وبسایت ترجمان - ترجمه علی برزگر: پس از مرگ آینشتاین، وکلای او از انتشار متن نامههای او به پسرانش جلوگیری کردند تا «اسطورۀ آینشتاین» باقی بماند. آن نامهها را پدر برای فرزندانی نوشته بود که حاصل رابطۀ او با زنی شگفتانگیز بود: میلوا ماریچ، همکلاسی، همکار، معشوقه و همسر اول آینشتاین. کسی که آلبرت نظریۀ نسبیت را همراه با او صورتبندی کرد، اما پس از شهرت رهایش کرد و گفت: «وقتی میلوا دیگر زنده نباشد، میتوانم در آرامش بمیرم.»
میلوا ماریچ آینشتاین و شوهرش، 1912. برگرفته از آرشیو دانشگاه ای.تی.اچ زوریخ.
19 دسامبر، صدوچهلویکمین سالروز تولد میلوا ماریچ آینشتاین1 است. اما چه کسی این دانشمند برجسته را به یاد میآورَد؟ همسر او، آلبرت آینشتاین، را شاید بهعنوان بزرگترین فیزیکدان قرن بیستم بشناسند. بااینحال پرسشی دربارۀ زندگی کاری آینشتاین باقی میماند: همسر اول او تا چه اندازه در نوآوریهای علمی او نقش داشته است؟ هیچکس نتوانسته است هیچ بخش خاصی از کار علمی آینشتاین را به همسرش نسبت دهد، اما نامههای آنها و گواهیهای متعددِ موجود در کتابهای نوشتهشده دربارۀ همسر آینشتاین (منابع 1تا5) شواهد چشمگیری از چگونگی همکاری آنها به دست میدهد: از زمان ملاقات همدیگر در سال 1896 تا جداییشان در سال 1914. این شواهدْ زوجی را به تصویر میکشد که اشتیاق مشترک به فیزیک و موسیقی و به همدیگرْ آنها را به هم پیوند داده است. داستان زندگی آنها را در ادامه بخوانید.
میلوا ماریچ به سال 1875 در شهر تیتل در کشور صربستان زاده شد. مادر او ماریا روزیچ و پدرش میلوش ماریچ مردی ثروتمند و محترم در بین مردم بود. آنها دو فرزند دیگر بهنامهای زورکا و میلوشِ پسر داشتند. میلوا، در آخرین سالی که دختران در صربستان اجازۀ حضور در دبیرستان داشتند، وارد دبیرستان شد. در سال 1892، پدرش از وزیر آموزشوپرورش مجوز گرفت تا او بتواند در کلاسهای فیزیک شرکت کند که مخصوص پسران بود. او تحصیلات دبیرستان را در زوریخ در سال 1894 به پایان برد و سپس خانوادهاش به شهر نووی ساد نقلمکان کردند. همکلاسیهای میلوا او را فردی باهوش اما کمحرف توصیف میکنند. او دوست داشت به عمق موضوعات پی ببرد، باپشتکار بود و در راستای رسیدن به اهدافش میکوشید.
آلبرت آینشتاین به سال 1879 در شهر اولم در آلمان زاده شد و خواهری بهنام مایا داشت. پدرش هرمان در صنعت کار میکرد. مادرش پائولین کُخ خانوادهای ثروتمند داشت. آلبرت فردی کنجکاو، کولیصفت2 و شورشگر بود. ازآنجاکه آینشتاین آدمی بینظم بود، از سختگیری و مقررات شدیدِ مدارس آلمان نفرت داشت. بدینترتیب او نیز دبیرستان را در سوئیس به پایان برد و خانوادهاش به میلان نقلمکان کردند.
آلبرت و میلوا همراه با سه دانشجوی دیگر در سال 1896 در بخش ریاضیات و فیزیک انستیتو پلیتکنیک زوریخ (اکنون، ای.تی.اچ) پذیرفته شدند. سه دانشجوی دیگر نیز عبارت بودند از: مارسل گروسمان، لوئیس کولروس و یاکوب ایرات. آلبرت و میلوا به دوستانی جداییناپذیر تبدیل شدند که ساعتهای متمادی با یکدیگر به مطالعه میپرداختند. آینشتاین تنها چند جلسه در کلاسهای درس حاضر شد، زیرا ترجیح میداد در خانه مطالعه نماید. میلوا بابرنامه و منظم بود. او به آینشتاین کمک کرد تا انرژی خود را در مسیر خاصی به کار گیرد و مطالعاتِ او را هدایت کرد. این حقایق از نامههای آنها به یکدیگر در طول تعطیلات دانشگاهی در فاصلۀ سالهای 1899 تا 1903 آشکار است: 43 نامه از آلبرت به میلوا در دست است، اما تنها 10 نامه از میلوا باقی مانده است (منبع 5). این نامهها گزارشی دستاول از چگونگی تعامل آنها در آن زمان به دست میدهد.
در آگوست 1899، آلبرت به میلوا چنین مینویسد: «هنگامی که برای نخستین بار آثار ’هلمهولتز‘3 را میخواندم، مطالبْ خیلی عجیب به نظر میرسید، زیرا تو در کنارم نبودی و امروز این وضعیت بهتر نشده است. از دید من، کاری که ما با هم انجام میدهیم خیلی خوب، روحیهبخش و همچنین آسانتر است.» سپس آینشتاین در دوم اکتبر 1899 از میلان چنین مینویسد: «...آبوهوای اینجا اصلاً با روحیۀ من سازگار نیست و، درحالیکه دلم برای کار تنگ شده است، ذهنم پر از افکار تاریک است. بهدیگرسخن، دلم میخواهد تو در کنارم باشی و مهربانانه بر من نظارت کنی و مرا از این شاخه به آن شاخه پریدن باز داری.»
میلوا در پانسیونی زنانه سکونت داشت و در آنجا با دوستان مادامالعمر خود یعنی هلن کُیفلر ساویچ و میلانا بوتا آشنا شد. هر دوِ آنها از حضور دائم آلبرت در محل سکونت میلوا سخن میگویند که آزادانه در نبود میلوا برای قرضگرفتن کتاب به آنجا میآمده است. میلان پوپوویتز، نوۀ هلن، نامههای بین میلوا و او در طول زندگیاش را منتشر کرده است. (منبع 4)
در پایان تحصیلات آنها در 1900، میلوا و آلبرت نمراتی مشابه گرفته بودند (بهترتیب، 4.7 و 4.6) بهجز در درس فیزیک کاربردی که میلوا بالاترین نمره یعنی 5 و آینشتاین فقط 1 گرفت. میلوا در کارهای آزمایشگاهی ممتاز بود، اما آینشتاین چنین نبود. بااینحال، در آزمون شفاهی، پروفسور مینکوفسکی به چهار دانشجوی مرد، از 12، نمرۀ 11 داد اما به میلوا 5 داد. فقط آلبرت موفق به دریافت مدرک شد.
در این میان، خانوادۀ آلبرت بهشدت با رابطۀ او با میلوا مخالف بودند. مادرش سرسختانه مخالفت میکرد. آلبرت در نامهای به میلوا در تاریخ 27 جولای 1900 از مخالفت مادرش چنین گزارش میدهد: «هنگامی که تو به سیسالگی برسی، او دیگر عجوزهای فرتوت خواهد بود.» بنابراین نخواهد توانست «در کار خانوادهای محترم دخالت کند.» میلوا نه یهودی بود و نه آلمانی. ضمن اینکه پایش لنگ میزد. مادر آلبرت، گذشته از تعصباتی که دربارۀ افراد خارجی داشت، میلوا را بیشازحد اهل فکر و مطالعه میدانست. بهعلاوه، پدر آلبرت اصرار داشت که پسرش پیش از ازدواج باید کار داشته باشد.
آلبرت در سپتامبر 1900 به میلوا چنین مینویسد: «من مشتاقانه منتظرم تا کار مشترک و جدیدمان را از سر بگیریم. تو اکنون باید به پژوهش خود ادامه دهی. چقدر احساس غرور خواهم کرد که همسرم یک دکتر باشد، درحالیکه من تنها یک آدم معمولی باشم.» آنها هر دو در اکتبر 1900 به زوریخ برگشتند تا کار بر روی پایاننامۀ خود را آغاز کنند. هر سه دانشجوی دیگر همگی بهعنوان استادیار در انستیتو پلیتکنیک زوریخ پذیرفته شدند، اما آینشتاین پذیرفته نشد. او گمان داشت که پروفسور وِبِر از پذیرش او جلوگیری میکند. بدون شغل، آینشتاین از ازدواج با میلوا خودداری کرد. آنها مخارج خود را از راه تدریس خصوصی تأمین میکردند و، آنچنانکه میلوا به دوستش هلن ساویچ مینویسد، «همچنان مثل گذشته به زندگی و کار ادامه میدادند».
در 13 دسامبر 1900، آنها مقالهای دربارۀ خاصیت مویینگی منتشر کردند که تنها با نام آلبرت امضا شده بود. باوجوداین، هر دو در نامههای خود به این مقاله بهعنوان مقالهای مشترک ارجاع میدهند. میلوا در 20 دسامبر 1900 به هلن ساویچ چنین مینویسد: «ما رونوشتی خصوصی برای بولتزمان4 میفرستیم تا ببینیم نظر او چیست و من امیدوارم که او به ما پاسخ دهد.» بهطور مشابه، آلبرت در 4 آوریل 1901 به میلوا نامه مینویسد و میگوید که دوستش میشل بسو «بهنمایندگی از من با عمویش پروفسور یونگ دیدار کرده است که یکی از سرشناسترین فیزیکدانهای ایتالیاست و رونوشتی از مقالۀ ما را به او داده است».
به نظر میرسد که آنها بهطور مشترک تصمیم گرفته بودند مقالات خود را تنها با امضای آینشتاین منتشر کنند. چرا؟ رادمیلا میلنتیویچ، استاد کرسی تاریخ در دانشگاه سیتیکالج در نیویورک، در سال 2015 جامعترین زندگینامۀ میلوا را منتشر کرد (منبع 1). بهگمان او، میلوا احتمالاً میخواسته است به آینشتاین کمک کند تا نامی برای خود دستوپا کند، بهنحویکه بتواند شغلی پیدا کند و با میلوا ازدواج نماید. دُرد کرستیچ، استاد سابق فیزیک در «دانشگاه لیوبلیانا»، پنجاه سال از عمر خود را صرف تحقیق دربارۀ زندگی میلوا کرد. او در کتاب مستند و موثق خود (منبع 2) میگوید، باتوجهبه تعصب رایج علیه زنان در آن زمان، مقالهای که امضای یک زن نیز پای آن بوده باشد شاید از اعتبار کمتری برخوردار بوده است.
ما هرگز از درستیِ این حدس و گمانها آگاه نخواهیم شد. اما هیچکس روشنتر از خود آلبرت آینشتاین اشاره نکرده است که آنها در رابطه با نظریۀ نسبیت با یکدیگر همکاری کردهاند. او در 27 مارس 1901 به میلوا چنین مینویسد: «من چقدر احساس غرور و شادمانی خواهم کرد هنگامی که هر دوی ما با هم پژوهشمان در زمینۀ حرکت نسبی را به نتیجهای پیروزمندانه برسانیم.»
سپس سرنوشت میلوا بهناگهان دگرگون شد. او در پی سفر عاشقانهشان به دریاچۀ کومو5 باردار شد. بدون شغل، آلبرت هنوز با او ازدواج نمیکرد. میلوا، در رویارویی با این آیندۀ نامعلوم، برای دومین و آخرین بار در جولای 1901 تصمیم گرفت در آزمون شفاهی شرکت کند. این بار پروفسور وبر، که آلبرت گمان داشت از پذیرش او در انستیتو جلوگیری کرده است، میلوا را مردود کرد. میلوا که بهناچار باید از ادامۀ تحصیل دست میکشید به صربستان بازگشت، اما بعدازآن برای مدت کوتاهی دوباره به زوریخ آمد تا آلبرت را متقاعد کند با او ازدواج نماید. او در ژانویۀ 1902 دختری بهنام لیسرل به دنیا آورد. هیچکس از سرنوشت این دختر آگاه نیست. احتمالاً او را به فرزندخواندگی داده باشند. هرگز هیچ گواهیِ تولد یا وفاتی دربارۀ او پیدا نشد.
پیشازآن، در دسامبر 1901، آلبرت توانسته بود با توصیۀ پدر مارسل گراسمان، همکلاسی آنها، در دفتر ثبت اختراعات در شهر برن صاحب شغل شود. او کار خود را در ژوئن 1902 آغاز کرد. در ماه اکتبر، پدر او پیش از مرگش به او اجازه داد ازدواج کند. آلبرت و میلوا در 6 ژوئن 1903 ازدواج کردند. آلبرت شش روز در هفته و روزانه بهمدت هشت ساعت در دفتر ثبت اختراعات کار میکرد، درحالیکه میلوا مسئول کارهای خانه بود. در شامگاه، آنها با هم تحقیق میکردند و گاهی کارشان تا پاسی از شب ادامه مییافت. هر دو این قضیه را برای دوستان خود ذکر میکنند: آلبرت به هانس هولوند میگوید و میلوا در 20 مارس 1903 به هلن ساویچ میگوید و، درعینحال، از اینکه آلبرت ساعات طولانی در دفتر ثبت اختراعات کار میکند اظهار ناراحتی مینماید. در 14 می 1904، پسر آنها هانسآلبرت زاده میشود.
باوجوداین، سال 1905 «سال معجزهآسای» آلبرت شناخته میشود. در آن سال او پنج مقاله منتشر کرد: یک مقاله دربارۀ اثر فوتوالکتریک (که در سال 1921 جایزۀ نوبل را برای وی به ارمغان آورد)، دو مقاله دربارۀ حرکت براونی و بالاخره یک مقاله دربارۀ نسبیت خاص و فرمول معروف . او همچنین، در ازای دریافت دستمزد، دربارۀ 21 مقالۀ علمی اظهارنظر کرد و پایاننامۀ خود در زمینۀ ابعاد مولکولها را به دانشگاه تقدیم کرد. بعدها آلبرت به آر. اس. شانکلند میگوید (منبع 6) که هفت سال از زندگی خود را صرف نظریۀ نسبیت و پنج سال را صرف اثر فوتوالکتریک کرده است.
پیتر میشلمور یکی از زندگینامهنویسان آینشتاین است (منبع 7)، مینویسد که آلبرت، پس از صرف پنج هفته برای تکمیل مقالهای دربرگیرندۀ شالودۀ نسبیت خاص، «بهمدت دو هفته در رختخواب استراحت میکند. میلوا مقاله را بارهاوبارها بررسی میکند و سپس آن را برای انتشار میفرستد». آنها، برای رفع خستگیِ ناشی از کار زیاد، نخستین سفر از سه مسافرت خود به صربستان را انجام میدهند و با بسیاری از دوستان و آشنایان دیدار میکنند. گواهیهای این افراد اطلاعات بسیاری دربارۀ نحوۀ همکاری آلبرت و میلوا به دست میدهد.
میلوش، برادر میلوا، فردی که بهخاطر صداقتش معروف است، در زمانی که در پاریس پزشکی میخواند، چندین مرتبه در خانۀ خانوادۀ آینشتاین اقامت میکند. کرستیچ (منبع 2) مینویسد: «[میلوش] توصیف میکند که چگونه در طول شامگاه و شب، هنگامی که سکوتْ سراسر شهر را فرا میگرفت، زوج جوان کنار یکدیگر گرد میز مینشستند و زیر نور یک چراغ نفتی، با هم، بر روی مسائل فیزیک کار میکردند. میلوش وصف میکند که آنها چگونه محاسبه میکردند، مینوشتند، میخواندند و بحث میکردند.» کرستیچ خودش این موضوع را مستقیماً از خویشاوندان میلوا یعنی سیدونیا گایین و سوفیا گالیچ گولوبوویچ شنیده است.
ژارکو ماریچ، پسرعموی پدر میلوا، در همان خانۀ ییلاقی زندگی میکرد که آینشتاین و میلوا در طول سفرشان به صربستان در آنجا اقامت داشتند. او برای کرستیچ توضیح میدهد که چگونه میلوا با آلبرت محاسبه میکرد، مینوشت و همکاری داشت. این زوج اغلب در فضای سبز مینشستند و دربارۀ مسائل فیزیک بحث میکردند. هماهنگی و احترام متقابل بر رابطۀ آنها حکمفرما بود.
گایین و ژارکو همچنین میگویند که از پدر میلوا شنیدهاند که، در طول مسافرت آینشتاین و میلوا به نووی ساد در 1905، میلوا رازی را به او گفته است: «پیش از آمدن به اینجا، ما پژوهش علمی مهمی را به پایان رساندیم که موجب شهرت شوهر من در سراسر جهان خواهد شد.» کرستیچ همین موضوع را در سال 1961 از سوفیا گالیچ گولوبوویچ، دخترعموی میلوا، شنیده است. هنگامی که میلوا این موضوع را به پدرش میگفته است، او در آنجا حاضر بوده است.
دسانکا تربوویچ گیوریچ نخستین زندگینامۀ میلوا را بهزبان صربستانی در سال 1969 منتشر کرد. (منبع 3) این کتاب سپس بهزبان آلمانی و فرانسوی منتشر شد. او توصیف میکند که چگونه برادر میلوا اغلب میزبان گردهمایی اندیشمندان جوان در محل اقامت خود بود. در طول یکی از این گردهماییهای شامگاهی، آلبرت اعلام میکند: «من به همسرم نیاز دارم. او تمام مسائل ریاضی مرا حل میکند»، موضوعی که گفته میشود میلوا آن را تأیید کرده است.
در 1908 این زوج، با همکاری کنراد هابیشت، نوعی ولتسنج فوقحساس ساختند. تربوویچ گیوریچ این کارِ آزمایشگاهی را به میلوا و کنراد نسبت میدهد و مینویسد: «هنگامی که هر دوی آنها از پایان کار راضی شدند، وظیفۀ توصیف دستگاه را به آلبرت سپردند، زیرا او متخصص ثبت اختراع بود.» این دستگاه تحت عنوان «اختراع آینشتاین-هابیشت» ثبت شد. هنگامی که هابیشت تصمیم میلوا برای نگنجاندن نام او را زیر سؤال میبرد، میلوا بهآلمانی و با بازی با کلمات چنین پاسخ میدهد: «چرا؟ ما هر دو یک قطعهسنگ هستیم»6، یعنی ما یک روحیم در دو بدن.
نخستین نشانههای بهرسمیتشناختهشدن کارهای آینشتاین در سال 1908 آشکار شد. آلبرت در شهر برن، بدون دریافت حقوق، تدریس میکرد تا اینکه، در سال 1909 و در زوریخ، نخستین شغل دانشگاهی به او پیشنهاد شد. میلوا هنوز به او کمک میکرد. هشت صفحه از نخستین یادداشتهای آلبرت برای تدریس بهدستخط میلوا هستند. همچنین یکی از نامههای نگاشتهشده در سال 1910، در پاسخ به ماکس پلانک که نظر آلبرت را جویا شده بود، بهدستخط میلواست. هر دو سند در مرکز اسناد آلبرت آینشتاین (اِی.ای.اِی)7 در اورشلیم نگهداری میشود. در 3 سپتامبر 1909، میلوا بهطور محرمانه به هلن ساویچ چنین میگوید: «او اکنون بهعنوان بهترین فیزیکدان آلمانیزبان شناخته میشود. آنها بسیار به او احترام میگذارند و امتیاز میدهند.
من از موفقیت او بسیار شادمانم، زیرا او کاملاً سزاوار آن است. فقط امیدوار و آرزومندم که شهرتْ اثری زیانبار بر انسانیت او نداشته باشد.» در ادامه اضافه میکند: «با این همه شهرت، او دیگر وقت اندکی برای همسر خود دارد. [...] چه میتوان گفت؟ بر اثر انگشتنماشدن، یکی مروارید را صاحب میشود و دیگری صدف را.»
پسر دوم آنها ادوارد در 28 جولای 1910 به دنیا آمد. تا سال 1911، آلبرت هنوز برای میلوا کارتپستالهای محبتآمیز میفرستاد. اما در سال 1912 آینشتاین در حین دیدار خانوادهاش، که به برلین نقلمکان کرده بودند، رابطهای را با دخترخالهاش السا لوونتال آغاز کرد. آنها بهمدت دو سال بهطور مخفیانه با یکدیگر نامهنگاری داشتند. السا 21 نامۀ او را پیش خود نگهداری کرد که اکنون در مجموعهنامههای آلبرت آینشتاین موجود است. در این مدت، آلبرت در جاهای مختلفی کرسی استادی داشت: نخست در پراگ، سپس در زوریخ و سرانجام در سال 1914 در برلین، برای آنکه به السا نزدیکتر باشد.
این امر موجب فروپاشی ازدواج آنها شد. میلوا با دو پسرش در 29 جولای 1914 به زوریخ بازگشت. در سال 1919، او به طلاق رضایت داد، اما با این شرط که اگر آلبرت برندۀ جایزۀ نوبل شود، پول جایزه به او تعلق بگیرد. هنگامی که او این پول را دریافت کرد، دو مجتمع آپارتمانی کوچک خرید و از درآمد آنها فقیرانه زندگی کرد. پسرش ادوارد، بهطور مکرر در یک آسایشگاه به سر میبرد. ادوارد بعدها به اسکیزوفرنی مبتلا شد و سرانجام در آسایشگاه بستری شد. بهدلیل این مخارج پزشکی، میلوا در سراسر زندگی خود از نظر مالی با مشکل رو بهرو بود و سرانجام هر دو مجتمع را از دست داد. او زندگی خود را با تدریس خصوصی و نفقهای میگذراند که آلبرت، گرچه بهطور نامنظم، میفرستاد.
در سال 1925، آلبرت در وصیتنامۀ خود نوشت که پول جایزۀ نوبل ارثیۀ پسران وی است. میلوا بهشدت اعتراض کرد و اظهار داشت که این پول متعلق به وی است و به این فکر افتاد که کمکهای خود به تحقیقات آینشتاین را افشا کند. رادمیلا میلنتیویچ از نامۀ آلبرت به میلوا در 24 اکتبر 1925 (شمارۀ 364-75 در آرشیو اِی.ای.اِی) چنین نقلقول میکند: «هنگامی که با خاطرات خودت شروع به تهدید من کردی، خندهام گرفت. آیا هیچوقت برای یک لحظه با خودت اندیشیدهای که اگر مردی که تو دربارهاش صحبت میکنی کار مهمی انجام نداده بود، هیچکس هرگز به گفتههای تو اهمیتی نمیداد؟ هنگامی که یک آدم ناچیز و حقیر است، هیچ حرفی برای گفتن باقی نمیماند، مگر اینکه فروتنی و سکوت پیش بگیر. این همان کاری است که من به تو توصیه میکنم.»
میلوا سکوت پیش گرفت، اما دوستش میلانا بوتا در سال 1929 به یکی از روزنامههای صربستانی گفت که آنها باید با میلوا صحبت کنند تا حقیقت موضوع را دربارۀ نحوۀ شکلگیری نظریۀ نسبیت خاص دریابند، زیرا میلوا بهطور مستقیم در شکلگیری این نظریه دخیل بوده است. در 13 ژوئن 1929، میلوا به هلن ساویچ چنین مینویسد: «این سخنانی که در روزنامهها منتشر میشود، اصلاً با شخصیت من سازگار نیست، اما فکر میکنم که کل این موضوع موجب شادی میلانا شده باشد. احتمالاً او فکر کرده است که این موضوع موجب شادی من هم خواهد بود، زیرا فقط میتوانم تصور کنم که او قصد داشته به من کمک کند تا در برابر آینشتاین به برخی حقوق اولیهام دست پیدا کنم. او قصد خود را اینطور به من اطلاع داده است. من نیز اجازه میدهم این موضوع چنین پذیرفته شود، زیرا در غیر اینصورت کل موضوع چرند و بیمعنا خواهد بود.»
طبق نوشتۀ کرستیچ (منبع 2) میلوا با مادر و خواهرش دربارۀ نقش خود در تحقیقهای آینشتاین صحبت کرده است. او همچنین در نامهاش به والدین تعمیدیِ خود توضیح میدهد که چگونه همیشه با آلبرت در تحقیقاتش همکاری داشته و چگونه او زندگیاش را نابود کرده است، اما از آنها میخواهد که نامه را از بین ببرند. پسرش هانسآلبرت به کرستیچ توضیح میدهد (منبع 2) که چگونه «همکاری علمی والدینش پس از ازدواج نیز ادامه یافته است و او به یاد دارد که [آنها] را میدیده است که در شامگاه گرد یک میز با هم تحقیق میکردهاند».
همسر اول هانسآلبرت، فریدا، تلاش کرد نامههای میلوا و آلبرت به پسرانشان را منتشر کند، اما هلن دوکاس و اُتو ناتان، مجریان وصیتنامه و دارایی آینشتاین، در دادگاه از این کار جلوگیری کردند تا «اسطورۀ آینشتاین» باقی بماند. آنها از انتشار مطالب دیگری نیز جلوگیری کرده بودند، ازجمله مقالهای متعلق به کرستیچ دربارۀ یافتههای اولیۀ خود در سال 1974. کرستیچ ذکر میکند که ناتان حتی از آپارتمان میلوا پس از مرگ او در سال 1948 «بازدید کرده است». در جولای 1947، آلبرت به دکتر کارل زُرشر، وکیل طلاق خود، چنین مینویسد: «هنگامی که میلوا دیگر زنده نباشد، میتوانم در آرامش بمیرم.»
نامههای میلوا ماریچ و آلبرت آینشتاین و گواهیهای متعدد نشان میدهد که آنها از دوران دانشگاه تا سال 1914 با یکدیگر همکاری تنگاتنگ داشتهاند. آلبرت بهطور مکرر در نامههای خود به این موضوع اشاره میکند، برای مثال آنجا که مینویسد: «پژوهشمان در زمینۀ حرکت نسبی.» پیوند آنها بر عشق و احترام متقابل استوار بود و همین به آنها فرصت داد با هم چنین کار غیرعادیای را به انجام برسانند. میلوا نخستین کسی بود که به استعداد آینشتاین پی برد. بدون او، آینشتاین هرگز موفق نمیشد.
میلوا از آرزوهای خود دست کشید و از این شادمان بود که با آینشتاین کار کند و به موفقیت او کمک نماید، زیرا احساس میکرد آنها یک روح واحد هستند. فرایند امضای آثار با نام آینشتاین و بدون ذکر نام میلوا، پس از آغاز، دیگر بازگشتناپذیر بود. میلوا احتمالاً بدان دلیل به این امر رضایت داد که خوشبختی خودش به موفقیت آینشتاین بستگی داشت. چرا میلوا سکوت پیش گرفت؟ ازآنجاکه او فردی تودار و بیزار از خودنمایی بود، در پی افتخارات یا توجه عمومی برنیامد. همیشه، در هرگونه همکاری تنگاتنگی، تفکیک میزان مشارکت افرادِ دخیل تقریباً ناممکن است.