به گزارش ایسنا، سوسن شریعتی در این نشست گفت: همانطور که پشتوانه مطالعات علوم انسانی برای نویسندگان لازم است، لازم است که علوم انسانی هم با داستان در گفتوگو باشند، به دلیل اینکه داستان یک «من» انضمامی را همراه خود دارد. علوم انسانی از یک انسان انتزاعی صحبت میکنند و گفتوگو با این انسان انضمامی میتواند مفید باشد تا از اتهامی که با عنوان کلیگویی به علوم انسانی زده میشود تبرئه شود.
این جامعهشناس افزود: من به آن نسلی متعلق هستم که راوی این داستان است و بسیاری از اشارتهایی که راوی به دیروز خودش دارد، تجربه زیستشده نسل من است. معتقدم هر فرصتی برای تاریخ معاصر ما مغتنم است که درباره ما میانسالها صحبت شود. ما بیستسالههای 20 سال پیش معمولاً متهمیم. یک اتهام این است که میگویند ما هرچه میکشیم از آرمانگرایی و شریعتی است. یک اتهام این است که ادعای نوعی متولیگری برای ارزشها دارند و خواستهاند این ارزشها را به الگویی برای همگان تبدیل کنند و همه را زیر امر متحدالشکلسازی به نام امر ایدهآل بکشند. اتهام دیگر این است که آدمهای بریده و توابی هستند که از طریق تقرب به قدرت برای خود امکاناتی فراهم کردهاند.
شریعتی اظهار کرد: خواندن این کتاب برای من زجرآور و تکاندهنده بود. راوی این داستان مصداق همه این اتهامات هست. راوی داستان یک فعال اقتصادی موفق است، اما این موفقیت به قیمت چشم بستن بر بسیاری از ارزشها به دست آمده است. این فرد در فساد غوطهور شده، اما در جایجای کتاب اشاراتی به یک دیروز دارد که او یک چریک بوده که بهاصطلاح با بریدن و دادن اسامی رفقا عفو میخورد. این گذشته همچون شبح در هر لحظه امروز گریبان او را میگیرد. درعینحال راوی مترجم انگلس هم هست و از هنرمندان هم حمایت میکند. این کارها حکم تسلی خاطر برای او را دارد. باز هم این دیروز به شکل حسرت و کابوس به سراغش میآید. حسرت جایی است که او بهعنوان ناظر جامعه خودش را نقد میکند. راوی یکسره رفتارهای اجتماعی مردم از قبیل رانندگی و نحوه رسیدن به قدرت و ثروت را نقد میکند. نکته جالب این است که او منتقد خودش هم هست و مدام از خودش بهعنوان یک مومیایی یا بیگانهای در آئینه یاد میکند. با این نقدها سعی میکند از خودش اعاده حیثیت کند، اما معلوم است که بیشتر از همه از خودش بیزار است. در این رمان صحبت از آدمی است که بهجای شوق برایش حسرت و کینه مانده، درنتیجه ما از همان آغاز با جهان ترسناکی روبهرو میشویم که آدمها درونش در مناسباتی با خودشان و قدرت گیر افتادهاند؛ دنیایی که همه جاسوس هم هستند و از هر وسیلهای برای کسب استفاده میکنند.
او در ادامه گفت: نکته جالب دیگر بازسازی مناسبات سازمانی-چریکی درون شرکت است. همان سلسهمراتب قدرت، درجهبندی افراد بر اساس دوری و نزدیکی به مرکزیت، اینکه فردیت آدمها بهضرورت روح جمعی نادیده گرفته میشود، با این عنوان که شرکت مهم است، همچنین سرسپردگی به رئیس از نشانههای این تشابه است. بارها و بارها زندانی سیاسی با زندانی مالی مواجه میشود و کلیدواژههایی همچون اعتراف برای سبک شدن و نقش بازجو در ایزوله شدن فرد و اعتراف کشیدن، احساس رها شدن زندانی توسط سازمان و بهتبع آن همکاری با قدرت، طعمه یا شکار شدن، اینها تعابیری است که با عنوان اخلاقستیز از آن یاد میشود.
سوسن شریعتی بیان کرد: در جامعه ما تابویی وجود دارد درباره تواب. تواب کیست؟ آرمانخواهی است که زیر زور توبه کرده. کسی که البته میخواسته در تغییر اجتماعی مشارکت داشته و با فردای ملتش همبستگی داشته اما درنهایت مجازات شده. او نتوانسته بر مواضعش مقاومت کند و توبه کرده. در این کتاب متوجه میشویم که چطور یک چریک دیروز به یک فعال اقتصادی مفسد تبدیل میشود که میخواهد با دستهای آلوده انتقام خودش را از جامعه بگیرد. با این وجود راوی امیدوار بوده که عشق و کار جانشین آرمان از دسترفته باشند، اما نتیجه کار باز هم تنهایی و غیبت گفتوگو و ملال زندگی و خانواده ازهمپاشیده است.
او در ادامه گفت: این کتاب از مبارزانی صحبت میکند که آرمانشان به عذاب وجدان تبدیل شده. این آرمان در هر لحظه زندگی روبهروی راوی میایستد و اجازه نمیدهد به معنای امروزی به زندگی و عشق تن دهد. آیا این کتاب میخواهد بگوید آخر و عاقبت آرمانگرایی همین است؟ به نظر من نه، این آخر و عاقبت سرکوب آرمانگرایی است. باید سیستمی را نقد کرد که از انسان امیدوار، انسانی بریده و پشتکرده به آرمانها و امر اجتماعی میسازد.
حسین پاینده نیز در این نشست گفت: من صحبتهایم را با این پرسش آغاز میکنم که این متن اصلاً چرا رمان است. به نظر میرسد در بسیاری از جلسات این مسئله مفروض گرفته میشود. من در ابتدا در پی اثبات آن هستم. در جایی از رمان میخوانیم: «هرچه بیشتر میشناسمش غریبهتر میشود این شهر.» این جمله را من هر جا میخواندم، حتی اگر نمیدانستم چه کسی نوشته میگفتم به احتمال زیاد آقای سناپور آن را نوشته. نهفقط به این دلیل که ایشان عبارت «این شهر» را برده آخر جمله، کاری که سبک داستاننویسیاش است، به خاطر اینکه آقای سناپور همچنان به شهر نظر دارد و روابط بینافردی در شهر. این متن یک رمان شهری است.
این منتقد ادبی در ادامه بیان کرد: سه دلیل اقامه میکنم که چرا این متن رمان است. نخست اینکه این متن نوعی واکنش نقادانه به جهان پیرامون ماست. باید اینگونه باشد و در غیر این صورت رمان نیست. من یک فرد سیاسی نیستم، این جمله را جاهای دیگر هم گفتهام که رمان نمیتواند در خدمت قدرت قرار بگیرد. رمان از قرن هجدهم برای انتقاد از روابط اجتماعی به وجود آمد و بنابراین اگر قرار باشد به مذاق قدرتمندان خوش بیاید دیگر رمان نیست؛ مانند رمانهایی که در شوروی سابق نوشته شد و با فروپاشی شوروی به فراموشی سپرده شد. رماننویس کسی است که برای درانداختن طرحی نو مینویسد. البته رماننویس فعال سیاسی نیست. رماننویس کار فرهنگی میکند، اما این کار فرهنگی ای بسا خیلی مؤثرتر از کار حزبی و سیاسی باشد. در این رمان ما نگاهی نقادانه به جهان فرودین فعالان اقتصادی داریم. جهان فرودین یک اصطلاح در ادبیات بوده و مقصود جهان زیر زمین است. این عنوان در ادبیات یونان باستان به دنیای مردگان اطلاق میشده، یعنی جهانی که ما نمیتوانیم ببینیمش. آنجا که خباثتها و رذالتها معلوم میشود. در ادبیات امروز، جهان فرودین یعنی جنبه ناپیدای گروههای اجتماعی. مثلاً رمانهایی که درباره روابط درونی مافیا نوشته میشود. این رمان درباره جهان فرودین فعالان اقتصادی ایران است و روابط آنها را با دقت به ما نشان میدهد. احتمالاً این پرسش من برای شما هم پیش آمده که آقای سناپور چطور توانسته گفتار و رفتار این افراد را اینقدر دقیق نمایش دهد.
او افزود: دلیل دوم برای رمان بودن این متن این است که دست به کالبدشکافی فرهنگی جامعه میزند؛ فقط توصیف نمیکند. اینکه میگویم نویسنده رمان توانسته لحن این صاحبان شرکت را با تکیهکلامها و جملهبندیهایشان دقیق دربیاورد، به این معنا نیست که فقط توصیف کرده. عبارت کالبدشکافی فرهنگی در نقد ادبی عبارتی دلالتمند است. کالبدشکافی وقتی انجام میشود که ما بخواهیم علت مرگ را بدانیم، یعنی یکجور سببیابی و ریشهیابی مرگ است. رماننویس کسی نیست که فقط یک مستند بسازد. او با آنچه توصیف میکند به مخاطبش آگاهی فرهنگی میبخشد. این رمان افزون بر توصیف روابط، سازوکار این روابط را هم برای ما آشکار میکند. شاید ما در زندگی واقعی افراد را به آدم بد و خوب دستهبندی کنیم، ولی این رمان آدمها را در فضای بینابینی قرار میدهد که بخشی از آن تمایلات طبیعیشان است و بخشی استفاده از موقعیت برای رسیدن به امیال است که موضوع پیچیدهای میشود، بنابراین ابعاد ناپیدای فرهنگ را نشان میدهد.
پاینده در ادامه بیان کرد: دلیل سوم برای رمان بودن این متن این است که این متن نشانه مشاهدهگری تیزبینانه است. هیچکس نمیتواند رماننویس بشود، مگر اینکه رصدکننده فرهنگ باشد؛ یعنی کسی که تاریخ تحولات را میداند و تاریخ برایش بیشتر از منظر مکانیسمهای درونی مهم است. دینامیزم تاریخ مهم است، نهاینکه تاریخ بشود فقط شرح وقایع. فهم اینکه چه نیروهایی در تاریخ باعث تحول و به وجود آمدن یک وضعیت اجتماعی میشوند. تا رماننویس با مردم نجوشد، نمیتواند مشاهدهگر تیزبینی باشد. در محافل روشنفکری کشور خیلی به این جمله برمیخورم که من اصلاً با مردم کار ندارم و نشستهام رمانم را مینویسم. پاسخ من همیشه این بوده که این تصور خطایی است. تو فکر میکنی که داری رمان مینویسی. باید به اندازه سناپور وقت بگذاری که بتوانی حتی لحن صحبتها را هم ثبت کنی. البته رفتن درون جامعه پستمدرن از طریق فضای مجازی است. مشاهدهگری تیزبینانه یعنی توجه به جزئیات و جنبههای مغفول در روابط انسانی. داستاننویس باید عادت را بهکلی از ذهنش خارج کند، چون عادت مانع فهم جزئیات میشود و باعث میشود جملات را کلیشهای بفهمیم. رماننویسی ابتدا مستلزم کشف است.
او همچنین متذکر شد: این رمان نشان میدهد که نویسندهاش دهشت شهر را خوب شناخته. این رمان به یک عبارت ادامه سنت رمان شهری اروپایی است که روابط مردم را در دنیای پیچیده شهری دنبال میکند. البته به بخشی از این روابط نظر میکند، چون یک رمان است و نه پاسخ به همه پرسشهای ما درباره کائنات.
پاینده اظهار کرد: بحث بعدی موضوعی است که اسمش را گذاشتهام امضای سناپور و مقصودم سبک و سیاق خاص داستاننویسی آقای سناپور در رمان معاصر فارسی است. صحبت از این مسئله در رمان «خاکستر» راحتتر است، چون این رمان واجد بینامتنیت است. برخی از شخصیتهای رمان «دود» اینجا عیناً تکرار میشوند. به طریق اولی موقعیت هم در حال تکرار است. بینامتنیت چیست؟ اینکه نویسنده حرفی برای گفتن نداشته و حرفهای گذشته خودش را دوباره تکرار کرده؟ مطلقاً نه. اگر شما دقیق نگاه کنید این یک رمان دیگر است، اما پژواکهای معنایی، پژواکهای شخصیت و پژواکهای موقعیت از رمان قبلی به اینجا آمده.
او افزود: غیر از موضوع بینامتنیت، امضای سناپور را میشود در عنصر آیرونی دید؛ یعنی واژگون شدن تمام پیشپنداشتها و توقعات ما. چریک که آرمانخواه است، حالا به تاجر تبدیل شده. سناپور این را در رمانهای دیگر خودش هم نشان داده که اتفاقاً این هم بخشی از کج و کولگی جامعه ماست. وقتی این رمان را میخوانیم به واقعیت اجتماعی برمیگردیم. رمان تخیل است، اما بر اساس همان بحثی که ایان وات در کتاب «طلوع رمان» میکند. رمان از راه تخیلی واقعیت را به ما نشان میدهد.
این مترجم و منتقد ادبی ادامه داد: غیر از اینها یک عنصر گروتسک هم بهصورت خفیف در کارهای آقای سناپور هست. این شخصیتها به نحوی غریب و حتی دهشتآور از شکل و شمایل خارج میشوند. گروتسک در ادبیات هم یک عنصر مضحکه دارد و هم عنصر وحشت، به همین دلیل در زبان فارسی معادل ندارد. همچنین نویسنده شخصیتشناس میتواند گفتوگوی شخصیتها را به امکانی برای آشکار کردن تاریکترین و ناپیداترین جنبههای خلقوخو و ذهنیت اشخاص داستان تبدیل کند. این کاری است که آقای سناپور خوب انجام داده. یکی دیگر از امضاهای سناپور سیلان ذهن است. از امضاهای دیگر ایشان تکگویی درونی است.
حسین پاینده اظهار کرد: این رمان یک گالری از شخصیتها است و 40 شخصیت نام بردهشده دارد. اگر این نوشته رمان است، که هست، هرکدام از اینها باید تفرد داشته باشند. باختین میگوید زبان شخصیتها باید منحصر به شخصیت فردیشان باشد و رمان به این ترتیب چندصدایی بشود. آقای سناپور به میزان زیادی موفق بوده، اما فکر میکنم جاهای زیادی آقای سناپور از این قضیه تخطی کرده؛ یعنی گفتار شخصیتها دیگر متمایز نشده است. شاید به سبب کثرت شخصیتها یا سنگینی شخصیت مظفر بر سایر شخصیتها.