منطقه نفوذ ما تیپ 3 لشکر92 بود که شامل دو گردان تانک، دو گردان پیاده مکانیزه و یک گردان توپخانه بود. با تبادل آتش و پیشروی به خاکریز عراقیها رسیدیم. در این عملیات نیروهای ما برای اولین بار موشکهای ساگر چمدانی را دیدند که عراقیها به فاصله 30 متر روی خاکریز کار گذاشته و با یک سیم به هم وصل کرده بودند. این سیمها در نهایت به اپراتور وصل میشدند و اپراتور این موشکها در همان منطقه بود. اپراتور میتوانست هر کدام از موشکها را از راه دور شلیک کند.
این عملیات بسیار سریع انجام شد. به سرعت جلو رفتیم و به خاکریز عراقیها رسیدیم. ارتش عراق نتوانست از این موشکها استفاده کند و عقبنشینی کرد. روز اوّل، پس از فتح آن منطقه مشکلی نداشتیم، ولی مشکلات اصلی از روز دوّم، همزمان با شروع پاتکهای عراقیها آغاز شد.
عراق فکر میکرد ایران به پیشروی خود ادامه خواهد داد تا به بستان برسد. اگر ایران با پیشرویهای بیشتر از سمت چزابه به طرف جاده بصره - العماره میرفت، میتوانست ارتباط شمال و جنوب جبهه را قطع کند. به همین دلیل عراق نیروهای مخصوص خود را که به تانکهای تی72 مجهز بودند، وارد عمل کرد.
با تانک تی- 72 آشنایی نداشتیم و با شروع پاتک عراقیها به اهمیت این تانکها پی بردیم.
روز دوم، یکی از تانکهای تی- 72 کنار جاده روبهروی ما سنگر گرفت، ولی در تیررس نبود. این تانک در یک روز، سه تانک چیفتن ما را منهدم کرد.
فیضالله چغازردی اهل کرمانشاه بود و6 تا بچه داشت. او پانزده شهریور سال 1360 توسط این تانک شکار شد. هنگامی که تانک چغازردی را زد و تانک آتش گرفت. سمت تانک دویدیم. هرم آتش توی صورتم خورد و چشمهایم را سوزاند. بچهها داخل تانک رفتند و فیضالله را از جای فرمانده تانک بیرون آوردند.
برانکارد را آوردم. فیضالله را داخل آن گذاشتیم و توی نفربر بردیم. فیضالله از درد مینالید. چند نفری برانکارد را بلند کردیم، چون وزنش زیاد بود. داخل نفربر گذاشتیم. راننده نفربر حرکت کرد و ما هم سر پستمان رفتیم. همان تانک، از پشت به سمت نفربر شلیک کرد. فیضالله داخل نفربر شهید شد.
آنقدر تیراندازی کرده بودند که زمین آن منطقه کاملا سیاه شد. یکبار بعد از شهادت فیضالله، متوجه آمدن ماشین غذا شدند و آن را زدند. تمام روز گرسنه ماندیم. چند روز پیش هم که دوباره این اتفاق افتاد، ماشین غذا نیامد. بچهها نان خشکها و کپک زده چند روز پیش خود را خوردند. جیره اضطراری تانکها هم تمام شد.
یک روز برای آوردن قطعهای با مصطفی خرمیان و اردشیر شهبازی به عقب رفتیم. سوار جیپ بودیم که وسط جاده ماشین خاموش شد. دستم را روی پای راننده گذاشتم. زود باش شهبازی جان! الان میزنن. نفس نفس میزد. آب دهانش را قورت داد و گفت: الان.
20 ثانیه طول کشید تا ماشین روشن شود. همزمان با استارت، خمپارهای صد متر جلوتر وسط جاده منفجر شد. سرمان را دزدیدیم. شهبازی زیر لب ذکر میگفت. چند لحظه بعد سرمان را بلند کردیم. هنوز گرد و خاک در جاده دیده میشد. شهبازی فرمان را دو دستی گرفته بود. کار خدا بود که اینجا چند ثانیه ایستادیم. از جیپ پیاده شدم و دست خرمیان و شهبازی را گرفتم.
- بقیه راه رو پیاده بریم بهتره.
نیروهای گارد ریاست جمهوری به کمک ارتش عراق توی منطقه آمده بودند. تک و پاتکها 10 روز طول کشید. در این مدت نیروهای عراق روی سرمان آتش تهیه میریختند. تظاهر به تک میکردند و با تانکهایشان جلو میآمدند. نیروهای ایرانی با تانک و موشک جوابشان را میدادند. عراقیها با وجود تعداد تلفات زیاد عقبنشینی نمیکردند. این نشان میداد که آنها عاقلانه تصمیم نمیگیرند و میخواهند هر طور شده منطقه را پس بگیرند.
بعد از دفع پاتکهای عراق، در منطقه مستقر شدیم و منطقه جابرحمدان، خاکریز خط مقدم ما شد. سه ماه در آن منطقه ماندیم. در این مدت چند نفر از همکاران مانند استوار صحبتالله رضایی و حمیدرضا دوبری شهید شدند و صمد نوتاش با ترکش خمپاره زخمی شد.
راوی:محمدعلی عرفانی از رزمندگان زنجانی در دوران دفاعمقدس.
ایسنا منطقه زنجان.