عماد افروغ گفت: وقتی مرحوم هاشمی رفسنجانی سکان کشتی اجرایی را از آن خود کرد که کاملا با خطبه های نمازجمعه خودش پیش از ریاست جمهوری زاویه پیدا کرد. این یک ادعا نیست.
اهم اظهارات افروغ به شرح زیر است:
*وقتی تئوری نوسازی در ایران به کار گرفته شد از ظرف متمرکز استفاده شد، یعنی یک رابطه مرکز- پیرامونی را در کشور درست کردند و این رابطه متکی شد به اقتصاد نفتی. یعنی ظرف متمرکزی درست شد که بستری برای تحقق سیاستهای شبه سرمایه داری یا سرمایه داری پیرامونی در کشور شد. اخلاق، آزادی و شعار عدالت اجتماعی در جریان انقلاب وجود دارد، اما این شعار یا مظروف، ظرف خودش را می طلبد. ظرف پهلوی اصلا با عدالت سازگار نیست و در جهت سرمایه داری هست، سرمایه داری هم که میانه ای با عدالت اجتماعی ندارد، اصلا روح انقلاب اسلامی کجا و سیاستهای سرمایه دارانه و روح سرمایه داری کجا؟
*عده ای گفتند اما سیاست آنچنان قدسی شده بود که مانع نقد میشد. البته این قدسیت سیاست را گره بزنید با جایگاه روحانیت و عدم نظارت سایر روحانیون، پس نتیجه این می شود که اگر صدایی بلند می شد بلافاصله در دفاع از سیاستها با واکنشهای شدیدی مواجه می شد که این رئیس جمهور اصلا پیامبر است. به این ترتیب آنقدر قداست را بالا بردند که نقد با مانع سنگینی مواجه شد و بعد توجیه ها و تطهیرها هم باعث شد که نقدهای بالقوه هم به فعلیت نرسد، پس به مرور زاویه ایجاد شد و سیاستها پشت سیاستهای مشابه اتخاذ شد و دیگر تغیر چشمگیری رخ نداد. یعنی ما در ظرف به جا مانده از رژیم پهلوی کماکان حرف زدیم و شعار دادیم که هر از چندگاهی جابجایی هایی در شعارها ایجاد شد، اما اتفاقی در سیاستگذاریها و رفتارها بصورت ریشه ای ایجاد نشد.
*وقتی حکومت دینی می شود باید بپذیریم که یا نباید انقلاب می کردیم یا باید توجه و نظارتهای پررنگی می کردیم، چون دین، معنویت، اعتماد و اخلاقیات است، خواه ناخواه بستر مناسبی برای این اعتمادها فراهم می شود. به نظرم باید نظارت فعالی را کلید می زدیم.
*وقتی {روحانیت} در قدرت آمدند و قداستی هم به قدرتشان بخشیدند، هم خودشان تصدی کردند و هم آن نظارت را تحت الشعاع قرار دادند و هم خودشان به حکومت دینی وجاهت و قداست بخشیدند و این ظرافت را نداشتند که میان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی باید تفاوت قائل شد. جمهوری اسلامی نمود سیاسی یک گفتمان است که این گفتمان را باید به عنوان معیارهای نقد کماکان فعال نگه می داشتند و جمهوری اسلامی را بر اساس آن نقد می کردند؛ حالا یا واقعا تئوری نداشتند یا خیالشان آسوده بود، ولی درهرحال آن شلاق نقد و نظارت را شاهد نبودیم. فکر کردند حالا که فرصتی برای توجه به تلفیق و ترکیب پیوند دین و سیاست به وجود آمده، تنها وجه قابل قبول این پیوند، تصدی گری است، درحالیکه نظارت و نظریه پردازی هم می توانست ذیل رابطه دین و سیاست تعریف شود. دین و سیاست فقط تجلی تصدیگرایانه ندارد، متأسفانه اینها خامی هایی بوده که ما پشت سر گذاشتیم.
* پایتخت سیاسی آمریکا واشنگتن هست، درحالیکه این شهر نماینده مجلس ندارد و ما در تهران 30 نماینده داریم. آنها معتقدند نباید نماینده داشته باشند که همه امکانات و سیاستها را جهت بدهد به سمت مرکز آمریکا. البته دنبال آن بودند که یک نماینده داشته باشند ولی تهران الان 30 نماینده دارد، این یعنی تشدید تمرکزگرایی، یعنی پوک شدن جامعه از قابلیتهایش. اینگونه بستر فراهم نمی شود که شهرستان یا استانی بتواند روی پای خودش بایستد.
*بارها گفته ام، بازهم می گویم چون تغییری حاصل نشده، تا تحولی در مدیریت متمرکز ما و ظرف تمرکزگرایانه کشور و اتکا به اقتصاد کشور ایجاد نشود، نمی شود گفت که ظرف مناسب برای تحقق شعارهای انقلاب فراهم شده است. آن شعارها زمانی مطرح شد و زمینه ظهور و اجتماعی شدنش به وجود آمد که جنگ و انقلاب بود. اگر به جامعه شناسی این شعارها دقت شود خواهیم دید که یک ظرف مناسبی هم برایش فراهم شد، اما در دوران پس از جنگ یا استقرار یا سازندگی، باز فیل یاد هندوستان کرد.
17214214