ایندیپندنت؛ اسکای سی. کلیری و جان کاگ، هدیهگرفتن خوشایند است، مخصوصاً وقتی دربارهاش خیالبافی میکنیم. چون در واقعیت، خیلی وقتها هدیهای که گرفتهایم چندان خوشحالمان نمیکند. یا با سلیقهمان جور نیست، یا احساس نیازی به آن نمیکنیم.
ماجرا وقتی بدتر میشود که منتها و انتظارات هدیهدهنده برای قدردانی را هم اضافه کنید. شاید اصلاً بهتر باشد این رسم را کنار بگذاریم، یا حداقل شیوۀ رایجش را. شاید بشود تجارب، رفتارها یا احساسات را هدیه داد و خریدن جوراب و طلا را به خود آدمها واگذاشت.
قرار بر این است که تعطیلات سال نو ارتباط دوباره با خانواده، بذلوبخشش و جشن گرفتن میلاد سانتا یا عیسی باشد؛ برای بعضی دیگر نیز یادبودی باشد از وقف دوبارۀ معبد مقدس یا پیشکش بردن برای آن. اما این طور نیست. به جای اینها، مراسمی شده برای چرخاندن دریدل 1، درست کردن حلقۀ گل مقدس 2 و پرت کردن حواسمان از بیمعنایی و تنهایی زندگی روزمره.
کارهایی که در اینجور ایام انجام میدهیم، تکالیف نگران کنندهایاند مملو از خریدهای پرتنش، ناکامیهای پنهان و شادیهای تصنعی. عیدها، وقتِ هدایای بیمعنی و پوچ است. قرار است فصل شگفتیها باشد و البته که هست: معلوم میشود کسانی که بناست شما را به بهترین وجه بشناسند، کاملاً از درک شما عاجزند. یا بدتر از این؛ کشف میکنید که هدیه، آخرین تیر در ترکش است.
اعتراض مرسوم به هدیه دادن در تعطیلات، این است که آن را تغذیۀ زامبیوار غول مصرفگرایی بنامیم. با این حال، جنبۀ تاریکتر دیگری برای دستودلبازیهای یادشده وجود دارد: وقتی هدیه دادن به عنوان ابزار اعمال قدرت روی دیگران مطرح میشود.
ما انتظار داریم که دیگران قدردان هدایای ما باشند، فارغ از اینکه آیا هدایای ما مورد خواستِ آنها و نشانگر توجه ما به آنها باشد یا نه. هدیهای که همسر یا والدینی بدرفتار میدهند، میتواند ابزاری برای خلع سلاح قربانی بدرفتاری باشد یا شیوهای برای به بازی گرفتن و واداشتن او به تندادن به اطاعت. همچنین هدیه دادن به راحتی میتواند به رقابتی تبدیل شود بر سر اینکه چه کسی بهترین یا گرانقیمتترین هدیه را میدهد.
این نگرش آخر به هدیه دادن، ریشههای باستانی دارد. مثلاً همانطور که مارسل موس در اثر خود با عنوان پیشکش 3 توضیح داده، جشنوارۀ زمستانی سرخپوستان آمریکا، مناسکی قبیلهای در سواحل شمال غربی اقیانوس آرام است که در آن، بعضی از سران قبیله، مقدار زیادی از کالاهایی همچون لباس، کانو و سلاح را میبخشند تا ثروتشان را به رخ بکشند. این کارِ آنها تا حدودی از سر سخاوت بود، اما غالباً این کالاها بیدوام بودند و این امر، مسألۀ هدیه دادن را بیشتر به تقویت جایگاه و اعتبارِ دهندۀ هدیه در رأس سلسلهمراتب اجتماعی مربوط میساخت.
به نظر موس، در زیر بیدوامی و خرابیِ کالاهای بخشیدهشده، این واقعیت ساده نهفته بود که هدایای جشنوارۀ زمستانی، اساساً هدیه نبود؛ بلکه آنها بخششهای کسانی چنان قدرتمند و چنان ثروتمند بود که میتوانستند آتش به مالشان بزنند.
جشنوارۀ زمستانی -و تعطیلات زمستانی امروز- غالباً چنین ثروتی را جشن میگیرند؛ و به نظر نمیرسد که چنین امری اساساً مطلوب و پسندیده باشد. ژان پل سارتر در هستی و نیستی جشنوارۀ زمستانی را مثالی برای این نکته میداند که چگونه فلسفۀ هدیه دادن، نه سخاوت، که سلطهگری است. فرض کنید پدر یا مادر همسرتان سالها قبل، زیورآلات بدترکیبی به شما دادهاند و هر وقت به شما سر میزنند، احساس میکنید که باید آنها را از جعبه درآورید و در معرض دیدشان قرار دهید، مبادا این جروبحث ناخوشایند دربگیرد که چرا آنها چند ماه قبل، چیز بسیار مشابهی را در ویترین یک فروشگاه دستدومفروشی دیدهاند.
برداشت سارتر از این مثال، چنین است که خرسندی و لذت پدر و مادر همسرتان از این نوع هدیه دادن، به یکی از این دو صورت است: اول، خشنودی آنها از داشتن زیورآلات یادشده، دقیقاً به این دلیل باشد که میتوانند آن را به دیگری ببخشند؛ و دوم، لذت آنها از این واقعیت که شما منت نگهداری از آن شیء را –یعنی بخشی از زندگیشان که آنها برای خودشان نمیخواهند (دستکم نه آنچنان که باید) - میکشید. تفسیری از این دست، هم راهی است برای دهندۀ هدیه تا از آن شیء لذت ببرد، و هم راهی برای حفظ قدرت و برتری نسبت به گیرندۀ هدیه.
سارتر غالباً آن قدر از ثروتش به این و آن میبخشید که مجبور میشد برای خرید قهوه، در آپارتمانش به دنبال پول خرد بگردد؛ اگرچه او این کار را سخاوت و دستودل بازی تلقی نمیکرد. دلیل او این بود که نمیخواست بردۀ داراییهایش باشد -یکی از دلایلی که او هیچگاه در پاریس صاحب یک آپارتمان نشد-، اما از اینکه دیگران احساس سپاس و دین به او داشته باشند، کاملاً خوشحال میشد. سخاوت واقعی، آسان نیست؛ و سارتر تردید داشت که ما هیچگاه بتوانیم بر میلِ به مالکیت درآوردن یکدیگر غالب شویم؛ اما راهحلهایی برای این معضل وجود دارد.
با پذیرفتن هدایایی که تمایلی به آنها نداریم، منتی روی دوشمان میآید و ما میتوانیم از التزام به چنین منتی سر باز زنیم. در اینجا این خطر وجود دارد که به انگ ناسپاسی متهم شویم، اما اگر هدیه دادن واقعاً از سر سخاوت باشد، آنگاه یکی از راههای نشان دادن احترام به این اصل، این است که هدیهدهنده، رسیدهای برگشت را نیز با هدیه همراه کند تا نشان دهد که مسأله بیشتر دربارۀ هدیه دادن است تا دربارۀ شیئی که به انتخاب او به گیرندۀ هدیه تحمیل میشود.
راهحل دیگر، این است که توافق کنیم در تعطیلات هدیهای ندهیم، مخصوصاً به بزرگسالان. رسیدن به اتفاقنظر در این مورد دشوار است، چون بعضی از افراد، هدیهدادن را واقعاً دوست دارند. اگر نتوان به چنین اتفاقنظری دست یافت، ممکن است با بدترین جهان ممکن مواجه شویم: جهانی که در آن عمو یا دایی از پذیرفتن هدایا امتناع میکنند (یا هر چیزی را که دریافت میکنند، پس میفرستند)، اما با دستودلبازی هدیه میدهند.
مطمئن باشید که عدم توازن در این موقعیت، چیز خوبی نیست. رویکرد «هدیه بیهدیه» هم نوعی نزدیکشدن به شخصیت گرینچ 4 است، چون همیشه این بدگمانی وجود دارد که شخصی که چنین پیشنهادی میدهد، خسیس یا تنبل یا هر دو باشد.
راه جایگزین، این است که به جای اشیای مادی، تجربهها را رد و بدل کنید. به جای داد وستد، رابطۀ صمیمانه برقرار کنید. به بیان راهب یسوعی، توماس مرتون، عشق نه بستۀ کادو است و نه میتواند باشد؛ بلکه یک پیام است: اینکه «دوستت دارم».
به بیان مرتون «ما کاملاً انسان نخواهیم شد مگر آنگاه که در عشق، خودمان را به دیگری ببخشیم». بخشیدن هدایا به عنوان نشانههای عشق، آشفتگی عمیقی ایجاد میکند، نوعی اشتباه مطلق که هیچگاه نمیتوان برطرفش کرد. بله، پژوهشهای روزافزونی وجود دارد که تجربهها را بهتر از اشیا معرفی میکند؛ امری که بر اساس خوشحالی، هیجان و معنا اندازهگیری میشود. اما نکتۀ واقعی این نیست. اگر میخواهید عشقتان را با یک هدیه نشان دهید، هدیهای بدهید که با پول نشود خرید.
چیزی بدهید که نمیتوان قیمتی روی آن گذاشت؛ چیزی مثل غمخوار بودن. این روزها دفنشدن زیر تلی از رسانههای اجتماعی، کار و مشغلههای نامشخص چنان آسان است که ارزشمندترین هدیهای که میتوانیم به دیگران بدهیم، فقط زمان نیست -چون وقتگذاشتن هم میتواند به باری بر دل تبدیل شود، اگر نگوییم نوعی استبداد است- بلکه غمخوار بودن است برای کسانی که دوستشان میداریم.
البته باید همیشه اهل دلسوزی باشیم، اما چنین چیزی دشوار است. توجه واقعی، توجهی که هدیۀ واقعی است، مستلزم کنار گذاشتن خود در برابر دغدغهها و خواستههای دیگری است و فدا کردن چیزی است که غالباً گرانبهاترین دارایی ما شمرده میشود: خودمان. مرتون به خوانندگانش میگوید: «همچنانکه در ژرفای عشق فرو میرویم، جعبهها کمکم اهمیتشان را از دست میدهند تا آنجا که بهکلی بیاهمیت میشوند. آنچه اهمیت دارد، پیام بینهایتْ گرانبهاییست که ما تنها در عشق خود به شخص دیگر میتوانیم کشفش کنیم». برای جعبههای کادو پول ندهید، فقط توجه و محبت بورزید. شاید در این عصر بزرگترین غافلگیری همین باشد.
منبع: ترجمان
مترجم: علی کوچکی
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ 30 نوامبر 2017، با عنوان «To gift or not to gift: The competitive power struggle behind giving and receiving presents» در وبسایت ایندیپندنت منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 16 اسفند 1396 آن را با عنوان «هدیهات غافلگیرم نکرد» منتشر کرده است.
•• اسکای سی. کلری (Skye C. Cleary) استاد فلسفۀ سیتیکالج نیویورک و مؤلف اگزیستانسیالیسم و عشق رمانتیک (Existentialism & Romantic Love) است. جان کاگ (John Kaag) استاد فلسفۀ دانشگاه ماساچوست و نویسندۀ کتاب پرفروش فلسفۀ آمریکایی: یک داستان عشقی (American Philosophy: A. Love Story) است.
[1]Dreidel: نوعی فرفرۀ چهار وجهی از جنس چوب که برای نوعی بازی ویژه در جشن حنوکا به کار میرود [مترجم].
[2]Holly-Wreathed: حلقهای بههمبافتهای از گل که در ایام کریسمس به در خانه میآویزند [مترجم].
[3]مشخصات ترجمۀ فارسی: موس، مارسل، رسالۀ پیشکش، ترجمۀ لیلا اردبیلی، تهران: انتشارات علمی-فرهنگی، 1394 [مترجم].
[4]Grinch: شخصیتی فانتزی که هدیههای کریسمس بچهها را میدزد و بداخلاق و افسرده است [مترجم].