چکیده:
تفکر نوگرایی، همزمان با تولد رنسانس، وارد ادبیات و گفتمان مغرب زمین گردید. هر چند روند تکامل خود قربانیان زیادی گرفت، اما زمانه و زمینه و همین طور علل و عوامل پیدایش آن، به گونه در پیشرفت آن کمک کرده که در مدت زمانی کوتاه، علاوه بر تسخیر حیطهی جغرافیایی مغرب زمین، وارد خانه های سنتیترین انسانها، در نقاط دور دست جهان شد و در بُعد صنعت و تکنولوژی، در عرصه های رسانه و وسایل ارتباط جمعی، علم و دانش، گفتمان و قوانین اجتماعی، حوزه سیاست، حوزه اقتصاد و حوزه فرهنگ تحول و دگرگونی شگرف ایجاد کرد و در عرصه تئوریک نیز مکاتب و نظریه های چون اومانیسم، ساینتیسم، راسیونالیسم، فمینسم و... را به منصه ظهور رساند. علیر غم آنکه اربابان کلیسا، در جهت مدیریت وسامان دهی مدرنیته ضعفهای جدی داشته است، بلکه به عنوان بزرگترین عامل هدایت آن در مسیر دین ستیزی بوده است، اما مدرنیته پدیده قابل تهذیب است و قابلیت آن را دارد که با شناخت و استفاده درست و شایسته، در جهت ترویج و گسترش احکام اسلامی قرار گیرد.
واژگان کلیدی: مدرنیته، غرب، کلیسا ، دین ، فرهنگ
پیش نیاز:
جریان نوگرایی، در تاریخ گرفتار چالشهای جدی بوده است. علاوه برآنکه در فرهنگ و کشور های اسلامی، تعامل و تکامل نامبارکی داشته است، در سرزمین مبدأ و پیدایش خویش نیز، مسیر سختی را پیموده است. با تأمل و کنکاش، در پیامها و پیامدهای ذاتی آن، بسیاری از استراتژیهای که بر « له» یا « علیه» آن اتخاذ گردیده، با معرفت و شناخت از ذات و ذاتیات آن نبوده است. بلکه اگر آن را کوبیدند، یا به خاطر آن بوده که با منافع اجتماعی و سیاسیشان در تضاد افتاده و یا ناشناخته آن را دشمن پنداشتند و اگر کسانی سنگ هوا داری آن را در سینه زدند نیز از این دو حالت خارج نیستند. از این رو هیچ کدام، دلیل بر مثبت یا منفی بودن مدرنیته نیستند. حال که فرهنگ مدرنیته، از گردنه های دشوار عبور کرده و به صورت گفتمان غالب روزگار ما در آمده است، خواسته و ناخواسته، حتی در دل زندگی انسانهای سنتی در خانه های گلین و چادری نیز رسوخ کرده است، یا شاید زندگی بدون آن سرد و بی رمق، و یا نا ممکن و نا میسر خواهد بود، میطلبد تا کنکاش جدی صورت گیرد. زیرا انکار و نادیده انگاشتن مدرنیته، از اهمیت، شیوع و غلبه آن نمیکاهد. با توجه به تهذیب پذیری مدرنیته، این رسالت به دوش پژو هشگران و محققان، گذاشته میشود، که با تعریف و شناخت درست از این پدیده، زمینه استفاده بهتر و بیشتر آن را برای جوامع اسلامی فرآهم آورند. زیرا مدرنیته قابلیت آن را دارد که با موضع گیری عالمانه، در مسیر درست هدایت و سامان داده شود و برای ترویج و تبلیغ احکام اسلامی مورد استفاده قرارگیرد.
مفاهیم وکلیات
مدرنیته و واژه های مرتبط:
واژه های مدرن، مدرنیته، مدرنیسم، مدرنیزاسیون در جریان بحث به تناسب به کاربرده خواهد شد. از این رو تعریف مدرنیته به صورت پیش زمینه، نیازمند تعریف و شناختی از واژه های مرتبط نیز میباشد. هر چند هرکدام دارای تعاریف متعددی و چه بسا متضاد هستند (1) به گونه ای که باعث ابهام این واژهها گردیده است(2) که هنوز کسی نتوانسته تعریفی کامل و قطعی از مفاهیم مدرن، مدرنیته و مدرنیزاسیون ارائه کند.(3) و برخی نیز به این نتیجه رسیدهاند که مفهوم واحدی ندارند.(4) به هررو؛ واژه های مدرن «Modern» ، مدرنیته«Modernity»، مدرنیسم «Modernism» ومدرنیزاسیون« Modernization» برگرفته از ریشه (Modo)، به معنی امروزی« همین الان»(5) میباشند. با تفاوت ترکیبی و ساختاری، معانی نیز متفاوت میشود.
ب :1- مدرن: (Modern) :
به معنای این اواخر، به تازگی،گذشتهی بسیار نزدیک؛(6) همین الآن،(7) نو، جدید، امروزی، کنونی، امر بالفعل و حاضر است که در مقابل قدیم و کهن به کار میرود.(8)
ب:2- مدرنیته: (Modernity):
مدرنیته عبارت است از نوعی حالت یا کیفیت و ویژگی « مدرن»، نوعی تجربه « مدرن» یا دوره «مدرن». ایده مدرنیته بیانگر تازگی، بداعت، نو بودن زمان"حال" به عنوان گسست یا انقطاع از" گذشته " و ورود به "آینده"ی در حال ظهور و در عین حال نامطمئن و ناپایدار است.(9) مدرنیته در معنی کلی وگسترده آن با فکر یا ایده نو آوری، ابداع، ابتکار، تازگی، خلاقیت، پیشگامی، پیشرفت، ترقی، توسعه، رشد، تکامل، سلیقه و مد همراه و هم آواست. از این باب در مقابل گذشته گرایی، کهنه پرستی، رکود، عقب افتادگی، قدیمی بودن، عدم توسعه، بی ذوقی، بی سلیقگی و سنت قرار دارد.(10) در فارسی به تجدد و مدرنیته تعبیر میشود.در فرهنگ غرب بیشتر به مدرن سازی و جدید سازی(11) یا صرفا توسعه و پیشرفت (12) تعبیر میشود و با مشخصه های کاپیتالیسم،(13) سکولار،(14) دموکراسی لیبرال (15)، فرد گرایی (16)، عقل گرایی(17)، انسان گرایی،(18) جنسیت گرایی، این دنیا نگری، فرد گرایی، سرمایه داری، روشی نو و نیرومند برای طبیعت شناسی، فن آوری جدید ماشینی، روشهای جدید تولید صنعتی، پیشرفت بی سابقه در رفاه و مصرف،(19) تعریف و شناخته میشود. در بهترین وجه میتوان به عصری توصیف کرد که ویژگی شاخص آن تحولات دائمی است. عصری که اشکال حقوقی خود، آفرینشهای مادی و معنوی خود، دانش و اعتقادات خود را به مثابه جریاناتی سیال، گذرا، متغیر، غیر ثابت و غیر قطعی تلقی میکند، جریانات که صرفا باید تا « اطلاعیه بعدی » به آنها باور داشت و عمل کرد»(20) در حوزه جامعه شناختی نیز معانی دیگر پیدا کرده است. امیل دورکیم (1858- 1917)جامعه شناسی فرانسوی، مدرنیته را حرکت از "همبستگی مکانیکی" یا ماشینواره به" همبستگی ارگانیک" یا اندامواره تعریف میکند. فردینان تونیز(1855- 1936) جامعه شناسی آلمانی، حرکتی از پیوند های بین شخصی موجود در "جماعت به سمت تفرد یا فردیت نا پیدا و گمنام جامعه تلقی میکند. ماکس و بر فرایند تعمیم یافته و همگانی عقلانی شدن و حصول عقلانیت و فرایند افسون زدایی و رهایی از توهمات میداند. گئورگ زیمیل (1858- 1918) فیلسوف و جامعه شناسی آلمانی مدرنیته را شکل عینیت یافته فرهنگ مدرن میداند که در پول و با پول تجسم پیدا میکند. کارل مارکس(1818- 1883) فیلسوف، نظریه پرداز اجتماعی و متفکر سیاسی انقلابی، مدرنتیه را احیاء مداوم و باز آفرینی مستمر انگیزهها و محرکها به سمت تغییر و تحول، در واقع نتیجه پویاییهای انباشت سرمایه میداند. (21)
ب:3- مدرنیسم (Modernism):
مدرن که به معنای این اواخر و تازگی هست، با کسب پسوند (ism) تبدیل به گرایش یا مکتب میشود. پس از تولد رنسانس مدرنیسم یکی از مکاتب فکری غرب را نمایندگی میکند. البته بیش از آنکه به یک مکتب فکری محدود باشد، بیانگر فرهنگ و تمدن غرب پس از رنسانس و نشان دهنده فضایی فکری، سیاسی و اجتماعی آن دیار است. اولین شاخصه آن«سنت ستیزی» (22) و دست کم گذار از سنت، دانسته شده است.(23) و برخی نیز به ضد کهنگی و فرزند زمان بودن معنا نمودهاند.(24)
ب:4- مدرنیزاسیون: (Modernization):
مدرنیزاسیون جریان یا نهضتی است که در زبان فارسی از آن به نوین سازی، جدید سازی و متجدد سازی تعبیر میشود. که مشتق از فعل «Modernize» به معنی تغییر دادن چیزی برای متناسب شدن با نیاز های و اقتضائات مدرن و جدید است. بنابراین مدرنیزاسیون، به جریان یا فرایند گفته میشود که برای رساندن جامعه سنتی و یا نزدیک کردن آن به جامعه مدرن تلاش میکند. از آن جهت که این واژه خواستگاه غربی دارد، میتوان آن را به غربی سازی(25) نزدیک و یا برابر دانست.
ج: فرهنگ:
با توجه به گستره و شمولیت فرهنگ بر زاویه های مختلف زندگی و اقسام آن، دارای تعاریف متعدد و متفاوت و« از پیچیدهترین کلمات انگلیسی است» (26) در زبان فارسی، از واژه های بسیار کهنی است که نه تنها در نخستین متنهای فارسی دری بلکه در نوشته های بازمانده از زبان پهلوی نیز فراوان یافت میشود.(27) و مرکب از دو جزء « فر» و « هنگ» است. «فر» پیشوند و به معنی جلو، بالا و «هنگ» از ریشه اوستائی«تنگا» (28) به معنای کشیدن و سنگینی و وزن میباشد.(29) فرهنگ در اصل به معنای علم، دانش، ادب ، عقل، بزرگی و سنجیدگی(30) و هر آنچه در ردهی شایستگیهای اخلاقی و هنروری جای دارد.(31) معنی میشود. فرهنگ حالت ثابت ندارد، در طول زمان، و خصوصا در دوران گذار از صورت بندیهای اجتماعی سنتی به مدرنیته تغیر کرده است.(32) نخستین و قدیمیترین معنای (culture)[فرهنگ] را میتوان در نوشته های سدهی پانزدهم جست. در آن زمان این واژه به معنای پرورش و مراقبت از محصولات (cultivation) یا نگهداری از حیوانات دلالت داشت. دومین معنایی فرهنگ در آغاز سدهی شانزدهم شکل گرفت. در این معنا، مفهوم «پرورش» از حوزهی جانوران و گیاهان به حوزه های انتزاعیتری از جمله ذهن انسان گسترش یافت. مثلا فرانسس بیکن(1605) از « کشت و پرورش اذهان» و تامس هابز(1651) از« پرورش اذهان » سخن گفتند.(33)
غرب :
در گفتمان مشهور و متداول، غرب و اروپا از واژگان همسان و مترادف و بلکه مساوی شناخته شده است. یعنی غرب در حیطه جغرافیایی خاصی، که بیشتر در مغرب زمین در برابر مشرق، موقعیت دارد، قابل اطلاق است. اما در این تحقیق؛ بیش از آنکه محدوده جغرافیایی داشته باشد، محدودیت معرفتی و نظری دارد. یعنی غرب بر یک سلسله باورها، نظریهها، مکاتب و فرهنگهای قابل اطلاق است که میتوان آنها را در زاویه های متعدد و مختلف جهان یافت. زیرا غرب مدتهاست که فقط در اروپا نیست، و تمام اروپا هم در غرب نیست(34) رابرتز معتقد است: اروپای شرقی به طور کامل به غرب تعلق ندارد در حال که ایالات متحده، که در اروپا نیست، صد در صد جزء غرب است.(35) همین طور؛ ژاپن از لحاظ تکنولوژیکی غرب است، ولو اینکه در نقشه های ذهنی مان تقریبا به اندازه شرق دور دست است.(36) منظور ما از غربی، جامعه توسعه یافته، صنعتی، شهری، سرمایه دار، سکولار و مدرن است. چنین جوامعی دردوره ی تاریخی خاص- تقریبا طی قرن شانزدهم، پس از قرون وسطا و شکست فئودالیسم- سر بر آوردند. امروز هر جامعه ای، در هر کجای نقشهی جغرافیا که از این ویژگیها برخوردار باشد، میتوان گفت به غرب تعلق دارد. از این رو معنای این واژه تقربیا معادل معنایی واژه مدرن است. (37) بنابراین غرب یک ایده و نیز یک مفهوم است (38) نه یک محدود جغرافیایی .
نتیجه و نظر:
بنابراین؛ مدرنیته بر جریانی قابل تطبیق است که تمدن جدید غرب را در زمینه های فکری، فرهنگی، علمی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اموری از این قبیل مدیریت میکند. این جریان در سرزمین نامشخص، بر محوریهای سنت ستیزی، انسان گرایی، جنسیت گرایی، عقلانیت، این دنیا نگری، فرد گرایی، سرمایه داری، روشی نو و نیرومند برای طبیعت شناسی، فن آوری جدید ماشینی، روشهای جدید تولید صنعتی، پیشرفت بی سابقه در رفاه و مصرف، و سایر قلمروها میچرخد.
پیدایش و سیر تاریخی مدرنیته
الف: فراز و فرود مدرنیته در تداوم تاریخ:
بسیاری از نویسندگان معتقدند که انسان مدرن شدن و مدرن بودن را، از زمان بسیار دور و طولانی آغاز نموده است.(39) برخی تاریخ نگاران، پیدایش مدرنیته را، در اواخر سده پنجم(40) یا ششم(41) میلادی میدانند و برخی دیگر میگویند در اواخر قرن 15 هر چند به طور پراکنده مقارن با دوره رنسانس (عصر نوزایی) مطرح گشت و در مرحله بعدی، در قرن 16 و 17(42) وارد گفتمان روشنفکری غربی شد. اما کلمه «modern» به معنای "امروزی" در حدود سال 1460 میلادی در زبان فرانسه به کار رفت. مدرنیته برای اولین بار در آثار « ژان ژاک روسو » در قرن 18 مورد استفاده قرار گرفت.(43) برخی معتقدند مدرنیته با دکارت آغاز شد،(44) و برخی نیز او را، پدر فلسفه مدرن شناختهاند(45) هگل نیز یکی از زبانهای گویا و بیانهای روشن دنیای مدرنیته است(46) و شاید او نخستین بار؛ تحلیل جامع و بی نظیر درباره شرایط انسان مدرن ارائه کرد.(47) هگل در « گفتار های تاریخ فلسفه»ی خود، بخش مربوط به آراء « فرانسیس بیکن» و پس از او را «فلسفه مدرن » نامید(48) اما معماری مدرن، از کلیسا کلید خورد. در حوالی سال 1127میلادی، راهبی به نام شوژر(suger) اقدام به باز سازی و تجدید بنای دیر و کلیسای تحت امر خود، یعنی کلیسایی سن دنیس در پاریس نمود. وی به خاطر طرح معماری جدید و منحصر به فردش که نه به معماری کلاسیک یونان ورم باستان شباهت داشت و نه به سبک رمانسک، ساخته شده بود. آن را «اُپوس مدرنوم» «opus modermum» یا اثر «مدرن» نامید(49) و ریشه تاریخی- هنری مدرنیته (modernity) را، میتوان در مقاله شارل بودلر در باره نقاشی فرانسوی کنستانتین گایز، تحت عنوان" نقاش زندگی مدرن" یافت.(50) در آن مقاله مفهوم "مدرنیته" بیانگر؛ تمام چیزهای است که سبک و سلیقه معاصر داشته باشد و به عنوان پدیده ای گذرا، سّیال، فرّار، مشروط و غیر ثابت تعریف شده است.(51) به هر رو؛ رنسانس، رفورماسیون، روشنگری و انقلاب صنعتی نقش موثر، در زایش و رویش مدرنتیه داشته و بلکه پایه های اصلی بنایی مدرنیته به شمار میروند(52) و با تحقق دستاورد های رنسانس و رفورماسیون در عصر روشنگری، آغاز میگردد و در قرن نوزدهم و بیستم به اوج تکامل خود میرسد(53) بی تردید مدرنیسم، در جریان تاریخ، سیر صعودی خویش را نپیموده است، کمی قبل یا بعد از جنگ جهانی اول به نقطه اوج شکوفایی، رشد وگسترش خود رسید، اما در فراز های دیگر تاریخ، در سراشیبی سقوط جدی قرار گرفت. گوناگونی نظرها درباره پیدایش و فراز و فرود آن نیز حکایت از همسان نبودن تکامل مدرنیته در مسیر تاریخ دارد. از این رو؛ برخی آن را به مدرنیسم کهن و نئومدرنیسم تقسیم کرده است.(54) فراز و فرود، پیش از آنکه به محتوا و پیامدهای آن منوط باشد، به جغرافیا و گوناگونی فرهنگی وابسته بوده است. « مدرنیسم سراسر قاره اروپا را در نوردید و در زمانهای مختلف در کشور های مختلف به اوج فعالیت و دستاورد های خود رسید: روسیه در سالهای پیش از انقلاب، در آلمان رد سالهای دهه 1890 ومجددا در سالهای قبل از جنگ جهانی اول، در انگلستان در سالهای پیش از جنگ یعنی از 1908، در امریکا بعد از 1912؛ لیکن در فرانسه مدرنیسم را نمیتوان در اوج یاقله آن دانست بلکه بیشتر به صورت فلات و دست در آمده بود، پراکنده و تجزیه شده، که پس از 1939 در سراشیبی قرار گرفت.»(55) مدرنیته در هر کشور معنای خودش را داشته است: « در امریکا، مدرنیته بر موضوعاتی چون آزادیهای فردی و حقوق مردم در مقابل حکومت تأکید دارد. در اروپا، مدرنیته از نقطه نظر تولید اندیشه و دکترین و ایدئولوژیهای جدید( مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، ناسیونالیسم و...) مطرح است. در کشور های مستعمره، تأکید آن بر هویت، توسعه و استقلال ملی است و در جوامع کم و بیش سنتی پیشرفته، مانند ژاپن، مدرنیته حول مفاهیمی مانند سازماندهی و تولید صنعتی و پی ریزی جامعه از بالا شکل گرفت.» (56) در حوزات مختلف جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی، معانی و یپامد های متفاوتی داشته است.
1.مدرنیته سیاسی که در قرن هیجدهم میلادی با ابداع دموکراسی در غرب مطرح میشود.
2.مدرنیته اجتماعی که با پیشرفت دانش فن و انقلاب صنعتی و تکوین سرمایه داری به وجود میآید.
3.مدرنیته زیبایی شناختی و فرهنگی که د رجنبش« آوانگارد » شکل میگیرد.
4.مدرنیته به عنوان سبک (style) که در موسیقی« آتونال»(57) « شوئنبرگ» و شعر «مالارمه» (58) ظهور مییابد.
5.مدرنیته به عنوان شیوه تفکر که خود پایه واساس خردگرایی دوران روشنگری است.(59)
ب: پیامها وپیامد های مدرنیته:
بی تردید مدرنیته، از زمان طلوع و تبلور، نه تنها، زادگاه خویش (مغرب زمین) را متحول کرد، بلکه زندگی انسانهای چادر نشین و غار نشین های دور از تمدن را نیز تسخیر و متحول ساخت. حتی کسانی که آن را قبول نداشتهاند، نیز امروزه چنگ مدرنیته گرفتار میبیند و چارهی جز استفاده از آن را ندارند. زاویه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی از آن متأثر شده است، با پدیده های متفاوت پدیدار شده و در هرکدام ویژگی متناسب با آن را کسب کرده است. در گفتمان غالب فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی، اقتصادی، هنری و... میتوان رد پای از آن یافت، اما به صورت جامع و فراگیر در شعر، داستان، نمایش، موسیقی، فیلم، نقاشی، معماری و دیگر رشته های هنری غرب در سالهای پایانی قرن نوزدهم تجلی پیدا کرد و مدرن، با کسب پسوند «ism» تبدیل به گرایشی گردید که بر بخشی اعظم هنر قرن بیستم نیز تأثیرات شگرف و چشمگیری به جای نهاد. (60) اما در دنیای شرق و بیشتر هم در تفکر اندیشمندان دینی، واژه های مدرن و مدرنیته بیشتر با شکوفایی صنعتی و تکنولوژی گره خورده است.
مهمترین ویژگیها و پیامد های آن را در این باب، در امور زیر شمردهاند: رشد و پیشرفت علم وتکنولوژی، تجارت و بازرگانی، تعدد مشاغل و حِرَف اقتصادی، ظهور و گسترش همه جانبه نظام سرمایه داری، پلیس، دستگاه های اطلاعاتی و جاسوسی، امکانات پیشرفته حمل و نقل، ارتباطات هوایی، دریایی، زمینی، کشف و تسخیر فضاهای خارج از جو، تکنولوژی ارتباطات ماهواره ای، نظارت و کنترل دقیق و همه جانبه بر کلیه شئون و جوانب حیات فردی و اجتماعی، رشد شرک و الحاد، گسترش عقلانیت بوروکراتیک و دیوانسالارانه، تهاجم عقلانیت ابزاری به عرصه عقلانیت فرهنگی و تفاهمی، رشد بی رویه شهر نشینی و مهاجرت عظیم از روستاها و شهرهای کوچک به سوی کلان شهرها و مادر شهرها، گسترش مصرف گرایی، سیطره کلیت فرهنگ غربی یا به عبارت دیگر غربی شدن جهان(61) و جهانی شدن غرب،(62) گسترش دموکراسی، و در عین حال رشد صنعت گرایی، ماشینیسم، از خود بیگانگی (الیناسیون) و بسیاری موارد دیگر.(63) اما مهمتر از همه حوزه دین و کلام جدید بود، که پس از ورود و تأثیر گزاری در آن، با کنشها و واکنشهای متفاوت و گاهی نیز تند و افراطی مواجه شد. علیرغم آن در این حوزه نیز تحول انکار ناپذیر ایجاد کرد، حوزه دین و علم کلام، یا به عبارت بهتر عرصه الهیات، و خصوصا الهیات مسیحی، پس از ظهور مدرنیته، هم از نظر جایگاه و موقعیت اجتماعی و هم از نظر جهان بینی دچار تحول و دگرگونی شد. در این رابطه مدرنیسم به صورت نهضتی برای ایجاد تحول یا مدرنیزه کردن آراء و عقائد کلامی، دینی و کنار گذاشتن و یا جرح و تعدیل درپاره ای از اعتقادات رایج و غالب در حوزه کلیسا و در بین روحانیون تبدیل شد.(64)
ج: دستاورد های مدرنیته:
چنانچه ذکر رفت، مدرنیته از زمان پیدایش خود، در فراز های مختلف تاریخ، درحوزه های مختلف زندگی، تأثیر گذاشت. اما دستاورد های آن از قرن هجدهم به این سو، شکوفایی بیشتری داشته و با حوزه های وسیعتری زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی ارتباط پیدا کرد.
ج:1 - در زمینه تکنولوژی نوین:
1.موتور های احتراق درون سوز و موتور های دیزل، ژنراتورهای تولید برق با توربینهایی که با نیروی بخار کار میکردند.
2.استفاده از نیروی برق و نفت به عنوان منابع جدید نیرو.
3.اختراع اتومبیل، اتوبوس، تراکتور و هواپیما.
4.اختراع تلفن، دستگاه تایپ و ماشینهای تایپ نواری که زیر بنای نظام نوین ارتباطات، و نظامهای اداری، دفتر داری و مدیریت مدرن را تشکیل دادند.
5.گسترش صنایع شیمیایی و تولید انواع مختلف مواد مصنوعیف رنگها، الیاف مصنوعی و پلاستیک.
6. مصالح جدید در عرصه مهندسی سازه: سیمان، الومینیوم و آلیاژ های کرومیوم.
ج:2- در عرصه رسانه و وسایل ارتباط جمعی:
1.تبلیغات، آگهی و انتشار روزنامهها و مطبوعات در سطح انبوه( دهه 1890)
2.اختراع گرامافون(1877)؛ اختراع دستگاه سینما توگراف توسط برادران لومیر و اختراع دستگاه تلگراف بی سیم توسط مارکونی(1895)
3.انتقال نخستین موج رادیویی به کمک دستگاه اختراع شده توسط مارکونی(1901)
4.نخستین فیلم متحرک ( سینما) موسوم به سینما پنج سنتی پیتزبورگ(1905)
ج:3- در عرصه علم ودانش:
1.پیدایش علم ژنتیک در سال دهه 1900.
2.بنیانگذاری علم روانکاوی توسط زیگموند فروید (حدود سال 1900)
3.کشف اورانیوم واشعه رادیو اکتیویته رادیوم توسط انتونی- هانری بکرل وماری کوری پیر کوری( 1897- 99)
4.انقلاب جدید ارنست راتر فورد فیزیکدان انگلیسی وارائه الگویی نو در باره اتم که موجب دگرگونی اساسی در فیزیک کلاسیک گردید(1911)
5.نظریه انرژی کوانتوم ماکس پلانگ (1900) و تجدید نظر در آن توسط نیلز بور(neils bohr) وراتر فورد(1913)
6.نظریه های نسبیت عام و خاص آلبرت انشتین(1905- 1916)(65)
ج: 4- حوزه اجتماع:
حوزه اجتماع، بیش از حوزات دیگر، متأثر گردید. مثلا تقسیم بندیهای اجتماعی؛ ایجاد دگرگونی و یا متحول ساختن نظام تقسیم بندی اجتماعی رایج. این تغییر و تحول از اواخر قرن هجدهم شروع شد، در قرن نوزده گسترش یافت و در قرن بیستم به ویژه سالهای پس از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید. حوزه های فرعی ایجاد شده در تقسیم بندی اجتماعی عبارتند از : حوزه طبقه، حوزه جنسیت (66) و حوزه نژاد(67).(68)
ج:5- حوزه سیاست:
عرصه سیاست ( به معنای عام آن) شامل تغییر در نظامهای ارزشی و هنجاری که سیاست، حکومت و دولت بر آن استوار هستند؛ میشود. مثل پیدایش نظامهای سیاسی جدید، فروپاشی رژیم کهن؛ بر آمدن نظامهای جمهوری؛ پیدایش دمکراسی، تحول در عرصه نظامهای قدرت، تضاد و نظارت؛ تحول در فرهنگ سیاسی و ظهور جنبشهای سیاسی- اجتماعی؛ تغییر نگرش کار گزاران(69) و بازیگران(70) در صحنه رقابتهای سیاسی؛ تضاد های اجتماعی؛ جنبشهای انقلابی و رادیکالیسم سیاسی – اجتماعی(71)
ج: 6- حوزه اقتصاد:
تغییر زیر ساختهای غالب اقتصادی، تحول در روابط اقتصادی میان شهروندان؛ پیدایش نظامهای اقتصادی جدید و ظهور دولت رفاهی ( تعبیر دنیس ریلی)؛ ظهور عصر کارتل ها و تراست های عظیم صنعتی، شرکتهای چند ملیتی، فوردیسم یا عصر صنایع نوین( تعبیر جان آلن)؛ پیدایش نوع جدید از تقسیم کار و تغییر در الگو های شغلی؛ پیدایش طرحهای جدی
د مشاغل و راهبردهای تعاونی؛ تغییر و تحول در الگوهای مصرف و سبک زندگی.(72)
ج: 7 . حوزه فرهنگ:
تغییر و تحول در نظامهای فرهنگی، تحول در الگوهای نگرش به مسائل زنان، ایجاد حوزه های خاص زنان. تحول در حوزه فرهنگ تجسمی و نمایشی( نظیر مجسمه سازی، نقاشی، معماری، دکوراسیون، سینما، تئاتر)؛ تحول در نحوه نگرش به مسئله بهداشت، امنیت فردی و اجتماعی، امنیت روانی و فیزیکی؛ تغییر در نگرشهای رایج به جسم و بدن انسان و جنسیت، تحول در حوزه های آموزش و پرورش،(73) امور تربیتی،(74) تحول در عرصه مذاهب، ارزشها و هنجارها و ایدئولوژی؛ تحول در رسانه های گروهی و وسایل ارتباط جمعی و پیدایش عصر تکنوترونیک و عصر انفجار اطلاعات ماهواره ای، پیدایش دهکده جهانی و از میان رفتن فاصله های زمانی و مکانی در اثر انتقال سریع اطلاعات، تغییر الگوهایی زیستی ئتحول روستاها به شهر و پیدایش مادر شهرها و کلان شهرها در نتیجه گسترش بی رویه شهر نشینی.(75)
د: ویژگیهای مدرنیته:
ویژگیهای مدرنیته، دستاورد های در عرصه تئوریک و انسان شناسی است. که از جهات محتوی، ماهیت، پیامها و پیامدها با جهان باستانی و قرون وسطی متفاوت است. بلکه برای خودش عالم دیگری است، با طلوع و تبلور خویش نه تنها در مغرب، بلکه در عالم طرح نو در انداخت. از لحاظ نظری با این ویژگیها بیشتر شناخته میشود:
1.بشر انگاری یا اومانیسم
2.تأکید و تکیه بر عقلانیت مدرن
3.اعتقاد به اصل پیشرفت تاریخی
4.اصالت علم جدید.
5.جدا کردان اخلاق و معنویات از تار پود عالم
6.تکنولوژی جدید و نظام تکنوکراسی.
7.سکولاریزم و سکولاریزه کردن امور.
8.بوروکراسی پیچیده مدرن.
9.نهیلیسم به عنوان صفت ذات.
10.اعتقاد به قانون گذاری توسط عقل بشری و حق حاکمیت بشری.
11.سرمایه داری.
روند تکامل مدرنیته
اربابان کلیسا و حاملان لوای دین مسیح، هر فرآورد جدید اندیشه بشری را در تفسیر طبیعت و انسان، با برنامه های کلیسا، ناسازگار میدانستند و نخبگان علمی و فکری را به شدت محکوم میکردند. کسانی چون گالیله، کپرنیک، پاستور و.... با اختراعات و ابتکارات جدید به پیشواز مخالفت و مقابله با اربابان کلیسا رفتند. هر چند این مقابله به قیمت جانشان تمام شد، اما برای جامعه کلیسایی اروپا، روزنه های به سوی مدرنیسم گشودند. علی رغم آنکه بانیان نهضت جدید، از آباء و اربابان کلیسا و رجال دین بودند، اما نهضت جدید در جریان تکامل خود رویکرد ورنگ تضاد با دین وخداوند را پیداد کرد. روند تکامل مدرنیته بیانگر آن است، که مفاهم و پیامها و پیامدهای که امروز مدرنیته؛ با آنها همسو و یا همسان گردیده، لازمه ذاتی آن نبوده است، بلکه در جریان تکامل، گرفتار آسیبها و یا تحریفات جدی گردیده است. مراحل زیر برای تکامل مدرنیته قابل فرض است.
الف: مرحله همسویی مدرنیته و مسیحیت:
در آغاز نهضت جدید علمی و فرهنگ مدرنیته، نه تنها با دین و خداوند تضادی نداشت بلکه « برای آگوستین در قرن پنجم میلادی، واژه لاتینی modernnus از یک سو بیانگر نفی کفر، شرک، الحاد وارتداد بود واز سوی دیگر بابی بود به سوی عصر نوین مسیحیت » (76) و اولین بنای معماری مدرن نیز کلسای سن دنیس متعلق به شوژر فرانسوی بود(77)
ب: مرحله جدایی مدرنیته از مسیحیت:
انحصار گرایی اربابان کلیسا باعث شد، همسوی مدرنیته، دیری نپاید. بلکه بنیان گذاران مدرنیسم، در واکنش متقابل، سلطه مطلقه اربابان کلیسا را هدف گرفته و طغیان و عصیان در برابر تعلیمات و قوانین دست و پاگیر کلیسا را در برنامه های خود گنجاندند. و هنوز به اصل دین، وحی و خداوند کاری نداشتند. گر چه در این میان عده ای راه افراط را در پیش گرفتند و اساسا وجود خدای واحد را انکار کردند. لیکن اکثر این فلاسفه با ایمان خالص و قاطعانه معتقد بودند که عقل بشر موید وجود خداوند است، لیکن نه خدایی که خود را از طریق کتاب مقدس، یا در قالب عیسی مسیح، یا معجزه یا از طریق کلیسا عرضه و آشکار ساخته باشد. (78) در قرن شانزدهم میلادی، همزمان با آغاز عصر رفورماسیون و اصلاح مذهبی، زمینه بر افتادن سیطره دیرپایی کلیسا، از عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فکری – فرهنگی و ادبی جوامع غربی فراهم گردید.(79) اصلاح مذهبی نخست از آلمان شروع شد و سپس سایر کشور های اروپایی را در بر گرفت(80)