2- حسادت
به باور براشر، آنچه بیشتر از همه در روایت معراج مشکل زا است، انتساب ضعف به پیامبر (ص)است به طوری که وی نه تنها در مورد سخنان خدا شک کرده است، بلکه در پذیرش ستایشی که از امیرالمؤمنین(ع) شده نیز دچار مشکل شده و پس از دریافت وحی الاهی در شأن حضرت علی مرتضی (ع)به او حسادت می کند. همچنین با پی بردن به مقام والای جانشین خود، رنجیده و محزون می شود( عرض فی نفسه). به نظر او مطابق این روایت، شخصیت مؤسّس دین یعنی پیامبر توسط جانشین وی تنزل پیدا کرده است، به طوری که در مورد آنچه درباره ی علی برای او آشکار شده، شک می کند، آنگاه از سوی خدا توبیخ و سرزنش می شود. این جریان همانند داستانی در تورات است که با مضمونی مشابه درباره ی اندوهناکی موسی از مقام والای جانشینش نقل شده است.( براشر، ص 230)
پاسخ:
توجه به منای لغوی « عرض فی»
براشر با استشهاد به عبارت « عرض فی نفسه»، آن را دارای بار منفی دانسته و « شکّ» را فاعل « عرض» گرفته و روایت را چنین معنا کرده است که پیامبر بر اثر حسادت نسبت به موقعیت جانشین خود یعنی امام علی (ع)نسبت به وحی الاهی دچار شکّ شد و این آیه در سرزنش و توبیخ پیامبر نازل شده است( همان، ص 226).اما در کتابهای لغت « عرض» چنین معنا شده است:
عرض، یعرض، عرضاً ای ظهر و بدا و لم یدم. « عرض» از باب ضرب یعنی ظاهر و
آشکار شد ولی ادامه نیافت.(لسان العرب) همچنین « عرض فی قلبک شیء » ای « ظهر و خطر فی قلبک». ( مجمع البحرین)
درواقع« عرض» فعلی لازم است و لذا در ترکیب و معنای عبارت گفته اند:« عرض فی نفس رسول الله (ص)من عظم ما أوحی الیه فی علی» . با توجه به این معنا می توان گفت که جار و مجرور« من عظم» در محل رفع و فاعل جمله است یعنی: عظمت آنچه که خدا در شأن علی(ع) فرو فرستاده بود، لحظه ای در نفس پیامبر(ص) خطور کرد. به هیچ عنوان معنی شک در این عبارت نیست. نویسنده ی محترم کلمه ی « شکّ» را که در عبارت نیامده، فاعل « عرض» به حساب آورده، که به لحاظ ادبی وجهی ندارد و نادرست است؛ زیرا وقتی می توان کلمه ای را در تقدیر گرفت که در ارکان اصلی جمله حذفی صورت پذیرفته باشد و قاعده ی « عدم التقدیر اولی من التقدیر» قاعده ای مطرد و عام است بنابراین وقتی می توان در ترجمه ی حدیث چنین گفت که: عظمت وحی الاهی در شأن علی(ع) لحظه ای از ذهن پیامبر گذشت، دلیلی وجود ندارد تا بتوان از فاعل ظاهر( جار و مجرور« من عظم» که در محل رفع قرار گرفته) صرف نظر کنیم و کلمه « شکّ» را که در عبارت نیامده است فاعل « عرض» بدانیم.
نظر علامه ی مجلسی
نکته دیگر در تأیید اینکه « شکّ» نمی تواند فاعل باشد، آن است که اگر پیامبر نسبت به وحی الاهی دچار شکّ شود، دیگر از سایرین چه انتظاری می توان داشت که در نبوت پیامبر و اصل دعوت ایشان شک نکنند؟ ضمن آنکه چگونه ممکن است پیامبری که خود در وحی الاهی شک دارد، با سؤال از اهل کتاب- که بیشتر آنها کافر هستند و کتابهایشان نیز دچار تصحیف و تحریف شده است- به یقین رسیده و شک وی برطرف شود؟( مجلسی، ج 17، ص 583-582).
لزوم توجه به دیگر احادیث و سیره ی پیامبر(ص)
همچنین باید گفت اساساً وجهی برای حسادت پیامبر(ص) نسبت به امام علی(ع) وجود ندارد؛ زیرا از ابتدای بعثت و آغاز دعوت علنی پیامبر اکرم (ص)همواره و در مواضع مختلف، جانشینی امام علی (ع)و فضیلت ایشان را به مردم گوشزد می نمود و هیچگاه سخنی از برتری امام علی(ع) بر پیامبر(ص) نبوده است. از جمله حدیث یوم الدار و نیز حدیث منزلت و یا حدیث « انا و علی ابوا هذه الامة» و موارد متعدد دیگر، همه گواهی بر فضل امام علی (ع)نسبت به سایر مردم و جانشینی ایشان بعد از پیامبر(ص) است، ضمن آنکه مقام امامت، ادامه ی مقام رسالت و تداوم بخش آن است. به عنوان نمونه به حدیثی اشاره می شود که پیامبر(ص) در فضیلت امام علی (ع)بیان فرموده اند و در یکی از متون اولیه ی شیعه یعنی کتاب معانی الأخبار شیخ صدوق است:
عن سعید بن جبیر عن عائشه قالت: قال رسول الله(ص) علی سید العرب فقلت: یا رسول الله! الست سید العرب؟ قال(ص): انا سید ولد آدم و علی سید العرب. قلت: و ما السید؟ قال(ص): من افترضت طاعته کما افترضت طاعتی.( معانی الأخبار، صدوق، 103)
از عایشه نقل شده است که گفت: پیامبر(ص) فرمودند: علی (ع)سید العرب است. گفتم: مگر شما سید العرب نیستید؟ فرمود: من سید فرزندان آدم هستم و علی سید العرب است. گفتم: منظور از سید چیست؟ فرمود: کسی که اطاعت او همچون اطاعت من واجب شده است.
عرضه ی حدیث به قرآن
پاسخ دیگر به این شبهه مخالفت صریح آن با آیات قرآن است که پیامبر(ص) را دارای « خلق عظیم» توصیف نموده و می فرماید:« و انک لعلی خلق عظیم»( نساء(4):68) چگونه ممکن است وصف حسادت را به پیامبری نسبت دهیم که از شخصیتی
آسمانی و الاهی برخوردار است، در حالی که تصور ذره ای از آن در مورد افراد عادی، منقصتی آشکار برای آنان به شمار می آید؟ لذا مطابق معیارهای شناخت احادیث صحیح از سقیم، اگر حدیثی با قرآن تعارض داشته باشد، آن را رها کرده و به آن استناد نمی کنیم. در این حدیث به صراحت از حسادت سخن نرفته، امّا بر فرض که چنین بود، به دلیل تعارض آن با آیات قرآن قابل اعتنا نمی بود.
3- تحریف
براشر در گفتار خود، این شبهه را القاء می کند که امامیه در طی زمان به تحریف و دستکاری متون اصلی خود پرداخته و آنها را با معتقدات خویش همسو کرده اند. وی بر این باور است که مقایسه ی متن روایات ذیل آیه ی 94 سوره ی یونس در سه تفسیر قمی، فرات و عیاشی، نشان از آن دارد که تمامی این روایات، از یک روایت واحد اخذ شده اند و هر مفسر به طرزی متفاوت آن را دستکاری کرده است. به ادّعای وی، عیاشی و فرات با اصلاح این روایت سعی کرده اند تا مشکلات آن را برطرف کرده و جلوه ای مشروع به آن ببخشند، در حالی که قمی از اصلاح و سانسور کردن آن چشم پوشیده است. ممکن است وجود این روایات در تفسیر قمی، نشاندهنده ی این موضوع باشد که این روایت، حداقل در برهه ای از زمان در برخی محافل شیعه قابل قبول بوده است.( براشر، 231) به نظر براشر، قسمت پایانی روایت که:« قسم به خدا پیامبر نه پرسید و نه شک کرد» تلاشی است که بعدها برای همسو کردن این روایت با عقیده ی متداول امامیه صورت گرفته و به آن افزوده شده است.(همان، 230)
پاسخ:
وجود روایات مشابه در کتب اهل سنت
دلیل اصلی مدعای براشر که شیعیان، این روایت را در طول زمان دستکاری کرده اند، بخش انتهایی روایت یعنی سخن امام صادق (ع)است که فرموده اند:« والله ما شک و ما سأل»، حال آنکه مشابه این بخش از روایت در کتب اهل سنت هم
وجود دارد. قرطبی در کتاب « الجامع لاحکام القرآن» وجوه مختلف معنای این آیه را بیان می دارد و اشاره می کند که وجه اصلی این گونه خطابات، بیان نکته ای به مخاطب به منظور تفهیم آن به دیگری است و این روش رایج سخنوری فصیحانه است؛ سپس به نقل از حسین بن فاضل می گوید:
استعمال حرف فاء به همراه حرف شرط، نه موجب انجام فعل است و نه تثبیت آن را می رساند، به دلیل آنکه پیامبراکرم (ص)پس از نزول این آیه فرمود:«و الله لا اشک».( قرطبی، ص 244)
وجود روایات مشابه در متون اولیه ی شیعه ی امامیّه
اگر مطابق مدعای نویسنده ی مذکور، متون اولیه ی شیعه ی امامیه در گذر زمان پالایش شده و باورهای کنونی شکل گرفته است، باید مشابه روایت معراج مذکور در تفسیر عیاشی نیز آمده باشد یا دست کم بخشهایی از مضامین آن به شکل دیگری وجود داشته باشد. امّا با مراجعه به تفسیر عیاشی ذیل آیه ی 94 یونس، اثری از روایت یاد شده نیست و تنها دو روایت با مضمون تأکید بر عدم شکّ پیامبر نسبت به وحی الاهی آمده است( عیاشی، ج 2، 137-136) ما متن آنها را به نقل از کتاب علل الشرایع صدوق می آوریم که آن هم، از جمله ی کتب اولیه ی امامیه است.
در این کتاب باب 107 ذیل عنوان :« العلة التی من اجلها قال الله عز و جل لنبیه: « فإن کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک»( یونس(10)/94) دو روایت آمده است:
حدیث اول:
عن محمد بن سعید الاذخری و کان ممن یصحب موسی بن محمد بن علی الرضا (ع)ان موسی اخبره ان یحیی بن اکثم کتب الیه یسأله عن مسائل فیها:« و اخبرنی عن قول الله عز و جل « فإن کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک»( همان) من المخاطب بالآیه؟ فإن
کان المخاطب به النبی (ص)الیس قد شک فیما انزل الله عز و جل الیه؟ و إن کان المخاطب به غیره فعلی غیره إذاً انزل الکتاب؟
قال موسی:فسألت اخی علی بن محمد (ع)عن ذلک، قال: أما قوله« فإن کنت فی شکً مما انزلنا الیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک»(همان) فإن المخاطب بذلک رسول الله (ص)و لم یک فی شک مما انزل الله عز و جل، و لکن قالت الجهلة: کیف لا یبعث إلینا نبیاً من الملائکة لیفرق بینه و بین غیره فی الاستغناء عن المأکل و المشرب و المشی فی الاسواق،
فاوحی الله عز و جل الی نبیه(ص): فاسئل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک بمحضر من الجهلة؛ هل بعث الله رسولاً قبلک إلا و هو یأکل الطعام و یمشی فی الاسواق و لک بهم اسوة، و انما قال:« و إن کنت فی شک» و لم یکن، و لکن لیتفهم کما قال له(ع):« فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین»(آل عمران(3)/ 61) و لو قال: تعالوا نبتهل فنجعل لعنة الله علیکم لم یکونوا یجیبون المباهلة،
و قد عرف الله ان نبیه صلی الله علیه و آله مؤدٍ رسالته و ما هو من الکاذبین، و کذلک عرف النبی (ص)أنه صادق فیما یقول، و لکن احب ان ینصف من نفسه.( صدوق، 442-438).
شیخ صدوق به اسناد خود از موسی( مبرقع) فرزند امام جواد (ع)روایت کرده که یحیی بن اکثم ضمن مجموعه پرسش هایی که برای وی فرستاده بود، درباره ی تأویل این آیه پرسیده بود که« فان کنت فی شک فاسأل...» و مخاطب حقیقی آن کیست و گفته بود که اگر مخاطب پیامبر باشد، آیا نه مگر به معنای شک ایشان در وحی الاهی نازل شده است؟ و اگر مخاطب دیگری غیر از ایشان باشد، مگر قرآن بر دیگری نازل شده تا مخاطب را
هم شخص دیگری بدانیم؟
موسی گوید: من این سؤال را با برادرم امام هادی(ع) در میان گذاشتم. فرمود: مخاطب این آیه پیامبر است، ولی آن حضرت در وحی الاهی تردید نداشت، بلکه جاهلان می گفتند: چگونه است که خدا ملکی را به عنوان پیامبر برای ما نمی فرستد تا همانند ما، نیازی به آب و غذا و رفتن به کوچه و بازار نداشته باشد؟ اینجا است که خداوند این آیه را بر پیامبر نازل فرمود تا آن حضرت در حضور آن جاهلان، از اهل کتاب در این خصوص بپرسد که آیا در امم گذشته سابقه داشته است که خداوند، پیامبری از جنس ملائکه با ویژگی های مذکور برای بشر بفرستد تا برای تو نیز الگو باشند؟
لذا خداوند فرمود: «فان کنت فی شک» در حالی که شکی در کار نبوده و این سخن، تنها به منظور تفهیم به جاهلان بیان شده است.( این سبک خطاب) همانند آیه ی مباهله است که در آن به منظور رعایت جانب انصاف، از زبان پیامبر به مخاطبان گفته می شود که برای مباهله حاضر شوند تا لعنت خدا بر آنکه دروغ می گوید قرار گیرد.
این در حالی است که اگر پیامبر (ص)می فرمود: « بیایید مباهله کنیم تا لعنت خدا مشمول شما گردد»، آنها هرگز برای این کار حاضر نمی شدند. خداوند به صدق پیامبرش آگاهی دارد، و می داند که او رسالتش را ادا می کند. پیامبر(ص) نیز به راستی خود و آنچه می گوید، یقین دارد؛ ولی تنها به منظور رعایت جانب انصاف، این گونه مورد خطاب قرار گرفته است.
حدیث دوم
عن ابراهیم بن عمیر رفعه الی احدهما فی قول الله عز و جل لنبیه (ص)« فإن کنت فی شک مما انزلنا الیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک»( یونس(10)/94) قال: قال رسول الله(ص) : لا اشک و لا اسأل(همان).
از ابراهیم بن عمیر مرفوعاً از یکی از صادقین( امام باقر یا امام صادق)(ع) روایت شده که در توضیح این آیه فرمود: پیامبر بعد از این آیه فرمود: نه شک می کنم و نه سؤال می پرسم.
پینوشتها:
*استاد دانشگاه تهران.
**دانشجوی دکتری دانشگاه تهران .
منبع:نشریه سفینه، شماره 25.
ادامه دارد...