گفتگو با حجت الاسلام شیخ غلام حسین ابوئی نجف آبادی
درآمد
توجه به ضرورت آشنائی طلاب با علوم روز در کنار تسلط بر علوم حوزوی موجب می شد که شهید صدوقی تلاش گسترده ای را در این زمینه ها مبذول کنند و به احیای مدارس دینی بپردازند. در این گفتگو به شمه ای از این تلاش ها اشارت رفته است.
اولین آشنائی شما با آیت الله صدوقی کی و کجا بود؟
در سال 1370 هجری قمری، آیت الله صدوقی از قم به یزد آمدند. در این اثنا پدرخانمشان آقای کرمانشاهی از دنیا رفتند و آیت الله صدوقی برای همیشه در یزد ماندند.
مراسم استقبال مردم از آیت الله صدوقی را به خاطر دارید؟
بله، استقبال با شکوهی از ایشان به عمل آمد. من دو مراسم استقبال را هیچ گاه فراموش نمی کنم. یکی استقبال از آیت الله صدوقی و دیگری استقبال از آقای فلسفی. مردم در همان جاده های قدیمی تا اردکان و حاجی آباد پیاده راه می رفتند و آیت الله صدوقی را همراهی می کردند.
به چه دلیل آیت الله صدوقی تصمیم گرفتند که در یزد بمانند؟
آیت الله صدوقی به دلایلی به یزد سفر کردند؛ ولی در این میان پدرخانمشان آیت الله کرمانشاهی که پیش نماز مسجد حظیره و پسرعموی آیت الله صدوقی بود، از دنیا رفت. البته لازم به ذکر است که بگویم آیت الله کرمانشاهی محضری هم در یزد داشت. در ضمن ایشان پدر سرهنگ توفیق هم بود. زمانی که مردم برای عرض تسلیت نزد آیت الله صدوقی می آمدند، از ایشان می خواستند تا برای همیشه در یزد بمانند. عده ای از مردم هم نزد یزد آیت الله بروجردی رفتند و به ایشان گفتند که از آیت الله صدوقی بخواهند در یزد بمانند و در نتیجه آیت الله صدوقی در یزد ماندند. ایشان مسجد حظیره را که مسجد چوبی بود و ساختمان خرابی هم داشت، بازسازی کردند و فضای آن را توسعه دادند.
آیا شما در کلاس های درس آیت الله صدوقی شرکت می کردید؟
بله.
از کلاس های درس ایشان برای ما بگوئید.
کلاس های خوب و عمیقی بود. ایشان بدون اینکه مطالب را حین تدریس از روی صفحات کتاب نگاه کنند، به خوبی و بدون کم و کاست برای طلاب توضیح می دادند. بیان خوب و شیرین ایشان همه را جذب می کرد. گاهی در حین تدریس، قصه و لطیفه می گفتند. من بعضی از لطیفه های ایشان را یادداشت می کردم. بسیاری از طلاب قم، از جمله آقای ستوده هم مطالب زیادی را در کلاس های شهید صدوقی یادداشت می کردند و از این کلاس ها نهایت استفاده را می بردند.
چه کسی درخواست کرد که آیت الله صدوقی در یزد بمانند؟
علما، روحانیون، بزرگان شهر، تجار و مردم عادی. آیت الله صدوقی از خانوده های اصیل و قدیمی شهر یزد بودند.
هشت سال بعد از اینکه آیت الله صدوقی به یزد آمدند، حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی از دنیا رفت. گاهی اوقات وقتی مردم برای مسائلی نزد حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی می رفتند، ایشان به مردم می گفتند نزد آیت الله صدوقی بروید و سئوالاتتان را از ایشان بپرسید.
آیا حضور آیت الله صدوقی در یزد تا قبل از شروع نهضت امام جنبه سیاسی هم داشت؟
بله، ایشان سرسختانه با رژیم مخالفت می کردند و در این راه شجاعت عجیبی داشتند، اما تا مدتی مبارزاتشان علنی نبود.
آیا سخنرانی آیت الله صدوقی در مسجد ملااسماعیل در مورد ماجرای 15 خرداد 1342 را به خاطر دارید؟
خیر، چیزی به یاد ندارم؛ اما زمانی که اولین بار امام را دستگیر کردند و به تهران بردند، آیت الله صدوقی بسیار ناراحت شدند. من در منزلشان بودم که شهید صدوقی لب حوض نشسته بودند و آب روی سرشان می ریختند و با ناراحتی می گفتند: «خدایا رحم کن. این دولتی ها خیلی خونخوارند. خدایا کاری کن که این دولتی ها سید اولاد پیغمبر را اذیت نکنند.» و این نشان دهنده علاقه شهید صدوقی به امام بود.
اگر امکان دارد از خدمات عمرانی آیت الله صدوقی برایمان بگوئید.
آیت الله صدوقی وقتی به یزد آمدند، مدرسه عبدالرحیم خان را که در حال حاضر محل تحصیل طلاب است، بازسازی کردند. آن زمان این مدرسه به دلیل اینکه در بازار قرار داشت، محل رفت و آمد بازاریان شده بود. آیت الله صدوقی مدرسه را تعمیر کردند و در زیرزمین آن منبع آبی قرار دادند تا طلاب در تهیه آب دچار مشکل نشوند. ایشان مدرسه خان را هم که ساختمان ویرانی داشت، بازسازی کردند. مدرسه خان از سه قسمت تشکیل شده است. دو قسمت آن به نام خان کوچک و خان بزرگ هستند. بازسازی مسجد حظیره هم از دیگر خدمات آیت الله صدوقی است. مسجد نجف هم از مساجدی بود که ساختمان مخروبه ای داشت. آیت الله صدوقی ما را تشویق به بازسازی آن کردند و گفتند هر وقت برای تعمیر و ساخت آن ده هزار تومان پول جمع شد، ساختمان آن را خراب و بازسازی آن را شروع کنید. پس از مدتی از ما پرسیدند: چه کار کردید؟ چه قدر پول جمع شد؟ ما گفتیم، بیست هزار تومان. ایشان به ما گفتند: چه قدر ترسو هستید. ساختمان مسجد را خراب کنید و فوراً به ساخت بنائی جدید مشغول شوید. بحمدالله با پیگیری ها و تشویق آیت الله صدوقی، ساختمان مسجد به سبک زیبائی ساخته شد. من اشعاری سروده و در ادبیات آن به بیان خدمات آیت الله صدوقی و اقدامات ایشان پرداخته ام. بنیاد صدوقش به گمان شاهد صدقی است بر عزم متین و همت والای وی. در زمان جنگ هم آیت الله صدوقی با حضور در جبهه ها و پشتیبانی روحی از رزمندگان کمک بسیاری به آنها می کردند. همچنین کمک های مالی قابل توجهی هم به خطوط مقدم ارسال می کردند.
همان طور که گفتید، آشنائی شما با آیت الله صدوقی از بدو ورود ایشان به شهر یزد شروع شد. چه زمانی آشنائی شما با ایشان بیشتر شد؟
یک بار که من در کلاس درس آیت الله صدوقی بودم، سئوالی پرسیدم و شهید صدوقی به خاطر طبع شوخی که داشتند، تندی کردند. من تحمل کردم، چون می دانستم ایشان شوخ هستند. بعد از مدتی یکی از سادات که اهل علم بود به من گفت: «شنیده ام آیت الله صدوقی سر کلاس درس به شما توهین کرده اند. این خبر صحت دارد؟» گفتم: «نه، چیزی نبوده است. ایشان شوخ طبع هستند و من اصلاً از حرفشان ناراحت نشدم. از آن زمان رابطه دوستانه ای بین من و آیت الله صدوقی ایجاد شد، بالاخص وقتی متوجه شدند که خانواده من خانواده آخوند ملاحسن طالبی مظفری که مجتهد بود، نسبت دارند و همچنین با آقای شیخ حسن کرباسی هم ارتباط داریم. رابطه ان صمیمانه تر شد. هرگاه می دیدم آیت الله صدوقی اوقاتشان تلخ است و ناراحت هستند، سعی می کردم با گفتن مطلبی ایشان را خوشحال کنم. به خاطر دارم یک بار سهم امام را به خدمت آیت الله صدوقی بردم تا به ایشان بدهم. مبلغ کمی بود. به همین دلیل وقتی ایشان در حال نوشتن فیش بودند شعری برای من خواندند:
خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
کفاف کی دهد این باده ها به مستی ما؟
البته هر مبلغی را که خدمتشان می بردیم (چه کم و چه زیاد) می گفتند: خدا برکت دهد. یک بار برای من تعریف کردند که بین ایشان و آیت الله بروجردی اندکی دلخوری به وجود آمده بود. آیت الله صدوقی آن زمان مقسم شهریه ها بودند. در پی این ناراحتی مدتی نمی خواستند به خانه آیت الله بروجردی بروند. یک شب که در رفتن به منزل آیت الله بروجردی تردید داشتند، با تسبیح استخاره گفتند که مثلاً اگر یک آمد این کار را می کنم، اگر دو آمد... و اگر 6 آمد که خوب است و باید بروم. اتفاقاً استخاره کردند و شش آمد. آیت الله صدوقی گفتند که آن شب به خانه آیت الله بروجردی رفتم و ایشان هم بسیار از آمدن من خوشحال شدند و فوق العاده مرا تحویل گرفتند. آن زمان چون اندکی تنگدست بودم، به من مبلغ قابل توجهی پول دادند. باید بگویم که رابطه صمیمانه ای بین من و ایشان برقرار بود و هرگاه ناراحت بودند با من درد دل می کردند. من به لطف خدا از نعمت رفاقت و دوستی با ایشان بهره مند شده بودم.
آیا آیت الله صدوقی تدریس را تا بعد از انقلاب هم ادامه دادند؟
خیر، ایشان به دلیل مسائلی خاص و مشغله کاری تدریس را ادامه ندادند. آن زمان تلگراف هائی از نجف می رسید و در منزل ایشان تکثیر می شد و پیام امام به شکل اعلامیه به دست مردم می رسید. دختر آیت الله صدوقی - که نامشان صدیقه بود و همسر آقای معزالدینی بودند-، فوت کردند. همین مسئله غم سنگینی بر دوش آیت الله صدوقی گذاشت. به خاطر دارم که بسیار اشک می ریختند. یک روز که در منزل ایشان به منبر رفته بودم، ماجرای فوت دختر آیت الله صدوقی را یادآور شدم و گفتم: «تحمل این مسئله سخت است و تسلیت گفتن من و امثال من کارگشا نمی باشد. امیدوارم پیام تسلیتی از نجف از جانب امام که خودشان هم فرزندشان را از دست داده اند به آیت الله صدوقی برسد.» اتفاقاً آیت الله صدوقی به من گفتند: دختر من هم 47 ساله و هم سن حاج آقا مصطفی بود. البته پیام تسلیت امام به ایشان رسید. رابطه امام و شهید صدوقی بسیار دیرینه و صمیمانه بود.
نظر شهید صدوقی در مورد کسب علوم جدید چه بود؟
آخوندی که اهل کرمانشاه بود به یزد آمده بود. این شخص زبان انگلیسی هم بلد بود و مدتی در مدرسه عبدالرحیم خان فعالیت می کرد. او به طلبه ها گفت که برای یادگیری زبان انگلیسی نزد من بیائید. پیش آنهائی که ریششان را می زنند نروید. من هم ریش و هم عمامه دارم. یادگیری زبان انگلیسی برایتان خوب و مفید است. من نزد آیت الله صدوقی رفتم و مسئله را با ایشان در میان گذاشتم و گفتم: «هر مبلغی که به طلبه می دهید، مختصری هم به این شخص بدهید تا به طلاب زبان انگلیسی تدریس کند.» آیت الله صدوقی گفتند: «من بسیار با این کار موافقم و طالبم که این شخص زبان انگلیسی درس دهد؛ اما می ترسم معاندین ذهن آیت الله بروجردی را برگردانند و وقتی به قم می روم، ایشان به من بگویند چرا سهم امام را برای تدریس زبان انگلیسی خرج می کنید؟» در حالی که من بعدها در شرح زندگی آیت الله بروجردی خواندم که شخصی نزد ایشان آمد و گفت: یکی از بستگان شما زبان انگلیسی یاد می گیرد. آیت الله بروجردی گفتند: «هیچ ایرادی ندارد، دوالسانین ذوالشخصیتین.» (کسی که زبان می داند در واقع دو شخصیت دارد.)
آیت الله صدوقی گاهی هنجار شکنی می کردند و بر خلاف رسوم جامعه دست به اقداماتی می زدند. تأسیس حوزه عصمتیه (مکتب الزهرا) برای بانوان از جمله این اقدامات بود. قبل از انقلاب رسم نبود که خانم ها تحصیل کنند. آیا تأسیس این حوزه از سوی آیت الله صدوقی دلخوری ایجاد نکرد؟
خیر، حتی دیگران ایشان را همراهی کردند.
آیا حوزه عصمتیه ثمراتی هم به دنبال داشت؟
بله، خانم های تحصیلکرده ای از جمله خانم قیاسی که در حال حاضر مشغول به فعالیت هستند، در حوزه عصمتیه تحصیل کرده اند. من هم به مدت یک سال و چند ماه در آن حوزه کار می کردم؛ اما دخترها اکثر اوقات از من می خواستند تا استخاره بگیرم یا در مورد تعبیر خواب از من سئوال می کردند. من هم خسته شدم و از آنجا بیرون آمدم.
حاج آقا صدوقی به من گفته بودند که در این مدرسه مشغول به کار شوم، وگرنه من از اول قصد نداشتم به آنجا بروم؛ ولی آقای مناقب به من گفتند: «چرا هرکاری که ایشان از شما می خواهند، رد می کنید؟» علت تردید من برای رفتن به حوزه مشغله کاری من بود. آن زمان در کارخانه تابان، برای کارگرها نماز می خواندم.
آیا ایشان برای همه کارخانه ها و ادارات روحانی می فرستادند تا نماز توسط روحانیون اقامه شود؟
بله، آیت الله صدوقی برای هر کارخانه و یا اداره ای روحانی جهت اقامه نماز کارگران و کارمندان می فرستادند. من هم مدت یک سال و چند ماه در کارخانه تابان مشغول به کار بودم.
از 10 فروردین 1357 چه خاطره ای به یاد دارید؟
من در کنار آیت الله صدوقی در بالکن مسجد حظیره نشسته بودم و به سخنرانی کوبنده آقای راشد گوش می دادم که البته آقای راشد به خاطر آن سخنرانی تبعید شدند. طیاره ای هم مرتبا بالای سر مسجد پرواز می کرد و مأموران قصد داشتند از این طریق مردم را بترسانند. تا پایان سخنرانی آقای راشد در مسجد بودیم. مردم شروع به شعار دادن کردند. مأموران هم اسلحه هایشان را به سمت مردم گرفته بودند. پس از مدتی صدای تیراندازی به گوش رسید. حسین ما هم که بعدها اسیر شد، آنجا بود.
در اوایل انقلاب عده ای تندروی می کردند. برخورد آیت الله صدوقی با این افراد چگونه بود؟
اگر کسی در مبارزات و فعالیت ها بی گدار به آب می زد و دچار انحراف می شد، آیت الله صدوقی به آنها تذکر می دادند.
از زلزله طبس و امدادرسانی های آیت الله صدوقی خاطره ای به یاد دارید؟
مقر امدادرسانی یزد بهترین پایگاه در طبس بود و به طور مرتب به افراد غذا می داد. آیت الله صدوقی کمک های مردمی را فوراً به مردم طبس می رساندند و دائماً از طبس بازدید و به کارها رسیدگی می کردند.
روزی که آیت الله صدوقی به شهادت رسیدند شما کجا بودید؟
آن روز من در مسجد ملااسماعیل بودم که ناگهان صدای انفجاری شنیدیم. همه مردم دویدند تا ببینند چه خبر است. ما هم به منزل آیت الله صدوقی رفتیم تا از ماجرا باخبر شویم. پاسداری آنجا بود و با حالتی عادی و معمولی گفت: « آیت الله صدوقی به رحمت خدا رفتند.» از لحن آن پاسدار بدم آمد. بعد همگی به بیمارستان افشار رفتیم. جنازه آیت الله صدوقی را به سردخانه بیمارستان برده بودند. در آنجا افراد با هم صحبت می کردند که بعد از شهید صدوقی چه کسی روی کار خواهد آمد. من گفتم: به نظر من شایسته ترین فرد آیت الله خاتمی هستند. بعد از مدتی آیت الله خاتمی روی کار آمدند و چند سال هم فعالیت کردند.
آیا شما در نماز جمعه های آیت الله صدوقی حضور داشتید؟
بله.
ایشان در خطبه هایشان درباره چه مسائلی صحبت می کردند؟
به بیان حدیث و روایت می پرداختند و با الفاظ صمیمانه و لهجه زیبای یزدی شان با مردم صحبت می کردند. ایشان در خطبه هایشان به مسائل روز هم اشاره می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خاطره ای از آیت الله صدوقی به یاد دارید؟
خاطره خاصی به یاد ندارم. فقط به یاد دارم از یزد به قم رفتیم و به خدمت امام رسیدیم.
ارتباط آیت الله صدوقی با مردم چگونه بود؟
بسیار خوب بود. مردم ایشان را بسیار دوست داشتند.
آیت الله صدوقی در انتخابات خبرگان قانون اساسی، 98/9 درصد از آرا یزد را از آن خود کردند. این رأی بالا نشان می دهد که ایشان مخالفان کمی در یزد داشتند و اکثریت مردم به آیت الله اعتقاد داشتند. علت این مسئله چیست؟
آیت الله صدوقی رابطه معنوی با خدا داشتند و از عالم غیب به ایشان کمک هائی می رسید. آقای اعتمادیان در خاطراتش نقل کرده است، یک بار که به همراه آیت الله صدوقی از پاریس به ایران باز می گشتند، کتاب تحریرالوسیله همراهشان بود. آیت الله صدوقی به من گفتند کتاب را به من بدهید. ایشان کتاب را لای کاغذ پیچیدند. هنگامی که برای خواندن نماز به دفتر یکی از مأمورین گمرک رفته بودند، کتاب را در اتاق آن شخص جا گذاشتند. در حال خروج از فرودگاه آن مأمور به دنبال آیت الله صدوقی آمد و کتاب را که لای کاغذ پیچیده شده بود، به ایشان داد. امداد غیبی همواره پشتیبان این عالم بزرگواربود و باعث شده بود تا مأمور گمرک کنجکاو نشود و کاغذ را باز نکند. اگر او کتاب را می دید آیت الله صدوقی و همراهانش دچار مشکل می شدند. زمانی که آیت الله صدوقی به یزد آمدند، عده ای از بزرگان و ثروتمندان یزد جلسه ای تشکیل دادند و قصد داشتند برای کمک به مردم اقداماتی انجام دهند. آیت الله صدوقی را هم به جلسه دعوت کردند. ایشان هم در آن جمع حضور پیدا کردند. آن روز صورتجلسه ای نوشته شد و همه حاضری امضا کردند. آیت الله صدوقی متن صورتجلسه را به منزل بردند و دوباره آن را مطالعه کردند. ایشان متوجه شدند که آنها قصد دارند از این طریق آیت الله صدوقی را بدنام کنند و در خلال کارها، مشکلی برایشان ایجاد کنند، پس به آنها گفتند: «من این نامه را به شما نمی دهم. اگر می خواهید به کارتان ادامه دهید، صورتجلسه دیگری برای خودتان تهیه کنید.» خلاصه شهید صدوقی از شرکت در آن جلسه و همکار با آنها منصرف شدند و البته بعدها گفته بودند که اگر با آنها همکاری می کردم، در همان ابتدا به من تهمت می زدند و مرا بدنام می کردند.
گویا آیت الله صدوقی در کمک به دیگران از جمله به طلاب مبسوط الید بودند. اگر امکان دارد در این باره توضیح دهید.
بله، آیت الله صدوقی در کمک به دیگران همت والائی داشتند. اگر متوجه می شدند که طلبه ای مشکل مالی دارد یا بیمار است، علاوه بر شهریه، مبلغی پول به عنوان کمک به او می دادند. حتی گاهی اوقات با همان لحن صمیمانه شان به من می گفتند: «مرگ من، اگر به پول احتیاج داری بگو. خودم به تو می دهم.»
از چه زمانی آیت الله صدوقی برگزاری مجالس روضه خوانی را آغاز کردند؟
حظیره را به یاد ندارم؛ اما ابتدا در خانه ها، شنبه ها مجالس روضه برپا می کردند. من هم در آن مجالس حضور می یافتم. گاهی ایشان به من می گفتند: «حاج شیخ غلام حسین! نمی خواهی دو سه کلمه برایمان صحبت کنی؟» من هم منبر می رفتم و کمی صحبت می کردم.
آیا خودشان هم روضه می خواندند؟
خیر. دیگران از جمله طلاب منبر می رفتند. آیت الله صدوقی علاقه بسیار زیادی به امام حسین(علیه السلام) داشتند. یک روز روحانی بالای منبر بود و روضه حضرت علی اصغر(علیه السلام) را می خواند. من کنار آیت الله صدوقی نشسته بودم. ایشان به شدت گریه می کردند، به طوری که شانه هایشان از فرط گریه می لرزید. برادر ذبیحی از مشهد آمده بود و صدای خوبی داشت. روحانی گفت: «آقایان! بلبل گلستان فاطمه آمد. منبر را تحویل ایشان می دهم.» آیت الله صدوقی در پایان مجلس به آن روحانی گفتند: «ما نمی خواستیم مجلس را به دست بلبل بدهی. روضه خواندنت را ادامه می دادی تا ما گریه کنیم.»
با این اوصاف آیت الله صدوقی به صدای خوب در روضه خوانی توجه نداشتند؟
نه، بیشتر روضه خوانی خوب و مفهوم روضه برایشان اهمیت داشت. البته به صدای خوب هم علاقه داشتند. ایشان تعریف می کردند که یک روز در قم در صحن کوچک که منتهی به مدرسه فیضیه می شد، مجلسی برگزار شده بود و آقای اشراقی بالای منبر بودند و برای مردم صحبت می کردند. مجلس فوق العاده بود و مردم به خوبی استقبال کرده بودند. بعد نوبت به آقای تاج نیشابوری که صدای خوبی داشت و خوب هم روضه می خواند رسید. آقای تاج به منبر رفت و پایش را بالا آورد و دستش را زیر چانه گذاشت و این شعر را خواند: نسیم قدسی یک گذر کن ز بارگاهی و... آیت الله صدوقی می گفتند که بسیار از صدای ایشان لذت بردند. به طوری کلی مفهوم روضه برایشان مهم بود؛ ولی از صدای خوب هم لذت می بردند. آیت الله صدوقی خودشان هم صدای خوبی داشتند. قرآن را با صدا و لحن زیبائی می خواندند. در حین خواندن نماز هم با صدای خوششان دعا می خواندند، بالاخص دعای ماه شعبان را با لحن بسیار زیبائی قرائت می کردند.
گویا آقازاده شما وقتی که مریض شده بودند با وجود اینکه شما این مسئله را به آیت الله صدوقی نگفته بودید؛ اما ایشان خودشان متوجه این قضیه شده بودند. آیا ایشان نسبت به همه مردم چنین توجهی داشتند؟
بله. ایشان حتی برای علما و روحانیونی شده بودند توسط حاج شیخ محمدعلی رحیمی پول می فرستادند و کمک می کردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34