روزنامه فرهیختگان - مینا فرقانی: آیا شما هم از دوستان و خویشان بیمعرفت خود شاکی هستید؟ آیا به محض اینکه به رفیق سونا و جکوزیتان پیامی میدهید که شست او خبردار میشود بیحوصله هستید یا کمک میخواهید، فرد مربوطه به کل از صحنه روزگار محو میشود و مثل یک مجرم فراری دارای تعداد عدیدهای چک بلامحل، باید با حکم جلب بیفتید دنبالش؟
آیا در بزنگاههای سخت زندگانی، نزدیکترین افراد زندگانیتان، دستتان را داخل ترکیب پوست گردو و حنا گذاشتهاند؟ آیا دوستان و بستگانتان تا میفهمند نیاز به کمک دارید، وسط چت، یکهو last seen recently میزنند، اینترنتشان قطع میشود و هزار جور سنگ پیش پایشان میافتد که به ناچار مکالمهشان را با شما قطع میکنند؟! اگر شما هم بله، این یادداشت، خوراک خودتان است. لبّ مطلب این است که «تقصیر خودتان است دوست عزیز!» حالا اگر از ما هم شاکی نشدهاید، یادداشت زیر را بخوانید تا بگوییم قضیه چیست و مشکل از کجا آب میخورد!
1) توقع زیادی دارید!
فکر کردهاید ملت بیکار و علاف نشستهاند تا به محض اینکه اراده همایونی بر جذب کمک قرار گرفت، به گرفتاریهای تخیلی و دلتنگیهای گاه و بیگاه حضرتعالی رسیدگی کنند؟ یا شاید توقع دارید کار و زندگی خود را رها کنند و به درددلهای شما گوش جان بسپارند؟! بَه! گویا شما اصلا اخبار گوش نمیدهید و در جریان مسائل مملکت و منطقه نیستید. اصلا خبر دارید زندگی چقدر خرج دارد و هر لحظه چقدر دنیای کسبوکار زیر و زبر میشود؟ در کسری از ثانیه آدم بختبرگشتهای از عرش به فرش سقوط میکند و رانتخوار کوچکی از فرش به عرش، عروج.
بعد، در این دنیای دون، در این اوضاع بیدر و پیکر، که کسی به کسی رحم نمیکند، انتظار دارید کسی بیاید کنارتان (یا در صفحه چتتان)، با دل راحت بنشیند، به دغدغهها و دلمشغولیهایتان گوش کند و تازه این کمک، بلاعوض باشد و بهره پولی و مالی به فرد یاریدهنده بدهد؟! خدا وکیلی خیلی رو دارید. شما خودتان چه گلی به سر اطرافیان زدهاید که توقع دارید اینچنین خدماتی به شما ارائه بدهند؟! وا... دوره آخرالزمان شده!
2) دلخوشی، قطحی بود؟!
دلخوشی اصلا چیز خطرناکی است؛ یک جورهایی به نقطهضعف آدم تبدیل میشود. اگر به چیزهای در پیت و بیخودی دلخوش باشید که دیگر رسما قوز بالا قوز است. البته اساسا دلخوشی داریم تا دلخوشی! ممکن است دل کسی به یک گلدان عتیقه خوش باشد، یا یک بچه گربه، یا در حالت هوشمندانهتر، آدمی دیگر. ولی آخرش که چه؟! گلدان عتیقه که با توجه به کبر سن و قدمت جنس، مایهاش یک شوت کوچولو است!
بچهگربه هم که نهایتا 20 سال عمر میکند، جز زحمت و لوسبازی هم که چیزی برای آدم ندارد؛ فهم و شعور هم که تعطیل! دقیقا دلتان را به چه خوش میکنید پس؟ همین جسم پشمالو و چسبونکی که مدام خودش را لوس میکند؟ جانوری که وقتی شما دارید گوله گوله اشک میریزید، حتی نمیتواند یک کلمه بگوید «غصه نخور عزیزم! من کمکت میکنم؟!» در واقع یعنی 20 سال از عمرتان را به پای یک حیوان بیشعور میریزید که نهایت کمکش به شما این است که یاد بگیرد وسط هال قضای حاجت نکند؛ تازه آن هم در بهترین و خوشبینانهترین حالت!
آدمیزاد هم که اگر در جایگاه «دلخوشی» قرار بگیرد، خدا میداند خواسته یا ناخواسته چه بلاهایی بر سر فرد دلخوشکننده میآورد. از انجام کارهای دور از انتظار بگیرید تا خدای ناکرده به دیار باقی شتافتن که بعد از این وقایع، فرد دلخوشکننده، دیگر آن آدم سابق نخواهد شد.
خودتان با همین دست فرمان بروید جلو، فکر کنید، ببینید دلخوشیهای فانی دیگر، چگونه میتوانند افراد را از پا دربیاورند و به مرز نابودی بکشانند. دور از جان البته!
3) دارید اشتباه میزنید!
البته جسارت نباشد، ولی اگر از اطرافیان شاکی هستید یا دلخوشیهایتان را یکی پس از دیگری از دست دادهاید، یعنی این راهی که میروید به مقصد خوشایندی ختم نمیشود. البته دلخور بودن از نزدیکان، به خودی خود معنی ناجوری ندارد، اما اگر گواهی بر این مدعا باشد که حضرتعالی توقعی داشتهاید که محقق نشده است یا برخوردی دیدهاید که رنجیدهاید، برای خودتان صورت خوشی ندارد؛ در واقع، هیمنه و هیبتی که از شما سراغ داشتهاند، با نشان دادن این نقطهضعف به باد فنا میدهید. اگر خودخواری و حرصخواری را پیشه کنید که دیگر واویلا! ذره ذره به سمت نابودی پیش میروید؛ پیشاپیش روحتان شاد و یادتان گرامی!
4) رفیق بیکلک، خدا!
شاعر میگوید: «قربونت برم خدا، چقدر غریبی رو زمین!» خیلی هم نغز و پرمغز. خالق بامرام، این همه موجودات زنده و غیرزنده و ایستا و پویا آفریده است تا نظر ما آدمهای حواسپرت را جلب کند و دلمان را به دست بیاورد، آنوقت بعضی از ما اندر خم ملوسی یک بچهگربه، گم و گور میشویم، جوری که خودمان هم نمیتوانیم خودمان را پیدا کنیم! بدون تعارف، اگر کسی در بالاترین درجه هوشمندی و ذکاوت باشد، یقینا خدا را بهعنوان رفیق و یاور انتخاب میکند که همیشه در دسترس است، خودش را گم و گور نمیکند، به محض اینکه صدایش بزنید پاسخ میدهد، قادر مطلق است و «نمیدونم»، «نمیتونم»، «از دست من برنمیاد» و... در بساطش پیدا نمیشود؛ و از همه مهمتر، باقی و همیشگی است و هرگز تنهایتان نمیگذارد.
خدا، گمشده این روزهای زندگی ماست که لحظهای خودش را از این مخلوق سرتق و بیحواسش دریغ نمیکند، اما کجاست چشم دلی که در خلال روزمرگیها و شلوغپلوغیهای کار و زندگی، دلبریهای خالق جذاب را ببیند و پای دل را در مسیر او بگذارد؟ به این قضیه فانتزی یا گلاب به رویتان لاکچری نگاه نکنید. خدا برای همه است! استثنائا در این مورد، سهم آقازادهها بیشتر از بقیه نیست، بلکه شاید کمتر هم باشد!
خیلی هم جینگیلیملوس تصورش نکنید. خدایی که مهربانترین مهربانهاست، همان خدایی است که با توجه به «حرام و حلال»های وضعشده، به نظر نمیرسد «دلت پاک باشه!» زیاد به مذاقش خوش بیاید.
خالق دوستداشتنی میگوید اگر غیر از من را به رفاقت گرفتی، مثل عنکبوتی هستی که آن خانه جالب و مهندسیساز (صرفا از نظر شکل و زوایا!) را میسازد و خبر ندارد که خانهاش به یک فوت بند است. حکایت ما و تمام دلخوشیهای فانی ماست که دمی هستند و دمی دیگر... خدا میداند!