قانون خوشبختی
پاسخ عامیانه به این پرسش این است که خوشبختی یعنی داشتن همسر خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و..؛ امّا پاسخ به این پرسش از نگاه دینی متفاوت است. دین قبل از هر چیز هدفی را برای انسان مشخص و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف معنا می کند. راه رسیدن به این هدف نیز در دین تعیین شده است. هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الآنسَ إِلاَّ لِیَعبُدُونِ؛ من جنّ و انس را نیافریدم، جز برای این که مرا بپرستند.»[1] با توجّه به همین آیه است که می توان مفهوم خوشبختی را در آیۀ دیگری فهمید: «وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَد فازَ فَوزاً عَظِیماً؛[2]و هر کس که از خدا و پیامبرش فرمان بَرَد، قطعاً به رستگاری بزرگی نائل آمده است.» سالار زمین و زمان امیر مؤمنان علی«ع» نیز می فرماید: «کسی خوشبخت نمی شود مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمی شود مگر با معصیت الهی.[3] با این نگاه تعریف خوشبخت و بدبخت با تعریف عامیانه بسیار متفاوت است. ممکن است کسی از نگاه عموم مردم بدبخت باشد، اما از نگاه دینی قله خوشبختی را فتح کرده باشد. با نگاهی به آیات قرآن ملاک های دنیوی را بررسی می کنیم تا ببینیم چقدر مورد تأیید قرآن هستند.
یکی از ملاک های عامیانۀ خوشبختی پول بسیار است. قرآن، این ملاک را در داستان قارون، زیر سئوال می برد: «إِنَّ قارُونَ کانَ مِن قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ وَآتَیناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَة أُولِی الْقُوَّة إِذ قالَ لَهُ قَومُهُ لا تَفرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِین: قارون از قوم موسی بود، امّا بر آنان ستم کرد. ما آن قدر گنج به او داده بودیم که حمل کلیدهای آن برای یک گروه زورمند مشکل بود. [به یاد آورید] هنگامی را که قومش به او گفتند این همه مغرورانه شادی مکن که خداوند، شادی کنندگانِ مغرور را دوست نمی دارد.»
«وَ ابتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَة وَ لا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیا وَ أَحسِن کَما أَحسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ وَ لا تَبغِ الْفَسادَ فِی الْأَرضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ المُفسِدِینَ: و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بطلب و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد.»
«قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِندِی أوَ لَم یَعلَم أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهلَکَ مِن قَبلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنهُ قُوَّة وَ أَکثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجرِمُونَ؛ [قارون] گفت: «این ثروت را به وسیلۀ دانشی که نزد من است، به دست آورده ام». آیا او نمی دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟ [و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد،] مجرمان از گناهانشان سئوال نمی شوند.»
«فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاة الدُّنْیا یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِی قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم: [روزی قارون] با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد. آنها که خواهان زندگی دنیا بودند، گفتند: «ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است، ما نیز داشتیم. به راستی که او بهرۀ عظیمی دارد.»
«وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُون: امّا کسانی که دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «وای بر شما! ثواب الهی برای کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند، بهتر است؛ امّا جز شکیبایان آن را در نمی یابند.»
«فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِین: سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم و گروهی نداشت که او را در برابر عذاب الهی یاری کنند و خود نیز نمی توانست خویشتن را یاری دهد.»
«وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوا مَکانَهُ بِالأَمسِ یقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشاءُ مِن عِبادِهِ وَ یَقدِرُ لَو لا أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَینا لَخَسَفَ بِنا وَیکَأَنَّهُ لا یُفلِحُ الکافِرُونَ؛[4] و همان کسانی که دیروز آرزو داشتند به جای او باشند، صبح می گفتند: وای! مثل اینکه خدا روزی را برای هر کس از بندگانش که بخواهد، گشاده یا تنگ می گردانَد و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را [هم ] به زمین فرو بُرده بود. وای! گویی که کافران، رستگار نمی گردند.» یکی دیگر از ملاک های عامیانۀ خوشبختی، داشتن همسر خوب است. خداوند در آیات دیگری، این ملاک را هم زیر سئوال می برد:
«ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امرَأَتَ نُوحٍ وَ امرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ؛ خداوند برای کسانی که کافر شده اند، به همسر نوح و همسر لوط، مثَل زده است. آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولی به آن دو خیانت کردند[5] و ارتباط با این دو [پیامبر] سودی به حالشان [در برابر عذاب الهی] نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانی که وارد می شوند.» «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرعَونَ إِذ قالَتْ رَبِّ ابنِ لِی عِندَکَ بَیتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ القَومِ الظَّالِمِینَ؛ و خداوند برای مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران، رهایی بخش.» «وَ مَریَمَ ابْنَتَ عِمرانَ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِیهِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقَت بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ؛[6] و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم. او کلمات پروردگار و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود.»
دقّت در این سه آیه، انسان را به نکات جالبی می رساند:
الف) ضرب المثل کفر در قرآن، دو زن هستند.
ب) دو مرد از بهترین مردان روزگار، همسر این دو زن بودند که خوب بودن آنها به امضای خداوند رسیده است: «کانَتا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ». خداوند در بارۀ این دو همسر می فرماید: «وَ لُوطاً آتَیناهُ حُکماً وَ عِلماً؛[7] و لوط را [به یاد آور] که به او حکومت و علم دادیم.» «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمِینَ؛[8]خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.»
ج) خوب بودن همسران این دو زن، تأثیری در خوشبختی این دو نداشت: «فَلَم یغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً».
د) عاقبت این دو زن هم چیزی جز آتش جهنم نبود. «وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ».
هـ) ضرب المثل ایمان هم دو زن، آسیه و مریم«ع» هستند.
و) همسر یکی از این دو زن (آسیه)، بدترین انسان زمان خویش، یعنی فرعون بود و دیگری (مریم) همسر نداشت.
ز) این دو از خوشبخت ترین انسان ها هستند. در روایتی آمده است که آسیه در بهشت از همسران پیامبر خداست.[9] مقام مریم«ع» هم که نیازی به بیان ندارد. «کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قالَ یا مَریَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرزُقُ مَن یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ؛[10]هر زمان زکریا وارد محراب او می شد، غذای مخصوصی در آنجا می دید. از او پرسید: ای مریم! این را از کجا آورده ای؟ گفت: این، از سوی خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بی حساب، روزی می دهد.»
دوّم: تحلیل احادیثی که ملاک های عامیانه را تأیید می کنند
در روایات با مواردی از مصادیق خوشبختی برمی خوریم که در نگاه اول به نظر می رسد همان ملاک های عامیانه را رمز خوشبختی می دانند؛ مثل اینکه در روایتی خانۀ بزرگ[11] و در روایتی هم زن سازگار[12] از ملاک های خوشبختی معرفی شدهاند، امّا در این جا دو نکته را نباید فراموش کرد: اول آنکه از نظر آیات صریح قرآن، اینها از ارکان خوشبختی نیستند؛ یعنی این گونه نیست که اگر کسی خانۀ بزرگ یا همسر سازگار نداشت،[13]دیگر خوشبخت نیست و هر که اینها را داشت، حتماً خوشبخت است. دوّم اینکه اینها هم در صورتی می توانند عامل خوشبختی باشند که در راه عبودیت از آنها استفاده شود.
علی«ع» بعد از خاتمۀ جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاءبن زیاد حارثی» رفت. آن مرد خانۀ مجلل و وسیعی داشت. علی«ع» همین که خانۀ او را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: در صورتی که به خانۀ وسیع تری در آخرت محتاج تری، این خانه با این وسعت به چه کار تو در دنیا می آید؟ ولی اگر بخواهی، می توانی همین خانۀ وسیع دنیا را وسیله ای برای رسیدن به آخرت قرار دهی. به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صلۀ رحِم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیلۀ زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق [دیگران] قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی.[14]
در روایتی به نقل از ابن ابی یعفور آمده است: «خدمت امام صادق«ع» گفتم: ما دچار محبّت دنیا شده ایم (وی این مسئله را به منزلۀ یک مشکل نزد ایشان مطرح می کند)؛ امام فرمود: با این دنیا می خواهی چه کنی؟ گفتم: ازدواج کنم، حج بروم، نفقۀ خانواده ام را تأمین کنم، به دوستان و برادرانم رسیدگی کنم و صدقه بدهم. امام فرمود: اینها امور دنیا نیستند، امور اُخروی هستند».[15]
با دقّت در این روایات، می توان دریافت که برخورداری از این نعمات هم در صورتی می تواند در خوشبخت کردن انسان نقش داشته باشد که در مسیر هدف آفرینش یعنی بندگی از آنها استفاده شود.
گاهی احساس هایم را از خودم جدا می کنم، در مقابلم می گذارم و به تماشایشان می نشینم: احساس خوشبختی، احساس بدبختی، احساس عزّت، حقارت، موفّقیت، شکست، احساس فقر و احساس بی نیازی و.... پشت هر کدام از اینها دلیلی پنهان شده است. به راستی از اینکه پرده را از روی این احساس ها کنار بزنم و آن دلیل ها را ببینم شرمنده می شوم.
حالا نگاهم را از آن احساس ها می گیرم و خودم را مرور می کنم. من انسان هستم، برترین مخلوق خدا، خدای هزار نام جوشن کبیر. او مرا برای خودش می خواهد. عجب منزلتی! من به دنیا نیامده ام که بروم. آمده ام که تا ابد بمانم. نام ابد را که می برم، احساس امید و ترس با هم به سراغم می آیند. من از نیستی فراری ام. این گونه آفریده شده ام. ابدیت، دشمن نیستی است. برای همین هم هست که با او دوستم؛ امّا از ابد می ترسم. ساختن ابد در دست من است، ولی فرصتم برای ساختنش محدود. دنیا که نمی دانم تا کی با من همراهی می کند، تنها فرصت ساختن ابد است برای من.
خود را رها می کنم و باز به سراغ احساس هایم می روم. دوست ندارم پشت سر احساس هایم را نگاه کنم. آنچه آن پشت ها خودش را مخفی کرده، سند کوچکی من است. نمی خواهم باور کنم که به اندازۀ ریشه های احساساتم، کوچکم. دوست دارم پشت سر احساس هایم این باشد:
پشت سر احساس خوشبختی: نزدیک شدن به برترین موجود.
پشت سر احساس بدبختی: فاصله گرفتن از او.
پشت سر احساس موفّقیت: چشم گفتن به تک تک دستورات خالقم.
پشت سر احساس شکست: کم آوردن در بندگی.
پشت سر احساس عزت: تحسین خدا.
پشت سر احساس حقارت: رو برگرداندن او.
پشت سر احساس فقر: نداشتن خدا.
پشت سر احساس بی نیازی: از خدا لبریز بودن.
خدایا! می خواهم بزرگ باشم؛ به اندازه ای که تو و فقط تو به بزرگی ام ببالی. کوچک بودن، خسته ام کرده است. چیزهایی که بر دنیای احساسات من حکومت می کنند، حتی لایق رعیت من بودن را هم ندارند؛ امّا حالا من شده ام بردۀ آنها و آنها شده اند ارباب من. تو که مرا برای بزرگ شدن آفریدی، آیا می شود که دستم را بگیری و به آن بالاها و به جایی که حاکمان امروز من از آنجا به قدری کوچک شوند که حتی غبار خیالشان هم روی خاطرم ننشیند، ببری؟
نشانه شناسی موفقیت
نشانه موفقیت در زندگی مشترک چیست؟
برای پیدا کردن پاسخ این پرسش باید دید هدف از زندگی مشترک چیست؟ از نگاه قرآن، هدف از زندگی مشترک رسیدن به آرامش است:
«وَ مِن آیاتِهِ أن خَلَقَ لَکمُ مِّن أنفُسِکُم أَزوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیهَا وَ جَعَلَ بَینَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لآیاتٍ لِّقَومٍ یَتَفَکَّرُونَ؛[16] و از نشانه های او اینکه از [نوع ] خودتان، همسرانی را برای شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید و میانتان، دوستی و رحمت نهاد. آری! در این [نعمت ] برای مردمی که می اندیشند، قطعاً نشانه هایی است.» امّا این آرامش به چه کار می آید؟ آرامشی که محصول ازدواج است، سرمایه ای برای رسیدن به رشد و کمال انسانی است که فلسفۀ آفرینش ما در آن معنا می شود. خداوند، دربارۀ نتیجۀ این سکون و آرامش می فرماید: «هُوَ الَّذِی أنزَلَ السَّکِینَة فی قُلُوبِ المُؤمِنِینَ لِیَزدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانهِم؛[17] اوست آن کسی که برای دل های مؤمنان آرامش فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند.» با توجّه به این آیه، باید گفت انسان ها برای رسیدن به رشد ایمانی، نیازمند آرامش هستند. یکی از ابزارهای لازم برای رسیدن به این آرامش، ازدواج است. حال با کنار هم قرار دادن این دو آیه می توان گفت که نشانۀ موفقیت در زندگی مشترک، این است که ما در کنار هم احساس آرامش کرده، با سرمایۀ چنین آرامشی، پله های رشد و کمال را یکی پس از دیگری طی کنیم. برای اینکه دو نفر در کنار هم احساس آرامش کنند، باید در اخلاق و عقاید، همتای یکدیگر باشند. در ادبیات دینی به این همتایی «کفویّت» گفته می شود.[18] اگر یکی از دو پایۀ کفویّت، یعنی همسویی در اخلاق یا عقاید، استحکام لازم را نداشته باشد، ساختمان زندگی دچار تزلزل خواهد شد. وقتی زن و شوهر، خلقیات متفاوتی دارند، سازش هم نخواهند کرد. توافق در عقاید و اخلاق موجب می شود بسیاری از دغدغه های زاید از زندگی انسان بیرون برود و دل انسان مشغولیت هایی بیش از آنچه مربوط به هدف آفرینش او می شود، نداشته باشد.
خلقیات متفاوت، یعنی آنچه مرا عصبانی می کند، در همسرم حالت خاصی ایجاد نمی کند و یا حتی حالتی متضاد با من تولید می کند. اگر من نسبت به مسئله ای حساسیت مثبت دارم، همسرم نسبت به آن بی قید است یا حساسیت منفی دارد. اگر چیزی به من احساس خوشبختی می دهد، به همسرم احساس خاصی نمی دهد یا احساس ناکامی و ناخوشایندی می دهد و. ... خلقیات معمولاً ریشه در عقاید دارند. وقتی نوع نگرش زن و مرد به دین و خدا و زندگی و آخرت و... متفاوت باشد، در بسیاری از نقاط زندگی با هم برخورد می کنند.
به این مثال توجّه کنید: زن و شوهری در یک مراسم عروسی شرکت کرده اند که با شئون اسلامی سازگار نیست و مجلس گناه است. یکی از آنها می خواهد از مجلس بیرون برود و دیگری اصرار بر نشستن دارد. یکی می گوید درست نیست که بستگان را ناراحت کنیم و دیگری می گوید اشتباه است که برای خوشامدِ دیگران گناه کنیم. قضاوت متفاوت این دو، به نوع نگاه متفاوت آنها به مردم و خدا بر می گردد. یکی معتقد است که می شود در مواردی مردم را بر خدا ترجیح داد و دیگری می گوید که هیچ وقت نباید این کار را کرد.
ناگفته پیداست این کفویت، باید پیش از ازدواج وجود داشته باشد و ازدواج به امید پیدا شدن کفویت، اشتباه است. البتّه این بدان معنا نیست که اگر دو نفر با هم ازدواج کردند و بعد از ازدواج به این نتیجه رسیدند که کفو هم نیستند، باید از هم جدا شوند. توصیۀ ما به همۀ زوج ها این است که:
الف) اگر کفویت نبود
1.در صورتی که در دوران عقد هستید، عروسی را به تأخیر بیندازید و تا وقتی هم که مطمئن نشده اید به کفویت رسیده اید، زندگی مشترک خود را آغاز نکنید.
2.اگر هم زندگی مشترکتان را آغاز کرده اید، قبل از هر چیز، به طلاق فکر نکنید. طلاق، آخرین راه است.
3.یادتان نرود که گاهی ما اشتباه می کنیم و اختلاف را دلیل بر عدم کفویت می گیریم. اختلاف، امری عادی است که حتی ممکن است بین دو نفر که کفو هم هستند، ایجاد شود.
4.حتماً مشکلاتتان را با مشاوری امین[19]و متعهد در میان بگذارید، او بهتر می تواند کفویت و عدم کفویت شما را تشخیص دهد.
5.کفویت را می توان در دوران عقد یا پس از عروسی هم ایجاد کرد. با در نظر گرفتن نکاتی که به صورت عمومی گفته شده و همچنین دستورهایی که مشاور امین به شما می دهد، تلاش کنید این کفویت را ایجاد کنید. یکی از اصلی ترین سفارش ها برای ایجاد کفویت، گفتگوست.[20] گفت وگو، می تواند در زمان عقد که احساسات دو طرف نسبت به هم در اوج قرار دارد، هدف ها را به هم نزدیک کند. گاهی هدف ها یکی هستند، امّا سوءتفاهم و برداشت اشتباه موجب می شود که انسان احساس کند اهداف متفاوتی با همسرش دارد. گفت وگو می تواند این سوء تفاهم ها را برطرف کند. محبت نیز از عوامل تأثیرگذار در یکی کردن هدف هاست.[21] اگر چه به ظاهر میان محبت و یکی شدن هدف ها رابطه ای نیست؛ اما یکی از ویژگی های محبت، این است که مُحب و محبوب را از نظر روحّات و سلایق به هم نزدیک می کند. اگر می خواهید همسرتان همچون شما فکر کند و راه زندگی اش را از همان مسیری برگزیند که شما انتخاب کرده اید، او را غرق در محبت کنید.
- اگر به هر دلیلی نتوانستید کفویت را ایجاد کنید و مشاور امین و متعهد هم معتقد به عدم کفویت میان شما و عدم امکان ایجاد آن بود، باز هم تلاش کنید و اگر نشد، باز هم تلاش کنید... و اگر نشد، اگر در دوران عقد هستید یا هنوز صاحب فرزند نشده اید، تصمیم تان را زودتر بگیرید. اگر صاحب فرزند شده اید، بدانید که تصمیم برای جدایی، تصمیم گیری برای آیندۀ فرزندتان نیز هست؛ پس به گونه ای تصمیم بگیرید که هیچ گاه پشیمان نشوید.
ب) اگر کفویت بود
1.قدر این کفویت را بدانید و از آن برای رشد و شکوفایی انسانی خود استفاده کنید.
2.کفویت سرمایه است. اگر از این سرمایه به خوبی استفاده کنید، رشد می کنید و در طول زندگی روز به روز بر تفاهم و همتایی شما افزوده می شود.
3.اگر از این سرمایه به خوبی استفاده نکنید، ممکن است روزی آن را از دست بدهید. نکاتی که در این نوشتار آمده، به شما کمک خواهد کرد که میان خود و همسرتان، کفویت ایجاد کنید و از این سرمایه در جهت آرامش و رشد خود در زندگی، بهترین استفاده را بنمایید. می دانم در این چند سالی که سقف روی سرمان یکی بوده، حال و هوایمان سرِ سازش با هم نداشته است. به جای این که پَر باشیم برای نوازش یکدیگر، سوهان بوده ایم برای ساییدن روح هم. بنا بود لباس باشیم برای یکدیگر. لباس شدیم، اما لباسی خاربافت که روحمان را تکه تکه کرده است. می خواستیم مایۀ آرامش هم باشیم، اما آرامشی را هم که داشتیم، بر باد دادیم. عهد همراهی بستیم؛ امّا عقدمان که بسته شد، تو به مشرق رفتی و من به مغرب. حالا نشسته ایم رو به روی هم. خسته ایم از این همه بار اختلافی که دوشمان، تاب نگهد اشتنش را ندارد. گوشمان کر شده از این همه فریاد ناسازگاری. تا کی؟ به چه قیمتی؟ بس است دیگر. ما هر دو انسانیم و یک خدا داریم. بیا بنده باشیم، بندۀ خدای مشترکمان. تو اگر بندۀ خودِ خدا شده ات باشی و من هم بندۀ خودِ خدا شده ام، پنجرۀ زندگی مان هیچ گاه رو به ساحل آرامش باز نخواهد شد. این دو خدا، دشمن یکدیگرند، سرِ سازش ندارند. من، «منِ» خود را کنار می گذارم و تو هم «منِ» خود را کنار بگذار. وقتی افساری را که من هایمان دور گردنمان پیچیده باز کنیم، دستمان را در دست خدا می گذاریم و او را حاکم بر زندگی می کنیم. محبت میان من و تو، زیر تلّ منیت مان خاک شده است. باور کن اگر دست از پرستش خود برداریم، باز هم محبت مان گل می کند. ناامید نباش. تا خدا هست، امید هم هست. می شود لباس هم باشیم؛ لباسی بافته شده از گلبر گ های محبت و حریر مهربانی. می شود پَر باشیم برای نوازش یکدیگر. ما برای رسیدن به یک خدا آفریده شده ایم، پس راهمان یکی است. مشرق و مغرب، بی راهه اند. فقط باید به آسمان چشم دوخت.
پی نوشت ها
[1] ذاریات، 56.
[2] احزاب71.
[3] غرر الحکم و درر الکلم، ص788.
[4] قصص 82ـ76.
[5] «البته خیانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفّت نبود، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبری آلوده به بی عفّتی نشده است، چنان که در حدیثی از پیامبر اکرم«ص» صریحاً آمده است: «ما بغت امرأة نبی قطّ؛ همسر هیچ پیامبری، هرگز آلودۀ عمل منافی عفّت نشد». خیانت همسر لوط این بود که با دشمنان آن پیامبر، همکاری می کرد و اسرار خانۀ او را به دشمن می داد. و همسر نوح نیز چنین بود». ( تفسیر نمونه، ج24، ص301).
[6] تحریم 12ـ10.
[7] انبیاء 74.
[8] آل عمران 33.
[9] ر.ک: المیزان، ج19، ص580.
[10] آل عمران، 37.
[11] ر.ک: الکافی، ج6، ص526.
[12] ر.ک: همان، ج5، ص327.
[13] البته نباید فراموش کرد که در مرحلۀ انتخاب همسر، موظّفیم در تشخیص هم کفو بودن، دقّت کافی به خرج دهیم؛ امّا ممکن است هر اندازه هم که دقیق باشیم، باز هم به همسر ناسازگار مبتلا شویم، در این صورت، دیگر نباید خودمان را انسان بدبختی بدانیم.
[14] نهج البلاغه، خطبۀ 209؛ داستان راستان، ج1، ص58.
[15] مستدرک الوسائل، ج13، ص16.
[16] روم، 21.
[17] فتح 4.
[18] رسول خدا«ص» فرمود: «کفوها را به ازدواج هم در بیاورید و در میان آنها ازدواج کنید»، ( الکافی، ج5، ص332) و باز هم ایشان فرمود: «هرگاه کسی که اخلاق و دینش را می پسندید، به خواستگاری شما آمد، به او زن بدهید که اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی پدید می آید» (تهذیب الأحکام، ج 7، ص 396).
[19] در بحث مشاوره، ویژگی های مشاور امین را خواهیم گفت.
[20] در آینده به صورت مستقل و مفصل به قوانین گفت وگوی سازنده خواهیم پرداخت.
[21] در یکی از گام ها به بحث «محبّت» می پردازیم.