یکم- هر بحثی درباره سوریه را باید از اینجا آغاز کرد که در این کشور نه یک جنگ بلکه چندین جنگ در جریان است؛ جنگ اول، میان سوریه، ایران، روسیه و حزبالله است با تروریستها.
دومین جنگ، جنگ درونی گروههای تروریستی با یکدیگر است.
جنگ سوم، نزاع راهبردیای است که میان روسیه و آمریکا در جریان است.
چهارمین جنگ، میان ترکیه و دولت سوریه در جریان است.
پنجمین جنگ، منازعه دشواری است که میان کردها و ترکیه وجود دارد.
جنگ ششم هم میان اسرائیل از یک سو و ایران و حزبالله درگرفته است.
واپسین جنگ هم میان دولت سوریه و ائتلافی از کشورهای غربی و عربی در جریان است.
وقتی از راهبرد بازیگران مختلف در نبرد سوریه سخن گفته میشود باید به دقت پرسید درباره استراتژی کدام بازیگر در کدام جنگ سخن میگویید. در اینجاست که پیچیدگیهای فراوانی وجود دارد و اساسا همین موضوع صحنه سوریه را چنین آشوبناک کرده است.
به عنوان مثال، در نبردی که میان ترکیه و کردها وجود دارد، آمریکا سمت کردها ایستاده است اما همزمان در جنگ میان ترکیه و دولت اسد، جانب ترکیه را میگیرد. یا در جنگ میان حزبالله و تروریستها، روسیه یک متحد قدرتمند برای مقاومت است لکن وقتی پای نزاع مقاومت با اسرائیل به میان میآید، موضع روسها پیچیدگی فراوان پیدا میکند. اگر منازعه سوریه در وضعیتی قرار گیرد که یک طرف ـ مثلا دولت سوریه یا مقاومت ـ بتواند ادعا کند جنگ را برده است، از حیث راهبردی دستاورد درخشانی محسوب خواهد شد، چرا که این پیروزی در بیش از حداقل 7 جنگ رخ داده است.
دوم- آمریکا در سوریه فاقد سیاست (Policy) است. اگر فقط یک حقیقت مهم درباره نحوه حضور آمریکا در صحنه سوریه وجود داشته باشد، همین است. سالهاست دولت آمریکا تلاش میکند یک سیاست منسجم درباره سوریه تدوین کند اما این کار روز به روز بیشتر غیرممکن به نظر میرسد. مساله در دوران ترامپ غامضتر هم شده است. حمله اخیر به سوریه این وضعیت بیسیاستی را تشدید کرده است. از چند ساعت پس از این حمله، این پرسش با بسامد بسیار بالا در محافل راهبردی غرب در حال طرح است: هدف این حمله واقعا چه بود؟ و وقتی ترامپ میگوید «ماموریت انجام شد» دقیقا مقصودش چیست؟
در حالی که سعودی و ترکیه امید بسته بودند آمریکا یک ضربه کاری به دولت سوریه وارد خواهد کرد، اکنون شوکه هستند که حتی ارزش تبلیغاتی حمله اخیر هم خیلی بالا نبوده است. آمریکا در این تهاجم، نه گامی به سوی براندازی دولت اسد برداشت، نه توانست موازنه قوا را به نفع معارضه تغییر دهد؛ نه به یک تاسیسات یا توانمندی کلیدی سوریه یا مقاومت ضربه زد، نه پیام قاطعی که فیالمثل نشاندهنده هزینه بالای تکرار عملیاتهایی نظیر عملیات غوطه باشد ارسال کرد و نه حتی در به راه انداختن یک آتشبازی خیرهکننده موفق بود. آزاردهندهتر از اینکه حمله شکست خورده، این است که آمریکا اساسا هدفی نداشته و هنوز هم نمیداند در سوریه دنبال چیست.
به تعبیر دقیقتر، آمریکا جرات انتخاب یک سیاست قاطع در سوریه را ندارد. آشکار شدن این موضوع خود دستاورد مهمی برای مقاومت است. جهان به انتظار ایستاده بود ببیند آیا آمریکا موفق شده یک سیاست روشن درباره سوریه تدوین کند و گامی قاطع برای اجرای آن بردارد؟ اکنون روشن است که آمریکا فاقد هرگونه گزینه نظامی موثر در سوریه است و تهدید به حمله نظامی به عنوان آخرین گزینه غرب، عملا کارایی و اعتبار خود را به طور کامل از دست داده است.
سوم- جالب است این حمله دقیقا در زمانی انجام شد که آمریکا و کشورهای اروپایی ظاهرا قصد دارند یکی- دو هفته دیگر بقای برجام را به آغاز مذاکراتی درباره منطقه و برنامه موشکی با ایران مشروط کنند. اگر تا پیش از این هم کورسوی امیدی وجود داشت، حمله اخیر همه تردیدها را از بین برد و نشان داد آمریکا و کشورهای اروپایی (بویژه فرانسه که مرتب تلاش میکرد خود را به عنوان بازیگر عاقل صحنه معرفی کند) هیچ اعتقادی به یک فرآیند مذاکراتی موثر ندارند و در حالی که پشت میکروفن از ضرورت آغاز مذاکرات درباره برنامه موشکی و منطقهای ایران سخن میگویند، پس پرده در حال تدارک حمله موشکی به متحدان منطقهای ایران هستند.
بیمعنا شدن گزینههای مذاکراتی و آشکار شدن اراده واقعی غرب از درخواستها برای مذاکرات موشکی و منطقهای یکی از دلالتهای راهبردی حمله اخیر است که بسیار کم به آن پرداخته شده است.
واقعیت این است که ایران حدود یک ماه مانده به موعد تصمیمگیری ترامپ درباره برجام بیش از هر وقت دیگر نیاز به استدلالی قاطع داشت که نشان بدهد غرب یک طرف صالح برای مذاکره منطقهای یا موشکی نیست و اکنون به لطف حماقت ترامپ، جاهطلبی مکرون و نادانی ترزا می آن استدلال را در اختیار دارد.
وطن امروز