پناهی اما از کدام «سینمای مستقل» سخن میگوید؟ سینمای خودش و فرهادی که همراه او در کن حضور دارد؟ یا کلیت سینمای روشنفکری ایران؟ آیا واقعاً سینمای روشنفکری ایران از ابتدا تا امروز همانگونه که پناهی ادعا میکند مستقل و قائم به خود بوده است؟
آیا هیچگاه وابستگی مالی به نهادی دولتی نداشته است و با پشتوانه مردمی به پیش رفته است؟ پناهی البته پاسخ این سوال را خود به خوبی میداند، اما او هم مانند اسلاف خود روی کمهوشی و عدم حافظه تاریخی مخاطبش حساب ویژهای باز کرده است و در کمال وابستگی لاف استقلال میزند. این را شاید بتوان یادگاری نامید که از همان آغاز جریان سینمای روشنفکری در ایران با ابراهیم گلستان در دهه 40 از او در سینمای ایران بر جای ماند و تا امروز ادامه یافت. ابراهیم گلستان، پدر معنوی جریان روشنفکری -که با گرفتن نخستین جایزه بینالمللی برای فیلم سفارشی «یک آتش» از جشنواره ونیز جریان سینمای جشنوارهای را هم در ایران آغاز کرد- نیز از مستندهای سفارشی شرکت نفت ارتزاق میکرد و درواقع نخستین فیلمساز «تماماً نفتی» تاریخ ایران بود. او حتی نخستین اکران خصوصی فیلمهای داستانیاش را هم در دربار برگزار میکرد اما با اینهمه پز استقلال میداد و «اسرار گنج دره جنی» را به عنوان روزمه خود علیه حکومت و سند استقلالش بهحساب آورد. نسل بعد از گلستان نیز همین مسیر را رفتند. کسانی مانند عباس کیارستمی که پناهی نیز سینما را با دستیاری او آغاز کرد اساساً بدون حمایتهای نهاد کاملاً حکومتی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» امکان ورود به سینما را پیدا نمیکردند و در سالهای ابتدایی پس از انقلاب نیز بدون کمک نهادهای دولتی مانند بنیاد فارابی امکان ادامه حیات نداشتند. به معنای دیگر استادان و عقبه جریان امروز مدعی «سینمای مستقل» در نکتهای قابل تامل هم به حکومت پیش از انقلاب «کاملاً وابسته» بودند و هم به حکومت پس از آن و این در تاریخ هنر جهان شاید اتفاقی بیسابقه باشد! نکته جالب دیگر اینکه مدیران دهه شصت که سه دهه قبل با حمایتهای کاملاً دولتی از جریان روشنفکری باعث قدرت گرفتن جریانی شدند که امروز مدعی «سینمای مستقل» است، خود نیز با ادعای مبارزه سیاسی- فرهنگی علیه حکومت و ساخت فیلم «مستقل» و منتقدانه «جُنگ اطهر» در موسسه کاملاً مستقل «آیتفیلم» در سالهای پیش از انقلاب، پستهای مدیریتی پس از انقلاب را تصاحب کردند اما هیچگاه نگفتند که مدیرشان «خلیل گنجور» خود یک ساواکی بوده است.
به هر ترتیب اما «جریان مستقل روشنفکری» به همین شکل به مسیر ادامه داد و شاگردان نسل کیارستمی هم «کاملاً مستقل» پا به سینما گذاشتند و کار خود را آغاز کردند. جعفر پناهی به عنوان مدعیترین چهره این جریان ابتدا در دانشکده صداوسیما درس خواند و پس از فارغالتحصیلی بهصورت کاملاً مستقل کارمند صداوسیما شد و به مرکز بندرعباس رفت و آنجا دو فیلم کوتاه ساخت که در جشنواره مستقل و معتبر «تولیدات مراکز استانهای صداوسیما» برنده جایزه شدند. پناهی پس از این «نخستین فیلم مستقل»اش «بادکنک سفید» را با فیلمنامه استادش کیارستمی و با «حمایت شبکه دو صداوسیما» ساخت و در جشنواره مستقل، غیرسفارشی و غیرحکومتی فیلم فجر در سال 1373 برنده سیمرغ بلورین «بهترین فیلم اول» شد. پناهی پنج سال بعد فیلم مستقل و مهم دیگرش «دایره» را با همکاری «کامبوزیا پرتوی» اینبار بدون وابستگی به پولهای دولتی ایران و با وابستگی به پولهای دولتی اروپا با بودجهای از ایتالیا ساخت و توانست جایزه اصلی جشنواره ونیز ایتالیا را نیز کسب کند، اما به دلیل تصویرش از ایران حتی معاونت سینمایی دولت اصلاحات نیز حاضر به نمایش آن در ایران نشد. کامبوزیا پرتوی، همکار پناهی در نگارش «دایره» نیز نهتنها بعدها به رفیق گرمابه و گلستان او تبدیل شد و در دوران محکومیت بهصورت مشترک فیلمهای زیرزمینی ساختند، بلکه خود او هم به یکی از «مستقل»ترین فیلمسازان ایرانی در جریان سینمای مستقل ادعایی جعفر پناهی تبدیل گشت. او دو سال بعد «ایستگاه متروک» را برای علیرضا رییسیان نوشت که یک کپی دستچندم از آثار کیارستمی بود و با بودجهای از «فرانسه» ساخته شد و در برخی جشنوارههای اروپایی دیده شد. پرتوی چند سال بعد «کافه ترانزیت» را نوشت و اینبار با پولی که بازهم از «فرانسه» رسیده بود خودش هم فیلم را کارگردانی کرد. اما مستقلترین، غیرحکومتیترین و غیرسفارشیترین فیلمنامه پرتوی 10سال بعد از کافه ترانزیت رقم خورد، زمانیکه او فیلمنامه فیلم «محمد (ص)» مجید مجیدی را نوشت و درسالهای پس از آن هم با هر فیلمنامه ضعیف سیمرغ جشنواره غیرحکومتی و مستقل فجر را هم به خانه برد. در همین دورانی که پرتوی مشغول نگارش فیلمنامه فیلم مستقل «محمد (ص)» بود اما دوست قدیمیش جعفر پناهی با فعالیت سیاسی و دریافت حکم قضایی تبدیل شد به نماد مخالفت و مبارزه با جمهوری اسلامی در میان هنرمندان. او ظاهراً به دلیل اقدام علیه امنیت ملی ایران به زندان رفته، ممنوعالکار و ممنوعالخروج شده بود.
اصلاً به همین دلیل در اکثر محافل هنری روشنفکری دنیا تکریمش میکردند، برایش یادبود میگرفتند، کرسی و صندلی ویژه میگذاشتند و ...اما درست در همین زمان پناهی به عنوان مستقلترین سینماگر ایران همچنان مشغول دریافت حقوق ثابت ماهانه از رسانه ملی بود، بیآنکه اعتراضی داشته باشد. اما در همین دوران چندین ساله که پناهی و باقی روشنفکران در حال اعتلای سینمای مستقل با پول نهادهای دولتی مانند بنیاد سینمایی فارابی، مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی و حتی حوزه هنری و ... یا «فاند» (کمک هزینه) وزارت خارجه کشورهای اروپایی و سرمایه سفارتخانههای آنها بودند چهرههای جهانی دیگری نیز در این جریان رشد کردند. فیلمسازانی مانند آقای اصغر فرهادی که پناهی در یادداشت روز گذشتهاش از او نیز به عنوان یکی از چهرههای اصلی سینمای مستقل ایران در کنار خود یاد کرده است. فرهادی هم اما مسیر سینمای مستقل و غیرحکومتیاش را با کار برای تلویزیون و با نویسندگی مجموعههای تلویزیونی «ماه مهربان»، «پزشکان»، «روزگار جوانی» و «یادداشتهای کودکی» و همچنین نویسندگی و کارگردانی مجموعههای «ساختمان فرج و فرخ»، «چشم به راه»، «داستان یک شهر» و بعدها با نویسندگی بدون ذکر نام چند مجموعه طنز از جمله «خانه به دوش» برای صدا و سیما آغاز کرد. او بعدها نخستین اسکارش را برای «جدایی نادر از سیمین» گرفت که علاوه بر بودجه بانک پاسارگاد از کمک مالی «انجمن فیلم آمریکا» هم استفاده کرده بود و نخستین فیلم ایرانی بود که بهصورت گسترده در محافل آمریکایی دیده میشد.
فرهادی دومین اسکارش را هم با «فروشنده»ای گرفت که بهصورت کاملاً مستقل و با کمک مالی خواهر امیر قطر ساخته شد و همچنین نخستین فیلم خارجی فرهادی یعنی «گذشته» نیز بهصورت کاملاً مستقل با کمک مالی نهاد کاملاً غیردولتی اتحادیه اروپا! برای «تلاش برای ترویج فرهنگ اروپایی» ساخته شد. به این ترتیب شاید بتوان مدعی شد که جریان روشنفکر ایران که تلاش دارد با به ابتذال کشاندن معانی، به خود عنوان «سینمای مستقل» دهد، تنها جریان فرهنگی در دنیاست که همزمان وابسته و در حال تغذیه از چند منبع مالی متناقض و علیه هم است. یعنی در حالیکه در وابستگی کامل به حکومت پیش از انقلاب ایران قرار داشت، پس از تغییر حکومت و آمدن حکومتی در خلاف جهت پیشین باز هم همان میزان وابستگی مالی و معنوی به سیستم را حفظ کرد و حالا نیز در عین حالی که در حال تغذیه از تمامی نهادهای دولتی و حکومتی ایران است از نهادهای کاملاً دولتی غرب مانند وزارت خارجه و سفارتهای کشورهای اروپایی و اخیراً عربی نیز سرویسهای مالی و غیرمالی دریافت میکند و در تمام این سالها حتی یک روز نتوانسته بدون وابستگی و با پشتوانه مردمی واقعی به حیات ادامه دهد. برای دریافتن عمق وابستگی این جریان به بودجههای خارجی و تاثیر محتوایی آنها بر این آثار دقت کنید که حتی آقای ناصر تقوایی هم سالها قبل پس از ساخت آخرین فیلمش؛ «کاغذ بیخط» در ابتدای دهه هشتاد در مصاحبهای با لحنی منتقدانه گفته بود: «سرمایه اغلب فیلمهای فرهنگی ما، توسط خارجیها تامین میشود. این ضایعه بزرگی است برای سینمای ایران چون باورها و چیزهای دیگری به فیلمسازان ما تزریق میشود.» (به روایت ناصر تقوایی، گفتوگوی آقای احمد طالبی نژاد و ناصر تقوایی) و برای دریافتن عمق وابستگی به بودجه نهادهای دولتی داخلی دقت کنید که تنها چند فیلم حاشیهدار و توقیفی و مسالهساز توسط روشنفکران و با بودجه نهادهایی مانند صداوسیما، حوزه هنری، شهرداری، فارابی، مرکز گسترش و... در سالهای گذشته ساخته شده است.
جالب است جریانی که مهمترین فیلم سیاسی توقیفشده چند سال اخیرش؛ «اشغالهای دوستداشتنی» هم با بودجه کاملاً دولتی بنیاد سینمای فارابی ساخته شده به خود میگوید «جریان سینمای مستقل»!