ماهان شبکه ایرانیان

هوس مداری و خودبینی

بدترین دشمن سعادت و رستگاری آدمی، نفس خودبین و هوس مدار اوست: «أعدی عدوک، نفسک التی بین جنبیک»[۱] و انسان سالک برای دستیابی به مقصد باید این مانع بزرگ راه سیر و سلوک را از میان بردارد. امیرالمؤمنین - علیه السلام- ستیز با هوای نفس را رأس هرم دین معرفی می کند: «رأس الدین مخالفة الهوی»[۲]

جهاد اصغر، مقدمه جهاد اکبر

بدترین دشمن سعادت و رستگاری آدمی، نفس خودبین و هوس مدار اوست: «أعدی عدوک، نفسک التی بین جنبیک»[1] و انسان سالک برای دستیابی به مقصد باید این مانع بزرگ راه سیر و سلوک را از میان بردارد. امیرالمؤمنین - علیه السلام- ستیز با هوای نفس را رأس هرم دین معرفی می کند: «رأس الدین مخالفة الهوی»[2]

قبل از مبارزه با دشمن بیرون، باید در سایه تهذیب نفس دشمن درون را رام کنیم؛ زیرا جهاد اکبر مقدم بر جهاد اصغر است، گرچه جهاد اصغر، مقدمه جهاد اکبر است؛ زیرا همان نسبتی که بین تعلیم و تزکیه هست، بین جهاد اصغر و اکبر هم برقرار است. قرآن کریم در برخی موارد، تزکیه را قبل از تعلیم نام می برد، مانند:

«یزَکیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ»[3]و در بعضی موارد نیز تعلیم را پیش از تزکیه ذکر می کند، مانند:«وَیعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَیزَکیهِمْ»[4]

علت این تقدیم و تأخیر آن است که تعلیم، «مقدمه» تزکیه است و قبل از آن ذکر می شود، ولی چون تزکیه هدف است و هدف علت غایی و علت غایی مقدم بر معلول است از این رو تزکیه «مقدم» بر تعلیم بوده، در برخی موارد قبل از تعلیم ذکر می شود.

جهاد اصغر وسیله است تا در سایه آن به هدف عالی و والا، که استقرار نظام اسلامی و تخلق و تعهد جامعه به خلق و عهد الهی است راه یابیم و آن کسی که همواره در فضای جهاد اصغر به سر می برد و به فکر جهاد اکبر نیست، عمرش را همیشه در مقدمه صرف کرده و هرگز از آن عبور نکرده است. از این رو، از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده است که هنگام بازگشت سپاهیان اسلام از جبهه های جنگ فرمودند: شما از جهاد اصغر فراغت یافته اید، خود را برای جهاد اکبر آماده کنید: «إن النبی صلی الله علیه و آله و سلم بعث سریة فلما رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی الجهاد الأکبر. قیل: یا رسول الله و ما الجهاد الأکبر؟ قال: جهاد النفس»[5]

از این حدیث نورانی استفاده می شود که پیروزی بر دشمن بیرون مقدمه است و مجاهدان این جهاد می فهمند که می شود دشمن را به زانو درآورد. سر صدور این سخن از نبی گرامی صلی الله علیه و آله و سلم آن است که آنها چون از جنگ با دشمن بیرون فراغت یافته، پیروزمندانه از جبهه برگشته بودند به فکر اصلاح نفس نبودند، با گذشت زمان و پدید آمدن حادثه «سقیفه بنی ساعده»، این حقیقت روشنتر شد و آنان بر اثر نپرداختن به جهاد اکبر به ولای اهل بیت نرسیدند و به مقام شامخ تولی «ولی الله» راه نیافتند.

بنابراین، دفاع مقدس در جبهه و پشت جبهه مقدمه است، نه هدف نهایی. انسان مؤمن، بیگانه را از حریم میهن اسلامی خود طرد می کند تا در کمال امنیت ایمانش را حفظ کند و در فضایی آزاد، بتواند درست بیندیشد، حق را درست درک کرده و به آن معتقد شود و در عمل نیز آن را درست پیاده کند.

پیروزی در جهاد اصغر و اکبر

لزوم مبارزه، بهره مندی از نصرت خدا و امدادهای غیبی و یا شکست و حرمان از امدادهای غیبی الهی هیچ یک مخصوص جهاد اصغر نیست، بلکه شامل هر دو جهاد است. پس، این که ذات اقدس اله می فرماید: «وَلَینْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ»[6]یا «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَکمْ»[7]اختصاصی به جنگ بیرون ندارد. چنان که حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام - پس از دستور ریاضت و جهاد با نفس به آیه دوم استناد می کند:

«أسهروا عیونکم و أضمروا بطونکم و استعملوا أقدامکم و أنفقوا أموالکم و خذوا من أجسادکم فجودوا بها علی أنفسکم و لا تبخلوا بها عنها فقد قال الله سبحانه: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَکمْ»[8]

در مسائل درون نیز، گاهی انسان در مسائل فکری، بین دو فکر و در امور گرایشی، بین دو خواهش سرگردان می شود.

انسان همان گونه که در بخش اندیشه، باید حق را از باطل و صدق را از کذب جدا کند، در بخش گرایش هم باید خواهش های صحیح را از خواهش های باطل تفکیک کند. گاهی دو فکر متفاوت در دو انسان وجود دارد؛ ولی گاهی دو فکر و رأی، در یک شخص ظهور می کند و شخص واحد، مردد بین دو اندیشه می شود. در این میدان وسیع، اگر هدف انسان این باشد که حق را بفهمد و در این هدف، تیره و تاریک نباشد، ذات اقدس اله او را راهنمایی می کند تا «رشد» را از «غی» باز شناسد و به مرحله: «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی[9] برسد و به حیات طیبه ای که بر اثر داشتن بینه حاصل می شود، دست یابد: «لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَةٍ وَیحْیا مَنْ حَی عَنْ بَینَةٍ»[10]زیرا آیاتی مانند: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَکمْ»[11]«وَلَینْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ»[12]و «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»[13]در میدان جهاد اکبر هم ظهور دارد.

مرحله دیگر در جهاد اکبر این است: هنگامی که خواهش های نفسانی جلو گرایش های حق را می گیرد، باید انسان با آنها مبارزه کند؛ زیرا همه آیات، و روایاتی که درباره جهاد و پیروزی حق بر باطل وارد شده، شامل این مرحله نیز می شود.

در این صورت، انسان وارد مبارزه فکری در درون خود می شود تا حق را بر باطل پیروز کند. آنگاه خدای سبحان بر اساس «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ»[14]حق را بر سر باطل کوبیده، و آن را مغزکوب می کند. پس، اگر کسی بین دو اندیشه مردد باشد، در صورتی که هدفش تشخیص صحیح حق بوده و در تعقیب این هدف مخلص باشد، در تشخیص مطلوب، مصیب خواهد بود.

 

آثار کوتاهی در جهاد اکبر

اگر انسان در جنگ بیرون ظفرمند شود و در جهاد اکبر که جنگ درون است، پیروز نگردد، با خطر انحراف و ارتداد از ولایت مواجه است. آنچه از ناحیه معصوم - علیه السلام- رسیده که «ارتد الناس إلا ثلاثة»[15]ناظر به همین است. این ارتداد، ارتداد از اصل دین نیست، بلکه ارتداد از ولایت و رهبری علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) است.

از سوی دیگر، خونی که بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از مسلمانان بر زمین ریخت، خیلی بیش از خونی بود که در زمان خود آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در جهاد با کفار ریخته شد! چون آنان جهاد اصغر کرده بودند و تنها در این فکر بودند که با دشمن بیرونی بجنگند و آنان را از سرزمین خود برانند، ولی جهاد اکبر را فراموش کرده بودند؛ در حالی که مسئله «قاسطین» و «ناکثین» و «مارقین» نیاز به جهاد اکبر داشت.

اشخاصی مانند طلحه و زبیر در جنگ های اسلامی و جهاد اصغر شرکت می کردند، ولی هنگامی که امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به مقام خلافت رسید، چون دیدند آن حضرت، اهل بذل و بخشش بیجا نیست او را رها کردند و نصیحت امام معصوم در آنان اثر نکرد.

امام علی - علیه السلام - پیش از شروع جنگ جمل ابن عباس را برای میانجی گری فرستادند و فرمودند: با طلحه مذاکره نکن؛ زیرا اگر با او ملاقات کنی، او را مانند گاو نری می بینی که شاخش را بر گرداگرد گوش خود پیچانده است. او بر مرکب سرکش هوا و هوس سوار می شود و می گوید: مرکبی رام است. او سخن کسی را نمی شنود:

«لا تلقین طلحة، فإنک إن تلقه تجده کالثور عاقصا قرنه، یرکب الصعب ویقول هو الذلول»[16]

از سوی دیگر، گاهی انسان بر اثر جهاد اکبر به جایی می رسد که امام معصوم سخن او را به عنوان سند نقل می کند؛ چنان که از امام باقر - علیه السلام- نقل شده است که آن حضرت در جمع شاگردانش سخن ابی ذر را نقل کردند:«عن أبی بصیر، قال: سمعت أبا جعفر - علیه السلام - یقول: کان فی خطبة أبی ذر رحمة الله علیه»[17]

اگر چه أبوذر، معصوم نبود و سخن او مانند سخن معصوم حجت نیست، ولی چون معصوم سخن او را نقل می کند، معلوم می شودکه بر کلام او صحه گذاشته است. گرچه آن حضرت، نیازی نداشت که از ابی ذر نقل کند، ولی این کار جنبه تشویقی و الگوسازی داشت؛ یعنی انسان می تواند به جایی برسد که امام معصوم سخن او را برای نصیحت و تعلیم دیگران بازگو کند.

اکنون نیز این راه باز است. انسان ممکن است بر اثر پیروزی در جهاد بیرون و درون، به جایی برسد که وجود مبارک ولی عصر - ارواحنا فداه- سخن او را برای دیگران نقل کند و به لطف الهی در نظام اسلامی، ابوذر شدن دشوار نیست. چون همه درهای بهشت، باز و همه درهای جهنم بسته است. در نظام گذشته اگر کسی می خواست به جهنم برود، به آسانی می رفت؛ چون همه راههای گناه به روی همه باز بود، اما اکنون اگر کسی بخواهد به جهنم برود، رسانه های همگانی، نویسندگان، گویندگان، همه و همه، او را راهنمایی و از گناه نهی می کنند و اگر کسی مرتکب خلاف شود، دستگاه قضایی او را به زندان می برد تا مانع جهنم رفتن او شود.

حفظ آمادگی در برابر دشمن

وقتی انسان سالک صالح به مقصد می رسد که دوست و دشمن راه سیر و سلوک خودرا شناسایی کند و به دوستی دوستان این راه، ارج بنهد و کوشش کند تا دشمنی دشمنان یا خود دشمن را از بین ببرد. برای شناخت دوست و دشمن دو راه وجود دارد: راه برهان و راه جدل. راه شناخت برهانی، همان تحلیل عقلی است که انسان، هدف خود را مشخص کند و بر اساس آن بفهمد چه چیزی با او هماهنگ و چه چیز با او ناهماهنگ است؛ اما شناخت جدلی آن است که اگریکی از دو مقابل را فهمید، مقابل دیگر هم با مقایسه، ادراک شود؛

مثلا، وقتی از امیرالمؤمنین - علیه السلام- پرسیدند عقل چیست و عاقل کیست، فرمودند: عقل آن است که انسان به وسیله آن چیزی را در جای خود قرار بدهد و عاقل کسی است که هر کاری را بجا انجام دهد. آنگاه پرسیدند: جهل چیست یا جاهل کیست، فرمودند: گفتم:

یعنی: «تعرف الأشیاء باضدادها»: «و قیل له: صف لنا العاقل فقال - علیه السلام -: هو الذی یضع الشی ء مواضعه، فقیل: فصف لنا الجاهل، فقال: قد فعلت»[18]

کسی که عقل را شناخته باشد، جهل را که مقابل آن است می شناسد و اگر عاقل را بشناسد، جاهل شناخته می شود.

البته راه اساسی همان راه برهانی است؛ زیرا چنان که دشمن ترین دشمن ها نفس اماره است: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»[19]بهترین دوستان نیز عقلی است که ما را به عبادت حق دعوت می کند:«احب المحبین الیک عقلک الذی بین جنبیک».

با این مقدمه، روشن می شود که هیچ محبوب و محبی در نهان ما برتر از عقل نیست؛ چنان که هیچ دشمنی در درون ما بدتر از نفس اماره نیست.

قرآن کریم که راه تهذیب روح را فراسوی سالک صالح، نصب می کند، درباره دفع دشمن بیرون، می فرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[20]تامی توانید برای محفوظ ماندن از تهاجم دشمنان بیرون، مسلح و آماده باشید؛ دشمنان بیرون را شناسایی و راه نفوذ و کیفیت و کمیت تهاجم آنان را ارزیابی و خود را مسلح کنید تا از گزند تهاجم آنها محفوظ بمانید.در میدان جهاداکبر با نفس، آمادگی بیشتری لازم است؛ زیرا جهاد اکبر با نفس صعوبت بیشتری دارد؛ در جنگ بیرون اگر دشمنی مانند حیوان درنده به انسان تهاجم کند وانسان طعامی به او بدهد، حداقل همان چند لحظه ای که مشغول خوردن آن طعمه است انسان را رها می کند و انسان راهی برای فرار می یابد، ولی اگر انسان به دشمن درون طعمه ای بدهد، باید از جان و ایمان خود مایه بگذارد و بادست خود دشمن را تقویت و خود را تضعیف کند. از این رو هر لحظه ای که انسان بخواهد با دشمن درون مدارا کند، در معرض خطر بیشتری قرار می گیرد.ما باید هر لحظه مسلح و آماده باشیم تا مبادا دشمن درون، حمله را آغازکند؛ اما همان گونه که دشمن درون، قویتر از دشمن بیرون است و در خواب وبیداری حمله می کند و هرگز آتش بس نمی پذیرد، آمادگی برای دفاع در قبال تهاجم این دشمن درون نیز خیلی دشوارتر از آمادگی برای نجات از تهاجم دشمنان بیرون است.

کسی که به مرض اخلاقی یا گناه مبتلا و آلوده نشده، نباید به همین مقدار اکتفا کند؛ زیرا شاید دشمن به او فرصت داده است تا وی را در حال غفلت بگیرد و یا این که چون شرایط اغواء، حاصل نبود و امکانات، کم بود حمله نکرده است؛ اما هنگامی که شرایط اغواء، مساعد و امکانات، بیشتر شود، حمله را آغاز کند. از این رو ملاحظه می شود برخی افراد تا هنگامی که مشغول کاری نیستند، سالک گونه اند، ولی وقتی به رفاه یا مقامی می رسند، آن صلاح و سداد را از دست می دهند؛ زیرا از قبل آماده نشده بودند تا با تهاجم غافل گیرانه دشمن درون مبارزه کنند، چنانکه برخی افراد در دوران تحصیل، در حوزه ها و دانشگاه ها با صلاح و فلاح به سر می برند، چون راه نفوذ شیطان بر اثر مراقبت کوتاه مدت بسته است، ولی وقتی وارد جامعه شدند با تطمیع و تحبیب خود را می بازند؛ اما اگر کسی در دوران جوانی و در دوران تحصیل خود را با استمرار مراقبت و محاسبت کاملا بسازد وقتی به سمتی برسد مسلحانه آن سمت را می پذیرد و بدین جهت اموری مانند رشوه، وعده و وعید او را تهدید نمی کند.

لزوم تحصیل فقه جامع

یکی از سخنان جامع[21]علی بن ابیطالب - علیه السلام - این است:«من اتجر بغیر فقه فقد ارتطم فی الربا»[22]کسی که بدون آشنایی با مسایل فقهی وارد تجارت شود حتی به صورت ندانسته و نخواسته، گرفتار ربا شده و در آن، غوطه ور می شود. بنابراین برای اجتناب از این گناه، ابتدا باید با مسایل فقهی و حلال و حرام، آشنا و آنگاه وارد تجارت شد و این تمثیل است نه تحدید و تعیین. بنابراین، اگر کسی خواست وارد اداره ای شود، باید گذشته از احکام عمومی اسلام آشنایی با مسایل اخلاقی و فقهی مربوط به آن را قبلا فراهم کرده باشد تا وقتی که به منصب و پست می رسد خود را نبازد و گرفتار رشوه و مانند آن نشود.

پس منظور امیرالمؤمنین - علیه السلام - تنها فقه اصغر و دانستن حلال و حرام و ربا نیست؛ چون بعضی با این که حلال و حرام را می شناسند در گودال گناه فرو می روند. بنابراین، منظور، مجموع فقه اصغر و اکبر یعنی مجموع دانستن حلال و حرام و تحصیل فضایل اخلاقی است و کسی که بخواهد سمتی را در اجتماع بپذیرد باید قبلا فقیه به فقه اکبر و اصغر یعنی اخلاق، احکام فقهی و مسائل حقوقی بشود.

ما برای این که وارد میدان فقه جامع بشویم و خود را بسازیم و آنگاه مسؤولیت اداری و اجتماعی را بپذیریم، چند شرط و راه وجود دارد که باید همه آنها را طی کرد و از همه آنها بهره برد:

یکم: مراقبت و محاسبه.

ما باید محاسب و مراقب خود باشیم که نفس آزمند ما از ما چه می طلبد. اگر خواسته معقول و مقبول او را دادیم و آنگاه دیدیم نسبت به این خواسته بی اعتناست و چیز دیگر طلب می کند، معلوم می شود طلب و خواهش او کاذب است. مثل زر اندوزی که، تلاش و کوشش می کند آنچه را ندارد فراهم کند؛ اما وقتی فراهم کرد نسبت به آنچه در دست اوست بی رغبت، و نسبت به آنچه در دست دیگران می بیند راغب است. او می خواهد به طمع دروغینش پاسخ مثبت بدهد و آن هم پاسخ دادنی نیست و همواره فریاد: «هل من مزید» وی بلند است. مانند تشنه ای که آب شور بنوشد و عطش او رفع نشود، معلوم می شود نوشیدن کاذب است و او باید آب زلال و شیرین بنوشد.

ما وقتی چیزی را نداریم مایلیم آن را به دست بیاوریم اما وقتی آن را به دست می آوریم چنین دستاوردی به خواست ما پاسخ نمی دهد و بنابراین آن را رها کرده، به سراغ چیز دیگری می رویم؛ در این صورت ما در حقیقت انبار دار دیگرانیم و انبار دار هرگز بهره ای نمی برد.

بزرگان علم اخلاق، می گویند انبارداری برای دیگران مانند تیز کردن کاردی است که از آن هیچ استفاده نشود؛ و انباردار مانند کتاب است که علم های فراوانی را به عالمان دین شناس می دهد، اما خودش چون جامد است، از محتوای خود آگاه و به آن عامل نیست؛ ولی اگر کسی مثل آفتاب باشد که هم خودش روشن است و هم دیگران را روشن می کند، خوب است. انسان باید هم به دیگران خیر برساند و هم خودش استفاده کند؛ اما اگر کسی زراندوزی پیشه کند، او در حقیقت انبار دار دیگران است و انباردار هرگز لذت نمی برد و رنج او زمینه ساز گنج دیگران است. سر این که سلاطین و حاکمان جهان هرگز سیر نمی شوند، این است که آنان به سراغ عطش کاذب می روند. پس این دو وصف: رغبت قبلی و زهد بعدی، نشانه کذب طلب است.

بنابراین، پس از شناخت دوست و دشمن باید کاملا مراقب خود باشیم و ببینیم پیشنهادی که در نهان ما پیدا شده است پیام دوست است یا پیام دشمن؛ زیرا ما با سرمایه تشخیص، خلق شده ایم و کسی نیست که این سرمایه را نداشته باشد: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»[23]هر کسی به اندازه خود می فهمد راهی که برگزیده حق یا باطل است.

یکی از کلمات جامع امیرالمؤمنین - علیه السلام -، این است:«یا ابن آدم، کن وصی نفسک فی مالک و اعمل فیه ما تؤثر أن یعمل فیه من بعدک»[24]تو خود، وصی خود باش؛ یعنی، هرگز نگو بعد از مرگ من، این مال را چنین مصرف کنند. وصیت دو گونه است: عهدی و تملیکی؛ وصیتی که مربوط به بعد از مرگ است وصیت عهدی است که از انسان در حال حیات ساخته نیست؛ مانند وصیت های مربوط به کفن و دفن. اینها مربوط به انسان مرده است؛ اما در وصیت تملیکی، نباید انسان زنده، مانند مرده باشد بلکه باید، وصی خودش باشد. جمله «کن وصی نفسک»کلمه جامعه و فراگیر است؛ یعنی، «کن حسیب نفسک»، «کن رقیب نفسک»، «کن محب نفسک»، و. ...البته ما در قیامت حسابرس خود هستیم: «کفَی بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبًا»[25]آن روز که انسان نمی تواند دروغ بگوید و کار خود را توجیه کند: «وَلا یکتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثًا»[26]ولی هنر این است که انسان در دنیا حسیب و محاسب خود باشد. اثر تهذیب روح آن است که انسان قبل از مرگ به این مقام رفیع بار یابد.در قیامت، همه انسانها، یکجا زنده می شوند: «قُلْ إِنَّ الأوَّلِینَ وَالآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ»[27]در آن جا هیچ کس به فکر دیگری نیست. در این دنیا نیز در یک حادثه تلخ آتش سوزی یا زلزله، هیچ کس به فکر دیگری نیست. مادر نیز در حادثه آتش سوزی یا زلزله بدون این که به فکر کودکش باشد فرار می کند. در حالی که زلزله قیامت، زلزله معمولی یا «زمین لرزه» نیست؛ بلکه «جهان لرزه» است:

«إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیءٌ عَظِیمٌ»[28]در آن جا احدی به فکر احدی نیست و کسی هم کسی را نمی شناسد. آن صحنه را هم اکنون می شود ممثل یا مجسم کرد تا انسان، در همین دنیا حسابرس خود باشد و بفهمد پیشنهادهایی که به او دادند، حق و یا باطل است.

دوم: انتخاب دوستان خردمند و فرزانه.

دوست عاقل هرگز تبه کاری رفیق خود را توجیه نمی کند؛ بلکه آن را دوستانه تذکر می هد. دوست واقعی کسی است که عیب دوست خود را به او بگوید. ائمه معصومین - علیهم السلام- فرموده اند: هیچ هدیه ای به برادر مؤمن بهتر از بیان عیب او نیست. گرچه نباید عیوب کسی را در حضور دیگران به او گفت؛ زیرا ارائه عیب در انظار دیگران اثری ندارد و او را می رنجاند؛ چون چنین نصیحتی به منزله سرزنش است، نه نصیحت. بنابراین، باید آن را به صورت خصوصی و آن هم دوستانه و خیر خواهانه به او تذکر داد؛ نه به صورت عیب جویانه و برای این که تذکر دهنده بخواهد خود را مطرح کند و ضعف او را به رخش بکشد.

سوم: حسن استفاده از انتقاد دشمنان خردمند.

دشمن بر دوگونه است: دشمن حسود و عیب جو که فقط می کوشد عیب را ببیند گرچه عیبی در میان نباشد، و دشمن خردمند. دشمن حسود و عیب جو حشره گونه روی نقاط ضعف می نشیند. اما دشمن خردمندی که غرضش بد ولی کارش خوب است، حسن فعلی و قبح فاعلی دارد، چون از یک سو می خواهد انسان را از پا در بیاورد؛ ولی از سوی دیگر کارش خوب است و حساب شده، نقطه ضعف ها را گوشزد می کند؛ مثلا، اگر در حضور عده ای اعتراض کند و مقصودش ریختن آبروی انسان باشد، از این نظر کارش بد است؛ ولی تشخیص درست عیب کار خوبی است. عده ای سعی می کردند انتقاد سازنده دشمنان فرزانه را نیز مغتنم بشمارند. چون آنها به صورت حساب شده ای عیب را شناسایی می کنند.

ضعف های دیگران را، هم حشره گونه می توان دید و هم پزشک گونه. اگر انتقاد حشره گونه باشد، هم قبح فاعلی دارد و هم قبح فعلی و نارواست؛ اما اگر انتقاد، پزشک گونه باشد، حسن فاعلی و فعلی دارد. کسانی که درصدد تهذیب روح هستند از این شرط و راه سوم هم مدد می گیرند.

نتیجه شناخت دشمن

وقتی انسان دوست و دشمن را شناخت، آن گاه بر اساس آیه «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»[29]خود را مسلح می کند و هنگامی که وارد کار اجتماعی شد از گزند تهاجم محفوظ می ماند و این محصول تهذیب قرآنی است.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - می فرماید:

این زرق و برق دنیا شما را رها می کند، ولی قبل از این که او شما را رها کند شما آن را رها کنید: «و آمرکم بالرفص لهذه الدنیا التارکة لکم، الزائلة عنکم و إن لم تکونوا تحبون ترکها»[30]

انسان همانند گل، گلابی دارد و گلاب او حیثیت اوست. حال اگر گلاب از گل گرفته شد، تفاله بی ارزشی از آن باقی می ماند که آن را به دور می ریزند. دنیا گلاب را از انسان می گیرد و او را تفاله کرده، رها می کند. البته ترک دنیا غیر از ترک خدمت به مردم است. انزوا و گوشه گیری و ترک خدمت به جامعه روا نیست؛ زیرا خدمت به مردم مسلمان عبادت است. ترک دنیا که مطلوب است همان ترک زرق و برق و رهایی از هوا و هوس است. از این که اگر ما کاری انجام بدهیم، توقع تشکر داریم، معلوم می شود که برای رضای خدا آن را انجام نمی دهیم. این بیماری در بسیاری از ما هست.

امیرالمؤمنین - علیه السلام- در عهدنامه مالک اشتر می فرمایند: خویشتن را از خودپسندی بر کنار دار و نسبت به آنچه از خودت اعجاب تو را برمی انگیزد اعتماد مکن. مبادا ستایش را دوست بداری؛ زیرا که آن مطمئن ترین فرصت برای شیطان است: «و إیاک و الإعجاب بنفسک و الثقة بما یعجبک منها وحب الإطرء فان ذلک من أوثق فرص الشیطان فی نفسه لیمحق ما یکون من إحسان المحسنین»[31]

پرشورترین صحنه تهاجم شیطان وقتی است که دیگران از انسان تعریف می کنند؛ چون انسان در آن حال حب نفس دارد و حب نفس با حب خدا سازگار نیست. در این صورت، این محبوب دروغین که دشمن راستین است «امیر» می شود و او هم جز به زشتی امر نمی کند.

برخی حیوانات از پلیدترین مواد تغذیه می کنند و از آنها لذت می برند. مانند بعضی از حشرات که گل های معطر را رها می کنند و به سراغ مواد پلید، بدبو و عفن می روند و از آنها لذت هم می برند. آیا هیچ احتمال داده اید که ما هم احیانا مثل آنها باشیم؟ به هر تقدیر تا انسان، دوست و دشمن حقیقی خود را نشناسد نجات نمی یابد.

 

حق مداری نه خود محوری

همان گونه که به حسب ظاهر، کعبه قبله مسلمانان و مطاف زایران است، از نظر باطن هم هر انسانی، قبله و مطافی دارد و قبله هر کسی، هدف خاص اوست که برای نیل به آن هدف، به سمت آن حرکت می کند و مطاف هرکسی، چیزی است که در مدار آن می گردد. برخی خود محور و خودمدار و برخی دیگر، حق محور و حق مدارند.

قبله کسانی که خود مدار و خودمحورند، منافع شخصی آنهاست.

قرآن کریم از انسان خود محور، به «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ»[32]یاد کرده و در تعبیرات روایی آمده است که او «یحوم حوم نفسه»[33]چنین کسی بر خود ستم کرده است؛ زیرا قبله اصلی خود را نشناخته و مطاف و مدار اصیل خویش را نیافته است.

گروه دیگر، حق محورند و قبله و مطاف و مدار آنها، حق است؛ خواه به سود آنها باشد و خواه به زیان آنها. البته حق به زیان کسی نیست، چنان که باطل به سود کسی نخواهد بود؛ چون باطل، نه موافق با نظام آفرینش است و نه موافق با هدف آفرینش انسان.

از این رو، امام صادق - علیه السلام- می فرماید:

«إن من حقیقة الایمان أن تؤثر الحق و ان ضرک علی الباطل و إن نفعک، و ان لا یجوز منطقک علمک»[34]

از نشانه ها و آثار ایمان حقیقی آن است که حق را گر چه به زیان شما باشد بپذیرید و باطل را گرچه به سود شما باشد نپذیرید. سود و زیان در این حدیث، راجع به تشخیص خود شخص و ناظر به خصوص نفع و ضرر مادی است، و گرنه هیچ حقی زیان آور نبوده و هیچ باطلی سودمند نیست.

این حدیث شریف حاوی دو دستور در زمینه تهذیب اخلاق است که یکی مربوط به امور عملی و دیگری در ارتباط با امور نظری و علمی است. حضرت فرمود: در کارهای عملی، حق را انتخاب کنید و به آن رأی دهید گرچه در ظاهر به زیان شما باشد، و باطل پسند نباشید گرچه در ظاهر به سود شما باشد. از نظر علمی، بیش از مقدار دانشتان ننویسید و سخن نگویید. مبادا استادی در کلاس درس بخواهد از جهل شاگرد سوء استفاده کند، و بیش از نصاب علمی خود سخن بگوید یا کسی هنگام تنظیم مقاله ای از جهل خوانندگان سوء استفاده کرده بیش از مقدار دانشش بنویسد. برای مؤمن، زبان یا قلم امام نیست، بلکه عقل و علم امام است؛ یعنی زبان و قلم انسان باید به عقل و علم او اقتدا کند.

آزمون حق مداری

نصیحت پذیری و حق گرایی، نشانه انتخاب راه درست وحق مداری است. اگر نصیحت پذیری یا حتی شنیدن نصیحت برای ما دشوار باشد و به ذائقه ما تلخ آید، نشانه آن است که بیماریم؛ چنان که اگر از میوه یا غذای شیرین احساس تلخی کردیم، باید بدانیم که بیمار هستیم.

ضرب المثل «حق تلخ است»، در حقیقت پیام بیماران است؛ نه پیام تندرستان! تندرستان حق را شیرین می دانند. اگر کسی بگوید قند یا گلابی شاداب تلخ است، از حال خودش حرف زده، نه از حال قند و گلابی و بدین معناست که من بیمارم. گاهی بدن متورم می شود و انسان خود را فربه می پندارد. یکی از مثل های رایج عربی که به صورت های گوناگون در زبان فارسی هم ظهور کرده است، این است: «قد استسمنت ذاورم»[35]؛ یعنی متورم را فربه پنداشتی. آماس که نوعی بیماری است، غیر از فربهی است. گاهی انسان ترقی کاذب را که آماس است، فربهی و رشد اجتماعی یا اقتصادی تلقی می کند، در حالی که معیار رشد، حق پذیری است.

تنها حق به حال انسان نافع است و حق را هم جز خدا نمی گوید: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّک»[36]حق، یعنی قانون و دستور درست، از خداست و خدا خود حق محض است و حق «از» او نشئت می گیرد، نه این که حق «با» او باشد. پس چیزی «با» او نیست، بلکه هر حقی «از» اوست.

رژیم ارباب رعیتی فرهنگی

عالمان الهی، عهده دار دو کارند: یکی براندازی رژیم ارباب رعیتی و دیگری سازندگی و استوار کردن رژیم ربانی مردمی. رژیم ارباب رعیتی نه تنها در مسائل اقتصادی و اجتماعی مطرود است، بلکه در مسائل سیاسی و نظامی، اعتقادی و فرهنگی نیز محکوم است.

در رژیم ارباب رعیتی، مسئول یک بخش داعیه ربوبیت آن را دارد و خودمحور است. او فکر خود را قانون سعادتمند و حیات بخش و مردم را پیرو هوای خود می شمارد؛ همان گونه که در مسائل مالی رژیم ارباب رعیتی بر این اصل استوار است که دیگران باید کار کنند و فقط ارباب، بهره ببرد.

کسی که مردم را به خود دعوت می کند، در حقیقت حامی رژیم ارباب رعیتی است؛ کسی که صدر طلب بوده، علاقمند است وقتی بر جمعی وارد شد، مردم به احترام او برخیزند، از او تعریف کرده، سخن و رأی او را بازگو کنند، او خود را «رب» می داند و مردم را رعیت وبنده خود تلقی می کند. در وصایای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت ابی ذر نیز آمده است:

«یا أباذر من أحب أن یتمثل له الرجال قیاما فلیتبوء مقعده من النار»[37]

کسی که توقع دارد هنگام ورود به مجلسی عده ای به احترام او برخیزند، باید جایش را در جهنم مشخص کند. البته شایان گفتن است که وظیفه داریم به عالمان دین و مردان پرهیزکار، خدمت گزاران و افراد عادل و خیر احترام کنیم؛ ولی آنها نیز نباید توقع احترام داشته باشند.

ذات اقدس خداوند، نه تنها رژیم ارباب رعیتی فرهنگی را برای موحدان اعم از مسلمان و اهل کتاب نمی پذیرد، بلکه آن را برای جامعه انسانی سم می داند.

خداوند در «حوزه اسلامی» نمی پذیرد که کسی خود را بر دیگران تحمیل کند و از این رو می فرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»[38]

مؤمنان، با هم برادر و همه فرزند ایمان به خدایند و به مقتضای ایمان به خدا یکدیگر را آگاه و با یکدیگر، هماهنگ عمل می کنند، پس هرگز مؤمنی، «رب» مؤمن دیگر نیست.

در «حوزه توحیدی» نیز می فرماید:«قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِک بِهِ شَیئًا وَلا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»[39]

به اهل کتاب بگو ما اصل مشترکی را به اسم «میثاق بین الملل الهی» امضا می کنیم که هیچ یک از ما دیگری را رب خود نپذیرد. یعنی، نه داعیه ربوبیت داشته باشیم و نه دعوای ربوبیت کسی را امضا کنیم و برای خدا شریک قایل نشویم و یک مبدأ را بپرستیم. اگر آنها اعراض کردند، شما بر این محور الهی باقی بمانید. از این آیه شریفه استفاده می شود که داعیه یا پذیرش دعوای ربوبیت، در حوزه الهی ممنوع است. بنابراین، هیچ موحدی حق ندارد مردم را به خود دعوت کند.

مرحله سوم که وسیع تر از محدوده اسلامی و الهی است، «حوزه انسانی» است. در این زمینه قرآن کریم می فرماید:

«مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللَّهُ الْکتَابَ وَالْحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنَّاسِ کونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکنْ کونُوا رَبَّانِیینَ بِمَا کنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکتَابَ وَبِمَا کنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَلا یأْمُرَکمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکةَ وَالنَّبِیینَ أَرْبَابًا أَیأْمُرُکمْ بِالْکفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[40]هیچ بشری از انبیا و مرسلین که خداوند به آنها کتاب و وحی و نبوت عطا کرده است، هرگز مجاز نیست مردم را به خود دعوت کند. معنای «مردم را به خود دعوت کردن» این نیست که مثلا بگوید: مجسمه ای از من بسازید و آن را بپرستید، بلکه بدون علم، حکم کردن و نظر دادن نیز از همین قبیل است. بازگشت عمل کسی که ندانسته فتوا می دهد، به دعوی ربوبیت است.

سر این که صراط مستقیم، از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر است، همین است. در مورد محققان گذشته گفته اند که آنان «شقو الشعر»، یعنی برخی به گونه ای دقیق بوده اند که موشکافی کردند. شکافتن چیزی که از مو باریکتر است شعوری قوی طلب می کند. اصولا وجه تسمیه «شعور» آن است که مثل شعر (مو) خیلی باریک است.

مبنای فرعون که مردم را به خود دعوت می کرد، این نبود که مجسمه ای از من بسازید و در خانه یا معبد در برابر آن عبادت کنید. داعیه او این بود که: قانون و خط مشی مردم باید براساس اندیشه من باشد و این همان رژیم ارباب رعیتی فکری و فرهنگی است.

چنین اندیشه نابخردانه ای با روح بندگی خدا هماهنگ نیست؛ زیرا انسان «مستقل» را چه رسد که دعوی «مستقل» بودن در سر بپروراند و طایر مقصوص الجناح را چه سزد که خیال خام طیران در ملکوت را در دل تمنی کند؟ چنین شخص مختال و مختبطی، خدای ظهیر را ظهری قرار داده و عبد آبق را مولای سابغ و سامق ساخته است.

رژیم ربانی مردمی

از سوی دیگر باید کوشید رژیم ربانی، الهی استوار گردد. ربانی بودن، به این معناست که انسان، خود را نبیند، بلکه منسوب به آن «منسوب الیه» بداند و رب خود را که خداست، ببیند و نه تنها او را ببیند، بلکه «ذاتا»، «وصفا» و «فعلا» به خدای خود مرتبط باشد. باید راه ربانی شدن را بررسی کرد. همان گونه که گذشت، قرآن کریم می فرماید:

«وَلَکنْ کونُوا رَبَّانِیینَ بِمَا کنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکتَابَ وَبِمَا کنْتُمْ تَدْرُسُونَ»[41]از آن جا که در این آیه شریفه، فعل به صورت ماضی استمراری به کار رفته:«کنتم تعلمون... کنتم تدرسون»معلوم می شود ربانی شدن، استمرار طلب می کند، به این معنا که چندین سال، خوب دانش آموختن و خوب عمل کردن، انسان را ربانی می کند؛ البته کسانی که به این مقام نایل آیند کم هستند.این لطیفه را می توان از جمله معروف امیرالمؤمنین - سلام الله علیه- استفاده کرد:«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع، أتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح»[42]زیرا در این عبارت، «عالم ربانی» و «متعلم علی سبیل نجاة» به صورت مفرد، ولی «همج رعاع أتباع کل ناعق یمیلون...» به صورت جمع ذکر شده که ناظر به اقلیت گروه اول و دوم ولی اکثریت گروه سوم است.

خود بینی یا خدابینی؟

انسان بر سر دوراهی قرار دارد، یا حقیقت خود را می یابد و بر کمال آن می افزاید؛ یا آن را گم کرده سرمایه را از دست می دهد.

کمال انسان در این است که خود را به «اصل» برساند و رسیدن انسان به اصل خود، که کمال اوست با خودبینی جمع نمی شود و از این جهت از کمال انسانی به «مقام فنا» یاد می کنند؛ پس کسی که خود را نبیند و به فکر خود نباشد و اصل خود را شناسایی کند و مطیع او باشد به کمال می رسد.

این مرحله، بحث اخلاقی روشنی دارد که خود بینی با کمال، سازگار نیست؛ اما مهم این نیست که انسان «خودبین» نباشد؛ مهم این است که انسان «خدابین» باشد؛ زیرا خود بینی مانع، ولی خدابینی، شرط رسیدن به کمال است و بین این دو مطلب، فرق بسیار است. اگر گفتیم: «باید از خود بینی نجات پیدا کنیم چون مانع کمال است»، بحثی اخلاقی است. در این صورت حداکثر این است که انسان، متواضع و خدمتگزار باشد و بکوشد که از جهنم برهد و به بهشت برسد، ولی اگر گفتیم: «خود بینی مانع کمال و خدابینی شرط آن است»، بحث صبغه عرفانی می یابد. بنابراین، «کامل» کسی نیست که خود را نبیند، بلکه کسی است که خدا را ببیند؛ یعنی تکبر و مانند آن مانع کمال است و شرط اساسی کمال، خدابینی است.

آثار خدابینی

وقتی خدا بینی، محور کمال قرار گرفت، انسان سالک نه تنها خود را نمی بیند و به خود اعتماد و اعتنایی ندارد؛ بلکه به دیگران نیز اعتنا ندارد و علوم، اموال و حتی فضایلی که فراهم کرده نیز نمی بیند و به آنها اعتماد ندارد؛ زیرا در این دیدگاه وسیع تنها شرط کمال، خدابینی است و خدابینی با غیربینی جمع نمی شود. خدابین مجموعه جهان آفرینش را آیات، ابزار و مظاهر فیض خدا می داند و هر چه یا هر شخصی را که می بیند به عنوان بنده و مجرای فیض خدا می بیند. آنچه شاعر می گوید:

گرچه تیر از کمان همی گذرد از کماندار بیند اهل خرد

اختصاصی به تیر و کمان و تیراندازی ندارد و این سخن بلند مثال است و بدین معناست که هر کار خیری از کسی به انسان برسد، انسان سالک، خدا را منشأ آن اثر، و آن شخص را وسیله می دانسته، می گوید: «خدا را شکر که به این وسیله، مشکلم را حل کرده است» و نمی گوید: «این شخص، مشکل مرا حل کرده» تا «ملحد» شود و نه می گوید: «اول خدا و دوم فلان شخص، مشکل مرا، حل کرده» تا «مشرک» گردد؛ نه تفکر قارونی دارد تا بگوید: «من خودم زحمت کشیده و این علم یا مال را فراهم کرده ام» و نه تفکر قبطی و نبطی، که گاهی فرعون و گاهی هامان را مرجع و ملجأ حل مشکل ها بداند.

علت این که خدابینی، شرط کمال و خودبینی، مانع آن است این است که اگر کسی خودبین نباشد، غیر را می بیند و باز در بین راه می ماند؛ ولی اگر خدا بین باشد، غیر را نمی بیند. چون خداوند، هستی کامل و نامتناهی است و علم، قدرت، جود و سخا، حیات و احیا را به طور نامتناهی دارد. پس هر چیزی که در هر گوشه عالم پیدا شود، آیت و علامت افاضه خداست.

چون سراسر جهان آفرینش، فیض خداست، خدابین همه جهان را مجرای فیض خدا دانسته خود را ابزار دست خدا می یابد و برای خود، استقلالی قایل نیست، بنابراین، فانی می شود. البته «فانی» شدن که یکی از کمالات انسانی است به معنای نابود شدن نیست؛ بلکه به معنای ندیدن ماسواست. انسان فانی، نه خود را می بیند و نه غیر خود را، جهان را نیز فانی شده می یابد. وقتی خود را در اختیار ذات اقدس خداوند قرار داده، از خود خواسته ای نداشت، همه شئون او را خدا اداره می کند، و این مقام منیع همان ولایت الهی است که بنده تحت ولایت مولا اداره می شود.

حمق خودبینی

در آثار ادبی آمده است که انسان احمق از ستایش و مداحی لذت می برد. پس آن کس که از ستایش لذت می برد گرفتار «حمق» است؛ زیرا ستایش در برابر کمال است و کمال واقعی از آن خداست: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ».

انسانی که آیینه دار کمال و جمال و جلال حق است ذاتا مستحق مدح و ثنا نیست و اگر کسی از مدح و ثنا خوشحال شود، می پندارد این کمال، از آن خود اوست و او سزاوار مدح و ثناست از این رو باد می کند:

«احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید»[43]

برای این که پوست گوسفند ذبح شده را آسان تر بکنند، از طریق کعب (نی) در آن می دمند. آن گاه رهگذر ناآگاه، می پندارد گوسفند فربه است. این تمثیل، برداشتی اخلاقی است.

همین مطلب، برداشتی عرفانی نیز دارد؛ می گویند انسان اگر خودبینی را رها و خود را در خدای سبحان فانی کند، مانند گوسفندی است که بمیرد. وقتی گوسفند بمیرد صاحب گوسفند از دم و نفس خود در آن می دمد؛ یعنی، تا کنون گوسفند با نفس حیوانی مأنوس بوده است و با آن دم برمی آورد، ولی اکنون نفس انسانی در آن دمیده شده است. همچنین اگر کسی خود را ببیند، با نفس خودی و انسانی زندگی می کند، ولی اگر به مقام فنا برسد، خود نفسی نمی کشد و فقط با نفس الهی زنده است، کسی که به مقام فنا می رسد، همه کارهای او را خدا اداره می کند.

ولایت خدا و ولایت شیطان

خداوند برخی انسان ها را به حال خودشان وامی گذارد و بعضی را تحت ولایت شیطان اداره می کند؛ کسی را که خدا را ببیند و نفس الهی در او دمیده شود، خدای سبحان خود، کارهایش را بر عهده می گیرد و این همان مقام «ولایت» است که خدا ولی و مسئول تدبیر و اداره انسان باشد: «اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا».

چنین انسانی در مسیر بد نمی اندیشد و در راه بد، قدم بر نمی دارد. این راه، مخصوص انبیا و ائمه -علیهم السلام- نیست، گرچه آنها راهیان موفق این راهند؛ بلکه برای شاگردان انبیا و اولیا هم باز است.

اثر ولایت خدا که متولی کار انسان است، این است که انسان را از تیرگی ها خارج و به سوی نور می برد: «یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»[44]چنین انسانی در مسائل علمی، گرفتار تیرگی جهل و در مسائل عملی، گرفتار ظلمت ظلم و ضلالت نمی شود، ولی اگر کسی خدا را نبیند و خود را ببیند، به ناچار، جهان را هم می بیند و برای آن اصالتی قایل است و معبود او همان زرق و برقی است که برایش فریبا و زیباست. در نتیجه چنین انسانی به ناچار خود را گم می کند که از آن به «ضلالت» یاد می شود. ضال یعنی گم شده کسی است که راه را از دست داده است و هرگز به مقصد نمی رسد. انسان گم شده، ابزار دست شیطان است. اهل معرفت و عالمان اخلاق کوشیده اند تا در چهره مثل هایی بازگو کنند که گم شده، تحت ولایت شیطان است. نمونه هایی از مثل های مزبور بدین شرح است:

1.مرحوم شیخ بهائی می گوید: مردی که نشانه سجده، همچون دیناری مدور بر پیشانی او نقش بسته بود بر در بارگاه سلطانی به انتظار «صله» نشسته بود؛ زاهد صاحبدلی به این داغدار گفت: تو که آن سکه را بر پیشانی داری، چرا در آستانه سلطانی؟ زاهد دیگری گفت: این سکه (داغی که بر پیشانی داشت) قلب و مغشوش است و خریدار ندارد.

از سوی دیگر، امام سجاد و سایر امامان (علیهم السلام) به این فضیلت، موصوف بودند که پیشانی آنان نشانه سجده داشت و اصولا یکی از نقص های مردم با ایمان این است که پیشانی آنان صاف باشد. در گذشته، مؤمنان یا صحابه به یکدیگر می گفتند: «مالی اراک جلحاء»؛ چرا پیشانیت صاف است؟ کنایه از این که چرا تنها به نماز واجب اکتفا می کنی و نمازهای نافله نمی خوانی! امام امیرالمؤمنین - علیه السلام- نیز می فرماید: مکروه می دارم که پیشانی آدمی صاف باشد و هیچ گونه اثر سجده بر آن نباشد: «إنی لأکره للرجل أن تری جبهته جلحاء لیس فیها شی ء من أثر السجود»[45]

این سکه، سکه مقبول است؛ چون در بازار الهی خریدار دارد، اما آن سکه، مغشوش است و مانند اسکناس جعلی خریدار ندارد.

2.به ژنده پوشی که لباس مندرسی در بر داشت، گفتند: آیا این خرقه را نمی فروشی؟ گفت این، دام من است. اگر دامم را بفروشم، به چه وسیله شکار کنم؟ اگر کسی از راه حق گم شود شیطان او را این چنین می خرد و به دام می اندازد.

همان طور که بعضی خریداران تنها لباس های کهنه و ظرف های شکسته را می خرند، در بازار انسان فروشی نیز شیطان فقط گم شده ها را می خرد و کاری با انسان های صالح ندارد. چون انسان های صالح او را «رجم» و به سوی او تیراندازی می کنند. نه تنها به زبان می گویند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، بلکه واقعا به سوی او تیراندازی می کنند. هر قطره اشکی که از چشم بنده صالح فرو می ریزد سیلی بنیان کن برای شیطان و شیطنت است، هر قدم خیری که عبد صالح بر می دارد، تیری به سینه و چشم اوست.

3.وعاظ السلاطین و تحصیل کرده های دربارها مانند انبر آتش بودند که صاحبان زر و زور، به وسیله آنان، آتش را جابه جا می کردند.[46]

سرانجام خودبینی و خودستایی

ذات اقدس خداوند خودستایی را وصف گروهی از اسرائیلی ها دانسته، می فرماید:«أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یزَکونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یزَکی مَنْ یشَاءُ وَلا یظْلَمُونَ فَتِیلا»[47]آیا نمی نگرید کسانی را که خودپسند و مغرورند و خویش را می ستایند!

مدح و خودستایی سه حالت دارد: گاهی انسان دروغ می گوید و ادعای بی جایی دارد. چنین کسی که در باره او گفته شده: «هلک من ادعی و خاب من افتری»[48]گذشته از خودبینی مذموم، سخنش کذب و حرام است؛ اما گاهی سخن و ستایش او کذب نیست؛ یعنی حقیقتا درجه ای علمی یا کمالی عملی دارد؛ اما همین عجب و غرور، زشت است. خودستایی به این معنا که من این کمال را دارم، تکبر، غرور، عجب است و مذموم.

گاهی کسی کمال علمی یا عملی را دارد و ضرورت هم اقتضا می کند که خودرا به داشتن آن معرفی کند که ازباب عجب و خودستایی و خودپسندی نیست؛ بلکه از باب اتمام حجت و از باب «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّک فَحَدِّثْ»[49]

است، چنان که امیرالمؤمنین - علیه السلام - گاهی در نامه هایی که برای امویان می نگارد خود را به عظمت معرفی می کند و آنگاه می فرماید:«لولا ما نهی الله عنه من تزکیة المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمة»[50]

اگر خداوند ازخودستایی نهی نکرده بود، فضایل فراوان خود را برمی شمردم. غرض آن که، اگرانسان توفیق خدمتی یافت و آن گاه آن را به رخ دیگران کشید، عمدا سعی خود را هدر داده است و اگر خدا به ما توفیقی داده، علمی آموخته و عملی اندوخته ایم باید معتقد باشیم نعمت الهی است و آن را به خدا نسبت بدهیم نه به خود.

خودستایی، کار اسرائیلی ها و برخی از ترسایان است که به دروغ گفتند:«نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ»[51]یا گفتند: «لَنْ یدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصَارَی»[52]بهشت مخصوص یهودی ها یا ترساهاست که این نیز دروغ است؛ یا گفتند:«لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ»[53]

ما در قیامت، بیش از چند روز معذب نیستیم. خداوند می فرماید: آیا شما از خداوند عهد و میثاقی گرفته اید؟ این خودستایی ها برای چیست؟خودبینی و خودستایی، بسیار زشت است و اگر به صورت بیماری واگیرداری درآید و به جامعه ستایی و گروه ستایی تبدیل گردد، بلای عظیمی می شود و خطر نژاد پرستی مانند نژاد پرستی اسرائیلی ها، را در پی دارد؛ از این رو قرآن و سنت معصومین -علیهم السلام- خودستایی فردی را تحریم و منع کرده اند تا به نژاد پرستی منجر نشود.

فیض الهی

قرآن کریم تزکیه را در عین حال که لازم می داند، دسترسی به آن را محصول فیض خدا شمرده، می فرماید: کسی که توفیق تهذیب روح پیدا کرد، باید بداند که نعمت الهی نصیبش شده و باید حق و قدر این نعمت را با استمرار مجاهده با شیطان درون، حفظ کند. در سوره مبارکه «نور» می فرماید:«لَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکا مِنْکمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا»[54]اگر فضل و لطف الهی نبود، هیچ یک از شما به نزاهت روح راه نمی یافتید. گرایشی که در دل پیدا می شود، فیض خداست.

گرچه غیر از انبیا و اولیای الهی (علیهم السلام) دیگران هرچه دارند فیض «با واسطه» است، ولی راه نزدیکی را علی - علیه السلام - ارائه کرده و به ما فرموده است: شما کریمانه زندگی کنید؛ هرگز دستتان به جیب و کیف کسی نباشد. انسان همان طور که می تواند مستقیما روزی خود را از خدا دریافت کند، می تواند تهذیب روح، معرفت و «عزوف» شدن نفس را نیز از خدا دریافت کند. کسی که همواره سعی می کند شاگرد دیگران باشد همیشه صدقه خور این و آن است! انسان باید به جایی برسد که نیازی به استاد و کتاب نداشته باشد. کسی که در محضر درس دیگری یا در کنار کتاب مصنفی قرار می گیرد در حقیقت، مهمان فکر اوست؛ ولی اگر کوشید این فیض علمی را بی واسطه یا با واسطه کمتری از ذات اقدس خداوند دریافت کند، علم او کریمانه است.

بیان نورانی علی - علیه السلام - که فرمود:«و إن استطعت ألا یکون بینک و بین الله ذو نعمة فافعل»[55]

ناظر به همین است، یعنی اگر کریمانه کوشیدی تا بین تو و خدایت کسی فاصله و واسطه نباشد تا به وسیله او، روزی به دست تو برسد، این کار را بکن. چون خدا با شما از همه ما سوا نزدیکتر است.

پس هر تزکیه ای فیض الهی است. کسی که این راه ها را پیمود، در مصاف با شیطان شرکت و بر اثر مخالفت با او پیروزمندانه و سرافراز از صحنه جهاد اکبر بیرون آمد و در نتیجه به تعبیر امیرمؤمنان علی - علیه السلام-، عقل عارف و نفس عزوف پیدا کرده:«لا یزکو عند الله سبحانه إلا عقل عارف و نفس عزوف»[56]

باید این راه را ادامه بدهد. مبادا بگوید: من آنم که زحمت کشیدم و خود را مهذب کردم؛ زیرا این تفاخر مذموم، مایه سقوط اوست.شیطان همین که گفت: «أَنَا خَیرٌ مِنْهُ»، خداوند به او فرمود:«فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یکونُ لَک أَنْ تَتَکبَّرَ فِیهَا»[57]

این منزلت، منزلت تکبر نیست؛ پایین برو. این اصل برای همیشه هست. شیطانی که سالیان متمادی عبادت کرد و منزلتی یافت، خودستایی و غرور، مایه هبوط او شد و دیگران نیز مانند او خواهند بود؛ زیرا در نظام کلی هیچ فرقی بین انسان و غیر انسان نیست. در این نظام، سنت های الهی حاکم است، نه سنت های قبیله ای و نژادی و روابط قوم و خویشی.امیرالمؤمنین - علیه السلام - می فرماید: خداوند بهشت را جای پاکان قرار داده و کسی را که اندک لغزشی داشته از بهشت بیرون کرده است پس دیگر، اهل لغزش را به بهشت راه نمی دهند. چون بهشت جای لغزش کار نیست. اگر لغزشکار در بهشت جایی می داشت، پس چرا آدم را بیرون کردند؟ خدایی که لغزش کار را از بهشت می راند، هرگز لغزش کار را به آن جا راه نمی دهد و این اصلی کلی است:«ما کان الله سبحان لیدخل الجنة بشرا بأمر أخرج به منها ملکا. إن حکمه فی أهل السماء و الأرض لواحد»[58] کسی که تلاش و کوشش علمی یا عملی کرده و مهذب شده است، اگر خودستایی کند از همان جا سقوط می کند.

پی نوشت ها

 

[1] بحار، ج 67، ص. 36.

[2] شرح غررالحکم، ج 4، ص 53.

[3] سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.

[4] سوره بقره، آیه 129.

[5] بحار، ج 19، ص 182.

[6] سوره حج، آیه 40.

[7] سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه 7.

[8] نهج البلاغه، خطبه 183، بند 20.

[9] سوره بقره، آیه 256.

[10] سوره انفال، آیه 42.

[11] سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه 7.

[12] سوره حج، آیه 40.

[13] سوره عنکبوت، آیه 69.

[14] سوره انبیاء، آیه 18.

[15] بحار، ج 22، ص 352 و 440.

[16] نهج البلاغه، خطبه 31.

[17] بحار، ج 2، ص 51؛ محاسن برقی، ج 1، ص 357.

[18] نهج البلاغه، حکمت 235.

[19] بحار، ج 67، ص 36.

[20] سوره انفال، آیه 60.

[21] پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أعطانی جوامع الکلم وأعطی علیا جوامع العلم» (بحار، ج 8، ص 28)؛ خداوند به من کلمات جامعه و به علی (علیه السلام) علم جامع داده شده است. بنابراین، هر آیه از قرآن یک قانون اساسی وهر حدیثی از احادیث عترت طاهره (علیهم السلام) یک کلمه جامع است.

[22] نهج البلاغه، حکمت 447.

[23] سوره شمس، آیات 7 و8.

[24] نهج البلاغه، حکمت 254.

[25] سوره اسرا، آیه 14.

[26] سوره نساء، آیه 42.

[27] سوره واقعه، آیات 49 و50.

[28] سوره حج، آیه 1.

[29] سوره انفال، آیه 60.

[30] بحار، ج 86، ص 237.

[31] نهج البلاغه، نامه 53، بند 145.

[32] سوره فاطر، آیه 32.

[33] بحار، ج 23، ص 214.

[34] بحار، ج 67، ص 106.

[35] المنجد، فراید الأدب، ص 992.

[36] سوره بقره، آیه 147.

[37] بحار، ج 74، ص 90.

[38] سوره حجرات، آیه 10.

[39] سوره آل عمران، آیه 64.

[40] سوره آل عمران، آیات 80

[41] سوره آل عمران، آیه 79.

[42] نهج البلاغه، حکمت 147.

[43] گلستان سعدی، باب هشتم در آداب صحبت.

[44] سوره بقره، آیه 257.

[45] بحار، ج 68، ص 344.

[46] کشکول شیخ بهائی، ج 1، ص 492 و 359.

[47] سوره نساء، آیه 49.

[48] نهج البلاغه، خطبه 16، بند 8.

[49] سوره ضحی، آیه 11.

[50] نهج البلاغه، نامه 28، بند 10.

[51] سوره مائده، آیه 18.

[52] سوره بقره، آیه 111.

[53] سوره بقره، آیه 80.

[54] سوره نور، آیه 21.

[55] نهج البلاغه، نامه 31، بند 88.

[56] شرح غررالحکم، ج 6، ص 427.

[57] سوره اعراف، آیات 13 12.

[58] نهج البلاغه، خطبه 192، بند 11

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان