چکیده
محقق در این تحقیق به یک معضل بزرگ که گریبان گیر همه است پرداخته و آن معضل بزرگ ترس از مردن است که شاید حدود 90 درصد از مردم از مرگ ترس دارند و آن 10 درصدی که به این معضل دچار نشده اند چون درباره سخنان ائمه (ع) عمیق شدهاند و علت ترس از مرگ را بررسی کردهاند و آن را از خود دور کردهاند مثلاً در داستانی که بیان خواهیم کرد پیامبر (ص) علت ترس از مرگ را مشغول شدن به دنیا و وابستگی به آن و ذخیره همه تلاش خود برای دنیا معرفی میفرمایند و ما در اینجا داستانهای جالب و خواندنی را بیان نمودهایم که از هر کدام از این داستانها نکات بسیار ظریفی از سخنان ائمه (ع) به دست میآید که شاید اگر خوانندگان عزیز خوب آنها را مطالعه نمایند نظر آنها درباره ترس از مرگ عوض خواهد شد. انشا الله.
کلید واژه : مرگ، ترس، مغفرت، اعمال، توشه
مقدمه:
قرآن کریم برای اینکه یک مطلبی را برای مردم بیان کند از بهترین شیوه تبلیغی استفاده کرده است و آن را بیان نکات قابل تذکر به وسیله داستان است که شاید همه مردم فطرتاً با داستان اُنس دارنده اما اگر انگیزه خواندن مطلبی را نداشته باشند یا حوصله گوش دادن به مطلبی را نداشته باشند ولی آن نکته قابل ذکر، با داستان بیان شود، با جان و دل و با یک رغبت خاص به آن داستان گوش فرا میدهند. اما این گوش دادن تنها کافی نیست بلکه در مورد مسائل مهمی مثل مرگ علاوه بر اینکه باید به داستان خوب توجه کنیم باید خوب در مورد آن تفکر و تعقل کرد. محقق در این نوشتار از بین تعداد زیادی داستان که در کتب مختلف در مورد مرگ بیان شده است چند تا، از آنها را که در مورد تعقل و تفکر بیشتر است جمع آوری نموده است تا خوانندگان عزیز با خواندن آنها ادامه راه دنیوی را به سوی سعادت ابدی با اشتیاق و ذوق و تفکر و تعقل بیشتر بپیمایند و به آن حیات ابدی برسند و در پیشگاه حضرت حق با رویی گشاده وارد شوند.
داستانهایی از مرگ
علاقه به مرگ: چرا؟
از حضرت علی (ع) سؤال شد که چرا مرگ را دوست داری و گاهی میفرمایی که انس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است) در پاسخ فرمودند: چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم یقین پیدا کردن که آن خدایی که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد و در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد، آری من از مقصد و نوع برخورد و پذیراییهای آن خدای بزرگ در آن روز حساس دلهره ای ندارم. ( 1 )
مرگ و زندگی دست خداست
یک نفر گفت: من در هر عملی که خصوص علم طب استادم، از جمله حرفهایش این بود که میگفت: چون از روی موازین پزشکی مواظب مزاج و حال خود هستم، تا چهل سال دیگر زنده و سالم میمانم. در آن هنگام او شصت ساله بود، فردای ان روز، هنگام ظهر، ماست و خیار خورد و دلش درد گرفت، به جای این که تشخیص دهد از سردی است این طور تشخیص داد که چون ماست ضد صفرا است من هم صفرایم زیاد است، ماست نتوانسته تمام صفرا را دفع کند بنابراین یک شیشه آب لیمو را هم سر کشید تا به نظر خودش، مزاجش متعادل شود. همین قدر بدانید که عصر همان روز مرد و جنازهاش را از خانه بیرون بردند. بدین ترتیب ثابت شد که مرگ و زندگی انسان دست خداست و انسان از خود قدرتی ندارد. (2)
مرگ ترس ندارد!
یکی از علاقه مندان و نزدیکان مرحوم آیت الله کوهستانی (رحمهالله) نقل میکند! یکی از اهالی محل از دنیا رفت، ما به اتفاق از اهل محل جهت تجهیز میت در قبرستان بودیم. یکی از مؤمنین مشغول کندن قبر بود، در این اثنا مرحوم آقاجان (آیت الله کوهستانی) برای اقامه نماز و تفقد از صاحبان عزا در مراسم شرکت کردند. شخصی به آقاجان گفت: چه کارکنیم، مرگ خیلی سخت است، خدا چگونه میخواهد با ما معامله کند معظم له در جوابش گفت: «اگر عمل داشته باشی چیزی نیست، مثل این است که پیراهن کثیف را از تنت بیرون کنی و پیراهن تمیز بپوشی».(3)
مرگ و مغفرت
عصر رسول خدا (ص) بود. بانویی دردمند و رنجور از دنیا رفت، هر کس با خبر میشد طبق معمول میگفت: آن زن از دنیا راحت شد، چنانکه روزمره شنیده میشود که اگر کسی در این دنیا بسیار در رنج و درد باشد و بمیرد میگویند راحت شد، بلال حبشی نیز بر این اساس، به حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت: «ماتَت فُلانَه فَاستَراحَت فلان زن مرد و راحت شد.» پیامبر (ص) از این سخن بلال خشمگین شد و به او فرمود: «إنَّما إستَراحَ مَن غُفِرَلَهُ؛ بدان که کسی راحت شود که مورد آمرزش قرار گیرد».(4)
چرا از مرگ میترسیم؟
شخصی از پیامبر گرامی (ص) پرسید چرا از مرگ میترسیم؟ رسول خدا (ص) فرمود: آیا مال داری؟ گفت بله فرمود: آیا در راه خدا داده ای؟ گفت: نه، فرمود: به همین خاطر میترسی. نظیر همین سؤال را شخص دیگری از امام حسن (ع) کرد؛ امام جواب داد: شما تمام کوشش خودتان را صرف آبادی دنیا کردهاید و برای آخرت کار نیکی ندارید و به همین خاطر از مرگ میترسید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید. «إنکُم أخرَبتُم آخِرَتَکُم وَ عَمَّرتُم دُنیاکُم فَأنتُ» تَکَرَون النَّقلَهَ مِنَ العُمرانِ إلی الخَرابِ» (5)
لحظه سخت جان دادن
روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل: برای قبض روحت. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا بقا فرزندانم وداع کنم. عزرائیل: مهلتی در کار نیست. موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی (ع) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد. موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت: «سفری در پیش دارم!» مادر گفت: «چه سفری؟» موسی (ع) گفت: «سفر آخرت» مادر گریه کرد. موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (ع) وحی کرد: «ای موسی! دل از آنجا بکن من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم» دل موسی (ع) آرام گرفت. به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟ عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی (ع) گفتند: «یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛ ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟ موسی (ع) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛ مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»(6)
با مردگان سخن میگوید
در جنگ بدر پس از فتح مسلمین و کشته شدن گروهی از سران و متکبران قریش و انداختن آنها در یک چاه در حوالی بدر، رسول خدا (ص) سر به درون چاه برد و به آنها رو کرد و گفت: «ما آن چه از خداوند به ما وعده داده بود محقق یافتیم آیا شما نیز وعده های راست خدا را به درستی دریافتید؟» بعضی از اصحاب گفتند: «یا رسول الله! شما به کشته شدگان و مردگان سخن میگویید؟ مگر اینها سخن شما را درک میکنند؟» حضرت فرمودند: «آنها هم اکنون از شما شنواترند».(7)
دریافت حقیقت
شخصی وارد مسجد پیامبر (ص) شد و به پیامبر (ص) عرض کرد: «ای رسول خدا! به من قرآن بیاموز!» پیامبر (ص) او را به یکی از یارانش سپرد. او دست این شخص را گرفت و به کناری برد و سوره مبارکه زلزال را برای او خواند تا به این آیه رسید: «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛ پس هر کس ذره ای کار خیر انجام دهد آن را میبیند و هر کس ذره ای کار بد کرده آن را میبینید.» آن شخص اندکی به فکر فرو رفت سپس به خواننده گفت: «آیا این جمله ما وحی است؟» او در جواب گفت: «آری؟» آن شخص گفت: «من درس خود را از همین آیه آموختم» یعنی همین آیه برای موعظه و نشان دادن خط و راه راست پیمودن آن کافی است. سپس آن صحابی به حضور رسول خدا (ص) رسید و جریان را برای حضرت نقل نمود. پیامبر فرمود: «دَعَوُهُ فَإنَّهُ فَقِهَ» او را آزاد بگذارید که حقیقت را دریافت و شناخت. ( 8 )
لحظه جاودان
نقل شده است که: عارفی با خود میاندیشید آیا در قرآن مجید آیه ای وجود دارد که مضمون این حدیث را تأیید نماید: «یَخرُجُ روحُ الموُمنِ مِن جَسَدِه» ا یَخرُجُ الشَّعرُ مِن العَجین؛ روح مؤمن به هنگام جان دادن چنان آسان از جسدش بیرون میرود همانند بیرون آمدن مویی از اندرون خمیر.» عارف مذکور تمامی قرآن را از اول تا آخر با تدبر مطالعه نمود و چیزی در این باره نیافت تا اینکه شبی حضرت رسول (ص) را در خواب دیده عرض کرد «یا رسول الله (ص) خداوند متعال فرمود: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ ؛ و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد و جز این که در کتابی آشکار ثبت است» و حال آنکه من تمامی قرآن را با دقت مطالعه کردم و. لی معنی این حدیث را پیدا نکردم.» پیامبر اکرم (ص) به وی فرمود: سوره مبارکه یوسف را مطالعه کن تا معنی حدیث را بیابی، آنجا که خداوند فرموده: «فَلَّما رَأینَ]ُ اَکبَؤنَهُ وَقَطََّعنَ أیدَیهُنّ؛ هنگامی که چشم آنان (=زنان) به او (= یوسف) افتاد او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند و (بی توجه) دستهای خود را بریدند.» همان گونه که زنان عذاب و درد بریدن دست خود را نفهمیدند، مؤمن نیز هنگامی که فرشتگان رحمت و جایگاه خویش در بهشت و نعمتها و لذایذ بهشتی و حور و قصور را میبینید، قلب و فکر او غرق تماشای اینان شده و درد مرگ و سکرات موت را حس نمیکند. (9)
مرگهای ناگهانی
در کنار مصائب جمعی و گروهی بلایای شخصی و فردی وجود دارد که نه قابل پیش بینی است و نه قابل پیش گیری بی خبر و به طور ناگهانی میآید و برق آسا به زندگی خاتمه میدهد در روزگار گذشته این قبیل وقایع بسیار روی داده که بعضی از آنها در تاریخ ثبت گردیده و برخی به دست فراموشی سپرده شده است در اینجا یک مورد از حوادث فردی ذکر میشود. یعقوب بن داود وزیر مقتدر و نافذ الکلمه مهدی عباسی بود برادری داشت به نام عمر بن داود که او نیز به اعتبار برادرش مورد توجه مردم بود. روزی عمر تصمیم گرفت با جمعی از دوستان و بستگان خود به گردش بروند وسایل آسایش فراهم آمد و مقدار لازم، خوراک و میوه های گوناگون آماده شد. اما در آن روز به طور ناگهانی عمر در گذشت و همه بستگان به شگفت آمدند. علت مرگ این بود که سبدی از انگور نزد وی بروند، او دو حبه از خوشه ای برگرفت و به دهان افکند بدون اینکه بر حبهها دندان بزند و پوستشان را بشکافد، به پایین فرستاد، اما حبهها در گلو ماندند نه فرو رفتند و نه بیرون آمدند تا نفس عمر قطع شد و از دنیا رفت. برادر زادهاش داود بن علی در عزای او ضمن شعاری گفت: «عمر صبح در کمال سلامتی و خوشی با دوستان و بستگان به سر برد، امام اکنون میت خانواده است و در قبری نزد آرامگاه پدرش که از توده های سنگ و ریگ پوشیده شده، آرمیده است. (10)
زنده کردن مردگان
شخصی استخوان پوسیده ای را از دیواری کند و با فشار آن را به صورت آرد در آورد (با یک دنیا غرور و نخوت) به رسول خدا (ص) گفت: کیست که دوباره این استخوان پوسیده متلاشی را زنده کند؟ «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ » خداوند به پیامبرش دستور میدهد به او بگو خدایی که در مرتبه اول او را آفرید بعد از متلاشی شدن هم میتواند دوباره خلق کند «قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة » اگر سازنده هر کالایی بگوید که من محصول کارخانهام را باز کرده و دوباره به هم متصل میکنم گزاف نگفته زیرا ساختن از باز کردن و بستن مهمتر است وسوسه منکران معاد در دو چیز بود: اول- اینکه آیا میشود استخوان پوسیده زنده شود؟ «و قالوُاءَ إذا کُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً ءَ إنا لَل» بُثونَ خَلقاً جدیداً» میگویند آیا هنگامی که ما استخوانها پوسیده و پراکنده ای شدیم دگر بار آفرینش تازه ای خواهیم داشت!؟ دوم- اینکه بر فرض زنده شدن استخوانهای پوسیده ممکن باشد این کار به دست چه کسی انجام خواهد گرفت؟ «َسَیَقوُ لُونَ «ییُعیدُنا؟ قُلِ الَّذی فَطَرَکُم أوَّلَ مَرَّهٍ»؛ میپرسند کی دوباره ما را بر میگرداند و به آن «بگو همان خدایی که بار اول شما را آفرید؛ اگر یک کارگر ساده خشت مال بگوید که من خشت دوم را خرد میکنم و دوباره از نو از همان خاک، خشت تازه ای میسازم آیا این قدر تعجب میکنند!؟ این کسانی که این قدر زنده شدن اجزای متلاشی مردگان را بعید میدانند چرا در اصل آفرینش شکی ندارند، اصل آفرینش که از دوباره آفریدن مشکلتر است؛ آیا هواپیما سازی مهمتر است یا باز کردن و در هم ریختن قطعات آن سپس وصل کردن آنها؟ کسی که هواپیما را ساخت، اگر گفت من این هواپیما را باز میکنم و در هم میریزم و دوباره میسازم، آیا باید شک کرد؟ هرگز، زیرا باز کردن و بستن به مراتب از ساختن اول آسانتر است و کسی که کار مشکل کرد کار آسانتر را هم میکند ((گرچه نزد خدا و قدرت بی نهایت او هیچ چیز مشکل نیست) به سراغ قرآن میرویم که در این زمینه میفرماید: ن هو الذَّی یَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ یُعیدُه و هو أهوَنُ عَلَیه؛ او خدایی است که خلق و آفرینش را پدید آورد و سپس آن را باز میآورد و باز آوردن آسانتر است» ت» (11)
فقط تا لب گور
یکی از دانشمندان میگفت: روزی در بیرون صحرا نشسته بودم، موری را دیدم که دانه گندمی را از زیر خار و خاشاک پیدا کرد، آن را با زحمت مشقت بسیار از زیر خار و خاشاک بیرون آورد و مقداری آن را با خود حمل کرد. هر جا که پستی و بلندی بود، او به زحمت بسیار میافتاد و آن دانه گندم را با سختی بسیار همراه خود میبرد من هم عقب سرش رفتم تا ببینم او به کجا میرود. مسافت زیادی را پیمود تا بالاخره به لانهاش رسید اما ناگهان دیدم که گنجشکی از بالا به پایین جست و دانه گندم را به همراه خود مورچه بلعید به فکر فرو رفتم که، آدمی این همه زحمت میکشد، ناگهان فرشته مرگ میآید و او را میبرد آنچه زحمت کشیده تمامش به هدر میرود. مال و جاه را با خود تا لب گور میآورد، اما آنجا از او می گیرند و بدنش را زیر خاک میکنند، نه فرش و نه چراغی، نه انیس و مونسی، جز ایمان و عمل صالح، هیچ چیز هم ندارد آدمی بدبخت این جور است که برای خوشی در دنیا زحمت میکشد، امام بیچاره نمیداند غیر از دردسر، چیز دیگری نیست. (12)
داستان قرآنی
حضرت ابراهیم (ع) از کنار دریایی گذشت. لاشه ای را دید که گوشه ای از آن در دریا و قسمت دیگرش در خشکی قرار داشت و حیوانات دریایی و صراییو پرندگان بر سر آن ریخته و هر ذره ای از آن را یک نوع حیوانی میخورد، همین که این منظره را دید از خدا پرسید که روز قیامت چگونه مردگان را زنده میکنی (ذرات این لاشه در دریا و صحرا و فضا پخش شد و هر قسمت بدنش جزء بدن حیوان دیگری گردید) خداوند از ابراهیم پرسید آیا ایمان به معاد و قدرت من نداری؟ گفت چرا این با مشاهده عینی آرامش دل پیدا میکنم (آری استدلال و منطق تنها مغز را آرام میکند ولی تجربه و مشاهده دل را) خداوند به ابراهیم فرمود چهار نوع پرنده را بگیر و پس از ذبح گوشتشان را درهم مخلوط کن و بر سر چند کوه بریز یک یک آنها را صدا کن؛ ببین چگونه ذرات مخلوط از هم جدا میگردد و در کنار هم قرار میگیرد و پرنده اولی ساخته میشود حضرت ابراهیم (ع) خروس و کبوتر و طاووس و کلاغ را گرفت و ذبح نمود و گوشتشان را کوبیده و در هم مخلوط کرده و بر سر کوه نهاد، سپس هر کی از آن پرندهها را صدا زد تمام ذرات گوشت آن که بر سر هر قله کوهی بود به هم متصل شد و در برابر چشمان او به صورت یک پرنده کامل در آمد. آری خداوند برای مثال ابراهیمها که در کلاسهای ابتدائی و متوسطه قبول شدهاند مرحله بالاتر دارد و آنان را به آزمایشگاه های مخصوص خود در نظام هستی میبرد ولی برای کسانی امثال ما که از پله های اول هم بالا نرفتهایم از مقام شهود و حضور و معراج و ملکوت و یقین خبری نیست. (13)
زندان و بهشت
روزی امام حسن مجتبی (ع) لباس بسیار فاخری پوشید، وضع خود را آراسته کرد و عطر زد و سوار بر مرکب شد و در صورتی بسیار عالی از خانه خارج شد در بین راه شخصی که یهودی بود و از شدت فقر و تنگدستی، لباسهای مندرس پوشیده و لاغر و ضعیف بود و وضع اسفناکی داشت و به او برخورد کرد و حضرت را متوقف کرد و گفت: من از جدت رسول خدا (ص) شنیدم که میگفت: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است، در حالی که من دنیا را چون بهشتی پر نعمت برای تو که مؤمن هستی میبینم و برای خودم که کافر هستم به مانند زندانی که از سختی آن در معرض هلاک هستم حضرت در پاسخ فرمود: اگر از آن چه خدا از آتش جهنم و عذاب سخت برایت آماده کرده خبر داشتی میفهمیدی که اینک با این همه فقری که داری در بهشتی زندگی میکنی که بسیار پر نعمت و وسیع میباشد. (14)
همنشینی ابدی انسان با اعمال
خواجه نظام الملک گفت: شبی در خواب دیدم شخصی زشت و بد هیکل پیدا شد، نزدیک من نشست به همین طریق عده ای با هیولائی زشت چنان کریه و بد منظر بودند که از بوی بد آنها نزدیک بود روح از بدنم خارج شود، هر کدام از دیگری زشتتر و بد بو تر با اضطراب و وحشت زیاد از خواب بیدار شدم خوابم را به کسی ابراز نکردم شب دوم همان افراد و اشخاص ظاهر شدند از دیدار آنها نزدیک بود قلب تهی کنم شب سوم از ترس خواب نرفتم بیداری به نهایت رسیده خواب بر من غلبه نمود، باز هانت اشخاص شبهای گذشته را دیدم ولی در آخر کار، مشاهده نمودم عده ای آمدند زیبا صورت و سیرت، خوش سخن هر یک از آنها وارد میشد یک زشت رویان بیرون میرفت تا تمام آنها رفتند اشخاص زیبا جایشان را گرفتند من از مجالست و همنشینی آنها بسیار خرسند شدم از یک نفر پرسیدم شما کیستید؟ گفت ما صفات نیک تو ایم آنها که رفتند صفات زشت تو بود بودند اگر تو را تاب همنشینی با آنها هست، مجالستشان را اختیار کن و الا اگر آنها را دوست نداری ما را به دوستی برگزین! هر یک از ما و آنها مدت هم نشینی مان با تو تا ابد خواهد بود. (15)
اثر اعمال در آخرت
سعد بن معاذ یکی از یاران بسیار خوب پیامبر اکرم (ص) بود همین که از دنیا رفت و خبر مرگ او به رسول الله (ص) رسید، حضرت با یاران از جا بر خاسته و بدون لباس رسمی (بدون عبا و کفش) حرکت کردند، پیامبر اکرم (ص) دستور غسل دادند و بقیه روایت را قبلاً بیان شد در چند صفحه قبل و میخواهیم به این روایت مراجعه کنیم و نکات این روایت را بیان نماییم (در چند صفحه قبل بیان شد).
مرگ و شادی
امام جواد (ع) نهمین امام بر حق به عیادت یکی از اصحابش که بیمار شده بود رفت و در بالین او نشست و دیدار او گریه میکند و در مورد مرگ بی تابی مینماید، فرمود: «ای بنده خدا! از مرگ میترسی؟ از این جهت که نمیدانی مرگ چیست؟ آیا اگر چرک و کثافت تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد و جراحات و زخمهای پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی که غسل کردن و شستشو در حمام، همه این چرکها و زخمها را از بین میبرد، آیا نمیخواهی که وارد حمام شوی و بدنت را شستشو نمائی و از زمها و آلودگیها پاک گردی؟ و یا میل نداری به حمام بروی و دوست داری با همان آلودگی و زخمها باشی؟ بیمار عرض کرد: البته دوست دارم در این صورت به حمام بروم و بدنم را بشویم امام جواد (ع) فرمود: مرگ (برای مؤمن) همان حمام است و آن آخرین پاکسازی آلودگی گناه، و شستشوی ناپاکیهاست بنابراین وقتی که به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی در حقیقت از همه اندوه و امور رنج آور رهیده ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده ای!» بیمار گفته و فرموده امام جواد (ع) قلبی آرام پیدا کرد و خاطرش آسوده شد، عافیت و نشاط پیدا کرد و دلهره و نگرانیش از بین رفت. (16)
نماز وحشت ملا فتحعلی سلطان آبادی
یکی از صالحان روزگار بنام فتحعلی سلطان آبادی عادت داشت که هرکس از دوستان اهل بیت (ع) از دنیا میرفت، در شب اول دفن او دو رکعت نماز وحشت برای او میخواند خواه او را بشناسد خواه نشناسد و هیچ کس نمیدانست که ملا فتحعلی چنین عادتی دارد. روزی یکی از دوستان در راهی او را دید و گفت من فلان شخصی را که در عالم خواب دیدم و احوالش را پرسیدم گفت: در سختی و دشواری عقاب الهی بودم تا اینکه فلانی (ملا فتحعلی) دو رکعت نماز برای من خواند، همان موجب نجات من از عذاب قبر گردید، خدا پدرش را رحمت کند که چنین احسانی به من کرد و هدیه ای برایم فرستاد. ملا فتحعلی گفت: آری من برای همه ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) که فوت میکنند، این نماز را میخوانم که دو رکعت است، در رکعت اول بعد از حمد، آیه الکرسی و در رکعت دوم بعد از حمد، دوباره سوره قدر (و بعد از نماز گفته شود: خدایا ثواب این نماز را به قبر فلان کس برسان).(17)
حساب اهانت به علویه
یکی از بزرگان و علمای اعلام و سلسله جلیله سادات که شاید از ذکر نام شریفش راضی نباشد نقل فرمود: وقتی پدر علامهام را در خواب دیدم، پرسشهایی از ایشان نمودم و پاسخهایی نشنیدم: 1- ارواحی که در عالم برزخ معذبند عذاب و سختیهای آنها چگونه است؟ در پاسخ فرمود: آنچه برای تو که هنوز در عالم دنیا هستی میتوان بیان کرد به طور مثال آن است که هرگاه در دره ای از کوهستان باشی و از چهار سمت کوههای بسیار مرتفعی که هیچ توانایی بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگی هم تو را دنبال کند و هیچ راه فراری از او نباشد 2- آیا خیراتی که در دنیا برای شما انجام دادهام به شما رسیده و کیفیت بهرهمندی شما از خیرات ما چگونه است؟ در پاسخ فرمود: بلی تمام آنها به من رسیده است هر گاه در حمام بسیار گرم پر از جمعیتی باشی که در اثر کثرت تنفسی و بخار و حرارت، نفس کشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنک به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد میشوی؟ چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما. 3- چون بدن پدرم را سالم دیدم و تنها لبهای او را زخم دار و آلوده به چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم: اگر از دست من بر میآید برای بهبود لبهای شما بفرمایید تا انجام دهم؟ در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است؛ زیرا سبب آن اهانتی بود که در دنیا به او مینمودم و چون نامش سکینه است هر وقت او را صدا میزدم خانم سکو میگفتم و او رنجیده خار میشد و اگر بتوانی او را از من راضی کن امید بهبودی است ناقل محترم فرمود: این مطلب را به مادرم گفتم و در جواب گفت: بلی پدر شما هر وقت مرا صدا میزند از روی تحقیر میگفت خانم سکو و من سخت آزرده و رنجیده خاطر میشدم ولی اظهار نمیکردم و به احترام ایشان چیزی نمیگفتم و چون فعلاً گرفتار و ناراحت است او را حلال نموده و از او راضی هستم و از صمیم قلب برایش دعا میکنم. ( 18 )
گزارش از جهنم
حضرت عیسی (ع) با پیروانش سیاحت میکرد به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه خانههایشان مرده بودند حضرت عیسی (ع) فرمود: اینان به مرگ طبیعی نمرده اند و قطعاً گرفتار غضب الهی شدهاند اگر غیر از این بود همدیگر را دفنمی کردند پیروانش گفتند: ای کاش ما میدانستیم قضیه اینان چه بوده است! به عیسی (ع) خطاب رسید مردگان را صدا بزن! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد. حضرت عیسی (ع) صدا زد: ای اهل قریه! یکی از آنان پاسخ داد: بلی! چه میگویی یا روح الله؟
1.حالتان چگونه است و قضیه شما چه بوده است؟
2.ما صبحگاه با کمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم و شبانگان امام همه در هاویه افتادیم!
3.هاویه چیست؟
4.دریایی از آتش است که کوههای آتش در آن موج میزند.
5.به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟
6.محبت دنیا و اطاعت از طاغوتها را چنین گرفتار نمود.
7.چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟
8.مانند علاقه کودک شیرخوار، به پستان مادر!
9.هر وقت دنیا به ما روی میآورد خوشحال میشدیم و هرگاه روی بر میگرداند غمگین میگشتیم.
آن گاه حضرت عیسی (ع) مکثی کردند و سپس پرسیدند:
1.تا چه حد از طاغوت اطاعت میکردید؟
2.هرچه میگفتند اطاعت میکردیم.
3.چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی؟
4.زیرا آنها دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری مأمور آنان هستند، من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نکردم. هنگامی که عذاب خداوند نازل شد مرا نیز فرا گرفت؛ و اکنون من با یک موی کنار جهنم آویزان هستم، میترسم در میان آتش بیفتم! عیسی (ع) رو به جانب پیروانش کرد و گفت: در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند. ( 19 )
مکافات عمل
در زمان حضرت موسی پادشاه ستمگری بود که وی به شفاعت بنده صالح، حاجت مؤمنی را به جا آورد! از قضا پادشاه و مؤمن هر دو در یک روز از دنیا رفتند! مردم جمع شدند و پادشاه را به احترام دفن نمودند و سه روز مغازهها را بستند و عزادار شدند اما جنازه مؤمن در خانهاش ماند و حیوانی بر او مسلط گشت و گوشت صورت وی را خورد! پس از سه روز حضرت موسی از قضیه با خبر شد موسی در ضمن مناجات با خداوند اظهار نمود: بار الهی! آن دشمن تو بود که با همه عزت و احترام فراوان دفن شد و این هم دوست توست که جنازهاش در خانه ماند و حیوانی صورتش را خورد! سبب چیست؟ وی آمد که ای موسی! دوستم از آن ظالم حاجتی خواست، او هم به جا آورد من پاداش کار نیک او را همین جهان دادم. اما مؤمن چون از ستمگر که دشمن من بود، حاجت خواست، من هم کیفر او را در این جهان دادم، حال هر دو نتیجه کارهای خودشان را دیدند. ( 20 )
توشه بر دوش به سوی آخرت
زهری میگوید: در شبی تاریک و سرد، علی بن حسین (ع) را دیدم که مقداری آذوقه بر دوش گرفته و میرود. عرض کردم: یا بن رسول الله! این چیست به کجا میبرید؟ حضرت فرمودند: - زهری من مسافرم. این توشه سفر من است میبرم در جای محفوظ بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالی و بی توشه نباشم!) گفتم: یا بن رسول الله! این غلام من است اجازه بفرما این بار را به دوش بگیرد و هر جا میخواهی ببرد. فرمودند: تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم و تو راه خود را بگیر و برو و با من کاری نداشته باش! زهری بعد از چند روز حضرت را دید و عرض کرد: یا بن رسول الله! من از سفری که آن شب دربارهاش سخن میگفتی، اثری ندیدم! فرمود: سفر آخرت را میگفتم و سفر مرگ نظرم بود که برای آن آماده میشدم سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه های نیازمندان توضیح داد و فرمود: آمادگی برای مرگ با دوری جستن از حرام و خیرات دادن به دست میآید. ( 21 )
بهترین اهل بهشت
مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا (س) از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا (س) رسید و مطلب را پرسید و حضرت فاطمه (ع) فرمود: به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور دادهایم به جا آوری و از آنچه که نهی نمودهایم دوری جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا (س) را برای همسرش نقل کرد مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود زن بار دیگر محضر فاطمه (س) رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو کرد. حضرت زهرا (ع) فرمود: به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست چرا اینکه شیعیان ما بهترین اهل بهشتند ولی هرکس ما را و دوستان ما را دوست بدارد، دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده و مرتکب گناه شود گرچه شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود و منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه و مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده و پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته و در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد. (22)
مرگ اندیشی
اسکندر ذوالقرنین در مسافرتهای طولانی خود با یک جمعیت فهمیده برخورد کرد که از پیروان حضرت موسی (ع) بودند و زندگی آنان در آسایش توأم با عدالت و رستگاری بود. خطاب به آنان گفت: ای مردم! مرا از جریان زندگی خود آگاه سازید که من سراسر زمین را، صحرا و دریایش را، جلگه و کوهش را محیط نور و ظلمتش را، مانند شما را ندیدم به من بگویید! چرا قبرهای مردگانتان را در حیاط خانه های شماست!؟ برای آن که مرگ را فراموش نکنیم و یاد مرگ از قلبمان خارج نشود. پرسید: چرا خانههای شما در ندارد؟ گفتند: به خاطر این که در میان ما افراد دزد و خائن وجود ندارد و همه ما درستکار و مورد اطمینان یکدیگریم. پرسید: چرا حاکم و فرمانروا ندارید؟ گفتند: چون به یکدیگر ظلم و ستم نمیکنیم تا برای جلوگیری از ظلم نیازی به حکومت و فرمانروا داشته باشیم ... اسکندر پس از پرسشها چند گفت: ای مردم به من بگویید! که آیا پدرانتان همانند شما رفتار میکردند؟ در پاسخ پدرانشان را چنین تعریف کردند: آنان به تهیدستان ترحم داشتند، با فقرا همکاری می نمودند و اگر کسی ستم میدید او را مورد عفو و گذشت قرار می دادند و از خداوند برای وی آمرزش می میخواستند. صله رحم را رعایت میکردند، امانت را به صاحبانشان بر میگردانند و خداوند نیز در اثر این رفتار پسندیده کارهای آنها را اصلاح مینمود ذوالقرنین به آن مردم علاقمند شد و در آن سرزمین ماند تا سرانجام از دنیا رفت. (23)
مردم با نیاتشان محشور میشوند.
در حدیثی از براء بن عازب نقل است که معاذ بن جبل ابو ایوب انصاری در حالی که نزدیک پیامبر نشسته بود از ایشان پرسید: ای رسول الله درباره آیه «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» چه میفرمایید؟ حضرت (ص) فرمود: ای معاذ از امر عظیمی پرسش نمودی! و اندکی بعد فرمود: ده گروه از امت من با صورت و شمایلی مبدل و ممسوخ محشور خواهند شد و خداوند به میان آنان و مسلمین فاصله و جدایی میاندازد گروهی از آنان به صورت میمون و گروهی به صورت خوک و دسته ای پایشان به جای سرشان و سرشان به جای پایشان آمده است، و صورت و سرشان بر زمین کشیده می شود و گروهی با چشمانی نا بینا محشور میشوند که نمیدانند کجا بروند، و دسته ای آب دهان خود را میبلعند و زبان خود را میجوند و مایعی را قبح میکنند که همه از آن گریزان و متنفرند، و گروهی دست و پایشان قطع شده و دسته دیگر بر شعله های آتش مصلوبند و از عده ای چنان بوی تعفن به مشام میرسد که از بوی بد مردار بدتر است و بعضی لباسی از قطران بر تن دارند که بدن آنان را احاطه کرده است. اما آنانی که به صورت میمونند، سخن چینانند- آنان که در شمایل خوک اند، اهل سحت و احرام خواریاند- آنانی که سرازیر و سرنگون میآیند، ربا خوارانند- کوران، ستمگران اند- کران، در دنیا به اعمال خود مغرور بودهاند و بدان مباهات میکرده و عجب میورزیده اند – کسانی که زبانهایشان را میجوند، عالمان و قاضیانند که اعمالشان مخالف سخنانشان بوده است. - آنانی که دست و پایشان بریده شده است، به همسایه خود آزار رساندند- کسانی که بر آتش آویخته شدهاند، از مردم نزد سلطان بد گویی کردهاند –اشخاص بد بو کسانی هستند که از شهوات و لذا کام جویی میکرده و حق خداوند را در اموالشان ادا نمیکردند- کسانی که آن لباس بر تن دارند، اهل تکبر و خود پسندی بودهاند. (24)
نتیجه گیری
آنچه که در این تحقیق به طور کلی و نتیجه بحث بیان میکنیم این است که محقق در نظر دارد با داستانهایی که از مرگ و قیامت بیان نموده است به خوانندگان عزیز بفهماند که ما نباید هرگز از مرگ ترس داشته باشیم بلکه همه ترس ما باید از اعمال ما باشد چون هر آنچه که از این طرف جمع کنیم و برای آن دنیا بفرستیم باعث ترس ما میشود چون تمام آنچه که باعث سخت جان دادن ما میشود از نتیجه مکافات عمل ما است پس عزیزان با دقت در این داستانها خود را مهیا کنند و برای آخرتی راحت و آسوده.
پینوشتها:
1.معاد، استاد قرائتی، 184
2.استعاذه، 204
3.بوقله پارسایی، 288
4.داستان دوستان، 201:5
5.بحارالانوار، 129:6
6.مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590
7.زندگی جاوید یا حیات اخوی مرحوم مطهری، ص 28-29
8.تفسیر نمونه، ج 27، ص 232 به نقل از روح البیان ج 10، ص 41515
9.رنگارنگ، ج 2، ص 433
10.شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق 132:3 به نقل از کتاب الوزرا، ترجمه طباطبایی 202
11.معاد، استاد قرائتی، 184
12.معاد، شهید دستغیب، 24:3
13.معاد، استاد قرائتی: 181
14.شنیدنیهای تاریخ 137
15.مصابیح الانوار، نظام العلماء تبریزی: 272
16.داستان دوستان 61:2 به نقل از معانی الاخبار: 121
17.دار السلام نوری، ج 2، ص 315 و داستان دوستان، ج 4، ص 161 و منازل الاخرة، ص 322
18.داستانهای شگفت شهید دستغیب، ص 221
19.بحارالانوار، ج 14، ص 322
20.بحارالانوار، ج 75، ص 3730
21.بحارالانوار، ج 46، ص 65
22.بحار الانوار، ج 68، ص 155
23.بحار، ج 12، ص 179، این داستان به طور خلاصه آورده شد
24.برگرفته از کتاب داستانهای عارفانه
منابع:
1.تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، تهران: دارالکتب الاسلامیه چاپخانه مدرسه امیرالمؤمنین (ع)
2.منازل الاخرة و مطالب المفاخره، شیخ عباس قمی، تهران: دانشیاران ایران،1385
3.بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، تهران، 1365 ش.
4. زندگی جاوید، یا، حیات اخروی/ مرتضی مطهری، مشخصات نشر : قم: صدرا، 13.
5.معاد، دستغیب، عبدالحسین، مشخصات نشر : شیراز: مسجد جامع عتیق شیراز. کتابخانه، 1357.
6.شرح دعای مکارم الاخلاق، امام سجاد (ع)، [شارح] روح الله خاتمی، مشخصات نشر : تهران: نشر زلال، 1368.
نظامالعلمآ، محمد رفیع بن علیاصغر، 1250 - ق 1326
7. نظامالعلمآ، التبریزی، مصحح علیاکبر بن امام قلی، المدرس التبریزی کاتب محمد علی ابن محمد شفیع التبریزی، الشهیر به خوشنویس، وضعیت نشر : تبریز کارخانه مشهدی اسدآقاق 1304