روزنامه ایران - محمد تاج احمدی :بسیاری معتقدند «امیر اسدالله علم» جعبه سیاه دوران سلطنت «محمدرضا پهلوی» و مرد پشت پرده بسیاری از سیاستهای خرد و کلان در دوران حکومت آخرین شاه ایران بود؛هرچند از زمان حضور علم در دربار شاهنشاهی تا همین حالا، روابط او و محمدرضا در هالهای از افسانه و واقعیت درهم تنیده شده، اما یک چیز را نمیتوان انکار کرد و آن اینکه اسدالله علم بدون شک یکی از نزدیکترین رجال سیاسی به محمدرضا پهلوی بود.
زندگینامه اسدالله علم
اسدالله علم امیر قاینات در 1مرداد سال 1289 هجری شمسی از خاندان خزیمه (عرب) در خراسان متولد شد. پدرش شوکت الملک که گرایشهای متجددانه داشت او را از همان دوران کودکی با اقتضائات فرهنگ غربی آشنا کرد، برای تحصیلات دانشگاهی به دانشکده کشاورزی کرج رفت و سال 1318 به امر «رضاخان»، با دختر «قوام الملک شیرازی» ازدواج کرد، آن هم در شرایطی که برادر زنش «علی قوام» با «اشرف پهلوی» ازدواج کرده بود و اینگونه بود که پایش به دربار باز و با محمدرضای ولیعهد رفیق گرمابه و گلستان شد.با طلاق اشرف، پای علم از دربار بریده شد.او با پایان تحصیلات خود برای سرکشی به املاک خانوادگی به بیرجند بازگشت. تا سال 1325 علم دربیرجند بود و با به صدارت رسیدن «احمد قوام السلطنه» در 27سالگی فرماندار سیستان و بلوچستان شد. در این زمان محمدرضای ولیعهد، شاه ایران شده بود.
اسدالله علم که از اختلاف نخستوزیر و شاه وقت آگاه بود، باب خوش خدمتی و چاپلوسی را باز کرد، او با به کار بردن عناوینی متملقانه به دور دوراز چشم نخستوزیر به شخص شاه تلگراف می زد و گزارش امور را مستقیماً به شرف عرض میرساند. برای اینکه اهمیت این مسأله را در نزدیک شدن علم به شاه بدانید، نباید فراموش کنید که شاه جوان ایران در آن سالها در میانه سیاستمداران کهنه کاری چون قوام و «سیدضیاءالدین طباطبایی»، «دکتر محمد مصدق» و... چندان جدی گرفته نمیشد و بسیاری محمدرضا را در میدان سیاست هیچکاره میدانستند.علم در چنین شرایطی با چاکرمنشی خود، موفق شده بود، به شاه القا کند که شخصیت مهم و مؤثری است. در نتیجه همین تلگرافها و گزارش ها بود که وی از سال 1328 به کابینه راه یافت و تا زمان مصدق همچنان در دولتهای مختلف پستهای عالیه میگرفت.
با به قدرت رسیدن مصدق و عزل علم، شاه که برای ترمیم شخصیت و وجهه خود تصمیم گرفته بود بخشی از املاک خریداری شده یا مصادرهای (از زمان پدرش) را واگذار کند، به علم مأموریت داد تا در یک نمایش سیاسی املاک خاندان پهلوی را به کسانی که «مردم» خوانده شدند واگذار نماید. بدین ترتیب او از تیرماه 1331 مسئول و سرپرست املاک و مستغلات خاندان پهلوی شد.علم از همان سالها توطئه چینی علیه دولتها و جریانهای ناهمسو با شاه را بهطور جدی آغاز کرد. مصدق نیز در نتیجه همین کارشکنیها وی را به سرزمین پدری اش بیرجند تبعید کرد،جایی که خود مصدق در زمان رضاشاه به آنجا تبعید شده بود.
بعد از کودتای 28 مرداد1332، شاه که به تمام وفاداران خود در دوران صدارت مصدق امتیازات و رانتهای همایونی اعطا می کرد، مقام و جایگاه ویژهای برای علم درنظر گرفت؛مهمترین مأموریت او تغییر کابینه کودتا و مشارکت در تشکیل دولت «حسین علاء» بود. بازهم وزارت کشور! جایی که باید انتخابات مجلس را مطابق میل همایونی مهندسی می کرد.
دولت «علی امینی» اما حاضر نشد علم را بپذیرد و این مال بد را به دربار پس فرستاد و با برکناری امینی، دیگر نوبت اسدالله علم بود تا ردای رئیس الوزرایی را برتن کند. دوران نخستوزیری نه چندان بلند علم اما مصادف شده بود با مهمترین اتفاقات سیاسی کشور پس از کودتای 28 مرداد.
در دوران نخستوزیری علم سه اتفاق مهم رخ داد:
1- علم از یکسو برای اثبات وفاداری حکومت ایران به امریکا، متعهد شد که اجازه تأسیس پایگاه موشکی به شوروی را نخواهد داد، در مقابل به مسکو تعهد داده بود که اجازه تأسیس پایگاههای نظامی به مخالفین جهان اولی حکومت کمونیستی شوروی را نخواهد داد، وعدهای که البته ایران به آن پایبند نماند.
2- اجرای طرح اصلاحات ارضی و انتخابات مجلس دومین اقدام علم بود. علم با کنارگذاشتن «حسن ارسنجانی» و پررنگ کردن نقش شاه، اصلاحات ارضی را ذیل طرح فراگیری موسوم به انقلاب سفید شاه و ملت، اجرایی کرد و آن را به رفراندوم گذاشت. در این طرح ادعاهایی نظیر مبارزه با فساد، اجباری کردن تحصیل، بیمه همگانی، تغذیه رایگان کودکان و خردسالان، مبارزه و دفاع از حقوق مصرف کنندگان، تأسیس سپاهیان دانش و بهداشت، تنظیم خانواده و جمعیت و شاید ازهمه مهمتر الغای نظام ارباب رعیتی و ادعای واگذاری زمین به کشاورزان.
3- سومین رویداد مهم دوران علم، وقوع اعتراض به اجرای این طرح و سرکوب آن توسط علم بود. ماجرای این اعتراضات چیزی بود که شاه بیم آن را داشت و از علم قول گرفته بود که تبعات اجرای طرح اصلاحات ارضی را مدیریت کند.
اخبار و گزارشهای گوناگونی از اعتراض روحانیون و اقشار مذهبی به دربار و نخستوزیری مخابره شد. در رأس مخالفان اجرای طرح، «آیتالله روحالله خمینی(امام)» قرار داشت که از یک سال قبل مخالفت با اسدالله علم را علنی کرده بود. او در نامهای سرگشاده شدیداً علم را به خاطر اجرای طرح تخطئه کرد، هرچند در همان اثنا گزارش های هشدارآمیز سازمانهای جاسوسی امریکا مبنی بر وجود خطر اعتراضات، باعث شده بود علم و حتی شخص شاه، امریکا را محرک زمزمههای اعتراضات بدانند، اما در نیمه بهار سال 1342 برای علم هیچ جای تردیدی باقی نمانده بود که آیتالله خمینی روحانی مصالحهناپذیر بهعنوان رهبر اصلی مخالفان محسوب میشود.
طبق گزارش های تاریخی از جمله یادداشتهای علم، شاه ایران که بشدت ترسیده بود مسئولیت سرکوب مخالفان را به عهده او گذاشت و او پس از اینکه پی برد شاه باوجود تمایلش به سرکوب معترضین جرأت انجام این کار را ندارد، توافق می کند که با دراختیار گرفتن فرماندهی ارتش به مدت 24ساعت، اعتراضات را با مشت آهنین سرکوب کند و درصورت ناکامی در این مهم، شاه، علم را بهعنوان مقصر اصلی خونریزیها معرفی و محاکمه و برکنار کند.«سر آنتونی پارسونز» آخرین سفیر انگلیس در ایران دوره پهلوی، بعدها در خاطراتش نقل کرد که علم در دیدارش با وی مدعی شده بود که «اعلیحضرت رقیق القلب هستند!» بنابراین شخصاً و از روی ناچاری دستور به گلوله بستن مردم را دادم!هرچند برای ترمیم وجهه دولت بعد از این جنایت کمیسیونی حکومتی با اعلان تعداد 86 کشته و 195 زخمی مدعی پرداخت غرامت به خانوادههای بازماندگان شد.
علم باوجود خوش خدمتیهایی نظیر سرکوب قیام 15 خرداد 1342 و جلب اعتماد شاه که انتظار داشت سمت نخستوزیری را برای مدتی طولانی حفظ کند از صدور فرمان عزل خود بسیار شگفت زده شد. بعد از برکناری از نخستوزیری، به درخواست خود به مدیریت دانشگاه شیراز منصوب میشود،هرچند نکته مهمی که در عمده روایتهای تاریخی درمورد دوران نخستوزیری علم ناگفته می ماند نقش وی در تقدیم غیر قانونی لایحه کاپیتولاسیون به مجلسی بود که خود تشکیل داده بود. این درواقع یک مین سیاسی بود که علم زیر پای «حسنعلی منصور» کارگذاشته بود. علم در مجادلات سیاسی با منصور، وی را رسماً جاسوس امریکا خطاب کرده بود.
با علنی شدن این اتهام و موظف شدن منصور (بهعنوان نخستوزیر آینده) به اجرای قانون کاپیتولاسیون، علم میتوانست خود را به پست نخستوزیری نزدیکتر ببیند. نکته مهم که نباید از نظر دور داشت این بود که اقدام علم در ارسال خودسرانه لایحه کاپیتولاسیون غیر قانونی بود، چراکه براساس قانون، لایحه باید به تصویب هیأت دولت می رسید و بدون امضای وزیر دادگستری رسمیت نمی یافت! اما بنابر اظهارات محمد باهری (وزیر دادگستری) علم تمام امضاهای مورد نیاز هیأت دولت برای تصویب لایحه (پیش ازتقدیم به مجلس) را جعل کرده بود.با ترور منصور، اسدالله علم هم مانند بسیاری دیگر فکر نمیکرد محللی نه چندان مشهور به نام«امیرعباس هویدا» بتواند گوی سبقت را در خوش خدمتی به اعلیحضرت از وی ربوده و 13 سال نخستوزیر ایران باقی بماند.
در طول این سالها علم بهعنوان وزیر دربار، از هیچ تلاشی برای تخریب هویدا فروگذار نکرد، اما با این حال هرگز نتوانست به سمت سیاسی مورد علاقهاش بازگردد.خاطرات و یادداشتهای علم درطول این 11 سال (در وزارت دربار) یکی از مهمترین اسناد سیاسی تاریخ معاصر محسوب میشود.اسدالله علم از همان سالهای ابتدای حضورش در دربار متوجه بیماری خود شده بود،هرچند برخی میگویند که وی در دهه 50 از ابتلا به سرطان خون مطلع شد.
به هرحال او پس از چند مرتبه درخواست از شاه و به موازات وخامت حالش برای درمان از کشورخارج میشود.در مرداد ماه سال 1356 درشرایطی که برای ادامه درمان در فرانسه اقامت داشت، به درخواست شاه از وزارت دربار استعفا میدهد،هرچند که در آن مدت وی وقایع ایران را مجدانه پیگیری میکرد.شاه، دشمن و هووی سیاسی علم یعنی هویدا را جانشین وی میکند، اقدامی که موجب تعجب و دلخوری شدید علم شد.با آغاز وقایع منتهی به انقلاب در زمستان 1356 علم که سیاستمداری هوشیار بود، به شاه پیغام میدهد که کشور آبستن اعتراضات است و این مسأله را ناشی از سوء مدیریت هویدا در دوران نخستوزیریاش میداند. شاه این هشدار علم را به حساب همان رقابت و دشمنی با هویدا میگذارد، حتی زمانی که علم در اسفندماه همان سال و یک ماه قبل از مرگ، به شاه درمورد وخامت اوضاع ایران هشدار می دهد، محمدرضا پهلوی در واکنش به این هشدار به هویدا میگوید که علم مشاعرش را از دست داده؛ قطعاً زمانی که شاه این طعنه را زد، هرگز گمان نمی کرد که از عمر سلطنتش کمتر از یک سال باقی مانده باشد.
اسدالله علم سرانجام در 25 فروردین 1357 درگذشت و شاه را با بحران منتهی به انقلاب ایران تنها گذاشت.بسیاری معتقدند علم اگر تا سال 1357 زنده می ماند ممکن بود جلوی وقوع انقلاب را بگیرد. این مدعیان فراموش کردهاند که ریشه انقلاب اسلامی در دوران نخستوزیری علم شکل گرفت، زمانی که وی با سرکوب خونین مردم در سال 1342 گمان می کرد حکومت پهلوی را نجات داده و کار روحانیت را یکسره کرده، او هرگز پی نبرد که جنبش اعتراضی مردم رادیکالتر از قبل سربرخواهد آورد و با تقویت انگاره اصلاحناپذیری رژیم سلطنتی، به چیزی کمتر از سرنگونی حکومت سلطنتی راضی نخواهد شد.