ادیان الهی دارای پیروانی است.
الف- کتب بشری و قرآن
کتاب آسمانی بیان (قرآن)، به وجود آورنده دو کتاب آفاقی و انفسی است که اشتباه و خطا راهی به آن ندارد. این کتاب، انسان و جهان را «آن چنان که هستند» و انسان را «آن چنان که باید» و جهان را آن چنان که می توان از آن برخوردار شد، برای خاک نشینانی که مهمانان چند روزه دو قلمرو انسان و جهانند، تعلیم می دهد.
اگر ما به یک حقیقت بسیار مهم که در زیر متذکر می شویم، دقیقاً توجه کنیم، عظمت کتاب آسمانی و ضرورت خواندن و عمل به آن را می فهمیم. آن حقیقت، این است که کتاب آسمانی- مخصوصاً قرآن که قرون و اعصار متمادی بدون تحریف در دیدگاه بشر قرار گرفته و جامع همه کتب آسمانی گذشته، مانند صحف ابراهیم، تورات موسی و انجیل عیسی علیهم السلام می باشد- همه صلاح و فساد بشر و استعدادهای او را و این که این موجود چه باید انجام بدهد و از چه چیزی باید اجتناب کند، بیان کرده است. از طرف دیگر، فردی مانند امیرالمؤمنین علیه السلام که قرآن را خوانده و به تمام جزییات و کلیات آن عمل نموده و به کمال و رشد انسانیت رسیده است، و هم چنین در ردیف های بعدی: سلمان و «ابوذر» ها، عمار و «اویس قرنی» ها و «مالک اشتر» ها و دیگر سالکان راه حقّ و حقیقت- که امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، آنان را برادران خود معرفی فرموده است- همان انسان هایی هستند که اگر در هر دوره و در هر جامعه ای که متشکل از انسان هاست زندگی کنند، باعظمت ترین و کمال یافته ترین انسان های آن دوره و آن جامعه خواهند بود. این پدیده قطعی، با کمال وضوح اثبات می کند که آن حقایق را که قرآن به عنوان «انسان آن چنان که باید» گفته است، عالی ترین حقایقی است که نتیجه مذکور را در بر داشته است. نتیجه قطعی بعدی، این است که قرآن واقعیتِ اصیلِ «انسان آن چنان که هست» و «جهان آن چنان که هست» را بدون کم ترین افراط و تفریط و اشتباه و خطا مطرح کرده است که «آن چنان که باید» ها، از آن دو «هست» و دو «باید» [مربوط به انسان و جهان ]، نتیجه فوق را به وجود آورده است؛ درصورتی که کتاب هایی که با مغز و دست بشری نوشته شده است، نه تنها خود بشر- البته آگاهان این نوع- اعتراف به نقص معلومات خود درباره «آن چنان که هست» و «آن چنان که باید» می نمایند، بلکه به قول مولوی: زانوهای آن شتر، خود به نظافتش!! شهادت کاملًا واضح می دهد.
آن یکی اشتر بدید و گفت هی از کجا می آیی ای فرخنده پی[1]
گفت از حمّامِ گرمِ کوی تو گفت این پیداست از زانوی تو
مستی ها و ناهشیاری هایی که با انواعی فراوان در جوامع بشری رواج داشته، و هم چنین خودخواهی های ویران گر و بنیان کنِ هر چه که «جز خود» است، نگرانی مطلق از فرداها، بی هدفی در زندگی، سودجویی در حدّ شرم آور، جنگ و خونریزی های بناحقّ، ادامه پدیده دروغ- مانند یک ضرورت برای ادامه اجتماعات- و امثال این نابسامانی ها که تاریخ بشر را از قابلیت ارزش ساقط کرده است- همه و همه- دلایل قطعی این مسأله است که: بشر با مغز خود نتوانسته است «انسان آن چنان که هست» را بشناسد و «باید» های لازم و «شاید» های مطلوب را برای وی مطرح کند و انسان کامل را تحویل جوامع بدهد.
ب- قرآن و اسلام
قرآن که اساسی ترین منبع دین اسلام است، نشان دهنده همه تفصیلات و جزییات احکام اسلامی به طور عموم، اخلاقیات، عقاید، اصول دادرسی، تکالیف فردی و اجتماعی در روایاتی است که از پیامبر اسلام و سپس ائمه معصومین علیهم السلام صادر شده است.
همان گونه که می دانیم، آن چه در قرآن مجید آمده، اصول و کلیاتی است مربوط به مبانی عقیدتی، فقهی، اخلاقی و قضایی اسلام، و مانند قانون اساسی این دین است که اصول کلی آن را بیان می کند. سه منبع دیگر وجود دارد که تفسیر و تطبیق کننده آن اصول کلی بر همه اعمال بشری در حیات معقول است. این سه منبع عبارتند از: سنّت و اجماع و عقل.
ج- اسلام در قرآن
در قرآن مجید، اسلام به دو معنی بیان شده است:
معنای یکم- دین الهی عام، که برای ارشاد انسان ها به همه پیامبران الهی وحی شده و همان است که پس از نوح علیه السلام به وسیله حضرت ابراهیم خلیل الرحمن به طور عموم به همه انسان ها ابلاغ شده است. این متن کلی، نه قابل نسخ بوده است و نه مخصوص به جامعه و دورانی خاص. لذا، در مواردی متعدد از قرآن، خداوند پیامبر اسلام خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را تابع همین دین معرفی فرموده است.
معنای دوم- دین خاص اسلام. همان متن دین ابراهیم علیه السلام است با مقداری احکام و تکالیف فطری که از دستبرد دگرگونی ها در امان مانده است؛ در صورتی که در دیگر ادیان- هم از نظر عقاید و هم از نظر احکام- تغییرات و دگرگونی هایی به وجود آمده است.
د- ادیان سه گانه در قرآن
از هر سه کتاب ادیان سه گانه جهانی (قرآن و تورات و انجیل) می توان این اصل را اثبات کرد که حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام ارائه دهنده متن کلی دین الهی است که همه ادیان سه گانه مزبور باید آن را بپذیرند.
بدان جهت که از دیدگاه مسلمین، قرآن کتاب آسمانی آنان، بدون کم ترین دست خوردگی و تحریف، بازگوکننده آن دینِ کلی الهی است، محققان و دانشمندان هر سه دین جهانی، امروز می توانند مشترکات آن سه دین را که «متن دین ابراهیمی» است، استخراج و عمل کنند. هم چنین، آن عده از محققان و دانشمندان دو دین یهود و مسیحی که محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله را انسانی راستگو می دانند، مجبورند در این نکته با محققان و دانشمندان اسلامی موافقت نموده و اصول کلی متن دین ابراهیم علیه السلام را از قرآن استنباط کنند.
از آن جمله، دانشمند مشهور و محترم آلمان آقای هانس کونگ که در سمینار «سعادت از دیدگاه متفکران مسلمان و آلمانی» در انجمن حکمت و فلسفه اسلامی در تهران حضور داشتند،[2] بیان می کردند که:
«محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر بوده و به ایشان وحی شده است. نهایت امر، آن چه که وحی شده، معانی بوده و انتخاب الفاظ برای ارائه آن معانی، به اختیار خود او بوده است، نه این که خود همه الفاظ به او وحی شده باشد.»
از این جملات معلوم می شود که آقای هانس کونگ صدق و خلوص پیامبر اسلام را پذیرفته اند، و الّا به مقام شامخ نبوّت و شایستگی گیرندگی وحی نایل نمی شدند. در نتیجه، آقای هانس کونگ و کسانی که با ایشان هم عقیده اند، می توانند قرآن را به عنوان منبع متن دین ابراهیم علیه السلام تلقی نموده و دین کلی را از قرآن استخراج کنند، زیرا قرآن با صراحت کامل- چنان که در مباحث گذشته ذکر شد- دین اسلام را همان دین ابراهیم علیه السلام معرفی می کند.
به نظر می رسد، با این که بنا بر مبنای آقای هانس کونگ، ما می توانیم از قرآن، متن دین کلی حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام را استنباط کنیم، ولی ممکن است یهودیان و مسیحیان این استنباط را نپذیرند. به همین جهت، در موقع سخنرانی اینجانب در سمینار، آقای هانس کونگ به عنوان سؤال گفتند: «بسیار خوب، دین ابراهیم خلیل متن دین کلی است، ولی از کجا و از کدامین منبع، آن را به دست بیاوریم و مورد عمل ادیان سه گانه قرار بدهیم؟»
از این سؤال معلوم شد که این دانشمند محترم در نظر ندارند که حضرت محمد صلی الله علیه و آله را انسان راستگو بدانند، با این که پیامبری ایشان را پذیرفته اند!!
به هرحال، اینجانب در پاسخ به آقای هانس کونگ چنین توضیح دادم: «بیایید هر سه کتاب (قرآن و تورات و انجیل) را باز کنیم و همه آن مطالب را که از دیدگاه خِرد و عقل سلیم و وجدان پاک می توان به عنوان دین به خدا نسبت داد، به عنوان متن دین ابراهیم بپذیریم.»
این پاسخ را همه اعضای سمینار- خصوصاً آقای هانس کونگ- با حالت شور و شعف پذیرفتند. اینجانب امیدوارم هر چه زودتر این کوشش لازم و حیاتی شروع شود و محققان و دانشمندان مخلص و مطّلعِ هر سه دینِ بزرگ جهانی، به نتایج مطلوب- اگرچه در زمان های طولانی- برسند.
تأملی در نظریه هانس کونگ درباره وحی
آقای هانس کونگ درآن سمینار گفتند: برای پیامبر اسلام «وحی» شده است، ولی آن چه که وحی شده، معانی بوده و الفاظ را خود آن حضرت انتخاب فرموده است. ایشان به تفاوت میان سوره های مدنی و مکی اشاره کردند که در مباحث بعدی متذکر خواهیم شد.
بعضی از دوستان که در سمینار شرکت داشتند، این نظریه آقای هانس کونگ را پذیرفتند. من به دوستان گفتم: اگر مقصود شما این است که این نظریه یک گام بزرگی است که یک دانشمند مسیحی بر مبنای دلایل قطعی برمی دارد و آن را ابراز می کند، کاملًا صحیح است. اما اگر منظورتان این است که نظریه ایشان از همه جهات صحیح است، این مطلب قابل قبول نیست، زیرا این که گفته شود: «آن چه که بر پیامبر اسلام وحی شده، معانی بوده نه الفاظ، و انتخاب الفاظ از خود پیامبراسلام بوده است»، برای چیست؟ اگر در اختیار انتخاب الفاظ که به عهده پیامبراسلام گذاشته شده، پیامبر اسلام هیچ اشتباهی نکرده است، این نظریه نتیجه خاصی در بر نخواهد داشت، زیرا بر این فرض، جایی برای دگرگون کردن الفاظ از معانی خود نمی مانَد که گفته شود. این آیه که می گوید: وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً.[3]«و کیست دارای دینی بهتر از کسی که خود را به خدا تسلیم نموده و نیکوکار است و از دین ابراهیم پیروی می کند که حنیف (در صراط مستقیم) است؟»
معنایی است که بر پیامبر اسلام به عنوان وحی نازل شده بود، تا پیروی کند از ملت ابراهیم که در اختیار یهود یا مسیحیت است، ولی پیامبر اسلام الفاظی انتخاب کرده است که عام است!! زیرا هیچ کس چنین احتمالی نخواهد داد که پیامبر آن معنی را با الفاظ مزبور بیان کند. اگر هم انتخاب الفاظ برای این بوده است که در هر موردی که مطلب پسندیده نشود، بگوییم خداوند سبحان معنای صحیحی بر پیامبر اسلام نازل فرموده است ولی پیامبر در انتخاب قالب های لفظی اشتباه فرموده اند، این هدف قطعاً مردود است و نه عقل آن را می پذیرد و نه خود قرآن. اما این که عقل چنین چیزی را نمی پذیرد، به این علت است که خداوند متعال بر مبنای حکمت بالغه اش، جریان وحی را از گذرگاهی به جریان نمی اندازد که ولو اشتباها (بدون تعمّد و تقصیر) در آن گذرگاه وحیانی دخالتی شده، کم و زیاد شدن یا دگرگونی های کیفی، مخالف خواسته خداوندی باشد. اما این مطلب از دیدگاه قرآن، چنین است: وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحی.[4]«پیامبر از روی هوی سخن نمی گوید. آن چه که می گوید، نیست جز وحیی که به او می رسد.»
ه- تکمیل استدلال
استدلال عقلی را که به طور مختصر متذکر شدیم، با این مطلب تکمیل می کنیم که اگر پیامبر اسلام در انتخاب الفاظ دارای اختیار باشد و احتمال خلاف آن معانی وحی شده در الفاظ وجود داشته باشد، هیچ اطمینانی نخواهد ماند که سخنان پیامبر، سخنان خداست. وانگهی، اعجاز قرآن بر دو رکن اساسی تکیه دارد:
رکن اول معانی است.
رکن دوم الفاظ است که با کم ترین تغییر در آن ها، قرآن از اعجاز می افتد. ما سخنان پیامبر اسلام را، اگرچه در حد اعلای فصاحت و بلاغت است، ولی معجزه نمی دانیم. اما الفاظ قرآن- همان گونه که از خدا نازل شده- مقوّم (قوام بخش) اعجاز قرآن است.[5]
پس از این مسأله، مطلبی که اینجانب مطرح کردم، موضوع فرزندی حضرت عیسی علیه السلام به خداست که مسیحیان بر آن اصرار می ورزند. آقای هانس کونگ چنین پاسخ دادند که: «منظور فرزند طبیعی نیست، بلکه این مفهوم بیان کننده تقرّب ارزشی آن حضرت به خداست.»
اینجانب پاسخ دادم که اگرچه این تعبیر برای معنایی که بیان می کنید مناسب است، ولی این نظریه چرا سایر پیامبران، مانند حضرت آدم و نوح و ابراهیم و موسی و محمّد علیهم السلام را فرزندان خدا نمی داند؟! زیرا آن بزرگواران نیز عالی ترین تقرّب ارزشی را به خدا داشته اند. حتی به یک معنی در اسلام، همه انسان ها مانند دودمان خداوندی می باشند: الْخَلْقُ کلُّهُمْ عِیالُ اللَّهِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَیهِ أَنْفَعَهُمْ لَهُمْ.[6] «همه مردم، دودمان (خاندان) خداوندی هستند و محبوب ترین آنان نزد خدا، سودمندترین آن ها به دودمان خداوندی است.»
پی نوشت ها
[1] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 12، ص 142.
[2] در تاریخ پنجشنبه 16 اسفند ماه 1363.
[3] سوره نساء، آیه 125.
[4] سوره نجم، آیات 3 و 4.
[5] این مسأله که معانی از جانب خدا وحی شده، درباره دو کتاب عهدین مطرح است. یعنی می گویند: معانی آن دو کتاب برای نویسندگان آن ها وحی شده، ولی انتخاب الفاظ از نویسندگان بوده است.
[6] اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ص 164.