خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ- مهدی رعنایی
در ابتدای کتاب «پاریس جشن بیکران» همینگوی از کافهی خوب خیابان سن میشل می گوید که می شود که در آن نشست و بدون مزاحمتِ مزاحمان کار کرد و داستان نوشت و هر وقت احساس تشنگی غلبه کرد چیزی سفارش داد و بعد دوباره به کار ادامه داد. همین توصیف می تواند جوهر کافه های پاریسی را نشان دهد، کافه هایی که کسی با این کاری ندارد که چقدر در آن نشسته اید و کسی به سراغتان نمی آید که دیگر وقتِ شما تمام شده است، بلکه می توانید تنها با یک فنجان قهوه چندین ساعت را در آن جا بگذرانید و کاری را به سر و سامان برسانید. این البته تنها ویژگیِ کافه های پاریسی نیست، اما، در کنار ظاهرِ این کافه ها، شاید بارزترین ویژگیِ کافه ها برای کسی باشد که برای اولین بار مسیرش به پاریس خورده است.
پاریس شهر کافه ها است و تاریخ فکری و فرهنگیِ آن به کافه و کافه نشینی گره خورده است و برای همین یکی از سخت ترین کارهای دنیا این است که از بین آن همه کافه ریز و درشت یکی را انتخاب کنی و درباره آن بنویسی، برای همین بهتر است که کافه محبوب خودم را انتخاب کنم و درباره آن بنویسم؛ یعنی کافه دو فلور.
کافه دو فلور نمونه بارز یک کافه پاریسی است، از استایل میز و صندلی ها و نوع سرو قهوه گرفته تا رفتار گارسون ها و حتی مشتری های ریز و درشتی که دیگر خودشان به یکی از متعلقاتِ آن کافه تبدیل شده اند. اما بگذارید از اول شروع کنیم. کافه دو فلور یکی از قدیمی ترین کافه های پاریس است که در تقاطع بلوار سن ژرمن (که قاعدتاً همه باید نام آن را شنیده باشند) و خیابان سن بنو واقع شده است، در بخش (آروندیسمان!) شش پاریس. کافه در دهه 1880 پایه گذاری شده است و الان تقریباً 140 سال است که به کافه روهای پاریسی خدمات می دهد و برای همین پاتوق چندین نسل از روشنفکران و هنرمندانِ پاریسی بوده است، از هویسمان و گورمونت (که بعید می دانم کسی نام آن ها را شنیده باشد) تا جویس و همینگوی و ژرژ باتای و ریموند کونو تا پابلو پیکاسو و گرترود استاین همه زمانی از مشتری های ثابت این کافه بوده اند و الان هم هنرمندان و فیلسوفان و روشنفکران، هم آن هایی که حسابی جا افتاده اند و هم آن هایی که تازه دارند برای خودشان اسم و رسمی به هم می زنند، بالاخره زمانی این کافه پاتوقشان بوده است. نام این کافه در طول سال های فعالیتش در بسیاری از جستارها، رمان ها و حتی فیلم ها و سریال ها تکرار شده است، از جمله، مثلاً، در جستار «داستان دو کافه» ادم گوپنیک، فیلم «آتش درون» لویی مال و بسیاری دیگر از آثار ادبی و هنری.
مثل همه کافه های پاریسی، کافه دو فلور هم تعداد قابل توجهی میز و صندلی در بیرون کافه گذاشته است که به همان سبکِ کلاسیک پاریسی میزی گرد و کوچک است و دو صندلی با روکشی حصیری اطراف آن گذاشته شده است و اگر سه نفر بخواهند دور یک میز بنشینند هم صندلی هایی گرد و کوچک و البته بدون پشتی هست که می توانی از گارسون بخواهی تا برایت بیاورد و نفر سوم هم روی آن بنشیند، اما اگر تعداد از سه نفر بیشتر باشد، که عموماً کمتر هم پیش می آید، باید دو یا چند میز را به هم نزدیک کرد و دورِ آن نشست. طبعاً، زیر سیگاری هم جزء جدایی ناپذیر میزهایی است که بیرونِ کافه گذاشته شده اند و مهمان ها مثل دودکش سیگار دود می کنند (و البته گاه، اگر خوش شانس باشی، می توانی مشتری های به قول معروف «اگزوتیکِ» کافه را هم ببینی که یا با پیپ آن جا نشسته اند یا سیگار برگ هاوانایی کلفت خودشان را بین دو انگشت گرفته اند و با عطرِ مخصوصِ این «دخانیات» فضا را پر می کنند). داخل کافه هم پر است از میز و صندلی های بزرگ و کوچک، و به خاطر این که میز و صندلی های کافه بزرگ ترند و حتی گاهی میزهای درازی هستند که روبروی مبل بزرگی قرار گرفته اند که گاه تا ده نفر هم می توانند روی آن بنشینند، معمولاً اگر مشتری هایی باشند که تعدادشان زیاد باشد فضای داخل کافه را ترجیح می دهند، هر چند در این موارد مشتری های بخوری باید تحمل کنند یا هرازگاهی بیرون بروند و سیگارشان را دود کنند و برگردند. همین طور کافه دو فلور فنجان و قوری و سینی و در واقع همه ظرف های مورد نیازش را با آرم خودش، یعنی نامش به حروف لاتینِ ایتالیک و البته به رنگ سبز، که رنگِ روی میزهای کوچک بیرونی اش هم هست، دارد و از علائم بیش از پیش تجاری شدنش هم این است که داخل کافه همین ظرف ها را برای فروش گذاشته و مثلاً یک فنجان و نعلبکی اش، هر دو با آرم کافه، حدود 15 یورو قیمت دارد و می توان قوری اش را هم به قیمتِ 40 یورو خرید! و این البته هرچند برای دانشجو ها و روشنفکران تازه کار و بی پول قیمت گزافی است، اما در هر حال مشتری های خودش را هم دارد و پولدارهایی که می خواهند اداهای روشنفکرانه شان را هم به رخ بکشند می توانند از این کالاهای لوکس پاریسی هم بخرند. و البته تا بحث پول است این را هم بگویم که کافه دو فلور از گران ترین کافه های اروپا است و قیمت اسپرسوی آن 3.5 یورو است که در مقایسه با بسیاری دیگر از کافه ها بسیار گران است (و البته گارسون ها گاهی بعضی انواع قهوه ها را نمی شناسند، مثلاً یک بار من فلتوایت سفارش دادم و چون گارسون نمی دانست چیست، گفتم دبل اسپرسو است با شیر، و چون احتمالاً انگلیسیِ او هم بهتر از فرانسه من نبود، دو تا اسپرسو برایم آورد با یک فنجان شیر داغ!).
برای کافه باز های پاریسی، وقتی بحث از کافه دو فلور می شود، ناخود آگاه یاد کافه رقیب هم زنده می شود، یعنی کافه دو مگو، کافه ای که دقیقاً کنار کافه دو فلور قرار گرفته است و به طور سنتی رقیبِ کافه دو فلور حساب می شود و حتی در جلب مشتری هم با هم رقابت دارند، مثلاً مشتری های ثابت کافه دو مگو ژان پل سارتر و سیمون دو بووار و آلبر کامو بودند و احتمالاً این «متفکران» هیچ گاه پا به کافه دو فلور نمی گذاشتند. این کافه، که هرچند مشتری های سرشناس تری از مشتری های کافه دو فلور دارد و حتی جایزه ای ادبی هم از سال 1933 به بعد اهدا می کند، هیچ گاه به موفقیتِ کافه دو فلور نرسید و حتی مقاله سابق الذکر «داستان دو کافه» هم دلایل این عدم موفقیت را بررسی می کند، هر چند به گمان من دلیل موفقیت کافه دو فلور قهوه های خوشمزه تر و البته خوشبو تر آن است، نه هیچ چیز دیگر.
اما به هر حال، هر چند این دو کافه زمانی پاتوق الیتِ فکری فرهنگی و هنری پاریس به حساب می آمدند، امروز دیگر پاتوق توریستیِ پاریس به حساب می آیند و اگر زمانی سارتر سخنرانی های آتشینِ چپ گرایانه اش را، با دهانی که کف به لب آورده بود، آن جا ایراد می کرد، امروز دیگر چیزی از آن خیالپردازی های چپ گرایانه باقی نمانده است و حتی همین نماد چپ گرایی هم خودش «کالا»یی شده است که صاحبانِ کافه از آن درآمد زایی می کنند.
برای اینکه دقیقا مشخص شود که وقتی از کافه های فرانسوی حرف می زنیم از چه حرف می زنیم نگاهی به کافه های دو شهر دیگر اروپایی که تجربه کردم میاندازم
برلین: کافه پیور اریجینز
برلین به خلاف پاریس شهر کافه ها نیست و هرچند کافه های بسیاری در گوشه و کنار شهر پیدا می شود، این کافه ها نیستند که به شهر هویت می بخشند و حتی انگار برلینی ها آگاهانه تلاش می کنند تا کافه هایشان بیشتر شبیه کافه های نیویورکی باشد تا کافه های پاریسی و برای همین پیدا کردنِ کافه ای که بتوان نماد کافه های برلینی دانست دشوار و حتی ناممکن است و به همین دلیل، مانند مورد کافه های پاریسی، کافه ای را معرفی می کنم که خودم بیش از کافه های دیگر در پاریس دوست دارم.
کافه پیور اریجینز، که البته شعبه های مختلفی دارد اما من فقط درباره یکی از شعبه های آن که روبروی کتابخانه اصلی دانشگاه هومبولت برلین نزدیکِ خیابان فریدریش است می نویسم، به خلاف کافه دو فلور یا کافه دو مگو، بیش از آن که محلی برای دیدار و گفتگو باشد محلی است برای دانشجویان و اساتید که بنشینند و کارهایشان را انجام دهند. به خلافِ میزهای کافه های پاریسی که اساساً برای کار کردن ساخته نشده اند، از جمله به خاطر این که گردند و چندان تحمل وزنِ دست های آدم ها را ندارند و البته بلندتر از آن هستند که بتوان به راحتی لپتاپ روی آن ها گذاشت و کار کرد، میز و صندلی های کافه پیور اریجینز انگار که برای کار کردن ساخته شده اند. میزهایی مربعی شکل و ثابت، بدون لق زدن، که صندلی هایی راحت در کنار آن ها است و پریز برق هم به اندازه کافی در اطرافشان هست که بتوانی لپ تاپت را علم کنی و راحت به کارت برسی. برای همین هم هست که وقتی وارد کافه می شوی، خیل دانشجویانی را می بینی که لپ تاپ یا کتاب جلویشان باز است و مشغول کار کردن هستند و گاه کسانی هم پیدا می شوند که به مد روز هدفون بزرگی هم به گوششان است و یا موسیقی گوش می کنند یا سخنرانی یا پادکست. فضای کافه هم آرام و ساکت است و البته از توریست جماعت و دوربین های عکاسی ریز و درشت هم خبری نیست و می توانی همان طور که از بوی قهوه ای که همان جا جلوی چشمت از دانه به پودر تبدیل می شود مست شوی. قیمت ها هم به نسبت کافه های دیگر متروپولیتن هایی مانند برلین و نیویورک معقول است و مثلاً با دو یورو می توانی یک اسپرسو بخری. انواع و اقسام کیک ها و سالادها و و ساندویچ ها و غذاهای کافه ای دیگر هم هست و گاه، خصوصاً در مواقع صبحانه یا نهار، افرادی را می بینی که روزنامه یا کتابی دستشان گرفته اند و مشغول خوردن و آشامیدن هستند.
کافه دقیقاً در مقابل در ورودیِ کتابخانه برادران گریم، کتابخانه اصلی دانشگاه هومبولت، و در فاصله ده دقیقه پیاده روی تا ساختمان اصلیِ دانشگاه که در آن دانشکده های فلسفه و ادبیات و زبانشناسی و نظایر آن هستند قرار گرفته و برای همین، پاتوق اهالی علوم انسانی است و کم پیش نمی آید که ببینی دو نفر، گاه استاد و دانشجو و گاه دو دانشجو و گاه، البته به ندرت، دو استاد، در این کافه نشسته اند و درباره موضوعی یا مقاله ای یا پروژه ای صحبت می کنند و خیلی وقت ها به طور اتفاقی کسی که میز کناری نشسته آدمی است مربوط به این حوزه و همین هم باب آشنایی را باز می کند؛ خود من تا حالا دو فیلسوف از استادانِ دانشگاهِ هومبولت را همین طور شناخته ام که لپ تاپ جلویم باز بوده و مشغول مطالعه کتابی بوده ام که توجه آن فرد را جلب کرده و او باب صحبت را باز کرده و...).
اما مانند تقریباً همه کافه های اروپایی، این کافه هم میز و صندلی هایی بیرونِ کافه چیده است و در تابستان که هوا مناسب است جماعتی، خصوصاً جماعت دودی، آن جا می نشینند و آن فضا دیگر، به خلاف فضای داخلی، فضای کار نیست و بیشتر گپ و گفت و خصوصاً گفتگوی دانشجویانی است که در کتابخانه گریم مشغول مطالعه اند و در اوقات استراحت به این کافه می آیند و با رفقا گپ می زنند. خصوصیت منحصر به فرد این کافه البته این است که کاری به کار کسانی که در کافه نشسته اند ندارد و علاوه بر این که می توانید با یک قهوه ساعت ها در آن بنشینید و کار کنید، بارها مشاهده کرده ام که حتی کسانی که چیزی از کافه نخریده اند در فضای بیرون و حتی داخل نشسته اند و حتی سلام و علیکی هم با باریستا ها کرده اند و آن ها هم با لبخندی به آن ها خوش آمد گفته و گذشته اند. این ویژگی ای است که بی اغراق در هیچ کافه دیگری ندیده ام و به گمانم همین هم آن را منحصر به فرد کرده است. اما یک ویژگی دیگر هم هست که باید آن را بگویم و بحثم از این کافه را درز بگیرم و آن هم این است که این کافه دقیقاً زیر ریل قطار است! بله، یکی از خطوطِ قطارهای شهری برلین از روی پلی می گذرد که در مرکز شهر ساخته شده و برخی از مهم ترین ایستگاه های شهری را به هم وصل می کند و زیر آن هم مغازه هایی ساخته اند که از هر دو طرف در دارند و معمولاً هم تبدیل به کافه یا رستوران شده اند و یکی از آن ها هم همین کافه پیور اریجینز است و هر دو سه دقیقه قطاری از بالای آن رد می شود و صدای آن هم به پایین می رسد، اما باید بگویم که می توان بسیار زود به آن عادت کرد و بعد از مدتی دیگر حتی متوجه گذر قطارها هم نمی شوی!
سنت اندروز: کافه تیست
سنت اندروز شهری کوچک و دانشگاهی در اسکاتلند و در نزدیکی ادینبرا است و به خاطر شهرتِ دانشگاهش دانشجویان بسیاری از سراسر جهان به آن جذب می شوند و هر جا که جوانان و دانشجویان باشند هم کافه های بسیاری تاسیس می شوند، اما همه این کافه ها مثل هم نیستند و هویت واحدی ندارند. بعضی از آن ها، مثل استار باکس و کاستا کافه های زنجیره ای هستند که حتی اگر کیفیت قهوه و البته طراحی داخلی شان را هم دوست داشته باشی، که من البته ندارم، باز هم کافه ای محلی و با هویتِ اصیل جذاب تر است. یکی از این کافه ها که خیلی زود تبدیل به کافه محبوبم شد کافه تیست است، در نورث استریتِ سنت اندروز که فاصله اش تا کتابخانه دانشگاه و البته بسیاری از دانشکده های آن بیش از ده دقیقه پیاده روی نیست و برای همین هر وقت که بروی دانشجویان از سر و کول هم بالا می روند. کافه تیست کافه کوچکی است که وقتی از در وارد می شود سمت راست یک کاناپه و دو میز کوچک با چند صندلی قرار دارد و سمت چپ هم پیشخوان است که دو یا سه باریستا، که معمولاً از دانشجویان دانشگاه هستند که برای درآمدی بیشتر در آن کار می کنند، آن جا هستند و سفارش ها را انجام می دهند.
در اوقاتی از سال هم که هوا یاری کند و خبری از سرمای کشنده اسکاتلند نباشد، یک صندلی چوبی بیرون کافه می گذارند که اگر کسی خواست آن جا بنشیند و قهوه اش را بنوشد. اما بیشتر مشتری های تیست، مشتری قهوه های بیرون بر آن هستند که با قیمیتی بسیار مناسب می توانند قهوه ای بخرند و آن را با خود به کتابخانه یا دانشکده یا حتی سر کلاس ببرند و باقیِ افراد را هم با بوی خوش قهوه به هوس بیندازند. قیمت قهوه های کافه تیست هم مناسب است و هماهنگ با جیب دانشجویان و یک فنجان اسپرسو را می توان به قیمت یک پوند خرید که تقریباً از هر جای دیگری ارزانتر است و با توجه به این که کافه تیست بهترین قهوه سراسر سنت اندروز را می فروشد، تقریباً غیر قابل باور است. شهرتِ دیگرِ کافه تیست به کیک ها و شیرینی هایش است و هر چند اسکاتلند خود در این زمینه شهرتی بی مانند دارد، کافه تیست حتی در آن کشور هم یک سر و گردن از همه بالاتر است و مشهور است که اگر به سنت اندروز بروی و کیک زیتونی تیست را امتحان نکنی، انگار به سنت اندروز نرفته ای!