برترین ها - ایمان عبدلی: «مغزهای کوچک زنگ زده» در مورد سه برادر است؛ شکور و شاهین و شهروز، شکور(فرهاد اصلانی) برادر بزرگتر است و البته جای پدر منفعل خانواده را پر میکند او یک آشپزخانه (مواد مخدر) دارد. آن ها در حلبی آبادی زندگی میکنند. شکور بچههای بیخانمان را میخرد و پرورش میدهد تا بعدتر در خدمت آشپزخانه باشند، او سالهاست شاهین را در آشپزخانه خودش دارد اما به او پر و بال نمیدهد. شاهین (نوید محمدزاده) البته کمی خل وضع میزند، از آن طرف شهروز با سن کم موقعیت بهتری دارد، شهره هم که خواهر خانواده است مسائل خودش را دارد، این همهی داستان نیست...
پس از 13، اعترافات خطرناک ذهن من و خشم و هیاهو، این متوازن ترین حالِ سینمای سیدی است. هم فرم دارد و هم داستان. «مغزهای کوچک زنگ زده»، با حرکات پر تحرک دوربینی بازیگوش شروع میشود. در دقایق ابتدایی دوربین پر جنب و جوش است، برخلاف روایتی که کمی دستپاچه و سردرگم است و این سردرگمی تا پایان یک سوم ابتدایی میماند. یعنی ما نمیدانیم داستانی درباره شاهین داریم یا مسعود یا شکور و روایت کمی دیر به شاهین (نوید محمد زاده) نزدیک می شود.
انگار سیدی در دقایق ابتدایی نتوانسته میان بازیگوشی دوربینش و وسوسه استفاده از رنگهای تند و موسیقی و گسترش متوازن و توسیع درست داستان تعادل ایجاد کند. یعنی آن علایق فرمال سیدی باز هم به ضرر قصه وارد شده. این بار او قصهی خوبی دارد اما درست روایت نشده است. ضعف فیلمنامه «مغزهای کوچک زنگ زده» از این لحاظ مشهود است. شاید دوربین بازیگوش انرژی خوبی ایجاد کرده باشد اما امتداد چنین فرمی به روایت فیلم آسیب زده است و عدم توازن در حرکت داستان از همین ضعف ناشی می شود.
ضعف دوم اما محصول مشترک کارگردان و فیلمنامه نویس است؛ «شخصیت پردازی» به طور خاص شاهین و شهره، شخصیتی که نوید محمد زاده آن را اجرا کرده است البته که به دل می نشیند و احتمالا جزو ماندگارهای این چند سال خواهد شد اما در حد نهایت یک تیپ است و خصیصههای منحصر به فردی ندارد. زبان بدن او با آن دستهایی که کنار بدنش منقبض شده، آن زخم روی پیشانی اش و موهایی که برای پوشاندن آن زخم روی پیشانی پایین آورده، پروتز دهانش، نحوهی خاص حرف زدنش، همه المانهایی است که از او یک وجه تیپیکال و نه کاراکتریزه ساخته. کمی بهروز وثوقی در گوزن ها و کمی اکبرعبدی در مادر و مقادیر زیادی هم جنس همیشگی بازی نوید محمدزاده در شاهین متبلور شده که البته در سکانسهایی مثل سکانس ملاقات با شکور در زندان به وجد می آورد.
اما در نهایت تیپیک است و وابسته به پیش زمینه های ذهنی مخاطب. از شاهین به شهره می رسیم که که از لحاظ موقعیت شبیه سمیه در «ابد و یک روز» است و در یک خانه متعفن فکر رفتن دارد، اما خب به اندازه او فداکار نیست و البته خیلی یاغی تر از او هم هست. او هم در نهایت یک تیپ است، گو این که ما نمیدانیم او چگونه این تفاوت رسیده و چرا حال متفاوتی دارد و صرف کار کردن او در یک آرایشگاه باعث این خط شکاف وسیع با خانواده شده؟ در این میان البته فرهاد اصلانی بازهم موفق شده شکور را مال خودش کند و با تسلط بی انتهایش یک شمایل شارلاتان و رذل را نه تنها با دافعه بلکه به شکلی خاکستری ایفا کرده ، مثل کاراکتر مسعود که شاید قویترین شخصیت پردازی دارد و هر چه هست همان است که باید. با بررسی کاراکترها در می یابیم که وزن تیپیکها به کاراکترها میچربد. اینها همه البته در مورد شخصیت پردازی است وگرنه بازیها یکدست و مسحورکننده است و این قدرت کارگردانی سیدی را نشان میدهد.
چرا «مغزهای کوچک زنگ زده» با تمام این حرفها بهترین فیلم جشنواره امسال است؟
کما این که خیلیها گفتند و نوشتند که فیلم یک کپی از «شهرخدا» برزیلی است که انصافا کپی نیست! اما در ایدهها وام دار است. به طور خاص شخصیت شهروز در مغزها یادآور شخصیت «تاس کوچیکه» در «شهرخدا» است و اصلا ترسیم آن فضای پاپتیها و اراذل و اوباشی هم متاثر از آن فیلم است. سر بریدن مرغ و کات شدن آن به سفره و مرغ پخته شده، آب تنی در حلبی آباد و شادی های غمگین، زندگی یلخی وار، زنده به گور کردن شهره در مغزها که همسان سکانس زنده به گورکردن زن کوتوله در «شهرخدا» و فضای آشپزخانه در هر دو فیلم و... از جمله شباهتهاست.
بله مغزها وام دار است و یک کولاژ است، اما با همه این تفاسیر آن فضا در یک کولاژ هوشمندانه با دغدغههای اجتماعی فیلمساز که متاثر از آثاری چون «ابد و یک روز» هم هست در کنار هم محصولی و جهانی تازه به مخاطبش می دهد. جهانی که از شهر خدا به ابد و یک روز رسیده (این دو لحن شدن فیلم هم یادداشتی جدا میطلبد) و ایرانیزه شده و با همه ضعفهای رواییاش کارگردانی قابل قبولی دارد و مهمتر از همه اینها نگاهی مستقل دارد و صد البته که «مغزهای کوچک زنگ زده» را باید روی پرده سینما دید.
در واقع این یک فیلم «سینمایی» است مثل موقعیت «رگ خواب» در جشنواره سال گذشته، چون از ابزارهای سینما استفاده شده است مثل رنگ، مثل صدا! به عنوان مثال در موسیقی از ملودیهای فولک تغزلی تا ملودیهای آمریکای لاتین در فیلم سهم دارند و صدا در این فیلم فقط دیالوگ نیست! یا رنگ که سیدی به درستی با بهره گیری از رنگهای زنده تمپوی کارش را بالا می برد و تیرگی را در داستان می گنجاند و نه در یک فیلتر خاکستری تصنعی. بماند که کارگردانی فیلم دقیق است به طور خاص در نماهای شلوغ و میزانسنهای دشوار مثل سکانس درگیری اوباش و... خلاصه که تا این جای کار این بهترین فیلم سیدی است و اینها دلایل کافی است که در یک فضای مقایسهای با نگاهی نسبی، «مغزهای کوچک زنگ زده» بهترین جشنواره فیلم فجر باشد.