی فرقه عزل می نماید. کیوان در حالی که عمرش را فدای راه انحرافی صفی علی شاه فراماسونر و ملاسلطان و ملاعلی گنابادی فاسد نمود. در سال 1357ه. ق. در اطراف شهر رشت مرد و مدفون شد. پس از مرگ کیوان، تمام تألیفات وی بدون نام او به نفع اقطاب فرقه مصادره شد. کتاب «پند صالح» که مایۀمباهات و افتخار اقطاب گنابادی است، از سخنرانی ها و منابر کیوان قزوینی اقتباس شده است.

شیخ عبدالله حائری (رحمت علی شاه)

یکی از مشایخ مرموز و قدرتمند فرقۀگنابادی «شیخ عبدالله حائری» است. وی فرزند «آیت الله شیخ زین العابدین مازندرانی» از مراجع بزرگ کربلا است. این مرجع بزرگ 4 فرزند پسر داشت که شیخ عبدالله حائری متولد 1284ه. ق. آخرین آن ها بود. دربارۀاو نوشته اند که در 20 سالگی ادعای اجتهاد نمود و از همین زمان در ردیف حقوق بگیران انگلیس قرار گرفت. شیخ عبدالله در سال 1305ه. ق. در کربلا برای اولین بار با ملاسلطان ملاقات کرد ولی در سال 1311ه. ق. سر سپردۀاو شد و از طرف ملاسلطان به لقب طریقتی «رحمت علی» ملقب گردید. حائری خدمات زیادی به این فرقه نمود که یافتن فرزند گمشدۀملاسلطان (قطب بعدی) و باز گرداندن او به بیدخت، از مهم ترین آن هاست.

حائری در سال 1322ه. ق. ساکن تهران شد و در دوران 10 سالۀ ریاست ملاعلی بدون ریاست ظاهری به رحمت علی شاه ملقب شد. رحمت علی شاه در سفر آخر ملاعلی در کاشان همراه وی بود و پس از مسموم شدن قطب او را به شهر ری منتقل و مدفون نمود. او برخلاف کیوان قزوینی، شیخ المشایخی صالح علی شاه 21 ساله را نیز پذیرفت و تا آخر عمر ریزه خوار سفرۀاقطاب گنابادی بود. از شاگردان معروف شیخ عبدالله حائری، «بدیع الزمان فروزان فر» و فرزندش «هادی حائری» بودند. هادی از یاران صمیمی «مصدق» و سرپرست اوقاف کشور در زمان او بوده است. هادی نیز از سرسپردگان فرقۀ نعمت اللهی بود و خانۀپدری خود را وقف مجالس دراویش نعمت اللهی نمود.

رحمت علی شاه با رضاخان پهلوی رابطۀبسیار صمیمی داشت به نحوی که رضاخان حتی در دوران پادشاهی به ملاقات او می رفت و به توصیه های این درویش نعمت اللهی عمل می کرد. در کتب فرقه، او را صاحب کشف و کرامات دانسته و نوشته اند سال ها قبل از پادشاهی رضاخان در اراک به او نوید سلطنت داده بود. «مصطفی آزمایش» در مقالات «عرفان ایران» سعی نمود، انگ نوکری استعمار و حقوق بگیری انگلستان را از او سلب نماید. ولی به علت وجود مستندات قوی و همراهی حائری با نوکرهای انگلیس موفق به این کار نشده است. لازم به ذکر است هنگامی که «زین العابدین رهنما» از طرف رضاخان به مرگ محکوم شد، به توصیۀحائری اعدام وی به تبعید تقلیل یافت ولی معلوم نیست چرا حائری برای «تیمور تاش» جلاد که او نیز درویش گنابادی بود، وساطت نکرد و با خونسردی شاهد قتل تیمور تاش شد.

یوسف مردانی (صدق علی) شیخ کرج:

«یوسف مردانی» ملقب به درویش «صدق علی» در تاریخ 4 خرداد 1315 (1355 قمری) در قریه ای به نام آغوزدرّه از توابع و قراءِ کوهستانی هزارجریب چهاردانگه بخشی از بهشهر به دنیا آمد.

پدر وی «محمود مردانی» از مالکین منطقۀهزارجریب و درویش مسلک بود. «یوسف علی مردانی» تحصیلات مکتبی را در هزار جریب آغاز کرد و سپس با خانواده به بندرگز مهاجرت نمود و در آن شهر ساکن گردید. یوسف علی مردانی دوران دبستان را در بندرگز به اتمام رساند و تحصیلات متوسطه را در ساری آغاز کرد و دیپلم ادبی را در تهران گرفت. او زمانی که در ساری زندگی می کرد دچار تردید شد، به نحوی که خود او در این باره می نویسد:

«در آن ایام که در ساری ساکن بودم برای یافتن راه خدا به همه جا سر می کشیدم و عقاید آن ها را بررسی می کردم. به زیارتگاه ها، به کلیساها، به کنیسه ها، به محافل بهایی ها و به هر جا که صحبت از دین بود می رفتم و به هرکس که دعوی مذهب داشت مراجعه و نظریات آن ها را بررسی می کردم و کتب آن ها را می خواندم، تا آن که شبی به تشویق یکی از دوستان در مجلس فقری در حسینیّۀ امیرسلیمانی شرکت کردم و در 8 جمادی الثّانی سال 1377 قمری مطابق با 9 دی 1336 شمسی نزد مرحوم آقای محمدمهدی سلیمانی (وفاعلی) به فقر مشرف شدم. انگیزۀ اوّلیه ام در تشرّف به فقر این بود که فهمیده بودم ایشان اذکاری که از معصوم (علیه السلام) به آن ها رسیده را به مریدان خود تعلیم می دهند که ابزار سلوک است. »

او سپس به دانشکدۀ الهیات مشهد رفت و در رشتۀ «معقول» به تحصیل پرداخت و با نوشتن رساله ای در عرفان زیر نظر استاد «سید جلال الدین آشتیانی» در سال 1341 فارغ التحصیل شد. پس از اخذ لیسانس در آموزش و پرورش نظر آباد ساوجبلاغ استخدام و سپس به کرج منتقل و در آموزش و پرورش کرج بازنشسته شد. مردانی مدعی است، کتب دینی و مذهبی زیادی را مطالعه کرده است و همزمان با این بررسی ها در سلاسل دیگر نیز به تحقیق پرداخته و به مجالس و محافل آن ها مراجعه و عقاید، نظریات، آداب و رفتار آن ها را بررسی نموده است ولی قلب او آرام نگرفته است. او در اوایل سال 1338شمسی در بیدخت به ملاقات قطب فرقۀگنابادی صالح علی شاه می رود، خود مردانی در این باره می گوید:

«توفیق زیارت و عتبه بوسی آستان ملائک پاسبان حضرت قطب العارفین و مولی الموحدین و کهف الواصلین حضرت آقای صالح علی شاه روحی و جسمی لتربته الفدا (در اوایل سال 1338) نصیب شد. در بیرونی مقابل آن آفتاب عالم تاب روی نیمکت چوبی با دل شکسته و تن خستۀگدایی به شاهی مقابل نشسته، نگاهی بر آن جمال بی مثال افکندم. به فکر فرو رفتم که تفاوت ایشان با روحانیون دیگر چیست، جز شارب مبارک و صورت چیزی نتوانستم بفهمم. چشم نابینای مرید را چه قدرت دیدآفتاب است. چیزی نفهمیدم. حیران ماندم. بر سوز دل افزوده شد و از مغز استخوان ناله برخاست. مأیوس و ناامید افتادم. بلند شدم مطلبی را خدمتشان شاید معترضانه عرض کنم که حرکت فرمودند و با آن چشمان خدابین به سر تا پای این بی سروپا نگاهی فرمودند و به سمت درونی منزل حرکت کردند. آتش طور از هر طرف مشتعل شد و دل از ذکر خدا آرام گرفت و به اصل خود رسید...بعد از آن برهان عظیم الهی دیگر هرگز کوچک ترین تردیدی در دل راه نیافت.»

مردانی مدعی است علاوه بر بیداری در خواب نیز به طرف اقطاب گنابادی هدایت شده است. او می گوید:

«در خواب دیدم پس از ختم نماز صبح شخصی با عمامه و عبا مچ دست مرا گرفتند و گفتند این شخص هادی و مهدی!!!!!! زمان تو است. ولی هر چه می گشتم که صاحب آن چهره را بیابم موفّق نمی شدم. تا آن که در همان سفر به بیدخت آن شخصی را که در عالم رؤیا مشاهده کرده بودم زیارت کردم که در جوار حضرت صالح علی شاه جلوس نموده بودند. آن شخص حضرت رضا علی شاه و در آن زمان از مشایخ حضرت صالح علی شاه بودند.»

مردانی در زمان صالح علی شاه به جمع دراویش گنابادی پیوست ولی از اول ریاست رضا علی شاه یعنی 1343 شمسی پس از مرگ صالح به عنوان شیخ فرقه مجاز به دستگیری و اقامۀ نماز شد. مردانی با استقرار در حسینیۀ اصفهانی های کرج (میدان توحید، محلۀاصفهانی ها، کوچۀ کشاورز، پلاک 20) و توسعۀآن به یکی از فعال ترین مشایخ فرقه مبدل شد و به طور غیر مجاز با خرید خانه های مجاور، حسینیه ای با ظرفیت 2000 نفر بنا نمود. مردانی از جمله مشایخی است که بعد از مرگ رضا علی شاه در سال 1371 شمسی داعیۀقطبیت داشت ولی موقعیت مناسبی به دست نیاورد و حاج علی تابنده (محبوب علی شاه) فرزند رضا علی شاه به صورت موروثی به ریاست فرقه رسید.

ریاست محبوب علی شاه بیش از 4 سال و 4 ماه دوام نداشت و در اواخر سال 1375 از دنیا رفت. پس از مرگ قطب، مردانی مجدد تلاش هایی را برای تصاحب ریاست فرقه شروع کرد که نمونۀ آن درج آگهی های مشکوک در روزنامه های کشور توسط او و یارانش با نام طریقتی صدق علی شاه می باشد. به عنوان نمونه به آگهی مندرج در روزنامۀ «کیهان» تاریخ 3/12/75 می توان مراجعه کرد. نظر به این که از زمان ملاسلطان لقب طریقتی با پسوند شاه مخصوص اقطاب می باشد، این آگهی ها مورد اعتراض قطب بعدی یعنی دکتر نور علی تابنده (مجذوب علی شاه) قرار گرفت.

ولی در حال حاضر نیز بعضی دراویش فرقه او را قطب صامت می دانند و در برابر او سجده می کنند و معتقدند بعد از مجذوب علی شاه، یوسف مردانی به ریاست فرقه خواهد رسید. ولی مجذوب علی شاه پسر خود رضا تابنده را که در حال حاضر در اروپا به سر می برد، آمادۀتحویل میراث پدری نموده است. در حال حاضر از میان 13 نفر شیخ با سابقۀ فرقه، فعالیت تبلیغی یوسف مردانی شیخ کرج بسیار گسترده تر و سازماندهی شده تر است به نحوی که مجالس هفتگی او گاهی از حسینیۀامیرسلیمانی که معمولاً قطب فرقه در آن شرکت می کند، گسترده تر می باشد.

پی نوشت ها

[1] رازگشا، خلاصۀ صفحات 115 تا 128

[2] کتاب نامه های صالح، ص 16

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان